کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 28

و حيوانات ريز و درشت و بعد اختران و سازمان درونى و بيرونى جانداران معلوم گردد حقيقت حمد و توجه بتربيت جهان بيشتر تحقق مى‏يابد و معنا و واقعيت آن عميق‏تر و وسيع‏تر ميگردد.

تكرار كلمه الرحمن الرحيم، پس از رب العالمين، لطف مخصوصى دارد: كه ربوبيت حق از جهت قهر و غلبه و فشار بر موجودات نيست بلكه از جهت دو رحمت عام و خاص است كه موجودات در پرتو اين دو نوع رحمت پرورش مى‏يابند و هر مربى و معلم و حاكمى آن گاه تربيتش بثمر ميرسد كه با مهر و محبت باشد و نظام تربيت خلق با خالق و انسان و جهان هم آهنگ شود.

پس اگر بسم اللَّه جزء سوره هم باشد اين كلمه در حقيقت تكرار نيست. در بسم اللَّه كه آغاز است رحمان و رحيم وصف بلا واسطه اسم ذات مى‏باشد و در سوره حمد وصف با واسطه ربوبيت است كه مقيدتر و محدودتر ميشود.

رحمت در انسان عاطفه و احساس لطيفى است كه منشأ حس كمك و خير انديشى و خير خواهى گردد و از انجام تقاضاى اين عاطفه بدون نظر بپاداش لذت برد، و درباره خداوند از جهت آثار و ظهور رحمت است، نه تأثر و انفعال، اين عاطفه خير يا خوى انسانى مانند ديگر استعدادها و فضائل در ضمير انسان نهفته است توجه بمبدء رحمت و آثار آن و تكرار اين كلمه اين عاطفه را بيدار مى‏سازد و بكار مى‏اندازد تا آنكه قلبش سرچشمه رحمت ميگردد و از زبان و عملش بسوى ديگران جارى ميشود، اثر تكرار و تذكر همه صفات و نامهاى خداوند همين است كه معنا و حقيقت آن در انسان مستعد ظهور مينمايد.

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ : مالك و ملك، دو قرائت مشهور است، بعضى قرائت اول را پسنديده بعضى دوم را، در آيات ديگر خداوند هم به مالك توصيف شده هم به ملك، ملك (پادشاه) متصرف در اداره كشور است، مالك (دارا) هر گونه تصرفى نسبت بآنچه دارد ميتواند، و هر چه قدرت تصرف بيشتر باشد مالكيت بيشتر است، گر چه مالكيت را در دنيا امر قراردادى و اعتبارى مى‏شمرند ولى ريشه آن همان قدرت تصرف در موجودات قابل تصرف است، بدينجهت چون ما نه قدرت تصرف و تدبير در قوا و اعضاء خود داريم و نه احاطه علمى بآنها، مالك آن نيستيم، آنچه قدرت تصرف در آن داريم‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 29

همان افعال و آثار فعل است كه از مبدء اختيار و اراده است، پس مالكيت بحق اختيار در تصرف است كه منشأ آن علم و قدرت نسبت بملك مى‏باشد.

يوم: بحسب لغت ميان طلوع و غروب آفتاب است، و در اصطلاح به عصر و زمان و دوره‏اى كه در آن حادثه تاريخى روى داده گفته ميشود «از جهت ظهور و بچشم آمدن آن حادثه چنان كه پس از طلوع آفتاب ديدنيها از پرده تاريكى بيرون مى‏آيند» يوم قدرت، سلطنت، حرب، خلقت،- قرآن كريم از دوره‏هاى تكوين آسمان و زمين به ايام تعبير نموده: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ‏ - دين، يعنى جزاء، گويا شريعت را از آن جهت دين گويند كه آثار و جزاى نيك و بد اعمال را بيان و ثواب و عقاب هر عملى را معين مينمايد، شايد هم كلمه «دين» از لغات دخيل است چنان كه شبيه آن در ريشه‏هاى لاتين و در فارسى باستان و اوستا عينا موجود است.

