کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 38

و سازمان عصبى و مغزى از آثار و ظهور همين تربيت و تكامل معنوى و باطنى است: « إِنَّ رَبِّي عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ‏ ».

آيا با طلوع عقل فطرى از افق غرائز و حواس كمال مطلوب حاصل شده و در اينجا تربيت و هدايت متوقف ميگردد؟ با آنكه طليعه فطرت تنها آمادگى براى جهش و آزادى از جهان حيوانات است، عقل فطرى پيوسته در بند و پا بسته حواس و غرائز بلكه محكوم آنها مى‏باشد، و شعاعهاى كوتاه و كم نور آن حق و باطل را در نظر و صلاح و فساد را در عمل از هر جهت روشن نميسازد، و در معرض طغيان و كوران هواها و شهواتى كه از منفعت و لذت جويى و غرائز بر انگيخته مى‏شود خاموش و محكوم ميگردد چنان كه گويا چنين جهش و تحولى در حيات وجود نيافته. اگر پرتو هدايتى بكمكش نرسد و مستقل و حاكمش نگرداند تكامل متوقف بلكه معكوس مى‏گردد، پس هدايت نهايى كه هدايت دين- وحى و الهام- است به قانون خلقت كه همان قانون تكامل است ناچار بايد باشد، در مسير احتياج تجربيات و اكتشافات مى‏تواند عقل فطرى را آماده و مقتدر سازد ولى مستقل و آزاد و حاكم نمى‏گرداند، بفرض آنكه با كندى و طول زمان تك تك مردمى باين مقام رسند، سرعت و عموميت ندارد.

هدايت غريزى و حسى و فطرى بيرون از اراده و خواست است، پس از طلوع فطرت كه سر آغاز اراده و اختيار است تكميل و استقلال و استقامت عقل فطرى مربوط به اراده و خواست يعنى آمادگى و قابليت اختيارى مى‏باشد، پس مقصود از اين دعاء- اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ - هدايت گذشته غير اختيارى نيست؛ اگر «ما» اشاره بحقيقت و فصل مميّز انسان كه همان عقل فطرى و استعدادى است باشد، در اين دعاء درخواست دوام هدايت و تكميل آنست، يعنى پرده غفلت و جهل را از عقل ما بردار و از انحراف و لغزشش باز دار و بفعليت و كمالش رسان و مستقل و مستقيمش بدار و ادراكات اجمالى و نظرى ما را اكتسابى و تفصيلى ساز، و اگر «ما» مربوط بمجموع جنس و فصل انسان باشد، يعنى همه قوا و غرائز و ادراكات ما را در پرتو هدايت هم آهنگ و مستقيم پيش ببر، و چون استعداد كمالى همه موجودات و جنبندگان در سرشت‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 39

انسانى تحقق يافته، مى‏تواند اين دعا زبان استعداد همه باشد، يعنى همه را بر اين صراط تكامل مستقيم بدار.

خلاصه، هدايت دين است كه عقل فطرى را مستقيم ميدارد و در روابط عمومى و هر جانب زندگى و آثار خير و شر را مينماياند ...: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... » چون نظام دينى و تعليم دستورات و مقررات كلى و بيان معارف مبدء و معاد بوسيله پيمبران تبليغ و تكميل شده پس مانند هدايت غريزى و فطرى مورد درخواست بنده نيست، آنچه پيوسته بايد درخواست شود هدايت در تشخيص و تطبيق است، تا بعنايت و لطف ربوبى معارف آن را بفهمد و نيات و اعمال خود را با آن منطبق گرداند، چون از اين جهت همواره انسان در معرض انحراف و لغزش است پس بايد ايندعاء هميشگى باشد.

از نظر روايات‏

از امير المؤمنين (ع) در تفسير اين آيه چنين است: «آن توفيق كه در گذشته روزگار ما را باطاعت تو داشته پيوسته دار تا در آينده عمر هم ترا اطاعت نمائيم.» از صادق (ع): «يعنى ما را بملازمت راهى رهنمايى نما كه بدوستى و بهشت رساند، و از هواها و آرايى كه ما را دچار رنج و فناء ميگرداند باز دار.» چنانچه از اين دو روايت بر مى‏آيد مقصود از طلب هدايت دوام اطاعت و نگهدارى از هواها و آرائيست كه بصورت دين در مى‏آيد و موجب انحراف از صراط مستقيم مى‏شود چه رنگ و صورت غرور انگيز انحرافهاى دينى خطرش از بيدينى بيش است.

