کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

جلد اول

مقدمه مولف

جلد بيستم

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن


صفحه قبل

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 252

هفتاد نام بخوانده‏ «1» .

بدان كه ما «2» را ملك خوانند و مالك خوانند، امّا مالك الملك جز خداى را نخوانند «3» ، [حديث‏] «4» اعشى [كه‏] « «5»» رسول را مدح كرد و گفت:

يا مالك الملك و ديان العرب‏

رسول- عليه السلام- او را نهى كرد و گفت: مه فانّ اللّه مالك الملك‏ «6» برفت.

و در خبر است‏ «7» كه رسول- عليه السلام- شنيد از كسى كه كسى را آواز مى‏داد، مى‏گفت: يا شهنشاه‏ «8» ! رسول- عليه السلام- نهى كرد و گفت:

مه لا تقل فانّ اللّه مالك الملوك،

پادشاه پادشاهان خداست.

و در خبر هست‏ «9» كه خداى تعالى در بعضى كتب انزله كرد:

انا ملك الملوك‏ «10» و مالك الملوك‏ «11» قلوب الملوك و نواصيهم بيدى فان العباد اطاعوني جعلتهم عليهم رحمة و ان العباد عصوني جعلتهم عليهم عقوبة فلا تشتغلوا بسبّ الملوك و لكن توبوا الى اعطفهم عليكم،

گفت: من پادشاه پادشاهانم و مالك پادشاهانم، دلهاى پادشاهان و مويهايى پيشانى‏ «12» ايشان به دست من است، اگر بندگان من طاعت من دارند پادشاهان را بر ايشان رحمت‏ «13» كنم، و اگر بندگان من در من‏ «14» عاصى شوند، پادشاهان را بر ايشان عقوبت كنم. شما دل در پادشاهان مبنديد «15» ، و لكن به كسى ميل كنيد «16» از ايشان كه بر شما مهربانتر بود. و نصب او براى آن است كه مناداى مضاف است.

تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ ، بگو «17» اى خداوند خداوندان! ملك به آن كس‏ «18» دهى كه تو

(1). دب، آج: خوانده باشد.

(2). اساس كه در اين مورد نو نويس است: مردم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). آج، لب، فق، مب، مر+ و.

(4، 5)- اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). اساس در حاشيه+ و اين باستقصاء، چاپ شعرانى (2/ 489)+ از پيش.

(7). وز، آج، لب: فق، مب، مر: هست.

(8). مج، وز: شاهنشاه.

(9). دب: است.

(10). دب، مب: مالك.

(11). آج، لب، فق، مب، مر: الملك.

(12). اساس كه در اين مورد نو نويس است: و نواحى، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(13). همه نسخه بدلها: رحيم، كه بر متن مرجّح مى‏نمايد.

(14). دب: و اگر بر من، ديگر نسخه بدلها: و اگر در من.

(15). دب، آج، لب، فق: مبندى/ مبنديد.

(16). دب، آج، لب، فق: كنى/ كنيد.

(17). مج، وز+ كه.

(18). دب: با كسى، ديگر نسخه بدلها: به آن كسى.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 253

خواهى، و از آن بستانى كه‏ «1» خواهى.

مجاهد و سعيد جبير گفتند: مراد به اين «ملك»، ملك نبوّت است، يعنى پيغامبرى آن را دهى كه خواهى، و آن را كه خواهى از ملك پيغامبرى به مرگ معزول كنى. كلبى گفت: تؤتى الملك من تشاء، يعنى محمّد و اصحابش، و تنزع الملك ممّن تشاء، يعنى روم و عجم و ساير امم.

سدّي گفت: تؤتى الملك من تشاء من الانبياء، و تنزع الملك ممّن تشاء من الجبابرة، از جبّاران بستانى به بندگان مطيع دهى.

بعضي ديگر گفتند: [تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء] « «2»» ، از ابليس و لشكرش بستانى، و به آدم و فرزندانش دهى.

بعضى ديگر گفتند: از طالوت بستانى و به داود دهى، بيانه قوله: وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ «3» .

بعضى دگر گفتند: از داود بستانى و به سليمان دهى. [بعضى دگر گفتند « «4»» - اگر چه حشو است: از سليمان بستانى‏ «5» به صخر دهى، و «صخر»، نام آن ديو بود كه انگشترى سليمان بستد و بر جاى او بنشست، و آن ترّهاتى كه قصّاص آوردند- كه بعضى در جاى خود بيايد و بطلانش گفته شود- گفته شود- ان شاء اللّه‏] «6» .

