کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

ترجمه تفسير كاشف

جلد اول

فهرست پيش‏گفتار

سوره بقره

جلد دوم

فهرست

سوره آل عمران

سوره نساء

جلد سوم

فهرست

سوره مائده

سوره انعام

سوره اعراف

سوره انفال

ترجمه تفسير كاشف


صفحه قبل

ترجمه تفسير كاشف، ج‏2، ص: 751

بودند كه خود خدا را به آنان نشان دهد: فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ. تفسير اين سؤال يهودى‏ها و برگزيدن آنان گوساله را به عنوان خدا، پيش‏تر در سوره بقره، آيه 54 و آيه 57، در جلد اوّل بيان شد و ما درباره امكان ديدن خدا و ديدگاه‏هاى مذاهب در اين مورد سخن گفتيم.

روشن است كسانى‏كه خواستار ديدن خدا آشكارا شدند و گوساله را به خدايى برگزيدند، يهودى‏هاى اوّليه بودند، نه يهودى‏هاى مدينه؛ لكن اينها به آنچه پدران و اجدادشان كردند، خشنود بودند. ازاين‏رو، مى‏توان اين عمل را به يهودى‏هاى مدينه نيز نسبت داد.

وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً. مراد از سلطان، حجت ظاهرى و برهان قطعى است. اما براى يهود هيچ‏چيز ارزش ندارد و آنها به هيچ‏چيز اهميت نمى‏دهند، مگر به يكى از دو چيز: يا منفعت و يا زور. ازاين‏رو، خدا آنها را با كوهى كه در آيه بدان اشاره شده است، مى‏ترساند:

وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ. طور نام كوهى است كه موسى عليه السّلام در آن، با پروردگارش به مناجات پرداخت. در سوره «تين» آمده است: «وَ طُورِ سِينِينَ». مفسران گفته‏اند: سينين و سيناء، دو نام براى محلى مى‏باشند كه آن كوه در آن‏جا قرار داشت. خداوند از طريق موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل دستور داد كه به تورات عمل كنند. آنان به فرمان خدا عمل نكردند ازاين‏رو، كوه را براى ترسانيدشان بالاى سر آنان قرار داد تا آن‏كه فرمان خدا را پذيرفتند. مراد از بِمِيثاقِهِمْ‏ شكستن پيمانى است كه يهود خود را بدان ملتزم كرده بودند و آن اين‏كه بايد به دين عمل كنند؛ لكن از اين پيمان عدول كردند و اگر كوه بالاى سرشان قرار نمى‏گرفت بار ديگر به دين بازنمى‏گشتند. در اين‏صورت، اگر اسرائيل عليه سازمان‏هاى بين المللى به مخالفت برمى‏خيزد و احكام صادره از سوى سازمان ملل متحد و شوراى امنيت را نمى‏پذيرد و به‏طور مكرر پيمان‏شكنى مى‏كند، و اگر ترس نباشد هيچ حدى براى خود نمى‏شناسد، هيچ شگفتى ندارد؛ زيرا اين‏گونه‏

ترجمه تفسير كاشف، ج‏2، ص: 752

پيمان‏شكنى‏ها با تاريخ نياكان او كه خدا، كوه را بالاى سر آنان قرار داد تا به پيمان خود عمل كنند، همخوانى دارد.

وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً. تفسير اين آيه، در جلد اوّل در تفسير آيه 58 از سوره بقره بيان شد. وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ. تفسير اين آيه نيز در جلد اوّل، در سوره بقره، آيه 66 گفته شد.

