کتابخانه تفاسیر
ترجمه تفسير كاشف، ج2، ص: 751
بودند كه خود خدا را به آنان نشان دهد: فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ. تفسير اين سؤال يهودىها و برگزيدن آنان گوساله را به عنوان خدا، پيشتر در سوره بقره، آيه 54 و آيه 57، در جلد اوّل بيان شد و ما درباره امكان ديدن خدا و ديدگاههاى مذاهب در اين مورد سخن گفتيم.
روشن است كسانىكه خواستار ديدن خدا آشكارا شدند و گوساله را به خدايى برگزيدند، يهودىهاى اوّليه بودند، نه يهودىهاى مدينه؛ لكن اينها به آنچه پدران و اجدادشان كردند، خشنود بودند. ازاينرو، مىتوان اين عمل را به يهودىهاى مدينه نيز نسبت داد.
وَ آتَيْنا مُوسى سُلْطاناً مُبِيناً. مراد از سلطان، حجت ظاهرى و برهان قطعى است. اما براى يهود هيچچيز ارزش ندارد و آنها به هيچچيز اهميت نمىدهند، مگر به يكى از دو چيز: يا منفعت و يا زور. ازاينرو، خدا آنها را با كوهى كه در آيه بدان اشاره شده است، مىترساند:
وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ. طور نام كوهى است كه موسى عليه السّلام در آن، با پروردگارش به مناجات پرداخت. در سوره «تين» آمده است: «وَ طُورِ سِينِينَ». مفسران گفتهاند: سينين و سيناء، دو نام براى محلى مىباشند كه آن كوه در آنجا قرار داشت. خداوند از طريق موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل دستور داد كه به تورات عمل كنند. آنان به فرمان خدا عمل نكردند ازاينرو، كوه را براى ترسانيدشان بالاى سر آنان قرار داد تا آنكه فرمان خدا را پذيرفتند. مراد از بِمِيثاقِهِمْ شكستن پيمانى است كه يهود خود را بدان ملتزم كرده بودند و آن اينكه بايد به دين عمل كنند؛ لكن از اين پيمان عدول كردند و اگر كوه بالاى سرشان قرار نمىگرفت بار ديگر به دين بازنمىگشتند. در اينصورت، اگر اسرائيل عليه سازمانهاى بين المللى به مخالفت برمىخيزد و احكام صادره از سوى سازمان ملل متحد و شوراى امنيت را نمىپذيرد و بهطور مكرر پيمانشكنى مىكند، و اگر ترس نباشد هيچ حدى براى خود نمىشناسد، هيچ شگفتى ندارد؛ زيرا اينگونه
ترجمه تفسير كاشف، ج2، ص: 752
پيمانشكنىها با تاريخ نياكان او كه خدا، كوه را بالاى سر آنان قرار داد تا به پيمان خود عمل كنند، همخوانى دارد.
وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً. تفسير اين آيه، در جلد اوّل در تفسير آيه 58 از سوره بقره بيان شد. وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ. تفسير اين آيه نيز در جلد اوّل، در سوره بقره، آيه 66 گفته شد.
ترجمه تفسير كاشف، ج2، ص: 753
اثر پيمانشكنى
[سوره النساء (4): آيات 155 تا 158]
پس به سبب پيمان شكستنشان و كافر شدنشان به آيات خدا و به ناحق كشتن پيامبران و اينكه گفتند: دلهاى ما فروبسته است، بلكه خدا بر دلهايشان به خاطر كفرشان مهر نهاده است و جز اندكى ايمان نمىآورند. (155)
و نيز به سبب كفرشان و آن تهمت بزرگ كه به مريم زدند. (156)
و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آنكه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر بر ايشان مشتبه شد. هرآينه آنانكه درباره او اختلاف مىكردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند. (157)
بلكه خداوند او را به نزد خود فرابرد كه خدا پيروزمند و حكيم است. (158) و هيچيك از اهل
ترجمه تفسير كاشف، ج2، ص: 754
كتاب نيست مگر آنكه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسى در روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود. (159)
واژگان
غلف: جمع «اغلف» و آن چيزى است كه با غلاف پوشيده شده باشد.
بهتان: دروغى است كه انسان از شدت آن دچار حيرت گردد.