محمّد ورّاق گفت: تؤتى الملك من تشاء، يعنى ملك نفس و قهر هو و غلبه او، چنان كه سليمان را داد، كه در خبر آمده است كه در مطبخ او هر روز چهل هزار گاو خرج [412- پ‏] شدى بيرون گوسفند «7» و دگر حيوانات‏ «8» ، او از كسب دست خود به دو نان جوين‏ «9» قناعت كردى، و جامه بر هم پيراستى و سر افكنده رفتى به. خشوع و خضوع، و در مسجد شدى بنگريدى تا كجا درويشى نشسته است، به پهلوى او بنشستى و گفتى: مسكين جالس مسكينا، درويشى است با درويشى نشسته.

(1). آج، لب، فق، مب، مر+ تو.

(6- 2). اساس: ندارد، با توجّه به قرآن مجيد و ضبط مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(3). سوره بقره (2) آيه 251.

(5- 4). دب+ و.

(7). وز، آج: گوسپند.

(8). آج، لب، فق، مب، مر+ و.

(9). آج، لب، فق، مب: جوى، مر: جو.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 254

وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ ، و ملك از آن كه خواهى بستانى تا مقهور هواى نفس شود، و هوا بر او غالب شود، [هوا پرست شود] «1» ، چنان كه گفت: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ‏ «2» ، پادشاه آن است كه بر «3» خود پادشاه است:

ملكت نفسي فذاك ملك‏

ما مثله للانام‏ «4» ملك‏

فصرت حرّا بملك نفسي‏

فما لخلق علىّ ملك‏

[و الاخر] «5» .

من ملك النّفس فحرّ ما هو

و العبد من يملكه هواه‏

بعضى ديگر گفتند: «ملك» عافيت‏ «6» است، قال اللّه تعالى: و جعلكم ملوكا «7» ...، قيل: اراد اصحاء، و در مثل هست كه: تن درستى پادشاهى است.

و رسول- عليه السلام- گفت:

من اصبح امنا في سربه معافي‏ «8» في بدنه‏ «9» عنده قوت يومه فكانّما حيزت له الدّنيا بحذافيرها،

گفت‏ «10» : هر كه در روز آيد ايمن در راهش تن درست و قوت روز دارد پندار «11» كه ملك دنيا جمله او راست. و گفته‏اند:

ملك قناعت است.

رسول- عليه السلام- گفت:

ملوك الجنّة من امتى القانع يوما بيوم فمن اوتى ذلك فلم يقبله بقبوله‏ «12» و لم يصبر عليه تشكرا «13» قصر عمله‏ «14» و قلّ عقله،

گفت: پادشاهان بهشت قانعان به قوت باشند، روز به روز هر «15» كس را كه اين بدهند و قبول نكند به شكل، و صبر نكند بر آن عملش قاصر باشد و عقلش اندك‏ «16» .

(1). اساس، وز: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(2). سوره جاثيه (45) آيه 23.

(3). فق+ نفس و تن، مب، مر+ سر نفس و تن.

(4). اساس كه در اين مورد نو نويس است، الامام، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). اساس كه نو نويس است: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(6). اساس كه نو نويس است: عامه، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(7). سوره مائده (5) آيه 20.

(8). مج: معافيا.

(9). آج، لب، فق، مب، مر+ و.

(10). همه نسخه بدلها: ندارد.

(11). كذا: در اساس و مج، ديگر نسخه بدلها: پندارد.

(12). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.

(13). اساس: بشكر، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(14). لب: علمه.

(15). اساس كه در اين مورد نو نويس است+ آن، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى‏نمايد.

(16). اساس كه در اين مورد نو نويس است: عقلش كم بود، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 255

عبد اللّه مبارك گفت: در نزديك‏ «1» سفيان ثورى شدم به مكّه، بيمار بود و داروى‏ «2» خورده بود، و اندوهى مى‏بود او را. گفتم: چه بوده است تو را؟ گفت:

بيمارم و داروى‏ «3» خورده‏ام. گفتم: پيازى هست؟ بفرمود تا بياوردند، بشكستم و گفتم: ببوى، باز گير آن ببوى‏ «4» باز گرفت‏ «5» ، عطسه چندش فراز آمد و گفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ «6» ، و ساكن شد «7» مرا گفت: يا بن المبارك فقيه و طبيب. گفتم:

دستور باشى‏ «8» كه مسأله چند بپرسم؟ گفت: بپرس. گفتم: اخبرني ما النّاس، مرا بگوى تا مردم كيست؟ گفت: فقيهان. گفتم: پادشاهان كيستند؟ گفت: زاهدان.

