کتابخانه تفاسیر
اطيب البيان في تفسير القرآن
جلد اول
ده گفتار
سورة البقرة
[سوره البقرة(2): آيه 3]
در بيان صلوة
[سوره البقرة(2): آيه 9]
جلد دوم
ادامه سوره بقرة
جلد سوم
ادامه سوره بقرة
سورة آل عمران
جلد چهارم
سورة مباركه نساء
تفسير سوره مائده
جلد پنجم
سورة الانعام
سورة مباركة الاعراف
جلد ششم
بقية آيات سورة الاعراف
سوره مباركه انفال
سورة البراءة
سورة يونس - عدد آيات 109
جلد هفتم
سورة هود
تفسير سورة يوسف(ع)
سوره مباركه رعد
سوره مباركه ابراهيم(ع)
جلد هشتم
سوره حجر
سورة النحل
سورة مباركه بنى اسرائيل مسمى بسورة الاسراء
سوره مباركه كهف
سوره مريم
جلد نهم
سوره مباركه طه
سورة المباركة الانبياء(صلوات الله عليهم)
سورة الحج
سورة المباركة المؤمنون
سورة المباركة النور
سورة المباركة الفرقان
جلد دهم
سوره شعراء
سوره نمل 95 آيه - مكى
سوره قصص 88 آيه - مكى
سوره عنكبوت 69 آيه - مكى
سوره روم 60 آيه - مكى
سوره لقمان مكى - 34 آيه
سورة السجده 30 آيه - مكى
سورة الاحزاب 73 آيه - مدنى
سوره سبأ 54 آيه - مكى
جلد يازدهم
سوره الفاطر و قد سمي بسوره الملائكه 45 آيه - مكى
سوره يس مكى - 83 آيه
سورة الصافات
سوره(ص) 88 آيه - مكى
سورة الزمر مشتمل بر 75 آيه - مكى
سورة المؤمن مشتمل بر 85 آيه - مكى
سوره حم سجده
سورة الشورى(المسماة بحمعسق
جلد دوازدهم
سوره زخرف
سوره دخان مكية و هى تسع و خمسون آية
سورة الجاثية مكية و هى سبع و ثلاثون آية
سورة المباركة الاحقاف مكية و هى خمسة و ثلاثون آية
سوره محمد صلى الله عليه و آله و سلم مدنى - 38 آيه
سورة الفتح مدنى - 29 آيه
سورة الحجرات و هى ثمانية عشرة آية
سورة ق
سورة الذاريات
سورة الطور
سورة النجم
سورة القمر
سورة الرحمن
سورة الواقعة مكية و هى ست و تسعون آية
سورة الحديد
سورة المجادلة
سوره حشر
سورة الممتحنة
سورة الصف مدينة اربع عشر آية
جلد سيزدهم
سورة المنافقين
سورة التغابن مدنية ثمان عشر آية
سورة التحريم مدنية اثنتا عشر آية
سورة الملك مكية ثلاثون آية
سورة القلم مكية 52 آية
سورة الحاقة مكية 52 آية
سورة المعارج
سورة نوح
سورة الجن
سورة المزمل
سورة المدثر
سورة القيامة
سورة هل أتى
سورة المرسلات
سورة النبإ
سورة النازعات
سورة عبس
جلد چهاردهم
سورة التكوير
سورة الانفطار
سورة المطففين
سورة الانشقاق
سورة البروج
سورة الطارق
سورة الاعلى
سورة الغاشية
سورة الفجر
سورة البلد
سورة الشمس
سورة الليل
سورة العلق
اطيب البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 515
و كلام در اين آيه از جهاتى واقع ميشود- جهة اول اينكه امر در آيه چه نوع امرى است آيا امر تعبيدى است كه آدم در مقابل آن مكلف بانجام شده يا ترخيصى است كه مباح بوده انجام دهد يا ندهد مفسرين در اينكه امر ترخيصى است متفقاند ولى بعضى گفتهاند نهى در لا نقربا نهى تحريمى است و بعضى نهى تنزيهى دانسته و عدهاى گفتهاند نهى ارشادى است مانند امر و نهى طبيب بمريض يعنى صلاح شما در اينست كه در بهشت بمانيد و از نعم بهشتى متنعم شويد و در صورتى كه از درخت منهيه بخوريد موجب خروج شما از بهشت ميگردد و دليل بر اين مطلب علاوه از مقام عصمت آدم و اينكه بهشت جاى تكليف نيست مضمون آيه شريفه است كه ميفرمايد فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ يعنى نتيجه نافرمانى شما ظلم بنفس خودتان است زيرا كسى در بهشت نبود كه آدم و حوا باو ظلم كنند و مؤيد اين معنى است كلام آدم در موقع استغفار كه ميگويد رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا «1» و بنا بر اين مخالفت آنها در اين امر ترك اولى است زيرا بهتر بود كه آنها در بهشت مى- ماندند و براى هميشه از نعمتهاى آن بهرهمند بودند و بلكه ميتوان گفت امر در اسكن و كلا توطئه براى نهى لا تقربا است.
