کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

جلد اول

مقدمه مولف

جلد بيستم

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن


صفحه قبل

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 84

و إيّاك نستعين، تا كار صعب آسان شود.

قوله تعالى: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ ، امير المؤمنين على بن ابى طالب- عليه السّلام- و أبى كعب مى‏گويند معنى آن است‏ «1» : ثبّتنا، ما را بر راه راست بدار چنان كه آن كس كه در فعلى باشد، گويى هم اين مى‏كن، و ايستاده را گويى: قف حتى أعود إليك، معنى نه آن است كه تو واقف نه‏اى، يعنى بر سر وقوف مى‏باش تا آمدن من. سدّى و مقاتل گفتند: أرشدنا، راه نماى ما را. يقال: هديته للدّين و إلى الدّين و للطّريق و إلى الطّريق هدى و هداية، جز آن كه «هدى» در دين باشد، و «هدايت» در راه.

ضحّاك مى‏گويد: «ألهمنا»، و بعضى ديگر گفتند: «بين لنا» و معانى متقارب است، و معنى همان باشد كه در باب استعانت برفت از سؤال الطاف و توفيق و ازاحت علّت و نصب ادلّت. و به هيچ وجه مراد به «هدى» در آيت ايمان نيست، براى آن كه در قول عبد اللّه عبّاس: «صراط مستقيم» دين اسلام است، و راه چيزى جز آن چيز باشد. پس مراد مقدّمات ايمان بود و آنچه به ايمان نتوان رسيدن جز به آن، و آن فعل خداى تعالى است از الطاف و تمكين كه ذكر كرده شد.

ديگر آن كه: از خداى تعالى آن خواهند كه فعل خدا باشد، و ايمان فعل بنده است به دليل امر و نهى و وعد و وعيد و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب، به دليل وقوعش عند قصد و دواعى‏ «2» او و انتفايش عند صوارف، و [كراهت‏] «3» او با سلامت احوالش، و اين معنى به جايگاهى‏ «4» ديگر مستقصى گفته شود- ان شاء اللّه تعالى وحده.

قوله تعالى: الصِّراطَ ، به اصل‏ «5» «سين» است، اشتقاق او من «سرط» بود، براى آن كه پندارى روندگان را فرو مى‏برد، و لكن براى اطباق [ط] « «6»» ، «سين» را «صاد» كردند، قال الشّاعر «7» :

شحنّا أرضهم بالخيل حتّى‏

تركناهم أذلّ من الصّراط «8»

(1). همه نسخه بدلها+ كه.

(2). همه نسخه بدلها: داعى.

(3، 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: به جايهاى، مب، مر: به جاى.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: اصل كلمه، مج: كلمه.

(7). همه نسخه بدلها: و عامر بن الطّفيل مى‏گويد.

(8). مج: من السّراط.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 85

و قال جرير:

أمير المؤمنين على صراط

إذا اعوجّ الموارد مستقيم‏

در او پنج قراءت است: يكى‏ «1» «سين»، و آن قراءت ابن كثير است از طريق قنبل، و قراءت يعقوب به طريق رويس. دوم، اشمام «سين»، روايت ا [بو] «2» حمدون است از كسائى. سيم‏ « «3»» ، به «زا» ى و آن روايت سليم است از حمزه. چهارم، به اشمام «زا»، و آن قراءت حمزه است در بيشتر «4» روايات و قراءت كسائى در روايت نهشلى. و پنجم، به «صاد»، و آن قراءت باقى قرّاء است، و همه لغتها صحيح و فصيح است، و اختيار بر «صاد» است براى آن كه در مصاحف به «صاد» است، و «صاد» با «طا» مطابق است در استعلاء.