گفتم: اشراف كيستند؟ گفت: پرهيزگاران. گفت: غوغا كيستند؟ گفت: آنان كه گردند و احاديث‏ «9» نويسند براى آن تا مال مردمان‏ «10» خورند. گفتم: سفلگان كه‏اند؟

گفت: ظالمانند، آنگه وداعش كردم. مرا گفت: يابن المبارك! اين خبر و مانند اين نگاه دار كه امروز ارزان است پيش از آن كه گران شود به بها نيابند.

بعضى دگر گفتند: مراد «ملك» بر ابليس است و قهر او، چنان كه خداى تعالى از او حكايت كرد كه او مردانى را كه پاى در طاعت او ننهند «11» استثنا كرد و از حزب خود بيرون آورد، آن جا كه گفت: إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ‏ «12» ، و رسول- عليه السلام- گفت:

انّ الشّيطان يجري من‏ «13» ابن آدم مجرى الدّم،

شيطان [413- ر] از بنى آدم چنان رود كه خون، يعنى وسواس او چنان به رگهاى او بشود كه خون رود.

(1). اساس كه نو نويس است: بنزديك، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(2). وز، دب. دارو، مب، مر: دارويى.

(3). مج، وز، دب: دارو، مب، مر: دارويى.

(4). وز: گفتم ببوى، او ببويد و.

(5). مج: آن ببوى باز.

(6). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 2.

(7). اساس كه در اين مورد نو نويس است: چون خلاص شد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). كذا: در اساس، مج، وز، آج، لب، فق، دب: دستورى دهى، مب: دستور باشد، مر: دستورى باشد.

(9). اساس+ شنوند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى‏نمايد.

(10). اساس كه نو نويس است: مردم، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). مج، فق، مب، مر: نهند.

(12). سوره حجر (15) آيه 40.

(13). وز: عن.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 256

بعضى دگر «1» گفتند: تُؤْتِي الْمُلْكَ‏ «2» ، ملك معرفت است، چنان كه سحره‏ «3» فرعون را داد. وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ ، چنان كه با بلعام باعورا كرد، و اين بر تأويل توفيق و خذلان‏ «4» باشد.

بعضى ديگر «5» گفتند: قيام اللّيل است، شب برخاستن‏ «6» و در شب كار معاد ساختن، من خاف ادلج و من ادلج بلغ المنزل، هر كه ترسد شبگير كند و هر كه شبگير كند به منزل رسد.

شبلى گفت: هو الاستغناء «7» باللّه عمن سواه‏ «8» ، آن است كه به خدا مستغنى باشى‏ «9» از جز خدا. واسطى گفت: چون ابناء [دنيا و ملوك‏] «10» به ملك فخر آوردند «11» ، حق تعالى باز نمود كه: ملك عاريت‏ «12» است بر كس‏ «13» بنماند، هر روز جاى ديگر باشد.

حسن بصرى چون حديث دنيا رفتى، به اين بيت تمثّل كردى:

اليوم عندك دلّها و حديثها

و غدا لغيرك كفّها و المعصم‏

بهلول مجنون من‏ «14» عقلاء المجانين بود «15» ، در عرفات هودج هارون الرّشيد «16» ديد كه‏ «17» مى‏آوردند و مردم را مى‏زدند و مى‏راندند «18» . بر بالاى رفت و آواز داد و گفت: اى‏

(1). دب، آج، لب، فق، مب، مر: و بعضى ديگر، مج: و بعضى ديگر.

(2). اساس+ من تشاء، با توجّه به ضبط مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى‏نمايد.

(3). وز: شجره.

(4). دب+ كرده.

(5). آج، لب، فق، مب، مر: ديگر.

(6). مج: دشب خاستن/ در شب خاستن، دب، لب، مب، مر: شب خواستن، ديگر نسخه بدلها: شب خاستن.

(7). مج: الاستعلاء.

(8). اساس كه نو نويس است: عن النّاس، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(9). اساس كه نو نويس است: باشد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). در اساس كلمه زير وصّالى رفته است، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(11). اساس: آورند، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(12). دب: بر عاريت.

(13). دب: به كسى، لب، مر: بر كسى.

(14). اساس: از، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(15). مب+ و.

(16). فق+ را.

(17). مج: ندارد.

(18). دب، آج، لب، فق: ندارد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 257

پادشاه مغرور! بشنو اين حديث. هارون‏ «1» سر از هودج بيرون كرد و بهلول را بديد، گفت: بيار تا چه دارى‏ «2» ، گفت:

حدّثني فلان عن فلان عن ابن مسعود انّه قال: رايت رسول اللّه- صلّى اللّه عليه و آله- ها هنا «3» على حمار و لم يكن ضرب و لا طرد.