اعراب
«ما»، در سخن خداى تعالى: «فَبِما نَقْضِهِمْ» زايد و به معناى «فبنقضهم» است و جار و مجرور متعلق به «لَعَنَّاهُمْ» كه حذف شده است. «إِلَّا قَلِيلًا» منصوب است بنابراينكه مستثنا باشد از ضمير «يُؤْمِنُونَ» و نيز ممكن است صفت براى مفعول مطلق محذوف و در تقدير «ايمانا قليلا» به معناى نقص و ضعف باشد. «عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ» عطف بيان از مسيح و كلمات سهگانه: عيسى، ابن و مريم به منزله يك كلمه است؛ همانند «لا رجل ظريف فى الدار»- در مجمع البيان نيز چنين است. «رَسُولَ اللَّهِ» صفت مىباشد براى عيسى. «منه» در «لَفِي شَكٍّ مِنْهُ» متعلق به محذوف و صفت براى «شَكٍّ» است و تقدير «لفى شكّ حادث منه» مىباشد. جايز نيست كه «مِنْهُ» متعلق به «شَكٍّ» باشد؛ زيرا گفته نمىشود: «شككت منه» بلكه تنها گفته مىشود: «شككت فيه». «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» «ما» نافيه، «من» زايد و «علم» مبتداست و «ما لَهُمْ» متعلق به محذوف و خبر آن مىباشد. «اتِّباعَ الظَّنِّ» منصوب است بنابراينكه استثناى منقطع است. «يَقِيناً» منصوب است بنابر مفعول مطلق بودن و تقدير «تيقنوا يقينا» مىباشد و نيز احتمال دارد صفت باشد براى مفعول مطلق محذوف، يعنى «قتلا يقينا». «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» «إِنْ» نافيه و «مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» متعلق به محذوف و خبر مبتداى محذوف و در تقدير «ما أحد كائن من أهل الكتاب» است.
ترجمه تفسير كاشف، ج2، ص: 755
تفسير
فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ؛ يعنى يهود را به سبب شكستن پيمانى كه بدان متعهد شده و آن را بر خود لازم كرده بودند، لعنت كرديم. آن پيمان اين بود كه به آنچه موسى عليه السّلام آورده است ايمان آورند و عمل كنند؛ امّا پس از اين پيمان، آن را تغيير دادند و دگرگون ساختند و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال كردند. وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ. اين آيات عبارت بودند از: حجتها و دلايل نبوت عيسى و محمّد صلّى اللّه عليه و آله. وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ. آنان پيامبرانى نظير زكريا و يحيى را كشتند، علىرغم اينكه دليل بر نبوت آن دو، برايشان اقامه شده بود. وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ؛ يعنى دلهايشان آنچنان پوشيده است كه چيزى از دعوت (محمّد صلّى اللّه عليه و آله) به آنها نمىرسد. يهودىها اين سخنان را به پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله مىگفتند تا او از ايمان آوردن آنها به نبوت و پاسخ به دعوت خود نااميد شود. بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ. اين، يك جمله معترضه در ميان جملاتى است كه به يكديگر عطف شدهاند و براى ردّ سخن آنها: «قُلُوبُنا غُلْفٌ» آمده است.
معناى اين جمله آن است كه دلهاى شما بهطور طبيعى بسته نيست بلكه كفر شما به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و ادامه دادنتان به گمراهى، آنها را بهسان سنگ و حتى سختتر از آن قرار داده است.
پس از آنكه دلهاى يهودىها به مرحلهاى رسيد كه در آن، به هيچروى براى پذيرش حق باز نمىشود، به منزله كسانى شدند كه خدا آنان را بدون دل آفريده است.
ازاينرو، اگر مهر زدن بر دلهاى؛ آنان به خدا نسبت داده شود، درست خواهد بود (به تفسير آيه 7 از سوره بقره، در جلد اوّل نگاه كنيد). فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا. همانند عبد اللّه بن سلام، ثعلبة بن سعية، اسد بن عبيد اللّه و ديگران.
وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً. خداوند نسبت كفر به يهود را سه بار تكرار كرده است: اوّل، بدين مناسبت كه يادآورى كرد: يهود آيات خدا را انكار كردند
ترجمه تفسير كاشف، ج2، ص: 756
و پيامبران را كشتند. دوم، بدين مناسبت كه آنها گفتند: «قُلُوبُنا غُلْفٌ» سوم، در هنگامى كه سخن آنان را درباره مريم يادآورى مىكند. آنها سخن زشتى را درباره مريم گفتند كه جز يهودىهايى كه از پشتيبانى آمريكاى مسيحى برخوردارند، آن را نمىگويند.