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ ، يعنى چه؟

اراده آزاد و اختيار عمل از امتيازات مخصوص آدمى است روى همين اختيار و آزادى است كه اعمالش داراى ارزش نيك يا پاداش بد ميگردد و شرع و عرف آن را بحساب مى‏آورند، و همين منشأ تكليف ميباشد، چون حقيقت مالكيت حق تصرف كامل است و انسان آزاد و متصرف در عمل است پس مالكيت عمل موهبتى است كه بوى داده شده، اين اختيار و مالكيت عمل از تصور و اختيار و عزم تا انجام است همين كه عمل بهر صورت و نوعى انجام يافت از اختيار و مالكيت انسان عامل خارج ميشود و در شرايط و تحت قوانينى كه از اختيار و اراده انسان بيرون يعنى در مالكيت خداوند است آثار و نتايجى بر آن مترتب ميگردد، چنان كه ما تا آنجا اختيار داريم كه سخنى را بگوئيم يا نگوئيم يا كليد برق يا دستگاهى را باز كنيم يا ببنديم ولى اثر سخن در نفوس و افكار و نتائجى كه براى آنست، با بكار افتادن دستگاه و كارخانه يا روشن شدن لامپهاى چراغ از اختيار ما بيرون است، آن گاه اثر عمل يا سخن روشن ميشود كه به نتيجه نهايى برسد و آثارش از هر جهت هويدا گردد، پس هر عمل و اثرى تا بنتيجه نرسيده مبهم و تاريك است و چون بنتيجه و جزاء رسيد روشن ميگردد. هر فعل و عملى دو عالم و دو محيط دارد: نخست محيط تصور و اختيار و عزم و انجام، در اين محيط

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 30

انسان مكلف است و نتيجه و جزاء كه نهايت سير و اثر آنست مجهول و در زير پرده عوامل و مقتضيات بسر ميبرد. دوم محيط ظهور و آثار و جزاء يا يوم الدين است، در اين محيط مالكيت تنها براى خداوند است و يكسره از اختيار و اراده بندگان بيرون است، عالم جزاء نهايى چنان عالمى است كه آثار و نتائج اعمال و باطن و ملكات انسان از زير پرده طبيعت و غفلت بيرون مى‏آيد و حقايق چنان كه هست از افق تاريك اين جهان كه جز ظواهر و سطوح همه چيز از چشم پوشيده است سر برميزند، پس اين عالم با همه نورها و جسم‏هاى نورانى كه دارد شب است، و آن عالم روز ظهور كوچك و بزرگ اعمال و فعل و انفعال آثار است و مالكيت آن يكسره براى خداوندى است كه بوسيله اعطاء اختيار و اراده آزاد سهم ناچيزى از مالكيت خود را بانسان عنايت كرده و محيط اين مالكيت تا سر حد عمل است آنهم ناتمام، از اين حد ببعد كه غير متناهى است محيط مالكيت خداوند مى‏باشد، كه پس از عمل آغاز ميگردد تا از افق نهايى سرزند: يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ ... پس اضافه مالك به يوم هيچگونه احتياج بتأويل ندارد و بس دقيق و بليغ است- سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ‏ .

شرح جمله‏ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ : عبادت، چنان كه بعضى تفسير كرده‏اند، تنها خضوع نيست، معناى فارسى عبادت بندگى است- يعنى خود را در بند نهادن و اين بند را پيوسته بر گردن خود استوار داشتن، تسليم شدن براى هر چه در برابر هر كه همان بندگى آنست، خواه از جهت احتياج يا رغبت و محبت يا بزرگى و عظمت باشد، لازم اين چنين تسليم خضوع است، پس نخست بنده كمال و عظمتى را در محبوب احساس مينمايد تا آنجا كه خود را تسليم بدون شرط ميگرداند و در برابرش سربندگى فرود ميآورد چون باين حد رسيد محبوب معبود ميگردد.

