کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

جلد اول

مقدمه مولف

جلد بيستم

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن


صفحه قبل

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏9، ص: 147

هزار مرد كافر را غلبه كنند به فرمان خداى تعالى. اين آيت بلا خلاف ناسخ است و رافع حكم آيت اوّل را، و اين حكم ثابت است و مستقرّ، و هر كه امروز از دو كافر در جهاد روى برگرداند او فاسق بود و مستحقّ ذمّ و عقاب باشد. وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ‏ ؛ و خداى تعالى به معنى‏ «1» نصرت با صابران است، يعنى آنان كه بر ثبات و جهاد و مقاسات آن صبر كنند.

[قوله تعالى‏] «2» :

[سوره الأنفال (8): آيات 67 تا 75]

ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (67) لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (68) فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (69) يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى‏ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (70) وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (71)

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ (72) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ (73) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (74) وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ (75)

[ترجمه‏]

؛ نباشد هيچ پيغامبرى را كه باشند او را اسيران‏ «3» تا مبالغت كند در كشتن‏ «4» در زمين، مى‏خواهى مال دنيا و خداى مى‏خواهد آخرت، و خداى داناست و محكم كار.

اگر نه كتابى است‏ «5» از خداى سابق شده، برسيدى‏ «6» شما را در آنچه گرفتى عذابى بزرگ.

بخورى از آنچه غنيمت گرفتى حلال پاكيزه‏ «7» ، و بترسى از خداى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.

[47- ر]

؛ اى پيغامبر بگو آنان‏ «8» را كه در دست شمااند از اسيران‏ «9» اگر داند خداى در دلهاى شما ايمان‏ «10» بدهد شما را بهتر از آن كه فرا گرفتند «11» از شما و بيامرزد شما را و خداى آمرزنده و بخشاينده است.

و

(1). كذا در اساس و همه نسخه بدلها.

(2). اساس: ندارد، از آو، افزوده شد.

(3). آج، لب: بنديان.

(4). آج، لب: تا خسته نكردى كافران را.

(5). آج، لب: نبشته بودى.

(6). آج، لب: برسيدستى.

(7). آج: پاكيزك؛ لب: پاكيزه ك.

(8). آج، لب: آن كسها.

(9). آج؛ لب: بنديان.

(10). آج، لب: نيكى، يعنى مسلمانى.

(11). آو، بم، آن: فراگرفت.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏9، ص: 148

اگر خواهند خيانت تو، بدرستى كه خيانت‏ «1» كردند با خداى از پيش، تمكين كرد از ايشان و خداى داناست و محكم كار.

[47- پ‏]

؛ آنان كه ايمان آوردند و هجرت كردند و جهاد كردند به مالهاشان و جانهاشان در راه خداى و آنان كه پناه دادند و يارى كردند، ايشان بهرى [اوليتراند] « «2»» به بهرى و آنان كه ايمان آوردند و هجرت نكردند نيست شما را از ولايت‏ «3» ايشان از چيزى تا «4» هجرت كنند و اگر يارى خواهند از شما در دين، بر «5» شماست يارى مگر بر قومى كه ميان شما و ميان ايشان پيمانى باشد، و خداى بدانچه مى‏كنى بيناست.

؛ و آنان كه كافر شدند بعضى ايشان دوستان بعضى‏اند «6» ، اگر نكنى باشد فتنه‏اى‏ «7» در زمين و تباهى بزرگ.

؛ و آنان كه بگرويدند و هجرت كردند و جهاد كردند در راه خداى، و آنان كه پناه دادند و يارى كردند، ايشان مؤمنان‏اند بدرستى، ايشان را بود آمرزش و روزى [با كرامت‏] «8» . [48- ر].

؛ و آنان كه ايمان آوردند از آن پس و هجرت كردند و جهاد كردند با شما، ايشان از شمااند و خويشان نسب، بهرى اوليترند بر بهرى در كتاب‏ «9» خداى، كه خداى به همه چيزى داناست.

(1). آج، لب: ناراستى.

(8- 2). اساس: ندارد؛ از آو، افزوده شد.

(3). آج، لب: نگهداشت.

(4). آو، بم+ كه.

(5). آو، بم، آن: ور/ بر.

(6). آو، بم، مج، آن: بهرى از ايشان اوليتراند به بهرى.

(7). آج، لب: آشوبى.

(9). آج، لب: نامه.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏9، ص: 149

قوله تعالى: ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ - الاية. عبد اللّه مسعود گفت: سبب نزول آيت آن بود كه، چون روز بدر اسيران بدر را آوردند، رسول در حقّ ايشان با صحابه مشورت كرد، گفت: چه گوييد «1» در باب اين اسيران؟

ابو بكر گفت: يا رسول اللّه! قومك؛ قوم تواند و خويشان تواند، استبقاء بايد كردن اينان را و رها كردن، باشد كه خداى لطف كند با اينان تا ايمان آرند، از ايشان فديه بستان و اينان را رها كن و آنچه بستانى، به ساز و عدّت كارزارى ديگر كن، كه باشد كه تو را بود با دشمنان.