جهت دوم- درباره خلقت حوا كه كجا و چگونه خلق شده است. عدهاى از مفسرين گفتهاند كه موقعى كه آدم در بهشت بخواب رفته بود از يك ضلع آدم حوا را خلق كردند و مضمون بعضى از اخبار ناطق بهمين مطلب است و در آيات شريفه فقط دارد كه از آدم حوا خلق شده است خلق منها زوجها «2» و ( جَعَلَ مِنْها زَوْجَها «3» ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها «4» در فقيه شيخ صدوق روايت شده است
(1)- پروردگارا ما بخودمان ظلم كرديم (سوره اعراف آيه 22
(2)- و آفريد از او جفت او را (سوره نساء آيه 1
(3)- و قرارداد جفت او را از خود او (سوره اعراف 189
(4)- سپس قرارداد جفت آدم را از خودش (سوره زمر آيه 5
اطيب البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 516
كه فرمود
(سئل ابو عبد اللَّه عليه السّلام عن خلق حواء و قيل له انّ اناسا عندنا يقولون انّ اللَّه عز و جلّ خلق حواء من ضلع آدم الايسر الاقضى فقال سبحان اللَّه و تعالى عن ذلك علوّا كبيرا ان اللَّه تبارك و تعالى لم يكن له القدرة بان تخلق لآدم زوجة من غير ضلعه و يجعل للمتكلم من اهل التشنيع سبيلا الى الكلام ان يقول انّ آدم كان ينكح بعضه بعضا اذا كانت من ضلعه ما لهؤلاء حكم اللَّه بيننا و بينهم ثم قال عليه السّلام انّ اللَّه تعالى لما خلق آدم من طين و امر الملائكة فسجدوا له القى عليه السيئات ثم اتبدع له حوا الى آخر الخبر «1»
و ممكن است گفته شود كه خدا حواء را از زيادى گل آدم آفريد و آيات و اخبار را هم بر همين معنا حمل كنيم كه يك قسمت از گل آدم كه بجاى يك ضلع او بوده براى آفرينش حواء بكار رفته تا زن از شوهر خود تبعيت كند:
و كلمة لا تقربا نهى از اكل است نه مقصود نزديك نشدن باشد فَأَكَلا مِنْها «2» چنان كه اين كلمه در قرآن در موارد ديگر كناية از نهى است با تأكيد، مانند لا تَقْرَبُوا الزِّنى «3» وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ «4» وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ «5» و امثال اينها.
(1)- از حضرت صادق سؤال شد كه چگونه حوا خلق شده عدهاى از مردم ميگويند كه خدا حوا را از پهلوى چپ آدم خلق كرد پس حضرت فرمود خدا از اين عمل پاك است براى خدا توانايى نبود كه حوا را از غير پهلوى آدم بيافريند كه راهى براى قول ياوه- گويان پيدا شود كه بگويند قسمتى از آدم يا قسمت ديگرش نكاح كرده است چرا اين عده چنين سخنى را مىگويند خدا ميان ما و آنها حكم كند و فرمود خداى تعالى چون آدم را آفريد و بملائكه امر كرد باو سجده كردند او را بخواب فرو برد و حوا را براى او آفريد تا آخر حديث (كتاب فقيه)
(2)- سوره طه آيه 119
(3)- سوره اسرى آيه 34
(4)- سوره انعام آيه 153
(5)- سوره انعام آيه 152
اطيب البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 517
و در شجره كه از خوردن آن نهى شده بود اختلاف است، بعضى گفتند حنطه «گندم» و بعضى عنب «انگور» و بعضى تين «انجير» و بعضى زيتون و بعضى كافور و بعضى شجره علم خير و شر و بعضى شجره خلد دانستهاند و قائل بشجره علم خير و شر كلبى است و او از تورات رائج اخذ نموده و قصه تورات بجهات بسيارى محرّف است و قائل بشجره خلد ابن جذعان است و اين نيز قول باطلى است براى اينكه اولا مأخوذ از قول شيطان است كه گفت هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى «1» و ثانيا اگر شجره خلد بود بايد آدم و حوا در بهشت جاودان باشند نه اينكه خارج شوند.