ترجمه تفسير كاشف، ج‏2، ص: 753

اثر پيمان‏شكنى‏

[سوره النساء (4): آيات 155 تا 158]

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلِيلاً (155) وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً (156) وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً (157) بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً (158)

پس به سبب پيمان شكستنشان و كافر شدنشان به آيات خدا و به ناحق كشتن پيامبران و اين‏كه گفتند: دل‏هاى ما فروبسته است، بلكه خدا بر دل‏هايشان به خاطر كفرشان مهر نهاده است و جز اندكى ايمان نمى‏آورند. (155)

و نيز به سبب كفرشان و آن تهمت بزرگ كه به مريم زدند. (156)

و نيز بدان سبب كه گفتند: ما مسيح پسر مريم پيامبر خدا را كشتيم و حال آن‏كه آنان مسيح را نكشتند و بر دار نكردند بلكه امر بر ايشان مشتبه شد. هرآينه آنان‏كه درباره او اختلاف مى‏كردند خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. تنها پيرو گمان خود بودند و عيسى را به يقين نكشته بودند. (157)

بلكه خداوند او را به نزد خود فرابرد كه خدا پيروزمند و حكيم است. (158) و هيچ‏يك از اهل‏

ترجمه تفسير كاشف، ج‏2، ص: 754

كتاب نيست مگر آن‏كه پيش از مرگش به او ايمان آورد و عيسى در روز قيامت بر آنها گواه خواهد بود. (159)

واژگان‏

غلف: جمع «اغلف» و آن چيزى است كه با غلاف پوشيده شده باشد.

بهتان: دروغى است كه انسان از شدت آن دچار حيرت گردد.

اعراب‏

«ما»، در سخن خداى تعالى: «فَبِما نَقْضِهِمْ» زايد و به معناى «فبنقضهم» است و جار و مجرور متعلق به‏ «لَعَنَّاهُمْ» كه حذف شده است. «إِلَّا قَلِيلًا» منصوب است بنابراين‏كه مستثنا باشد از ضمير «يُؤْمِنُونَ» و نيز ممكن است صفت براى مفعول مطلق محذوف و در تقدير «ايمانا قليلا» به معناى نقص و ضعف باشد. «عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ» عطف بيان از مسيح و كلمات سه‏گانه: عيسى، ابن و مريم به منزله يك كلمه است؛ همانند «لا رجل ظريف فى الدار»- در مجمع البيان نيز چنين است. «رَسُولَ اللَّهِ» صفت مى‏باشد براى عيسى. «منه» در «لَفِي شَكٍّ مِنْهُ» متعلق به محذوف و صفت براى‏ «شَكٍّ» است و تقدير «لفى شكّ حادث منه» مى‏باشد. جايز نيست كه‏ «مِنْهُ» متعلق به‏ «شَكٍّ» باشد؛ زيرا گفته نمى‏شود: «شككت منه» بلكه تنها گفته مى‏شود: «شككت فيه». «وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ» «ما» نافيه، «من» زايد و «علم» مبتداست و «ما لَهُمْ» متعلق به محذوف و خبر آن مى‏باشد. «اتِّباعَ الظَّنِّ» منصوب است بنابراين‏كه استثناى منقطع است. «يَقِيناً» منصوب است بنابر مفعول مطلق بودن و تقدير «تيقنوا يقينا» مى‏باشد و نيز احتمال دارد صفت باشد براى مفعول مطلق محذوف، يعنى «قتلا يقينا». «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» «إِنْ» نافيه و «مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ» متعلق به محذوف و خبر مبتداى محذوف و در تقدير «ما أحد كائن من أهل الكتاب» است.

ترجمه تفسير كاشف، ج‏2، ص: 755

تفسير

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ؛ يعنى يهود را به سبب شكستن پيمانى كه بدان متعهد شده و آن را بر خود لازم كرده بودند، لعنت كرديم. آن پيمان اين بود كه به آنچه موسى عليه السّلام آورده است ايمان آورند و عمل كنند؛ امّا پس از اين پيمان، آن را تغيير دادند و دگرگون ساختند و حلال خدا را حرام و حرام او را حلال كردند. وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ. اين آيات عبارت بودند از: حجت‏ها و دلايل نبوت عيسى و محمّد صلّى اللّه عليه و آله. وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ. آنان پيامبرانى نظير زكريا و يحيى را كشتند، على‏رغم اين‏كه دليل بر نبوت آن دو، برايشان اقامه شده بود. وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ؛ يعنى دل‏هايشان آن‏چنان پوشيده است كه چيزى از دعوت (محمّد صلّى اللّه عليه و آله) به آنها نمى‏رسد. يهودى‏ها اين سخنان را به پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله مى‏گفتند تا او از ايمان آوردن آنها به نبوت و پاسخ به دعوت خود نااميد شود. بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ. اين، يك جمله معترضه در ميان جملاتى است كه به يكديگر عطف شده‏اند و براى ردّ سخن آنها: «قُلُوبُنا غُلْفٌ» آمده است.

