کتابخانه تفاسیر
ترجمه تفسير كاشف، ج1، ص: 114
الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ. در بخش بسم اللّه، درباره لفظ «رحمن» و «رحيم» سخن گفته شد.
از سخنان امير مؤمنان على عليه السّلام در وصف خداى- عزّ و جلّ- آمده است: هيچ خشمى او را از رحمت بازنمىدارد و هيچ رحمتى او را از مجازات غافل نمىسازد.
آنچه را من از اين دو جمله فهميدم آن است كه خشم خدا بر گناهكاران و مجازات آنان در روز قيامت، مانع از شمول رحمت خدا بر آنان در اين دنيا نمىشود؛ دنيايى كه آنها از نعمتهايش برخوردار و در ميان لذتهاى آن غرقند. همچنين رحمت او در فرداى قيامت بر مؤمنان، باعث دفع مشكلات و مصيبتها از آنان در اين دنيا نمىشود.
مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ. واژه «دين» معانى مختلفى دارد و از جمله آنها مقابله به مثل و پاداش است؛ نظير جمله «كما تدين تدان» «1» و همين معنا در اينجا تناسب دارد؛ زيرا در روز قيامت هركس برطبق آنچه كار كرده، پاداش داده مىشود. «مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ»، با «الف» خوانده شده، چنانكه مىگويى: فلان مالك هذا البستان؛ اين باغ از آن فلان كس است و نيز «ملك يوم الدين» به كسر «لام» خوانده شده است، چنانكه مىگويى:
ملك اليونان؛ حاكم و سلطان يونان. هر دو قرائت متواتر است، ولى اولى بيشتر به كار مىرود.
در هر دو قرائت، يك معنا در ذهن تبادر مىكند و آن اينكه هرچيزى در دست خداست، هم امروز و هم فرداى قيامت؛ زيرا او پروردگار جهانيان و صاحب روز جزاست. هدف آيه آن است كه مردم را از گناه بترساند و به اطاعت خدا تشويق كند. بنا بر قرائت اوّل، «مالك» صفت و بنابر قرائت دوم، «ملك» بدل است.
در نهج البلاغه آمده است:
ما، باوجود ذات خداوند چيزى را مالك نمىباشيم و اصولا چيزى نيستيم، جز آنچه را
(1). همانگونه كه جزا مىدهى جزا داده مىشوى.
ترجمه تفسير كاشف، ج1، ص: 115
كه خدا ما را مالك آن قرار داده است. وقتى خداوند ما را مالك چيزى قرار دهد؛ يعنى خودش مالكتر است، ما را مكلّف ساخته و هر زمان كه آن چيز را از ما بستاند، تكليف آن را از ما برداشته است.
إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ. « إِيَّاكَ » ضمير منفصل است و محلّ آن منصوب مىباشد؛ زيرا مفعول است براى فعلى كه پس از آن آمده و بر فعل مقدّم شده است تا افاده حصر و اختصاص كند. معناى آيه اين است: تو را عبادت مىكنيم و غير تو را عبادت نمىكنيم و از تو يارى مىطلبيم و از غير تو يارى نمىجوييم. در اينجا، بنده پروردگارش را با ضمير مفرد مخاطب قرار داده است تا در توحيد اخلاص ورزد و از شرك دورى جويد و به همين دليل است كه نمىتوان خدا را با صيغه جمع مورد خطاب قرار داد. امّا ضمير «نحن» كه در « نَعْبُدُ » و « نَسْتَعِينُ » مستتر است، براى گوينده و كسانى است كه به همراه او هستند و نه براى تعظيم.
عبادت با روزه، نماز، حج و زكاتى كه به قصد نزديك شدن به خدا انجام شود و نيز با هركارى انسانى كه يكى از نيازهاى مردم را برطرف سازد، محقّق مىشود. از اين جهت، در حديث آمده است: «نيكان دنيا، همان نيكان آخرتند» و «بهترين مردم كسى است كه بيش از همه سودش به مردم برسد».