اگر فاتحة الكتاب از سوره‏هاى اول باشد- چنان كه از بعضى روايات استفاده ميشود و جزء نماز است- مسلمانان اول درخواست توضيح و بيان بيشتر را به وسيله وحى مى‏نمودند، پس از آن ديگر مسلمانان بايد پيوسته طلب فهم و تشخيص و اجتهاد را نمايند.

بنا بر آنچه گفته شد صراط- همانگونه كه در روايات از رسول خدا و ائمه هدى رسيده-:

«اسلام و آئينى است كه جز آن پذيرفته نيست» «صراط مستقيم در دنيا چنان راهى است كه از غلو باز دارد و از تقصير برتر آرد و راه رو را مستقيم گرداند، و در آخرت راه بسوى‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 40

بهشت است». مضمون روايت ديگرى كه مرحوم فيض در تفسير صافى آورده چنين است:

صورت و حقيقت انسانيت راه مستقيم بسوى هر خير و پلى است كه در ميان بهشت و جهنم كشيده شده»- صورت حقيقى انسان عقل فطرى است كه بوسيله راهنمايى دين بايد مستقل و آزاد گردد، بنا بر اتحاد عاقل و معقول راه و راه رو يكى مى‏شود كه پيوسته نتيجه را مقدمه قرار ميدهد و مقدمه بنتيجه ديگر ميرساند، و هر فكر و ادراك تازه‏اى منشأ عمل و اثر ميگردد و اعمال و آثار منشأ اخلاق و ملكاتى مى‏شود، همى در فكر و اخلاق و آثار و مكتسبات پيش مى‏رود.

در چند روايت ديگر از طريق خاصه: «صراط مستقيم امير المؤمنين، ائمه هدى، معرفت آنان است» چون نمونه كامل عقل مستقل ايمانى و فضائل خلقى و روش عالى عمل اينها هستند، شناسايى و خلق و عملشان از هر انحراف و لغزشى باز ميدارد، و نظر داشتن بسمت حركتشان بسوى صراط هدايت پيش مى‏برد.

چنان كه امير المؤمنين ع در خطبه 93 نهج البلاغه ميگويد:

«انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم، فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا، و لا تتأخروا عنهم فتهلكوا»

يعنى: چشم باهل بيت پيمبر خود داشته باشيد و ملازم سمت حركت آنها باشيد، و از آثار آنان پيروى نمائيد، چه آنان شما را از صراط هدايت هيچگاه بيرون نميبرند، و بسوى پرتگاه گمراهى باز نميگردانند، اگر بجاى ايستادند بايستيد، اگر بپاى خاستند برخيزيد، از آنها پيشى نگيريد تا گمراه شويد، و عقب نمانيد تا هلاك گرديد.

از امام صادق (ع): «صراط راه بسوى شناسايى خداست، و آن دو صراط است، صراط در دنيا و صراط در آخرت، صراط در دنيا امام مفترض الطاعه است، كسى كه در دنيا او را بشناسد و پيروى از هدايتش نمايد از صراطى كه پل جهنم است در آخرت ميگذرد، كسى كه او را نشناسد قدمش مى‏لغزد و در آتش جهنم پرت ميگردد.» از آنچه تا اينجا در معناى صراط گفته شد و از مضمون ديگر آيات و روايات چنين مى‏فهميم كه صراط را حقيقت و واقعيتى است كه همان راه تكامل و قرب بمبدء

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 41

كمال است و بحسب عوالم و مراتب ادراك بشرى به صورتها و تعبيرات مختلف درآمده، و تعبير نهايى از آن پل روى جهنم است كه صاحبان عقل و تكليف بايد از آن بگذرند، اين مانند هر حقيقتى است كه آن را عقول و ادراكات بشرى باندازه قدرت و ضعف تفكر بصورتى درك مينمايد و در عالم خيال و حس نيز بصورتهاى مختلفى در مى‏آيد، چنان كه راه و روش و هدفهاى هر فردى در رفت و آمدها و زندگى روزانه‏اش بصورتى در مى‏آيد كه در عالم خيال و عقل صورت ديگرى دارد و در خواب چون راه هموار آسان يا راه‏هاى پر پيچ و خم تاريك و پرتگاه‏هاى هراس انگيز مى‏نمايد، عقل آزاد و طريق كمال در حقيقت راه يا پلى است بالاى پرتگاه شهوات و هواها آن كس بآسانى ميتواند از آن بگذرد كه نور ايمان رهنما و نيروى عمل نگهدارش باشد و پيروى از امام بحق نمايد، با اين نور و نيرو و جذبه ميتوان از جاذبه غرائز رهايى يافت و از ميان آتش شهوات برتر آمد و از انحراف بافراط و تفريط مستقيم گرديد و شتابان يا چون برق- چنان كه در روايات آمده- عبور كرد، و در هر انديشه و خلق و عمل كوچك و بزرگى هدايت بصراط مستقيم را خواست و چشم به پيشواى حق داشت، سستى اين جاذبه و غفلت از اين دعاء موجب انحراف و سقوط است، چنان كه انحراف بسوى شهوات شعله‏هاى حرص و طمع را مى‏افروزد و قواى خير و حق جويى و عفت و غيرت را مى‏سوزد و محيط چنين مردمى را سراسر خشم و بدبينى و بد انديشى و حق كشى فرا مى‏گيرد، تفريط يا تعطيل غرائز هم موجب فقر و زبونى و سقوط فكر و اخلاق و اجتماع است، اين راه وسط- چنان كه در روايات آمده- بس باريك و دشوار است و جز با كشش ايمانى و اخلاص و بصيرت نتوان پيمود.

صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ ... : نعمت بمعناى آسايش، وسيله زندگى است، براى آدمى كه موجودى انديشنده رونده است جز هدايت براه مستقيم كه پس از تشخيص مقصد و مطلوب است آسايشى نيست- ان الحياة عقيدة و جهاد- رهرو و مسافرى كه سر منزل و راه را بشناسد رنج سفرش آسان ميشود و از كم و كاست زاد و توشه نميهراسد، مال برايش وبال و خود و هر چه دارد در معرض فناء و زوال است،- هر كه وى از راه حق گشتى جدا- بينوا

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 42

شد گر چه دارد صد نوا. در آيه ديگر صاحبان اين نعمت را بحسب مراتب بيان كرده:

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ‏ آنان كه خدا و رسول را اطاعت كردند پس اين بزرگان همراه كسانى‏اند كه خداوند بر آنها نعمت ارزانى داشته از پيمبران و تصديق كنندگان نخستين و شهيدان و شايستگان» قافله‏هايى كه وارد عرصه اين جهان شدند و در گذشتند با آثار نيك و بد و خير و شرى كه از خود باقى گذاردند، صراط مستقيم و غير مستقيم را رسم نمودند، آنچه داشتند و بخود بسته بودند فانى شده نتيجه و اثر باقى آمد و رفتشان همين بوده، عموم مردم اينگونه حقايق را با توجه بامثال و نمونه‏هاى تاريخى مى‏توان درك و تصوير نمايند، بلكه تاريخ جز اعمال و حركات مستقيم و غير مستقيم گذشتگان نيست، ديگر مطالب نتايج و آثار آن اعمال است. گذشتگان بشر با همه آداب و رسوم و قدرت و تمدنشان مانند جانوران ريز و درشت يا در صراط مستقيم تكامل پيش رفتند و فرد و نوع و آثار خود را باقى گذاردند؛ يا متوقف شده بزودى منقرض شدند، و يا منحرف شده پس از چندى از ميان رفته‏اند، اين روح و فلسفه تاريخ امم و ملل است، و درباره هر زنده و متحركى صادق است.

در روايات «مغضوب عليهم» تطبيق بر يهود شده، «ضالّين» تطبيق بر نصارى، با توجه بوضع روحى و اخلاقى يهود و نصارى اينان مصداق واضح‏اند، زيرا طرز تفكر عمومى يهود سرپيچى از حق و كمال است، يهود از جهت تربيت نژادى و غرور دينى جهان و مردم جهان را ملك و مال خود ميداند و چنين معتقد است كه خدا خداى يهود و دنيا از آن يهود و مردم آن بردگان يهود و سراى جاودان براى يهود است، اثر اينگونه عقيده و غرور كشته شدن روح خير و رحمت و عواطف و فضائل انسانى است، مردمى كه اين معانى و فضائل را فاقد شدند روح تكامل و قدرت معنوى نخواهند داشت، بجاى قدرت معنوى بماده و پول بيش از حد علاقمند مى‏شوند و بدون هيچگونه خدمت و مبادله درستى از هر راه بهر صورت هدفشان جمع ثروت مى‏گردد تا آنجا كه كوشش براى علم و صنعت و انتساب بآيين هم در نظر آنها مقدمه براى قدرت مالى است، اين خلق و روحيه است كه آنها را مورد خشم خدا و خلق و نظامات عالم قرار داده و از

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 43

تكامل معنوى و فضائل خلقى كه علم هم وسيله براى آنست بازداشته،- غضب، حالت نفسانى و اثرش دور داشتن است، بخلاف رحمت، غضب مانند هدايت بخداوند نسبت داده نشده، زيرا هدايت لطف مخصوص خداوند و غضب اثر خلق و عمل است، هدايت تنها از او، غضب از محيط و هستى منعكس ميگردد.

