کتابخانه تفاسیر
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج20، ص: 303
بشارت خواند و امّا بر سبيل ازدواج تا كلام مزدوج و مطابق شود.
امير المؤمنين «1» - عليه السلام- روايت كرد كه: يك روز رسول- عليه السلام- به جنازهاى حاضر بود و چوبى به دست داشت و در زمين مىزد چنان كه مرد متفكّر كند، آنگه گفت: هيچ كس نباشد و الّا او را در بهشت جاى بود و در دوزخ جاى.
مردى گفت: يا رسول اللّه: پس ما عمل رها كنيم. گفت: نه،
اعملوا فكل ميسر لما خلق له
، آنگه اين آيات بر خواند في قوله: فَأَمَّا مَنْ أَعْطى ، إلى قوله: لِلْعُسْرى .
قوله: وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى ، گفت: ما [ل] « «2»» او از او غنا نكند چون او افتاده باشد. مجاهد گفت: [چون] «3» بميرد. قتاده و ابو صالح گفتند: چون به دوزخ فرو شود. كلبى گفت: آيت در أبو سفيان حرب «4» آمد.
إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ، گفت: هدى بر ماست و [136- پ] ره نمودن مكلّفان به بيان و انواع الطاف، و اين دليل است بر آن كه لطف واجب است بر خداى تعالى، براى آن كه لفظ «5» «على» منبىء باشد از وجوب، نبينى كه يكى از ما چون گويد: لفلان علىّ حقّ، فلان را بر من حقّى هست، معنى آن باشد كه حقّى واجب است او را بر من. فرّاء گفت: معنى آن است كه هر كه طالب حق باشد و سالك سبيل او بر خداى واجب باشد كه تسهيل سبيل او كند به الطاف و بيان.
وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى ، و ما راست آخرت و دنيا.
آنگه گفت: فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى ، من بترسانيدم و اعلام كردم شما را از آتشى كه زبانه مىزند و مىبخشد «6» . و الأصل تتلظّى، فحذفت احدى التائين طلبا للتخفيف.
(1). كا، آد، گا: على.
(3- 2). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(4). آج و ديگر نسخه بدلها: أبو سفيان بن حرب.
(5). اساس: لطف، كا: يعلى گفت و، با توجّه به آج تصحيح شد.
(6). آد، گا: و مىافزوزد.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج20، ص: 304
لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى، الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى ، ملازم نشود با اين آتش الّا شقىترى كه او دروغ دارد خداى و پيغامبر را. روايت است كه ابو هريره گفت:
فرداى قيامت به بهشت روند جمله خلايق الّا آن كس كه نخواهد. گفتند: و آن كه باشد كه نخواهد؟ گفت:
إِلَّا الْأَشْقَى الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى .
وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى ، و بپرخيزانند «1» از دوزخ آن را كه او پرهيزگارتر باشد و مال بدهد تا از گناه پاكيزه شود، نظيره قوله: خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها «2» . و گفتند: معنى آن است كه مال بدهد بر وجه زكات. و محلّ اين فعل- اعني يتزكى- حال است، أى متزكيّا. و بعضى اهل معانى گفتند: مراد به «أشقى و اتقى» در آيت، شقى و تقى است بىتفضيل، و مثله قوله: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ «3» ... أى هيّن [137- ر]، قال طرفة:
تمنّى رجال آن اموت و ان امت
فتلك سبيل لست فيها باوحد
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى ، گفت: كسى را بر او نعمتى نبود كه او را بر آن مكافات بايست كردن، يعنى بنزديك اين مال بخشنده. گفتند: آيت در شأن ابو بكر الصّدّيق «4» آمد، و عطا گفت: در ابو الدحداح آمد. و سبب نزول «5» آن بود كه مردى انصارى بود و در سراى او درختى خرما بود و شاخهاى او بعضى در سراى همسايهاى «6» آويخته بود، كودكان آن همسايه از آن خرما بخوردندى كه درويش بودند. او به شكايت به «7» رسول آمد. رسول او را گفت: آن درخت به من فروش به درختى در بهشت. گفت: نفروشم. رسول از او برگشت. ابو الدحداح اين حديث بشنيد، بيامد
(1). آج و ديگر نسخه بدلها: و بپرهيزد.
(2). سوره توبه (9) آيه 103.
(3). سوره روم (30) آيه 27.
(4). كا: در حق صديق اكبر، اساس+ رضى اللّه عنه.
(5). آج+ او.
(6). اساس: همسايهى/ همسايهاى.