و اخبار در اين باره مختلف است و در بعضى اخبار دارد كه همه اينها حق است زيرا درخت بهشتى شامل همه انواع خوراكيها هست «2» .
و آنچه بنظر اقرب است اينكه شجره از چيزهايى بوده كه خوردن آن با ماندن در بهشت مناسبتى نداشته و بعيد نيست كه همان حنطه بوده است، فاء در جمله فتكونا من الظالمين فاء تفريع است يعنى خوردن از شجره منهيه موجب ظلم بنفس خودتان ميشود زيرا باعث خروج از بهشت و تعب در حيات دنيا ميگردد و تقدير اينست كه «ان تقربا تكونا من الظالمين» كلام يك جمله واحدة و مشتمل بر شرط و جزاء است، و ممكن است فاء عاطفه باشد از قبيل عطف جمله بجمله و تقدير اينكه «لا تقربا هذه الشجرة و لا تكونا من الظالمين» و عطف بفاء براى ترتب باشد يعنى عدم ظلم مترتب بر عدم تقرب است، لكن اوّل اولى است.
[سوره البقرة (2): آيه 36]
(1)- سوره طه آيه 118
(2)- چنانچه از عيون از حضرت رضا نقل شده است
اطيب البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 518
(پس شيطان آدم و حوا را نسبت بآن درخت لغزانيد و آنها را از آنچه در آن بودند بيرون نمود، و ما گفتيم كه فرود آئيد در حالى كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگريد و براى شما در زمين تا مدت محدودى محلى قرار و برخوردارى است) ازلال يا مأخوذ از زلة بمعنى خفت است و معنى اينست كه شيطان خفّت و سبكى آدم و حوا را فراهم نمود بعد از آنكه در بهشت در مقام شرافت و وزانت بودند و يا مأخوذ از زلّت بمعنى عثرت و لغزش است مقابل ثبات و استقامت، و مراد لغزش از صراط عقل و طريق صواب و صلاح است.
و نسبت دادن ازلال را بشيطان از جهت اينست كه بوسوسه او صادر شده و در باب افعال اختيارى گفتهايم كه اولين مقدّمه فعل اختيارى خطور در قلب است كه بواسطه الهام ملك يا وسوسه شيطان ميباشد و سپس تصور و تصديق و عزم و جزم و حركت عضلات و صدور فعل در خارج است و البته هيچ فعلى در خارج بدون اراده و مشيت حق واقع نميشود چنانچه در ذيل «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» و در موارد ديگر تذكر دادهايم بنا بر اين افعال اختيارى را ممكن است استناد بحق داد چون قدرت و اراده و اختيار عبد در تحت قدرت و مشيت حق است و مى توان استناد بملك يا شيطان داد چون بالهام ملك يا وسوسه شيطان واقع ميشود و ميتوان بعبد نسبت داد چون باراده و اختيار او در خارج واقع شده است.
چنانچه در آيه ديگر است رَبَّنا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ «1» و فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ «2» و قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً «3» و زلّة و خطيئة و سيّئة و معصيه از جهتى قريب المعنى ميباشد و اطلاق هر يك از آنها بر عمل زشت بمناسبتى است و اصل زلّت بمعنى زوال از حق و صواب است و
(1)- سوره فصلت آيه 29
(2)- سوره ابراهيم آيه 4
(3)- سوره مائده آيه 81
اطيب البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 519
ازلّه الشيطان يعنى ازاله عن الحق، و هبوط بمعنى نزول و وقوع از اعلى باسفل است و بمعنى انتقال از موضعى بموضع ديگر نيز استعمال مىشود مثل آيه شريفه اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ «1» و خطاب جمع در اهبطوا بعضى گفتند بآدم و حوا است و اقلّ جمع دو است و بآيه فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ استشهاد نمودند كه اخوه «صيغه جمع» از دو ببالا را شامل ميشود چنانچه در خبر هم استشهاد نموده و فتواى اصحاب نيز در مسئله همين است.
ولى اين كلام تمام نيست براى اينكه اولّا منافى است با جمله بعضكم لبعض عدو، زير لازم آيد كه آدم و حوا دشمن يكديگر باشند و ثانيا خطاب بواسطه ضميركم بدو نفر استعمال نشده است و ثالثا با ضماير قبل كه همه را تثنيه آورده منافى و بر خلاف سياق است.
و قياس بآيه فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ قياس مع الفارق است زيرا در اينجا بقرينه خبر ثابت شده و اگر خبرى نداشتيم نمىگفتيم، و بعضى گفتند مراد آدم و حوا و ابليس است و اگر چه هبوط شيطان هنگام ترك سجده بآدم بود و خطاب فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها «2» قبلا باو شده بود ولى در اينجا نيز با آدم و حوا مورد خطاب اهبطوا قرار گرفتهاند و اين سخن نيز تمام نيست زيرا مفاد جمله بعضكم لبعض عدو، عداوت طرفين است در حالى كه آدم و حوا با ابليس دشمنى نداشتند بلكه ابليس با آنها دشمنى نموده.