مفسّران خلاف كردند در اين «صراط». حارث اعور همدانى روايت كند از امير المؤمنين على- عليه السّلام- كه او گفت از برادرم شنيدم- يعنى رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: «صراط مستقيم»، كتاب خداى است- عزّ و جلّ، و اين قولى است عبد اللّه عبّاس را. و جابر عبد اللّه مى‏گويد و عبد اللّه عبّاس و مقاتل و سدّى كه: اين «صراط» اسلام است. سعيد جبير گفت: طريق الجنّة، راه بهشت است. محمّد بن الحنيفية گفت: دينى است كه خداى تعالى از بندگانش نپذيرد جز از آن. ابو بريدة الاسلمىّ مى‏گويد: مراد به اين، صراط محمّد است و آل او- عليهم الصّلاة و السّلام.

زرّ بن جبيش روايت كند از ابو وائل كه: رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- دو خط بكشيد، يكى از جانب چپ خود، و يكى از راست خود، آنگه‏ «5» گفت: هذه السّبل، اين راههاست و بر سر هر راهى شيطانى‏ «6» مى‏گويد: «الىّ الىّ»، آنگه خطى برابر روى خود بكشيد، گفت: اين راه خداست، پس اين آيت بر خواند: وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ‏ «7» .

نوّاس بن سمعان روايت كند از رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- كه او گفت:

خداى تعالى مثلى بزد صراط مستقيم را، و بر دو كناره آن صراط باره‏اى است، درها

(1). همه نسخه بدلها+ به.

(2، 3). مج، آج، لب، وز: سه‏ام.

(4). مج، وز: اين‏

(5). مج، دب، آج، لب، فق، وز: وانگهى.

(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر+ نشسته.

(7). سوره انعام (6) آيه 153.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 86

بر وى گشاده، و بر آن درها پرده‏ها فرو گذاشته، و بر آن صراط داعيى‏ «1» استاده و خلقان را دعوت مى‏كند، مى‏گويد: اى مردمان! در راه آيى‏ «2» و ميل مكنى‏ «3» از اين راه. و از بالاى آن صراط، داعيى‏ «4» ديگر دعوت مى‏كند. چون مرد خواهد كه از آن درها يكى بر گشايد، آن داعى گويد: ويلك! نگشايى كه اگر بر گشايى در شوى. آنگه گفت: «صراط»، اسلام است و آن پرده‏ها حدهاى خداست، و آن درهاى گشاده محارم خداست، و آن داعى بر صراط كتاب خداست، و آن داعى كه از بالاست‏ «5» واعظ خداست در دل هر مسلمانى. و استقصاى كلام در «هدى» و اقسام و وجوه او و معانيش بيايد، في قوله تعالى: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ «6» .

اكنون آنچه محتمل آيت است، يكى بيان است تا معنى إهدنا، «بيّن لنا» باشد، يا لطف است [15- پ‏] تا معنى «الطف‏ «7» » باشد، يا زيادت الطاف بود تا معنى «زدنا لطفا» باشد، كما قال‏ «8» تعالى: وَ زِدْناهُمْ هُدىً‏ «9» ، و به معنى ارشاد و تثبيت و جز آن همه راجع است با اين سه قول- و اللّه تعالى اعلم.

قوله: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ ، اين «صراط» دوم‏ «10» ، بدل باشد از صراط مستقيم، يعنى طريق آنان كه نعمت كردى‏ «11» بر ايشان به توفيق و رعايت و منّت كه نهادى برايشان به توفيق و هدايت.

و عبد اللّه بن عبّاس گفت: قوم موسى و عيسى‏اند پيش از آن كه نعمت بر خود بگردانيدند. شهر بن حوشب گفت: اهل بيت رسول‏اند و اصحاب او- عليه الصّلاة و السّلام و عليهم السّلام.

عكرمه گفت: أنعمت عليهم بالثّبات على الايمان و الاستقامة كما قال‏ «12» تعالى:

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا «13» .

(1). لب، فق، مر: داعى.

(2). آيى/ آييد.

(3). مكنى/ مكنيد.

(4). فق، مر: داعى.

