کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

جلد اول

مقدمه مولف

جلد بيستم

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن


صفحه قبل

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 78

و «دين» آيد به معنى قهر و غلبه‏ «1» ، عرب گويد: دنته فدان، اى قهرته فخضع.

ابو عمرو غلام ثعلب مى‏گويد: دان إذا أطاع و دان و إذا عصى‏ «2» ، و دان إذا عزّ و إذا ذلّ، و دان و إذا قهر و إذا خضع، مى‏نمايد كه: اين كلمه از اضداد است، چنان كه «شعب» و مانند آن، و اعشى اين هر دو معنى جمع كرد در دو بيت، آن جا كه گفت:

هو دان الرّباب اذكر هو الدّي

ن دراكا بغزوة و صيال‏

ثمّ دانت له‏ «3» الرّباب و كانت‏

كعذاب عقوبة الأطفال‏ «4»

و «دين» به معنى طاعت بود، و منه الدّين الّذي هو الملّة لأنّه يدان به اللّه، اى يطاع، و فلان ديّن أى ذو دين و طاعة للّه تعالى. قال زهير:

لئن حللت بواد في بني أسد

في دين عمرو و حالت بيننا فدك‏

اى في طاعة عمرو.

و «دين» به معنى عادت بود، چنان كه مثقّب العبدىّ گويد:

تقول و قد «5» درأت لها وضيني‏

أ هذا دينه أبدا و ديني‏

اى عادته و عادتي.

امّا از اين معنى‏ «6» از آنچه مفسّران گفته‏اند و لايق‏ «7» است‏ «8» يكى «حساب» است، و اين قول عبد اللّه بن عبّاس و سدّى و مقاتل، و قول ديگر: «جزا» است، و اين قول قتاده و ضحّاك است. قول ديگر: قهر و غلبه است، و اين قول يمان بن رباب است. و «طاعت» است، و اين قول حسين بن الفضل‏ «9» است.

محمّد بن كعب القرظىّ مى‏گويد: مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ ، مالك يوم لا ينفع فيه إلّا

(1). مب، مر+ چنان كه.

(2). اساس: قهر، به قياس با نسخه مج، و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد.

(3). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان (13/ 169): بعد.

(4). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): الاقوال.

(5). كذا: در اساس و همه نسخه بدلها، لسان العرب (13/ 169): اذا.

(6). مج، دب، وز، مب: مر: معانى.

(7). مج، مب، مر+ آيت.

(8). آج، لب، فق، وز، مب، مر: نيست.

(9). مج، دب، آج، لب، فق، وز: حسن بن الفضل.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 79

الدّين، اين را براى آن روز دين مى‏خواند «1» كه روزى است كه در او هيچ به كار نيايد و سود ندارد مگر دين، پس روز دين از اين وجه است، و بر اين قول، «دين» اسلام باشد. و اين قول در معنى آن آيت بود كه خداى تعالى مى‏گويد: يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ‏ «2» ، و نيز مى‏گويد: وَ ما أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنا زُلْفى‏ إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً «3» .

اگر گويند، چگونه گفت: ملك‏ «4» يوم الدّين، و «يوم» عبارت است از طلوع شمس، و در آن روز شمس نباشد؟ الجواب‏ «5» گوييم: عبارت مى‏كند به «يوم»، از اوقاتى كه در او «6» تاريكى نباشد، چنان كه در روز، [پس‏] «7» بر سبيل تشبيه آن را يوم مى‏خواند، و جواب همين باشد في يوم القيامة، و يوم التّلاق، و يوم التّغابن. و هر كجا در قرآن كه خداى تعالى ذكر يوم مى‏كند، مراد قيامت است.

قوله تعالى: إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ ، «إيّاك» و «إيّا» ضمير منصوب منفصل باشد، و «كاف» خطاب راست، و او را محلّى نبود از اعراب نزديك بصريان چون «كاف» ذاك و ذلك، و نزديك كوفيان در محلّ جر بود به اضافت «إيّا» با او.

پس بنزديك ايشان دو اسم ضمير است مضاف‏ «8» يكى از او منفصل و يكى متّصل و لكن اضافت او جز با ضمير نكنند، با اسماء ظاهره نكنند، لا يقال: إيّا زيد! جز كه از خليل حكايت كردند كه او گفت: در لغت بعضى عرب هست كه: اذا بلغ الرّجل السّتين فإيّاه و إيّا الشّواب. و در اين باب قول بصريان معتمد است.

و در اصل «إيّا»، دو قول گفتند: ابو زيد گفت: اصل او «اى يا» بوده است، «اى» تنبيه را و «يا» ندارا. پس حمزه را مكسور كردند و «يا» را در «يا» ادغام كردند، «إيّا» گشت.