و بعضى گفتند مراد آدم و حوا و ابليس و مار است و اين گفتار فاسدى است كه بعض از مفسرين از تورات رائج اخذ نمودهاند و در قرآن در هيچ جا اسمى از ما نيست
(1)- سوره بقره آيه 58
(2)- سوره اعراف آيه 13
اطيب البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 520
و ظاهر اينست كه مراد آدم و حوا و ذريّه آنها باشد كه در روى زمين توليد و تناسل مينمايند و بواسطه قوا و غرائز حيوانى كه در آنهاست عداوت و بغضاء و خونريزى بين آنها ايجاد ميگردد.
و مستقر بمعنى قرارگاه است اگر اسم مكان باشد و بمعنى استقرار و ثبات است اگر مصدر ميمى باشد.
و متاع بمعنى تمتّع و برخوردارى است و مراد بهرهمندى از نعم دنيوى از مأكولات و مشروبات و منكوحات و ملبوسات و ساير تمتّعات است.
الى حين يعنى در مدّت محدودى كه براى هر كدام از شما مقرر شده كه در دنيا زيست كنيد چنانچه ميفرمايد: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ «1»
[سوره البقرة (2): آيه 37]
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ (37)
(پس آدم كلماتى را از پروردگارش فرا گرفت و خداوند توبه او را پذيرفت بدرستى كه خداوند بسيار توبهپذيرنده و بخشاينده است).
تلقى اخذ مقرون بقبول است يعنى پذيرفتن چيزى و گرفتن آنست و مراد از كلمات در اخبار بحسب ظاهر مختلف است در بعض اخبار دارد كه آن كلمات
«لا اله الا اللَّه سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لى و انت خير الغافرين لا اله الا انت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوء و ظلمت نفسى فاغفر لى و انت خير الراحمين لا اله الا انت سبحانك اللهم و بحمدك عملت سوء و ظلمت نفسى و تب على انك انت التواب الرحيم» «2»
بوده.
و در بعضى اخبار است كه آن كلمات
«سبّوح قدوس ربّ الملائكة و الروح سبقت رحمتك غضبك لا اله الا انت انى ظلمت نفسى فاغفر لى و ارحمنى انّك انت
(1)- سوره اعراف آيه 32
(2)- فى مجمع البيان از حضرت باقر (ع)
اطيب البيان في تفسير القرآن، ج1، ص: 521
التواب الرحيم الغفور»
بوده «1» و در بعضى اخبار مرويه در كافى و فقيه است كه آن كلمات اسامى خمسه طيّبه (محمد و على و فاطمه و حسن و حسين است) كه آدم انوار و اشباح آنان را در عرش مشاهده نمود و بمقام قرب آنها معرفت پيدا كرد و خداوندگار را بآنها قسم داد تا خداوند توبه او را پذيرفت.
و جمع بين اين اخبار باين نحو ممكن است كه آدم بتقصير خود اعتراف كرده باشد چنانچه مفاد آيات شريفه است قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ «2» و خداوند را بوحدانيت ستوده و باسماء مقدسهاش (اسماء خدايش) ياد نموده و بمقام خمسه طيّبه قسم داده باشد تا توبه او مورد قبول واقع شده:
و تاب اگر بالى متعدى شود فعل عبد است بمعنى بازگشت بطرف خدا مانند إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ «3» و اگر بعلى متعدى شود فعل خداست و بمعنى قبول توبه است مثل همين آيه «فَتابَ عَلَيْهِ» و وجوب توبه از طرف بنده عقلى است زيرا توبه دفع ضرر است و وجوب دفع ضرر بقدر امكان ضرورى است و اوامر شرعى نسبت بتوبه ارشادى است و اعمال مولويت در آن نشده چه اگر امر مولوى بود مستلزم اين ميشد كه يك معصيت موجب عقوبات غير متناهى شود هر گاه در توبه تأخير گردد زيرا هر آنى كه تأخير شود يك معصيت محسوب ميگردد و اين بالضرورة باطل و منافى آيه شريفه وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها «4» خواهد بود.
و امّا قبول توبه از طرف خداوند بعضى گفتند وجوب عقلى دارد چون فعلش حسن و تركش قبيح ميباشد،
(1)- برهان از حسن ابن راشد
(2)- سوره اعراف آيه 22
(3)- سوره احقاف آيه 14