آمريكايى كه يهودىها را مسلح مىكند تا به قدس تجاوز كنند و حرمت شعاير دينى را، كه مسيحيان و مسلمانان مقدس مىدانند بهويژه كليساها و قبور مسيحيان، را از بين ببرند. «1»
وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ. يهود براى اينكه عيسى و دعوت او را به باد تمسخر بگيرند، او را به عنوان رسول اللّه توصيف كردند.
وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ. وقتى يهود تصميم گرفتند كه حضرت مسيح را بكشند، خداوند يكى از خيانتكاران را كه مستحق كشته شدن بود، به او همانند ساخت. برخى گفتهاند: اين جنايتكار، يهودا بود كه گروه مخالف عيسى عليه السّلام را رهبرى مىكرد. يهود او را گرفتند، شكنجهاش كردند و به دارش آويختند، به اين اعتقاد كه او حضرت مسيح است. پس از به دار آويختن، رفيق خود را گم كردند و درحالىكه به حيرت فرو رفته بودند، گفتند: اگر شخصى كه به دار آويخته شده، عيسى است، پس رفيق ما كجاست؟
و اگر او رفيق ماست، پس عيسى كجاست؟
وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ. يهود و نصارا درباره حضرت مسيح دچار اختلاف شدند و درباره او دو ديدگاه متضاد دارند. يهود گفتند: مسيح فرزند زناست و نصارا گفتند: او فرزند خداست. همچنين يهود گفتند: ما او را به دار آويختيم و او در زمين دفن شده است و ديگر برنمىگردد. نصارا گفتند: او به دار آويخته و به خاك سپرده شد؛ لكن پس از سه روز، از زير خاك برخاست و به دنيا بازگشت. ازاينرو، خداوند تمام ديدگاههاى آنان را با اين سخن خود رد كرد: ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ
(1). اين سخنان را در زمانى مىنگارم كه روز 28/ 4/ 1968 است و اسرائيل تصميم دارد كه يك مانور نظامى بزرگ در شهر قدس اشغالى در تاريخ 2/ 5/ 1968 برگزار كند، علىرغم اينكه شوراى امنيت به اتفاق آرا قطعنامهاى صادر كرده است كه اين مانور بايد لغو گردد.
ترجمه تفسير كاشف، ج2، ص: 757
الظَّنِّ؛ آنان خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. گمان، انسان را از حق بىنياز نمىكند. حق، عبارت از يقينى است كه انسان در آن ترديد نداشته باشد و آن، همان چيزى است كه خدا به ما خبر داده است:
وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً. بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ؛ عيسى را به يقين نكشتند، بلكه خداوند او را به نزد خود فرابرد. حقيقت همين است كه خدا او را به سوى خود بالا برد، نه او را كشتند و نه او را به دار آويختند.
در اينجاست كه پرسشهايى در پى مطرح مىشوند: چگونه خداوند عيسى را بالا برد؟ در چه زمان؟ پيش از به دار آويخته شدن شخصى كه شبيه عيسى بود و يا پس از آن؟ آيا بالا بردن عيسى عليه السّلام تنها روحانى بود و يا روحانى و جسمانى؟ آيا وى به آسمان دوم برده شد، يا به آسمان سوم و يا به آسمان ديگر؟ او در آنجا چه مىكند؟ آيا اندكى پيش از فرارسيدن قيامت به زمين فرود مىآيد؟ و از اين قبيل پرسشهايى كه داستانسرايان، به آنها پاسخهايى دادهاند كه بيشتر به افسانه شباهت دارد.
قرآن كريم به هيچيك از موارد فوق نپرداخته است و تنها چيزى كه آيات قرآنى بدان دلالت دارد، آن است كه عيسى عليه السّلام نه كشته شده و نه به دار آويخته شده بلكه خدا او را به سوى خود بالا برده است و كسى كه كشته و يا به دار آويخته شده فرد ديگرى بوده كه قاتلان وى خيال مىكردند او مسيح است. در قرآن، چيزى بيش از اين وجود ندارد و ما نيز نمىتوانيم در خصوص اين موضوع، جز با حديث متواتر از نصوص قرآنى فراتر رويم، بلكه نمىخواهيم به اين مسئله اهميت بدهيم؛ زيرا نه مسئول آن هستيم و نه در برابرش وظيفهاى داريم. البته، در گذشته مطالبى را درباره عيسى عليه السّلام در تفسير آيه 58 از سوره آل عمران، تحت عنوان «اختلاف درباره عيسى» بيان كرديم.