پرتو اين آيه و تأثيرش‏

انسان كه از قوا و ميلهاى گوناگون تركيب يافته بهر سو كه توجه نمود و هر چه را مطلوب پنداشت تدريجا تسليم آن ميشود و بند بندگى آن را بگردن مينهد بدينجهت باندازه قوا و ميلها و اوهامى كه از اينها برميخيزد معبود ميگزيند، گسستن اين بندها آن گاه ميسر است كه عقل را آزاد گرداند و بربوبيت عمومى جهان و رحمت عام بى‏پايان‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 31

و تدبير و مالكيت مبدء تربيت و خير و رحمت چشم بگشايد، با شعور باين عظمت و قدرت و تصرف ميتواند از بند بندگى غير او بجهد و از اين جهش باين جمله‏اى كه ابراز شعور و حركت و جهش و فناء در اراده اوست تعبير نمايد. « إِيَّاكَ نَعْبُدُ » با تقديم ضمير- اياك- كه حصر و توجه كامل و حركت را ميرساند، از حمد و توصيف غايب بسوى حضور و خطاب برگشته، در توصيف بحمد و ربوبيت و رحمت و مالكيت مطلوب و معبود بحق را مى‏يابد و سراسر جهان را پر از صفات او مى‏نگرد بلكه جز ظهور اين صفات چيزى به چشم نمى‏آيد و جذب و كشش آن را در وجود خود احساس مى‏نمايد و بعبادت و تقرب و تسليم كامل باو آخرين بندهاى بندگى غير او را مى‏گسلاند، و از آنجا كه اندكى غفلت، جاذبه‏هاى مخالف وى را به بندگى غير خدا مى‏كشاند، تنها قدرت حركت كافى نيست و براى ادامه آن بايد كمك بگيرد، باين جهت با تكرار ضمير و تقديم آن بر فعل ميگويد:

إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ : استعانت براى انجام كار دشوار است كه قدرت و كوشش كوشا تنها كفايت نمى‏كند، تكرار ضمير «اياك» اين را ميرساند كه دو مطلوب و دو نظر است:

نخست توجه به معبود و عظمت و قدرت و كشش او، با اين توجه خود را بجلو ميبرد و همى خواهد كه هر چه بيشتر بقربش رسد، و چون توجه و همت را با حركت و پيشرفت هم آهنگ نمى‏بيند و احساس بموانع مى‏نمايد توجهش بجاذبه‏هاى مخالف بر ميگردد و پاى همت را در ميان علائق و عواطف گرفتار مى‏بيند ميگويد: « وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ » و نيز تكرار ضمير دلالت بر آن دارد كه هر چه با قصد قربت رو بعبوديت پيش رود باز براى قرب ديگر بايد كمك جويد و باز درخواست نمايد.

ضمير جمع (متكلم مع الغير) گويا براى همين است كه براى برداشتن اين موانع و جستن از اين بندها ميبايست حركت با نيروى اجتماع باشد زيرا مجموع مركب قدرت چند تن بيش از حاصل جمع قدرت فرد فرد همان چند تن است يا بگو با تصاعد هندسى مجموع نيروها بالا مى‏رود مانند قوانين جاذبه و حركت و سرعت، افزايش مضاعف ثواب جماعت بحسب افزايش عدد افراد روى همين قاعده است، بهمين جهت اصل تشريع نمازهاى يوميه بجماعت بوده و فرادى رخصت است، در نماز انفرادى گر چه ممكن است توجه بمبدء بيشتر و معارضه‏هاى نفسانى كمتر باشد

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 32

ولى بهمان اندازه قدرت مقاومت و حركت كمتر است، چون بندهاى بندگى غير خدا و جاذبه‏هاى مخالف كمال بسيار نيرومند است، بريدن آنها و جستن از اين دامها جز با تمركز قدرت در يك جهت و توحيد قوا و كمك خواستن و جلب نيروهاى مضاعف (كه از اين دو جمله‏ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ فهميده ميشود) چاره‏اى نيست- داستان گرفتارى هماى بلند پرواز روح و سر انسانى در اين دامگاه و راه رستگاريش داستان «حمامه مطوّقه» كتاب كليله است.