عمر گفت: يا رسول اللّه! اينان كافرانند و آنان‏ «2» كه تو را تكذيب كردند و از خانه خودت بيرون كردند، اينان را رحمت نبايد كردن و ببايد كشتن، و عقيل را به دست على بازده تا او را بكشد و فلان را به دست من بازده- مردى بود از خويشان او- تا گردنش بزنم.

عبد اللّه رواحه گفت: راى من آن است كه، بفرماى تا اينان جمله را در وادى جمع كنند و خار و هيزم بسيار گرد ايشان در آرى‏ «3» و آتش در اندازى و همه را بسوزى.

عبّاس گفت: قطع رحم خواهد كردن. پس رسول- عليه السّلام- هيچ جواب نداد و برخاست و در حجره شد، مردمان هر كسى چيزى بگفتند «4» . يكى گفت: راى ابو بكر گيرد، و يكى گفت: با راى عمر شود، و يكى گفت: با راى عبد اللّه رواحه كار كند.

رسول- عليه السّلام- بيرون آمد، و گفت: خداى تعالى بعضى دلهاى مردمان نرم كند تا از شير نرمتر باشد، و دلهاى بعضى سخت كند تا از سنگ سخت‏تر باشد.

آنگه روى به اسيران كرد، و گفت: امروز كار شما از دو بيرون نيست: يا اسلام آريد، يا گردن بزنند شما را، يا فديه كنيد خود را. عبد اللّه مسعود گفت: الّا سهيل بن بيضاء را، كه من از او كلمه اسلام شنيدم. رسول- عليه السّلام- هيچ نگفت. عبد اللّه گفت: من بترسيدم سخت تا گمان بردم كه سنگ از آسمان به من فرود آيد تا چرا

(1). اساس+ كه؛ به قياس نسخه آو و اتّفاق نسخه‏ها حذف گرديد.

(2). همه نسخه بدلها: آنانند.

(3). آو، آج، بم، لب، آن: جمع كنى.

(4). آو، آج، بم، لب، آن: مى‏گفتند.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏9، ص: 150

مداخله كردم در حديث رسول، تا رسول- عليه السّلام- گفت:

الّا سهيل بن بيضاء.

چون دگر روز بود، باز آمدم رسول را ديدم كه دلتنگ نشسته بود و ابو بكر مى‏گريست، من گفتم: يا رسول اللّه! چه حادثه افتاد؟ مرا بگوى تا من نيز بگريم، و اگر گريه نيايد مرا تكلّف كنم. گفت: بر اصحاب شما مى‏گريم كه خداى ايشان را عذاب خواست فرستادن، و عذاب به ايشان چنان نزديك بود [48- پ‏] كه اين درخت به ما، و بنزديك ما درختى بود. و خداى تعالى اين آيت فرستاده بود: ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ ؛ بصريان خواندند: «ان تكون»، به «تا»، و باقى قرّاء به «يا» ى معجمه من تحت. حجّت قراءت بصريان، آن است كه: اسرى، جمع است و جمع مؤنّث باشد. و حجّت قراءت آنان كه به «يا» خوانند « «1»» ، آن است كه، فعل مقدّم است و تأنيث نه حقيقى است، و فصلى هست ميان فعل و فاعل بقوله: لَهُ‏ . و اخفش اين اختيار كرد. ابو جعفر تنها خواند: اسارى، و باقى قرّاء خوانند «2» . أَسْرى‏ . ابو على گفت: «اسرى»، بر قياس مطرّدتر است در جمع فعيل، و نظيره: جريح و جرحى، و قتيل و قتلى، و عقير و عقرى، و لديغ و لدغى، اين جمله فعلى است به معنى مفعول. و همچنين- چون مصاب‏ «3» فى بدنه باشد هم اين آيد «4» ، كمريض و مرضى، و احمق و حمقى، و سكران و سكرى، و اسارى در جمع اسير خلاف قياس است و انّما شبّهوه بكسلان و كسالى. و ابو الحسن فرق كرد ميان «اسرى» و «اسارى»، گفت: اسرى، اسيران بى‏بند باشند و اسارى، اسيران با بند باشند. و ازهرى گفت: اسرى، جمع اسير است و اسارى جمع اسرى، فهو اذا جمع الجمع. و اصل كلمه شدّت‏ «5» باشد، و اسير مشدود بود، فعيل به معنى مفعول، و منه قوله: وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ‏ «6» ... ، اى احكمنا خلقهم، و قتب مأسور، اى مشدود بالقدّ، و قوله: حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ‏ ، اثخان، مبالغت در قتل باشد و تغليظ حال من الثّخانة و هى الغلظة و الكثافة. حق تعالى اين آيت بر آن فرستاد كه، هواى صحابه رسول الّا من شذّ عنهم‏ «7» بر آن بود كه، اسيران را نكشند و فديه ستانند؛ چه ايشان را ميل به مال بود و آنچه خداى دانست.