گفت: رسول خداى را ديدم در اين جاى‏ «4» بر خرى‏ «5» نشسته [و] « «6»» ضرب و طردى‏ «7» نبود [كس را] «8» نمى‏زدند و نمى‏راندند. او را پيش خواند و گفت:

يا بهلول! عظني،

مرا پند «9» ده. گفت:

انّ الّذي‏ «10» في يدك كان في يد غيرك ثمّ انتقل اليك و عن قريب ينتقل [عنك‏] «11» الى غيرك،

گفت: اين ملك‏ «12» كه [تو] « «13»» مى‏بينى كه‏ «14» در دست تو است در دست ديگرى بود، از او به تو انتقال كرد «15» ، و عن قريب‏ «16» از تو به ديگرى انتقال كند «17» .

ابن العميد در آخر عمر به اين بيتها مولع بود:

دخل الدّنيا اناس قبلنا

[ رحلوا عنها ] «18» و خلّوها لنا

و دخلناها كما قد دخلوا

و نخلّيها لقوم بعدنا

بعضى ديگر گفتند مراد ملك امامت است، چنان كه گفت:

(1). مب: هارون الرشيد.

(2). اساس، دب، چه مى‏گويى، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(3). مج، وز: هاهنا.

(4). اساس كه نو نويس است: جايگه، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). اساس كه نو نويس است: دراز گوشى، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8- 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(7). اساس كه نو نويس است+ با او، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها زايد مى‏نمايد.

(9). اساس، دب: پندى، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(10). فق، مب، مر: ان الدنيا، لب: ان الدينى.

(11). اساس، دب: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(12). آج، لب، فق، مب، مر: ملكى.

(18- 13). اساس: ندارد، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(14). اساس: و، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(15). آج، لب، فق، مب، مر: انتقال يافت، مج، دب: انتقال افتاد.

(16). اساس كه نو نويس است: و باشد كه، با توجه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(17). دب: افتاد، آج، لب، فق، مب، مر: افتد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏4، ص: 258

فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً «1» ، «كتاب» قرآن است، و «حكمت» نبوّت، و «ملك عظيم» ملك امامت. عجب از گروهى كه گويند:

ملك دنيا [با امر دنيا] «2» به امر خداست، تا خدا دهد «3» و خدا ستاند، و ملك دين كه امامت است به دست ماست، ما «4» به آن كس دهيم كه ما خواهيم، و [از آن بستانيم كه ما خواهيم. ملك دو است: يكى ملك دنيا «5» ، يكى ملك آخرت‏] «6» و هر يكى را وصفي است‏ «7» يكى را به عظم‏ «8» و يكى را به كبر «9» ، هر دو به امير المؤمنين على- عليه السلام- ارزانى داشتند تا ملك اين سرايش‏ «10» به ملك آن سراى مقرون باشد.

ملك دنيا ملك امامت است كه: وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً «11» ، و ملك عقبى ملك بهشت است، وَ مُلْكاً كَبِيراً «12» .

و من له ملك كبير ناعم‏

في الخلد لا ينكره في هل اتى‏

وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ ، از دشمنان او بستاند به دوستان او دهد، از ايشان بستاند به استخفاف و به اينان دهد به استحقاق، تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا «13» ، از اشقيا بستاند «14» به اتقيا دهد.

در خبر مى‏ «15» آيد كه [413- پ‏] هيچ بنده و پرستار مكلّف نباشد در دنيا، و الّا خداى تعالى به نام او در بهشت‏ «16» و دوزخ‏ «17» جايى آفريده باشد. چون بنده آن كند كه بدان مستحقّ دوزخ شود از كفر و معاصى، او را به دوزخ برد، و جاى او در بهشت‏

(1). سوره نساء (4) آيه 54.

(2). اساس: ندارد، با توجّه به مج، وز افزوده شد.

(3). مج: تا دهد، آج، لب، فق، مب، مر: خدا دهد.

(4). اساس، دب: تا، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(5). وز، دب، آج، لب، فق، مب، مر+ و.

(6). اساس: ندارد، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.

(7). اساس: هست، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(8). آج، لب، فق، مب، مر: را تعظيم.

(9). آج، لب، فق، مب، مر: تكبير.

(10). اساس، دب، آج، لب، فق: سريش، با توجّه به مج و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.

(11). سوره نساء (4) آيه 54.

(12). سوره دهر (76) آيه 20.

(13). سوره مريم (19) آيه 63.

(14). فق، مر+ و.

(15). آج، لب، فق، مب، مر: ندارد.

(16). مب+ جايى.

صفحه بعد