(1). آج، لب، فق، مب: دين خواندند.

(2). سوره شعرا (26) آيه 88 و 89.

(3). سوره سبأ (34) آيه 37.

(4). اساس: به صورت «مالك» هم خوانده مى‏شود.

(5). همه نسخه بدلها: جواب.

(6). مج، دب، وز: در آن اوقات، آج، لب، فق، مب، مر: در آن روز اوقات.

(7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(8). همه نسخه بدلها+ يكى با يكى.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 80

و ابو عبيده‏ «1» مى‏گويد: اصل او «اويا» بوده است، من «الايواء»، و هو الرّجع، در او معنى انقطاع و قصد باشد، جز كه «واو» را قلب كردند با «يا» و ادغام‏ «2» كردند.

و «إيّاك»، و امثال او هميشه بر فعل مقدّم بود، لا يقال: عنيت إيّاك، براى آن كه مى‏توانى تا ضمير متّصل بگويى «عنيتك»، و تا متّصل ممكن باشد، منفصل نشايد الّا كه فصل كنى ميان فعل و مفعول، گويى: ما عنيت الّا إيّاك كه آنگه كه متّصل ممكن نبود براى فصل.

اگر گويند: چرا نگفت: نعبدك و نستعينك، تا ضمير متّصل بودى و كلام مختصرتر بودى؟ جواب گوييم كه: براى آن كه در ايراد منفصل معينى زياده بود كه در متّصل آن معنى نباشد، و آن آن است كه قايل چون گويد: عنيتك و قصدتك، معنى آن باشد كه: تو را خواستم و قصد تو كردم، معنى هم اين باشد و بس، و لكن چون گويد: إيّاك عنيت و إيّاك قصدت، معنى آن باشد كه: ما عنيت إلّا إيّاك و ما قصدت سواك و عنيتك لا غيرك. پس در آن جا هم معنى اثبات باشد هم معنى نفى عمّن سواه، و اين معنى لطيف است، شاعر گفت:

إيّاك أدعو فتقبّل ملقي‏

و اغفر خطاياى و ثمّر ورقي‏

و اين معنى خواست.

امّا «عبادت»، سياسة النّفس على حمل المشاق فى الطّاعة باشد. و اصل «تعبّد» تذلّل باشد، من قولهم: طريق معبّد، اى مذلّل موطوء بالاقدام، چنان كه طرفه گفت:

تباري عتاقا ناجيات و أتبعت‏

وظيفا وظيفا فوق مور معبّد

و بعير معبّد إذا كان مطليّا بالقطران، كما قال طرفه أيضا:

إلى أن تحامتنى العشيرة كلّها

و أفردت افراد البعير المعبّد ] «3»

و بنده را از اين جا عبد خوانند، لذلّته و انقياده لمولاه [14- پ‏]. و در شاذّ، يحيى بن وثّاب مى‏خواند: «نعبد» بكسر «النّون» على لغة هذيل، فانّهم يقولون: افعل‏

(1). مج، آج، لب، فق، وز: ابو عبيد.

(2). مب، مر: كردند به يا، و يا در يا ادغام.

(3). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 81

و نفعل و تفعل، و لا يقولون: يفعل لاجتماع الكسرتين احديهما الياء.

وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ ، اگر گويند: چرا تكرار كرد لفظ «إيّاك» را؟ گوييم: بيان را و عرض كردن مذلّت، و اقرار به عبوديّت و حاجت، و قلّت استغناء از او، «1» و فزع با درگاه او، و التذاذ به ذكر او، چنان كه شاعر گفت:

يقولون ليلى أرسلت بشفاعة

إلىّ فهلّا نفس ليلى شفيعها

أ ءكرم من ليلى علىّ فتبتغي‏

به الجاه أم كنت امرء لا أطيعها

تكرار كردن نام ليلى را، و عدول كردن از ذكر ضمير به اين معانى است كه ذكر كرده شد.

و نيز گفته‏اند: لتأكيد البيان، كقول الشّاعر:

و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به‏

بين النّهار و بين اللّيل قد فصلا

بدان كه: «عبادت»، اسمى است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را. اوّل بايد تا به دل خاشع و خاضع بود و قصد نكند به آن عبادت [جز] «2» معبود خود را، و نيّت خالص كند و از وجوه شوايب دور دارد. و آنچه افعال جوارح است، آن است كه: بر وجه مشروع و مأمور به كند و نيز ترك محرّمات از عبادت باشد، نبينى كه رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- ابو الدّرداء «3» را مى‏گويد:

كن ورعا تكن أعبد النّاس،

رسا باش تا عبادترين‏ «4» مردمان باشى.