(7). آج: بر، كا: بنزديك.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج20، ص: 305
و گفت: يا رسول اللّه، من مىخرم «1» آن درخت به درختى از تو در بهشت. گفت: چگونه فروشى و درخت تو را نيست؟ گفت: «2» از او بخرّم. بيامد و انصارى را گفت: آن درخت به من فروش به خرماستانى كه مرا هست بر در مدينه. او بفروخت و درخت به عوض به او داد. او بيامد، گفت: يا رسول اللّه! درخت مراست، اكون از من بخر به درختى خرما در بهشت. پيغامبر- عليه السلام- گفت: خريدم، و وقف كرد بر آن درويشان. خداى تعالى اين سورت فرستاد إلى قوله: إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى «3» ، يعنى سعى انصارى و ابو الدحداح. فَأَمَّا مَنْ أَعْطى ، إلى آخر الاية، يعنى أبا الدحداح. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى ، يعنى و نهديه إلى الجنة و نوفقه لاعمال اهلها. وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى ، يعنى انصارى. و بر اين قول بايد تا منافق بوده باشد، لقوله: وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى ، أى بالجنة و الثواب. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى ، أى نسوقه إلى النار. وَ ما يُغْنِي عَنْهُ [137- پ] مالُهُ إِذا تَرَدَّى ، أى مات إلى قوله: لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى ، يعنى ذلك المنافق. وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى ، يعنى ابا الدحداح.
وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ ، أى عند أبى الدحداح، گفت: كسى را پيش او نعمتى نيست و بر او دست منّتى تا اين مكافات آن باشد.
إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى «4» ، استثناى منقطع است، يعنى لكنه فعل ما فعله طلب ثواب ربّه الأعلى لكن آنچه كرد براى طلب ثواب خداى «5» . و نصب «ابتغاء» بر مفعول له باشد.
وَ لَسَوْفَ يَرْضى ، و او راضى شود از خداى تعالى به قيامت چون به ثواب او برسد. رسول- عليه السلام- هر وقت به آن خرماستان ابو الدّاح بگذشتى، گفتى:
عوض اين در بهشت به از اين خواهد بودن ابو الدّحداح را.
(1). اساس: من مىفروشم، كه كلمه «فروشم» با خطى متفاوت از متن آمده است، با توجّه به آج تصحيح شد.
(2). آج و ديگر نسخه بدلها+ من.
(3). سوره ليل (92) آيه 4.
(4). آج و ديگر نسخه بدلها+ اين.
(5). آج و ديگر نسخه بدلها+ كرد.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج20، ص: 306
سورة و الضحى
«1» اين سورت مكىّ است و يازده آيت است و چهل كلمت است و صد و نود و دو حرف است. و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه رسول- صلّى اللّه عليه و آله- گفت: هر كه او سورت و الضحى بخواند، او از جمله آنان باشد كه خداى پسندد كه رسول شفيع او باشد، و به عدد هر يتيمى وسايلى كه در دار دنيا بودند و باشند، او را ده حسنت بنويسند «2» .
[سوره الضحى (93): آيات 1 تا 11]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (10) وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)
[ترجمه]
به حقّ چاشتگاه.
و شب چون تاريك شود.
كه وداع نكرد تو را خداى و نبريد.
و آخرت بهتر است تو را از دنيا.
بدهد تو را خداى تو و خشنود شوى.
(1). كا: سورة الضحى.
(2). آج+ و صدق رسول اللّه- صلى اللّه عليه و آله و سلّم و الحمد للّه اوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج20، ص: 307
نيافت تو را بىپدر با خود گرفت.
و يافت تو را گمره، ره نمود.
و يافت تو را درويش، توانگرت كرد.
امّا يتيم را ستم مكن.
و امّا سايل را باز مزن.
و امّا به نعمت خدايت حديث كن.
قوله: وَ الضُّحى ، مفسّران گفتند: سبب نزول آيت آن بود كه جماعتى جهودان بنزديك رسول آمدند و او را پرسيدند از ذو القرنين و اصحاب الكهف و از روح.
رسول- عليه السلام- گفت:
ساخبركم غدا، و لم يقل: إن شاء اللّه
، فردا شما را خبر دهم، و ان شاء اللّه نگفت. وحى باز ايستاد چند روز. زيد أسلم گفت: سبب احتباس وحى آن بود كه بعضى زنان سگ بچهاى را در سراى برده بودند و مىپروردند بى علم رسول. چون وحى آمد، رسول- عليه السلام- جبريل را گفت: چرا چندين روز نيامدى؟ گفت: ندانى كه ما در سرايى نرويم كه در او سگ باشد يا صورت باشد.
و در مدّت احتباس [وحى] «1» خلاف كردند. ابن جريج گفت: دوازده روز بود. عبد اللّه عبّاس گفت: پانزده روز بود، و گفتند: بيست و پنج روز بود. مقاتل گفت: چهل روز بود، مشركان طعنه زدند و گفتند: إنّ محمّدا و دعه ربه و قلاه، خداى محمّد «2» را ببريد و وداع كرد او را، و اگر كار او چنان بودى كه كار ديگر پيغامبران، وحى از او منقطع نشدى، مسلمانان گفتند: يا رسول اللّه! وحى نمىآيد به تو؟ گفت: وحى چگونه آيد، و شما دست نمىشورى «3» و ناخن نمىگيرى «4»
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(2). آج و ديگر نسخه بدلها+ محمّد.