پس بنده خود را آماده ميسازد و قدرت خود را در ضمن ديگران يك جا بسوى او ميگرداند (هيئت و تركيب دو جمله اين را ميرساند) تنها اين آمادگى و تمركز قدرت براى جستن و گريز از مركز بندها كفايت نميكند مگر آنكه لطف خداوند كه همان كشش و جاذبه او است بكمك رسد، گويا همين توجه و اخلاص در استعانت جلب لطف و كشش است، و اين طلب كمك كه براى جستن و رستن و تقرب و عبادت است جز از طرف خداوند نشايد زيرا يكسره وابسته بلطف اوست بلكه خود كشش و لطف است، و با كمك خواستن در چيزهاى ديگر جداست زيرا كمك خواستن در دفاع از حق و جلب نفع و شفاء و روزى از غير خدا از اسباب و سنت‏هاى جهان است ولى سنت و سبب منحصر در عبادت همان كمك خواستن از خداوند است (پس بعضى از مفسرين سلفى كه آيه را براى حصر كمك در چيزهاى ديگر هم دانسته‏اند به اشتباه رفته‏اند).

آنچه گفته شد معانى و اسرارى است كه از نظم و تركيب اين دو جمله فهميده مى‏شود چه بسا از خلال آن برقهايى زده و پرتوى از اين آيات بر ذهن درخشيده كه رخ برتافته يا چنان كه تابيده نميتوان تاباند، و هيچ جمله كوتاه و بلند مانندش اين معانى را نميرساند؛ مثلا گفته شود: اياك نعبد و نستعين- انما نعبدك و نستعين بك- نعبدك وحدك- لك العبادة و بك الاستعانة، و مانند اينها، اين همان اعجاز كلام است كه چون حرفى برداشته يا جابجا شود مانند آن نگردد و رساتر از آن را كسى نيابد.

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ : هدايت، راهنمايى با مهر و محبت و صلاح است، و درباره مقصود خير گفته مى‏شود. و درباره شر و بدى مجازى و براى سرزنش گفته مى‏شود- فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِيمِ‏ - صراط، در اصل سراط و معناى لغويش بلعيدن است، از جهت نزديكى مخارج راء و طاء با صاد و تطابق آنها، سين بصداى صاد در آمده و قلب‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 33

بآن شده و در استعمالات بجاده باز و عمومى گفته شود، گويا از اينجهت است كه جاده عمومى خود راهروان را جلو مى‏برد و مانند دستگاه هضم در خود ميكشد، سبيل راه مخصوصى است چه رو بخير باشد يا شرّ و بهمه دستجات نسبت داده و اضافه مى‏شود:

سبيل الرشد، سبيل الغى، سبيل المؤمنين، سبيل الكافرين؛ سبيل چون راه‏هاى خصوصى نامعروف است با اضافه باشخاص شناخته ميگردد. صراط چون راه عمومى رو بخير و صلاح و مطلوب فطرى عمومى است توصيف و اضافه بمانند حق و مستقيم ميگردد، پس راههاى فرعى خصوصى آن گاه راه خير و سلامت و سعادت است كه بصراط حق و مستقيم رسد، و آن گاه اطمينان بخش است كه از روى بصيرت باشد: « وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ‏ ، قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ ». اگر راه‏هاى خصوصى زندگى از روى بصيرت نباشد و بصراط مستقيم نرساند موجب نگرانى و سرگردانى راهرو است، پس صراط مستقيم خود مطلوب است، و چون كسى در اين راه افتاد بسوى مقصودش پيش ميبرد و نگرانى و اضطرابش از ميان مى‏رود و راه راهرو را بسوى خود مى‏كشد.