(2- 1). همه نسخه بدلها: خواندند.

(3). اساس: مضاف؛ به قياس با نسخه آو، تصحيح شد.

(4). اساس: اين آيت آمد؛ ظاهرا روى كلمه آيت خط كشيده شده است؛ متن به قياس با نسخه مل، تصحيح شد.

(5). همه نسخه بدلها: شدّ.

(6). سوره انسان (76) آيه 28.

(7). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: عندهم.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏9، ص: 151

مصلحت در كشتن ايشان صحابه ندانستند، متّفق شدند كه اينان را فديه بايد ستدن و رها كردن. خداى تعالى اين آيت‏ «1» به عتاب به ايشان فرستاد و اگر چه خطاب با رسول است و حوالت اسيران و اضافت ايشان با رسول عتاب با قوم است، في قوله: تُرِيدُونَ‏ «2» عَرَضَ الدُّنْيا .

و قول آن كس كه گفت: رسول داخل است در عتاب، باطل است براى آن كه خداى تعالى توجيه عتاب‏ «3» بجز او كرد و آنچه عتاب‏ «4» بر آن متوجّه است از محبّت دنيا كس نگفت كه رسول ما- صلّى اللّه عليه و آله- به آن موصوف بوده است، بل خداى تعالى دنيا و ملك دنيا بر او عرضه كرد او قبول نكرد.

و مذهب ما آن است كه: رسول- صلّى اللّه عليه و آله- هر چه كرد الّا از وحى منزل نكرد، و اگر از مشورت كرد هم براى آن بود كه او را رخصت داده بودند در مشورت، پس به هيچ وجه بر او عتابى‏ «5» متوجّه نيست. و مال از عرض خواند تشبيها بالعرض الّذى لا يبقى بقاء الاجسام، يعنى همچنان بنماند كه عرض چنان كه بيشترين عرض لا يبقى بود مال و ملك دنيا همچنين باشد. وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ ، و خداى تعالى آخرت مى‏خواهد، يعنى براى شما ثواب آخرت و نعيم ابد كه آن را انقطاع نبود و با تعظيم و تبجيل مقرون. و او خداى عزيز و غالب است و حكيم و محكم‏كار، و در آيت دليل است بر بطلان مذهب مجبّره، براى آن كه خداى تعالى در آيت ارادت‏ «6» خود از ارادت‏ «7» ما منفصل بكرد، گفت: ارادت شما به دنياست، يعنى به عمل و مال دنيا، و ارادت من به عمل آخرت از طاعات. و مذهب مجبّره آن است كه: هر چه مراد ماست، مراد خداى است، بل واجب باشد كه جمله مرادات مراد او بود. بر هر دو مذهب، اعنى مذهب نجّار و مذهب اشعرى، كه اين مريد الذّات‏ «8» گويد خداى را، و او مريد به ارادت قديم، و بر هر دو وجه، واجب باشد كه جمله مرادات مراد او بود؛ پس چون چنين بود، فصل كردن‏ «9» ميان مراد ما و مراد او

(1). آج، لب+ را.

(2). اساس: يريدون، به قياس با قرآن مجيد تصحيح شد.

(3). لب: عقاب.

(4). آو، آج، بم، آن: عقاب.

(5). همه نسخه بدلها: عتاب.

(6). آو، آج، لب: ارادات.

(7). بم، مل، لب: ارادات.

(8). آو، آج، بم: لذاته.

(9). اساس: فصل بايد كردن به قرينه نسخه آو، و اتفاق نسخه‏ها و سياق عبارت لفظ «بايد» زايد مى‏نمايد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏9، ص: 152

محال بود.

لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ‏ ؛ اگر نه نوشته‏اى است از خداى سابق شده. عبد اللّه عبّاس گفت: غنايم بر امّتان ديگر حرام بود، خداى تعالى چنان فرمود ايشان را كه: آنچه حاصل شود از غنايم، در وجه قربان كنند، [49- ر] پس خداى تعالى در «1» لوح محفوظ بنوشت كه: غنيمت و اسيران‏ «2» حلال‏اند امّت محمّد را- صلّى اللّه عليه و آله. چون روز بدر بود مسلمانان حرص نمودند بر غنيمت و فداء اسيران. خداى تعالى اين آيت بفرستاد و گفت: اگر نه آنستى كه در لوح محفوظ بنوشته است‏ «3» كه حلال است شما را غنيمت، به شما رسيدى بدانچه كرديد عذابى عظيم‏ «4» . حسن و مجاهد گفتند و سعيد جبير: اگر نه آنستى كه خداى تعالى بنوشت در لوح محفوظ كه عذاب نكند اهل بدر را. ابن جريج گفت: اگر نه آنستى كه من بنوشته‏ام كه اينان را كه مهتدى شدند اضلال نكنم، و ذلك قوله: وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ‏ «5» ... ، و آن كه هيچ كس را عذاب نكنم تا بيان نكنم ايشان را.