(3). آج و ديگر نسخه بدلها: نمىشوييد.
(4). آج و ديگر نسخه بدلها: نمىگيريد.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج20، ص: 308
[138- پ]، خداى تعالى جبريل را فرستاد و اين سورت [آورد] «1» و باز نمود كه خلاف آن است كه مشركان گمان بردند. رسول- عليه السلام- چون جبريل را ديد، گفت: يا برادر كجا بودى كه ياسه « «2»» من به تو سخت شد؟ گفت: يا رسول اللّه ياسه «3» من به ديدار تو سختتر بود، و لكن من بندهاى مأمورم وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ «4» .
و به روايتى ديگر، رسول- عليه السلام- چون طعنه مشركان شنيد، دل تنگ شد. بيامد و بر كوه حرى شد و بنشست و انديشه مىكرد. آنگه سر بر زمين نهاد و گفت: بار خدايا! تو دانى كه اين دشمنان تو چه مىگويند مرا. او هنوز در سجده بود كه جبريل آمد و اين سورت آورد. رسول- عليه السلام- چون جبريل را ديد، تكبير كرد. از اين جا سنت شد كه چون كسى كسى را نديده باشد مدّتى، چون ببيند او را تكبير كند، و سنّت شد كه از اين سورت تا به آخر قرآن در اوّل هر سورت اوّل تكبير كند.
جندب بن سفيان گفت: مشركان سنگى بر انگشت رسول زدند و خونالود «5» كردند. رسول- عليه السلام- گفت:
هل انت الا اصبع دميت و في سبيل الله ما لقيت.
دو روز يا سه روز از خانه بيرون نيامد، زنى گفت- و گفتند: آن زن امّ جميل بود- زن ابو سفيان، گفت: يا محمّد: چند روز گذشت كه آن شيطان تو نمىآيد بر تو.
خداى تعالى آيت فرستاد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، وَ الضُّحى، وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى .
بعضى گفتند: مرا به «ضحى» جمله روز است، نبينى كه جمله شب در برابر او نهاد، گفت: وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ، بيانش: أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ «6» ، أو: يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ «7» ، يعنى ليلا أو نهارا.
قتاده و مقاتل گفتند: مراد به «ضحى» [139- ر] وقت چاشت است، و
(1). اساس: ندارد، با توجّه به آج و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3- 2). كا، آد، گا: اشتياق.
(4). سوره مريم (19) آيه 64.
(5). آج: خون آلود.
(6). سوره اعراف (7) آيه 97.
(7). سوره اعراف (7) آيه 98.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج20، ص: 309
براى آن تخصيص كرد او را كه او صدر و معظم روز است و وقت ارتفاع آفتاب بود و اعتدال روز بود از سرما و گرما در تابستان و زمستان. بعضى دگر گفتند: مراد به «ضحى» آن ساعت است كه خداى تعالى با موسى سخن گفت براى شرف وقت را به او قسم كرد. بعضى دگر گفتند: مراد آن وقت است كه سحره فرعون به صحرا آمدند و چوبها و رسنها بينداختند، قوله: وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى «1» ، حق تعالى قسم كرد، گفت: به حقّ آن ساعت از «2» روز.
وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ، و به حقّ شب چون ساكن شود. حسن گفت: سجى أقبل بظلامه، در آيد و تاريك دارد «3» . و البّي گفت از عبد اللّه عبّاس: إِذا سَجى ، إذا ذهب، چون شود. ضحّاك گفت: همه چيز را بپوشد. مجاهد و قتاده و ابن زيد گفتند: إِذا سَجى ، إذا سكن «4» ، قال الرّاجز:
يا حبّذا القمراء و الليل السّاج
و طرق مثل ملاء النساج
و قال الأعشى:
فما ذنبنا ان جاش بحر ابن عمكم
و بحرك ساج ما يوارى الدعا مصا
ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى ، جواب قسم است كه خداى تو تو را وداع نكرد و بنبريد، ردّ بر مشركان كه به اين طعنه كه زدند تو را.
آنگه او را تسليت داد و گفت: آخرت تو را بهتر است از دنيا، كه اين فانى است و آن باقى.
وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى ، و خداى تعالى تو را چندان عطا دهد كه «5» راضى شوى. گفتند: مراد آن است كه چندانى ثواب دهد. و گفتند: مراد نصرت
(1). سوره طه (20) آيه 59.
(2). آج و ديگر نسخه بدلها: و آن.
(3). آج: تاريكى در آرد.
(4). آج+ چون ساكن شود و يقال بحر ساج و ليل ساج أى ساكن.