(5). مج، دب، فق، وز، مب، مر: از بالاى آن است، آج، لب: كه آن بالا است.

(6). سوره بقره (2) آيه 2.

(7). همه نسخه بدلها+ لنا.

(8). آج، لب، فق، وز، مب، مر+ اللّه.

(9). سوره كهف (18) آيه 13.

(10). دب: دويم.

(11). مب، مر: انعام كردى.

(12). دب، آج، لب، فق، مب، مر+ اللّه.

(13). سوره فصّلت (41) آيه 30، سوره احقاف (46) آيه 13.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 87

علىّ بن الحسين بن واقد گفت: نعمت كردى برايشان به شكر بر نعمت و صبر بر بليّت. و اصل «نعمت» در لغت مبالغت باشد، يقول العرب: دققت الدّواء فانعمت دقّه، اى بالغت فيه و نظرت فانعمت النّظر، و فلان لم ينعم النّظر في هذا الامر، اى لم يبالغ فيه. و «أنعم» مقلوب باشد از «أمعن» اذا بالغ، ايضا يقال: أمعن فى الأكل و السّير و غيرهما.

و «على» از حروف جرّ است، و معنى او استعلا بود، يقال: عليه كذا من المال، براى آن كه بر او مستعلى و مستولى است، از اين كار را گويند: ركبه دين و زيد على السّطح و غير ذلك.

و در عليهم، هفت قراءت است: كسر «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت عام است. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت حمزه است در سبع، و در شاذّ قراءت اعمش. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و «ميم» بى الحاق «واو»، و آن قراءت عيسى بن عمر «1» و ابن ابي اسحاق است. و «عليهم» به كسر «ها» و ضمّ «ميم» و الحاق «واو» و آن قراءت ابن كثير است، و در شاذّ قراءت اعرج. و «عليهم»، به كسر «ها» و ضمّ «ميم»، به اختلاس، و «عليهم» به كسر «ها» و كسر «ميم» هم به اختلاس، و اين اختلاس چنان بود كه شاعر گفت:

و اللّه لو لا شعبتي من الكرم‏

و شعبتي فيهم من خال و عمّ‏

لكنت فيهم رجلا بلا قدم‏

و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام آمده است: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ ، آنانند كه خداى تعالى ايشان را ياد كرد في قوله- جلّ و عزّ: فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً «2» ...، «من النّبيّن»، محمّد- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. «و الصّدّيقين»، علىّ بن ابي طالب‏ «3» . «و الشّهداء»، حمزة و جعفر. «و الصّالحين»، الائمّة الهداة. «و حسن اولئك رفيقا»، مهدىّ الامّة «4» .

(1). دب، آج، لب، فق، مب: عيسى بن عمرو، مر: عيسى بن عمران.

(2). سوره نساء (4) آيه 69.

(3). آج، لب، فق، وز، مر+ عليه السّلام.

(4). مج، دب، آج، لب، فق، وز: عليه السّلام، مب، مر: عليهم السّلام.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 88

قوله تعالى: غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّالِّينَ‏ ، «غير» در اين جا صفت است. و «غير» هم صفت باشد و هم استثناء، و اين جا صفت «الّذين» است و شايد تا به تكرير عامل باشد، تقدير چنين باشد: صراط غير المغضوب. و «الّذين»، اگر چه معرفت‏ «1» است و «غير» نكره است، براى آن كه نه معرفتى‏ «2» است مستقلّ بنفسه فى التّعريف و محتاج است به صفت، چنان كه اسم نكره‏ «3» به صفت بعضى تعريف و تخصيص در او شود. پس پندارى كه صله و موصول را به مثابه صفت و موصوف كردند، از اين جا روا مى‏دارند: لا أجلس الّا الى العالم غير الجاهل، و: مررت بالّذي قام غير الّذي قعد، و روا نمى‏دارند: مررت بزيد غير الظّريف.