صراط مستقيم گر چه راه است و راه براى رسيدن بمقصود ميباشد ولى براى موجود متحرك راه جو و مستعد راه مستقيم خود مطلوب است و هر تلاشى براى ادامه زندگى و اضطرابها و نگرانيها براى رسيدن بهمان است، تا بآن راهى رسد كه راه او را بربايد و هر چه پيشتر رود اطمينانش بيشتر گردد و در هر قدمى مطلوب و كمال و نور و بصيرتى بيابد، تا آنكه شعاعهايى از مبدء كمال و ربوبيت او را دريابد و رشته‏هاى جاذبه آن بر سرعت حركتش بيفزايد و بسوى قربش كشاند و چون به محاذات كامل و استقامت گرائيد- سبيل بصراط رساند و صراط مستقيم شد- شعاعها از هر سو راهرو را فرا ميگيرد و دلش را پر از شور و شوق ميگرداند و از هر جاذبه‏اى رها مى‏شود و سر از پا نميشناسد تا آنجا كه از هر چه غير انوار عظمت و قدرت است منصرف مى‏شود:

بتماشاى رخش ذره صفت رقص رقص‏كنان‏

بسرچشمه خورشيد درخشان بروم .

سر حركت ذاتى و جوهرى و ارادى و اصل تكامل همين رسيدن بصراط است نه آنكه صراط راه بسوى هدف معين و محدودى باشد زيرا كمالات بى‏حد، و خداوند برتر از هر كمال است و انسان هم در استعداد محدود نيست، و بهر حدى و نهايتى رسد آغاز بى‏نهايت است.

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 34

اگر مطلوب چيز ديگر و صراط وسيله و طريق بآن باشد بايد چنين گفته شود: اهدنا اليك- يا- الى جنتك ... بالصراط- يا- من الصراط، و مانند اين عبارات،- بعبارت و بيان برهانى. حركت عين بقاء و كمال و حيات، يا ملازم با اينهاست و اينها ظهورها و اطوار حركتند، و سكون نقص و مرگ و فناء است:

ما زنده از آنيم كه آرام نباشيم‏

موجيم كه آرامش ما در عدم ما است .

غريزه و فطرت طلب بقاء و كمال و گريز از مرگ و فناء جوياى راهى است كه پيش برد و در آن توقف و سكون پيش نيايد، اين همان صراط مستقيم است- پس طلب صراط مستقيم مطلوب ذاتى انسان بلكه هر موجود زنده است- چنان كه در قرآن هر جا وعده صراط مستقيم داده شده، مانند وصول بقرب حق و بهشت و لذات بعنوان مطلوب مستقل و مقصود ذاتى يادآورى شده است، بهمين جهت:

الصراط: با الف و لام عهد ذهنى يا خارجى تعريف شده، يعنى آن راهى كه معهود و مطلوب هر جوينده و پوينده است، يا راه تكامل موجودات يا مردمى كه در راه كمال پيش ميروند.

المستقيم: ميگويند مستقيم بمعناى مستوى و معتدل است، اسم فاعل از استقام و مجرد آن قام است، استقام هم بمعناى لازم آمده، بر پا گشت، هم بمعناى متعدى، بپا داشت، و باب استفعال در بيشتر استعمالات تكلف و كوشش و طلب را ميرساند، استخرجه يعنى با طلب و كوشش بيرونش آورد.

جسم راست چون بر جسمى قرار گيرد بر پا ميماند و خط راست هم به اين جهت مستقيم است، راه مستقيم يا از جهت خط فرضى گفته ميشود يا نسبت براه رواست كه بر استقامت مى‏پيمايد، و راه او را از انحراف و تمايل نگهميدارد.

با توجه بمعنايى كه براى صراط گفته شده مستقيم صفت توضيحى ميباشد، چه تا راه مستقيم نباشد صراط نگردد، صراط مستقيم خود مطلوب فطرى انسان است.

مبدء و اصل تكامل هم همين است.

صفحه بعد