نصارا گر چه از جهت كمالات عقلى و خلقى و عواطف انسانى پيش رفتند ولى در آن زمان بركنارى از زندگى و بريدن علاقه زن و فرزند و دنيا را شرط رستگارى و كمال معنوى پنداشتند و از صراط مستقيم منحرف و گمراه گشتند، اين توجه افراطى بثروت و ماديات كه اساس و پايه تمدن غربى مسيحى است و دنيا را مضطرب كرده و آسايش را از ساكنين اين سياره ربوده واكنش همان تفريط و رهبانيت ساختگى است.

عطف به لا، اين را ميرساند كه اينها دو دسته ممتازند و مغضوب عليهم كه با «غير» آمده فاصله‏اش از صاحبان نعمت بيشتر از ضالين است يا در جهت مقابل قرار گرفته، و گمراهان «ضالين» چون راهى دارند و گمند بدسته نخستين نزديكترند، « وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏

با ديده پاك عقل فطرى‏

اكنون كه از حمدستان (بوستان حمد) دور مى‏شويم بار ديگر نظرى بآيات آن نمائيم، آدمى كه با فطرت درخشان و پاك چشم باين عالم مى‏گشايد سراسر آن را جمال و نعمت، و كمال و حكمت مينگرد، و در درون خود خواست و جنبشى شديد بسوى كمال و بقاء احساس مينمايد، ناچار جمال و نعمت و حكمت هستى عقلى فطرى را بسوى اصل و سرچشمه آنها پيش ميبرد و ظهور اينها را از مبدء غير متناهى در كمال و هستى درك مينمايد و زبانش به كلمه « الْحَمْدُ لِلَّهِ‏ » گويا ميگردد، آن مبدئى كه عنايت تربيتش با دو گونه رحمت همه عوالم را فرا گرفته، و اعمال و آثار را با تصرف مالكانه‏اش بسوى بقاء ميبرد- اينجا است كه خواست و مطلوب و مقصود حقيقى خود را در پرتو اين صفات مى‏يابد، چون مطلوب را تشخيص داد از پراكندگى بسوى او مى‏گرايد و تنها از او كمك مى‏جويد: « إِيَّاكَ نَعْبُدُ ... » پس از اين درك و تشخيص‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 44

و آمادگى نيازمند براهى است كه در آن انحراف و لغزش و توقف نباشد ناچار اين را هم بايد از همو بخواهد چه عقل بشرى از تشخيص آن ناتوان است، راهى كه بهدايت او تشخيص دهد و بكمكش پيش رود و با بصيرت ايمانى خود با راه و روش گذشتگان تطبيق نمايد.

چون هدايت براه مستقيم مبدء و سرچشمه هر خير و سعادت است طلب آن در متن سوره حمد آمده و سوره حمد جزء مكمل نماز قرار گرفته-

لا صلاة الا بفاتحة الكتاب‏

- هيچ جمله و كلمه‏اى مانند اين دعاء در اطراف زمين پيوسته و هم آهنگ گفته نميشود، در هر شبانه روزى كه نور با جمال و جلالش بر آفاق زمين دامن ميگستراند و باز ميكشد و در فصول طلوع و غروب آفتاب، ميليونها مسلمانان پراكنده و در صف هر يك ده‏ها بار اين جمله را ميگويند و ميشنوند، اين دعاء جامع و فاتحه هر خير است و اين سوره جامع قرآن و ام الكتاب و فاتحه آنست، زيرا اصول قرآن و فهرستش بطور جامع در اين سوره است.

آيات حكيمانه قرآن راجع به پنج مطلب: مبدء، معاد، انسان، احكام، گذشتگان است، سوره حمد هفت آيه و هر آيه مشتمل دو جمله يا دو كلمه است كه اصول و ريشه و ام الكتاب‏اند و آيات ديگر فروع و شاخه‏هاى آنها است (گويا بهمين جهت يكى از نامهاى اين سوره سبع المثانى است، و گفته‏اند از آن جهت است كه در هر نماز اين هفت آيه دو بار بايد خوانده شود، و از جهت آنكه اصول مطالب قرآن در اين سوره فشرده است گويا قرآن مستقلى است چنان كه در آيه سوره حجر مستقل يادآورى شده و قرآن عطف بآن گرديده: « وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ‏ ».

صفحه بعد