و در شاذّ به نصب «غير» خوانده‏اند. و خليل احمد از حمزه روايت كند:

«غير»، به نصب، و در وجهش دو قول گفته‏اند: يكى حال و يكى استثناء.

و وجهى ديگر روا بود كه صفت ضمير «4» مجرور باشد در «عليهم»، كه اگر چه ضمير مجرور است، در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه‏ «5» و هو النّعمة. و آن كه استثناء گويد، لا بدّ منقطع تواند گفت‏ «6» ، براى آن كه «مغضوب عليهم»، نه از جنس منعم عليهم باشد، چنان كه گويند: ما بالدّار أحد الّا حمارا، و كما قال:

و ما بالرّبع من‏ «7» أحد إلّا أوارىّ‏

و اين در جاى خود به شرح بيايد- ان شاء اللّه تعالى.

و معنى «غضب» ارادت مضرّت و عقاب باشد به غيرى از خداى تعالى. و در لغت، ضدّ «رضا» بود، و رضا ارادت خير و ثواب بود، و هر دو از باب ارادت بود.

و قول آن كس كه گفت: «غضب» تغيّر حال غضبان باشد درست نيست، براى آن كه خداى تعالى غضب به خود حوالت كرد، في قوله تعالى: وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ‏ «8» ...،

(1). آج، لب، فق: معرفه.

(2). مب، مر: معرفه.

(3). مج، دب، آج، لب، فق، وز+ كه.

(4). مر+ غير.

(5). همه نسخه بدلها: عليهم.

(6). همه نسخه بدلها: گفتن.

(7). اساس: ما بالذّار، به قياس با نسخه مج و اتّفاق ديگر نسخه بدلها، تصحيح شد، اصل شعر در تبيان (1/ 44) چنين است:

وقفت فيها اصيلا لا اسائلها

اعيت جوابا و ما بالرّبع من احد

الا اوارىّ لأياما ابيّنها

و النّؤى كالحوض بالمظلومة الجلد

(8). سوره فتح (48) آيه 6.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 89

و تغيّر بر خداى تعالى روا نيست.

و اصل كلمه در لغت، «شدّت» بود، و سنگ سخت را «غضبه» خوانند، و مار پليد را «غضوب» خوانند، لشدّتها و خبثها.

و مراد به اين «مغضوب عليهم»، جهودانند بر قول جمهور مفسّران از: عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه مسعود و بيشتر صحابه رسول- عليه السّلام- و موافقت آيت في قوله تعالى: مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ‏ «1» ...، و مراد به اين‏ «2» جهودانند.

و عبد الله بن شقيق روايت كرد از بعضى صحابه كه گفت: رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- در وادى القرى با جهودان كارزار مى‏كرد. مردى از بلقين‏ «3» گفت: يا رسول اللّه! اينان كه‏اند كه با تو كارزار مى‏كنند؟ گفت:

الْمَغْضُوبِ‏ «4» عَلَيْهِمْ‏ .

گفت: آن ديگران كه‏اند؟ گفت:

هم الضّالّون،

و اشارت به ترسايان كرد. و اين موافق‏ «5» دو آيت است در حقّ جهودان و ترسايان كه: وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ [16- ر] وَ الْخَنازِيرَ «6» ...، و قوله تعالى در حقّ ترسايان: قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ‏ «7» . و اگر بر عموم حمل كنند روا باشد، جز آن كه اخبار و قرآن بر اين آمد. [قوله‏] «8» : وَ لَا الضَّالِّينَ‏ ، و اصل «ضلال»، هلاك باشد، يقال: ضلّ الماء فى اللّبن اذا ذهب و خفى فيه‏ «9» . و وجوه ضلال در جاى خود گفته آيد- بمشيّة اللّه تعالى و عونه.