يحيى معاذ را گفتند: بنده كى عابد باشد؟ گفت: هر گه كه درجه عبوديّت را ملازمت كند. گفتند: كى ملازمت كرده باشد؟ گفت: هر گه كه به اين شرايط باشد كه از دلى صادق گويد: بار خدايا! اگر بدهى شكر كنم، و اگر ندهى صبر كنم و رضا دهم، و اگرم بخوانى اجابت كنم و اگرم نخوانى عبادت كنم و بندگى به جاى آرم.

ديگرى را پرسيدند از حدّ عبوديّت، گفت: ترك اختيار باشد، و ترك تدبير و اظهار حاجت به خداوند خود.

سفيان ثورى گفت، شرط بندگى سه چيز است: رضا به قسمت، و نگاهداشت‏

(1). همه نسخه بدلها+ تعالى.

(2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(3). مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: أبو ذرّ.

(4). مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: عابدترين.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 82

حرمت، و مراعات خدمت. و ديگرى گفت: شرط بندگى آن است كه: با خالق بصدق باشى و با خلقان برفق.

گويند: يكى از جمله صالحان به بازار رفت تا بنده‏اى خرد. غلامى را نزد او آوردند، گفت: يا غلام! چه نامى‏ «1» ؟ گفت: [فلان‏] «2» گفت: چه كار كنى؟ گفت:

فلان كار. گفت: نخواهم اين را، ديگرى را بيارى‏ «3» . غلامى ديگر بياوردند، گفت:

يا غلام! چه نامى‏ «4» ؟ گفت: آن كه‏ «5» توانم خوانى. گفت: چه خورى؟ گفت: آنچم نو دهى‏ «6» . گفت: چه پوشى؟ گفت: آنچه توام پوشانى. [گفت: چه كنى؟ گفت:

آنچه توام فرمايى‏] « «7»» گفت: چه اختيار كنى؟ گفت: من بنده‏ام، بنده را با اختيار و فرمان چه كار! گفت: اين بنده راستينه‏ «8» است، او را بخريد.

طاووس يمانى مى‏گويد: در مسجد الحرام شدم، علىّ بن الحسين زين العابدين را «9» ديدم در حجر «10» نماز مى‏كرد و دعا مى‏كرد، گفتم: مردى صالح است از اهل بيت نبوّت، بروم گوش با دعاى او كنم‏ «11» . چون از نماز فارغ شد، سر بر زمين نهاد و مى‏گفت اين كلمات:

عبيدك بفنائك أسيرك بفنائك مسكينك بفنائك سائلك بفنائك يشكو إليك ما لا يخفى عليك،

مى‏گفت: بندگك‏ «12» توبه درگاه توست، اسير تو به درگاه توست، مسكين و محتاج تو به درگاه توست، سايل توبه درگاه توست، شكايت با تو مى‏كند آنچه بر تو پوشيده نيست.

طاووس مى‏گويد: ياد گرفتم‏ «13» ، هيچ سختى مرا پيش نيامد الّا اين كلمات كه بگفتم: خداى تعالى مرا از آن فرج آورد «14» .

قوله تعالى: وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ ، سؤال كردند كه: اين مقدّم مؤخّر مى‏بايست كه‏

(1، 7). مب، مر: نام دارى.

(2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(3). بيارى/ بياريد.

(4). مب: نام دارى.

(5). همه نسخه بدلها: آنچه.

(6). مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: آنچه توام دهى، مب: آنچه توام بخورانى.

(8). دب: پسنديده، آج، لب، فق: راستين، مب: راستى، مر: راست.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر+ عليهما السلام.

(10). مر: حجر الاسود.

(11). مب، مر: كه در دعا چه مى‏گويد.

(12). آج، لب، فق: بنده.

(13). مب، مر+ اين كلمات را.

(14). همه نسخه بدلها: داد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 83

اوّل استعانت مى‏بايست، آنگه فعل عبادت، كه فعل پس از استعانت باشد. الجواب‏ «1» گوييم: فعل بى اعانت قديم- جلّ جلاله- نباشد، از خلق حيات و قدرت و كمال عقل و اتمام آلت و تمكين و از إزاحت علّت و نصب ادلّه. پس بنده اين فعل كرده را با اين اسباب و آلات توجيه مى‏كند به خداى تعالى‏ «2» ، مى‏گويد: بار خدايا! جز براى تو نكردم اين كه كردم، و بر آنچه خواهم كردن از تو يارى مى‏خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و صرف اسباب موانع تا در آن بندگى عرض كنم‏ «3» و حاجت و قلّت غناى خود بر او عرض كرده باشم- و اللّه اعلم.