معناى «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»، تنها اين نيست كه خدا شايسته عبادت است، بلكه علاوه براين، دلالت دارد كه انسان آفريده بزرگوارى است كه خدا او را از هرگونه پرستش و كرنش است، جز براى حق كه برهمه چيز تسلّط دارد و چيزى بر او تسلّط ندارد آزاد ساخته. بديهى است كه اگر آزادى با حق محدود نشود به هرجومرج منجر خواهد شد. از چيزهايى كه در اينباره خواندم، سخنى است از ژان پل سارتر:
«آزادى حقيقى آن است كه انسان خود و آزادىاش را در خدمت ديگران قرار دهد». «1»
(1). معناى «اصالت وجود يا وجودگرايى» كه سارتر بدان قائل بود آن است كه هر فردى از افراد انسان، مستقل و دور از ديگران است و تنها چيزى كه براى او مطرح است، همانا وجودش مىباشد. وجود او هم تنها درصورتى تحقّق پيدا-
ترجمه تفسير كاشف، ج1، ص: 116
مىگويند: دو نفر در باغى گردش مىكردند. يكى از آنها عصايى در دست داشت و با آن بازى مىكرد. ناگهان يك سر اين عصا به بينى دوستش اصابت كرد. وقتى وى اعتراض كرد، صاحب عصا گفت: من آزادم. رفيقش گفت: آزادى تو تا حدّ بينى من است؟
اگر انسان آزادى را به ايمان به خدا و تنها پرستش او محدود كند، هرگز از حقيقت فراتر نمىرود؛ زيرا هركس كه تنها حق را بپرستد از باطل آزاد شده و هركس كه خود را از پرستش حق آزاد بداند، يقينا باطل را پرستش كرده است و جدايى ميان اين دو محال است، مگر از نظرگاه كسىكه طرفدار هرجومرج است و به حلال و حرام و به هيچ چيزى ايمان ندارد، جز به خود، و شريكى براى آن قائل نيست.
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ. «صراط» در لغت به معناى طريق محسوس است.
درباره «صراط» دو نوع قرائت آمده است: با «سين» و با «صاد». اصل، همان قرائت با «سين» است. «مستقيم» به معناى معتدل است كه در آن كژى وجود ندارد. «مستقيم» صفت «صراط» است و مراد از صفت و موصوف در اينجا، حق است.
مقصود از هدايت، صرفا آگاهى نيست، بلكه آگاهى توأم با عمل است. از اين روى، اگر كسى براى انسان دعا كند كه خدا تو را هدايت كند، تمام نيكى را براى او خواسته است و اگر دعا كند كه خدا به تو آگاهى دهد، مقدارى از نيكى را براى او خواسته است.
مىكند كه همراه با آزادىاش باشد و هيچ قيد و شرطى آن را محدود نكند. امّا دين، قوانين، معيارها و مقياسها، سخنى است توخالى؛ زيرا نيكى جز نيكى فرد و بدى جز بدى خود فرد، وجود ندارد. سارتر براى اثبات مدّعاى خود، چنين استدلال مىكند: انسان از جهانى ناشناخته آمده است و به سوى جهانى ناشناخته مىرود. او پيش از قوانين عقلى و دينى بوده است. بنابراين، هركس كه تسليم دين يا قانونى شود، خود را به زنجير بسته، از آزادىاش دست برداشته و درنتيجه، از وجود خود صرفنظر كرده است.
آنگاه سارتر از اين فلسفه خود عدول كرده و به يك آزادى بزرگترى گردن نهاده است و آن عبارت است از: آزادى براى انسانها و اينكه انسان زمانى وجود خود را درمىيابد كه آن را در خدمت ديگران قرار دهد و انسان حقيقى كسى است كه به اين اصل، پاىبند باشد. سارتر پس از آنكه فردگرا بود و از آن دفاع مىكرد، ملّىگرا شد و به دفاع از ملّتها پرداخت.
ترجمه تفسير كاشف، ج1، ص: 117
شگفتآور است كه بسيارى از مردم دعاى به هدايت را دوست ندارند، مخصوصا علما و بزرگان، با اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله دعاى به هدايت را شب و روز، در نماز خود و در غير آن تكرار مىكرد.
من هدايت و توفيقى را بهتر و بالاتر از اين نمىدانم كه خود انسان، عيبهاى خودش را دريابد و به سبب اين عيبها احساس پشيمانى و ناراحتى كند. با اين احساس است كه ممكن است رهايى يابد و از غرور و خودخواهى به خدا پناه برد.
صِراطَ الَّذِينَ. در برخى از روايات آمده است كه مراد از «الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ»، يهود و مراد از «الضَّالِّينَ» نصاراست، لكن لفظ آيه عام مىباشد، نه تخصيص در آن وجود دارد و نه استثنا. بنابراين، هركس كه فرمانبردار باشد نعمت و رحمت خدا شامل حال او خواهد شد و هركس كه گناهكار باشد گمراه و مورد خشم است.
درهرحال، هدف اين آيه و هدف تمام سوره فاتحه آن است كه بنده بايد در پيشگاه مولاى خود بايستد و مؤمن، موحّد، شكرگزار، سپاسگزار و اهل اخلاص باشد و نيز دعا كند كه خداوند او را به علم و عملى توفيق دهد كه مورد خشنودى اوست.
هر انسانى هركارى را كه از پيش فرستاده است، در نزد آفريننده خود خواهد يافت، امّا سخن به تنهايى اثرى ندارد، مگر اينكه طاعتى را نزديك و گناهى را دور سازد.
ترجمه تفسير كاشف، ج1، ص: 119