شما را عذابى عظيم رسيدى بدانچه گرفتيد از غنيمت. محمّد بن سيرين روايت كرد از عبيدة السّلمانى كه رسول- عليه السّلام- صحابه را گفت در باب اسيران بدر- و ايشان هفتاد مرد بودند: كدام اختيار كنيد؟ خواهيد بكشيد ايشان را و شما مسلّميد از آفت، و اگر خواهيد فدا بستانيد و باز فروشيد ايشان را به عدد ايشان از شما بكشند ايشان وقتى دگر. ايشان اختيار فدا كردند و شهادت، لا جرم روز بدر هفتاد مرد را باز فروختند و روز احد هفتاد مرد را از مسلمانان بكشتند.

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً ، گفت: بخوريد از آنچه به غنيمت برگرفتيد حلال پاك‏ «6» .

ابو هريره روايت كرد از رسول- صلّى اللّه عليه و آله- كه گفت: خداى تعالى غنيمت حلال نكرد بر آنان كه پيش ما بودند و بر ما حلال كرد، از آن جا كه ضعف و

(1). آو، آج، بم: از.

(2). اساس: اسبان؛ ظاهرا تحريفى در كلمه پديد آمده؛ به قياس نسخه آو، و اتّفاق نسخ، تصحيح شد.

(3). همه نسخه بدلها: بنوشته‏ام.

(4). مل+ قوله: فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ‏ .

(5). سوره توبه (9) آيه 115.

(6). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: پاكيزه: مل، مج: طيّب.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏9، ص: 153

عجز ما ديد. عبد اللّه عبّاس گفت، رسول- صلّى اللّه عليه و آله- گفت: خداى تعالى مرا پنج چيز داد كه هيچ پيغامبر را نداد پيش از من.

زمين را مسجد «1» و طهور من كرد تا هر كجا رسم نماز كنم و هر گه كه آب نيابم به خاك تيمّم كنم، و هيچ پيغامبر را نماز روا نبودى مگر در محرابش.

و مرا ترس دادند در دلهاى دشمنان تا هر كجا من روم‏ «2» ، يك ماهه راه ترس من از پيش من مى‏شود.

سديگر آن كه: خداى تعالى پيغامبران را به خاصّه و قوم خود فرستاد جز من كه مرا به جنّ و انس فرستاد.

و پيغامبران ديگر، خمس از مال‏ «3» جدا كردندى تا آتش بيامدى و بخوردى آن را و مرا فرمودند تا بر قوم خود قسمت كنم.

پنجم: هر پيغامبرى را مرادى بدادند، و حاجت من شفاعت من كرد [ند] «4» ذخيره براى امّت من.

فَكُلُوا ، لفظ او، امر است و مراد اباحت است، «من»، شايد تا تبعيض بود و شايد كه تبيين بود و «ما»، موصوله است بمعنى الّذى. حَلالًا طَيِّباً ، نصب او بر حال است از مفعول، يعنى در آن حال كه حلال و پاكيزه است. وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏ ؛ از خداى بترسيد كه خداى تعالى غفور و رحيم است، آمرزنده و بخشاينده است.

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى‏ ، آنگه امر كرد رسول را- عليه السّلام- گفت، بگو اين اسيران را كه در دست تواند كه: اگر خداى تعالى در دل شما خيرى داند، يعنى ايمان، و گفتند: مراد نيّت و عزم بر خير و طاعت است، و حمل كردن بر عموم افعال قلوب از باب خير اوليتر باشد.

ابو عمرو خواند و ابو جعفر «5» : من الاسارى، باثبات الالف بين السّين و الرّاء، و باقى قرّاء خواندند: مِنَ الْأَسْرى‏ .

يُؤْتِكُمْ خَيْراً ، شما را بدهد به از آن كه [از] «6» شما گرفته باشند «7» و بر سرى‏

(1). همه نسخه بدلها، بجز مج: زمين بمسجد.

(2). همه نسخه بدلها، بجز مل: مى روم.

(3). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج+ خود.

(4). اساس: ندارد؛ از آو، افزوده شد.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مل و مج: ابو حفص.

(6). اساس: ندارد؛ از آو، افزوده شد.

صفحه بعد