و ذهاب از راه حق و « «10»» وجه صواب ضلال باشد، يقال: ضلّ عن الطّريق و أضلّه غيره، و: فلان ضال و مضلّل اذا كان على غير صواب، و قال الشّاعر:

أ لم تسئل تخبّرك الدّيار

عن الحىّ المضلّل أين ساروا

و براى آن «لا» كه حرف نفى است بر «غير» عطف كرد كه در او معنى نفى هست، يقال: فلان غير محسن و لا مجمل. و «غير» چون به معنى سوى باشد، نشايد حرف نفى را بر او عطف كردن، لا يقال: القوم عندي غير زيد و لا عمرو. كما لا يقال:

(1). سوره مائده (5) آيه 60.

(2). همه نسخه بدلها+ آيت.

(3). آج، لب: اهل يقين.

(4، 10). همه نسخه بدلها، بجز فق+ اين.

(5). سوره مائده (5) آيه 60.

(6). سوره مائده (5) آيه 77.

(7). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(8). همه نسخه بدلها: اذا خفى و ذهب فيه.

(9). همه نسخه بدلها+ از.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 90

سوى زيد و لا عمرو.

و فقها خلاف كردند در گفتن «آمين» در آخر الحمد. بنزديك اهل البيت عليهم السّلام- نشايد گفتن، و از قواطع صلات‏ «1» باشد، سواء اگر جهر كند و اگر اخفات، اگر امام باشد و اگر مأموم.

و مذهب شافعى آن است كه: امام را مستحبّ است كه چون «الحمد» بخواند، آمين بگويد جز «2» كه بلند نبايد گفت، و اين مذهب عطا و احمد حنبل و داود و اسحاق است، و ابو حنيفه و سفيان ثورى و مالك را دو قول است: يكى همچنين كه گفتيم، و ديگر آن كه: امام را نبايد گفتن، امّا مأموم را ببايد گفتن.

و شافعى‏ «3» را در او دو قول است: در جديد گفت: چندانى آواز بر آرد كه خود بشنود، و در قديم گفت‏ «4» : آواز بلند بردارد. و اصحابش بر دو قولند: اگر صفها اندك باشند «5» اخفا كنند، و اگر صفها بسيار باشند «6» و آواز نشنوند جهر بايد كردن.

دليل بر مذهب صحيح، اجماع اهل البيت است و طريقه احتياط، چه امّت از ميان دو قليل‏اند «7» ، يكى گفت: نماز ببرد، و يكى گفت: اگر گويند روا باشد، و اگر نگويند روا باشد. احتياط در آن باشد كه ترك كنند، چه آن كس كه گويد:

بايد گفتن، گويد كه: [بى‏] «8» آن، نمازش درست بود. و آن كس كه گويد: نبايد گفت، نمازش بريده شود. پس احتياط با اين باشد.

و طريقى‏ «9» اعتبارى اين است كه آن كس كه در نماز فاتحه خواند يا بر وجه قراءت خواند با بر وجه دعا اگر بر وجه دعا خواند، باتّفاق نمازش باطل بود، و اگر بر وجه قراءت خواند، شرع و عرف مانع است از آن كه عقيب قراءت آمين گويند، چنان كه عقيب ساير آيات كه در قرآن هست متضمّن دعا، و به اجماع در آن جا آمين نشايد گفتن. ديگر آن كه رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:

[انّ‏] « «10»» هذه الصلوة لا يصلح فيها شى‏ء من كلام الادميّين،

و به اتّفاق اين نه كلام خداست، كلام آدميان است. پس ترك بايد كردن از اين وجوه‏ «11» - و اللّه الموفّق للصّواب.

(1). همه نسخه بدلها: نماز.

(2). آج، لب، فق، مب، مر: چون به جهر خواند.

(3). مج: امّا مأموم شافعى.

(4). همه نسخه بدلها+ اخفا نكند.

(5). مج، دب: باشد، آج، لب، فق، مب، مر: است.

(6). مج، آج، لب، فق، وز: باشد.

(7). مج، آج، لب، دب: قايلند.

(8، 10). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(9). دب، آج، لب، فق: طريقتى.

صفحه بعد