و «استعانت» طلب معونت باشد، و اين «سين» طلب است، و مراد به معونت الطاف است و اسباب و افعالى كه بنده عند آن به كردن طاعت نزديك شود و از معصيت دور شود، و اگر حمل كنند بر استبقاى قدرت و كمال عقل و اسباب تمكين هم روا باشد و محتمل بود.

ابو الحسن قنّاد «4» گفت: إيّاك نعبد براى آن كه تو صانعى، و إيّاك نستعين براى آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را چاره نيست از صانع، إيّاك نعبد لتدخلنا الجنان، و إيّاك نستعين لتنقذنا من النيران. إيّاك نعبد لأنّنا عبيد، و إيّاك نستعين لانّك كريم مجيد.

ابو طلحه روايت كند، گفت: با رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- بوديم در بعضى غزوات. چون كار سخت شد و كار زار گرم شد، رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- سر برداشت و گفت [15- ر]: يا مالك يوم الدّين، إيّاك نعبد و إيّاك نستعين.

گفت: سرها ديدم از تنهاى كافران مى‏افتاد و كس را نديدم كه مى‏زد، و باقى‏ «5» هزيمت شدند. گفتم: يا رسول اللّه! اين سرها كه از تنها مى‏افتاد چه بود؟ گفت:

فرشتگان مى‏زدند ايشان را، و شما نمى‏ديديد فرشتگان را.

عبد اللّه بن عمر روايت كند كه: چون كار بر تو سخت شود، بگو: إيّاك نعبد

(1). همه نسخه بدلها: جواب.

(2). مب، مر+ و.

(3). همه نسخه بدلها بجز مج: عرضه كرده باشد در آن.

(4). دب، آج، لب، فق: ابو الحسن قتاده، مب، مر: ابو الحسن و قتاده.

(5). همه نسخه بدلها: و كافران.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 84

و إيّاك نستعين، تا كار صعب آسان شود.

قوله تعالى: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ ، امير المؤمنين على بن ابى طالب- عليه السّلام- و أبى كعب مى‏گويند معنى آن است‏ «1» : ثبّتنا، ما را بر راه راست بدار چنان كه آن كس كه در فعلى باشد، گويى هم اين مى‏كن، و ايستاده را گويى: قف حتى أعود إليك، معنى نه آن است كه تو واقف نه‏اى، يعنى بر سر وقوف مى‏باش تا آمدن من. سدّى و مقاتل گفتند: أرشدنا، راه نماى ما را. يقال: هديته للدّين و إلى الدّين و للطّريق و إلى الطّريق هدى و هداية، جز آن كه «هدى» در دين باشد، و «هدايت» در راه.

ضحّاك مى‏گويد: «ألهمنا»، و بعضى ديگر گفتند: «بين لنا» و معانى متقارب است، و معنى همان باشد كه در باب استعانت برفت از سؤال الطاف و توفيق و ازاحت علّت و نصب ادلّت. و به هيچ وجه مراد به «هدى» در آيت ايمان نيست، براى آن كه در قول عبد اللّه عبّاس: «صراط مستقيم» دين اسلام است، و راه چيزى جز آن چيز باشد. پس مراد مقدّمات ايمان بود و آنچه به ايمان نتوان رسيدن جز به آن، و آن فعل خداى تعالى است از الطاف و تمكين كه ذكر كرده شد.

ديگر آن كه: از خداى تعالى آن خواهند كه فعل خدا باشد، و ايمان فعل بنده است به دليل امر و نهى و وعد و وعيد و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب، به دليل وقوعش عند قصد و دواعى‏ «2» او و انتفايش عند صوارف، و [كراهت‏] «3» او با سلامت احوالش، و اين معنى به جايگاهى‏ «4» ديگر مستقصى گفته شود- ان شاء اللّه تعالى وحده.

قوله تعالى: الصِّراطَ ، به اصل‏ «5» «سين» است، اشتقاق او من «سرط» بود، براى آن كه پندارى روندگان را فرو مى‏برد، و لكن براى اطباق [ط] « «6»» ، «سين» را «صاد» كردند، قال الشّاعر «7» :

شحنّا أرضهم بالخيل حتّى‏

تركناهم أذلّ من الصّراط «8»

(1). همه نسخه بدلها+ كه.

(2). همه نسخه بدلها: داعى.

(3، 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: به جايهاى، مب، مر: به جاى.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: اصل كلمه، مج: كلمه.

(7). همه نسخه بدلها: و عامر بن الطّفيل مى‏گويد.

صفحه بعد