معناى اين جمله آن است كه دل‏هاى شما به‏طور طبيعى بسته نيست بلكه كفر شما به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و ادامه دادنتان به گمراهى، آنها را به‏سان سنگ و حتى سخت‏تر از آن قرار داده است.

پس از آن‏كه دل‏هاى يهودى‏ها به مرحله‏اى رسيد كه در آن، به هيچ‏روى براى پذيرش حق باز نمى‏شود، به منزله كسانى شدند كه خدا آنان را بدون دل آفريده است.

ازاين‏رو، اگر مهر زدن بر دل‏هاى؛ آنان به خدا نسبت داده شود، درست خواهد بود (به تفسير آيه 7 از سوره بقره، در جلد اوّل نگاه كنيد). فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا. همانند عبد اللّه بن سلام، ثعلبة بن سعية، اسد بن عبيد اللّه و ديگران.

وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً. خداوند نسبت كفر به يهود را سه بار تكرار كرده است: اوّل، بدين مناسبت كه يادآورى كرد: يهود آيات خدا را انكار كردند

ترجمه تفسير كاشف، ج‏2، ص: 756

و پيامبران را كشتند. دوم، بدين مناسبت كه آنها گفتند: «قُلُوبُنا غُلْفٌ» سوم، در هنگامى كه سخن آنان را درباره مريم يادآورى مى‏كند. آنها سخن زشتى را درباره مريم گفتند كه جز يهودى‏هايى كه از پشتيبانى آمريكاى مسيحى برخوردارند، آن را نمى‏گويند.

آمريكايى كه يهودى‏ها را مسلح مى‏كند تا به قدس تجاوز كنند و حرمت شعاير دينى را، كه مسيحيان و مسلمانان مقدس مى‏دانند به‏ويژه كليساها و قبور مسيحيان، را از بين ببرند. «1»

وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ. يهود براى اين‏كه عيسى و دعوت او را به باد تمسخر بگيرند، او را به عنوان رسول اللّه توصيف كردند.

وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ. وقتى يهود تصميم گرفتند كه حضرت مسيح را بكشند، خداوند يكى از خيانتكاران را كه مستحق كشته شدن بود، به او همانند ساخت. برخى گفته‏اند: اين جنايتكار، يهودا بود كه گروه مخالف عيسى عليه السّلام را رهبرى مى‏كرد. يهود او را گرفتند، شكنجه‏اش كردند و به دارش آويختند، به اين اعتقاد كه او حضرت مسيح است. پس از به دار آويختن، رفيق خود را گم كردند و درحالى‏كه به حيرت فرو رفته بودند، گفتند: اگر شخصى كه به دار آويخته شده، عيسى است، پس رفيق ما كجاست؟

و اگر او رفيق ماست، پس عيسى كجاست؟

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ. يهود و نصارا درباره حضرت مسيح دچار اختلاف شدند و درباره او دو ديدگاه متضاد دارند. يهود گفتند: مسيح فرزند زناست و نصارا گفتند: او فرزند خداست. همچنين يهود گفتند: ما او را به دار آويختيم و او در زمين دفن شده است و ديگر برنمى‏گردد. نصارا گفتند: او به دار آويخته و به خاك سپرده شد؛ لكن پس از سه روز، از زير خاك برخاست و به دنيا بازگشت. ازاين‏رو، خداوند تمام ديدگاه‏هاى آنان را با اين سخن خود رد كرد: ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ‏

(1). اين سخنان را در زمانى مى‏نگارم كه روز 28/ 4/ 1968 است و اسرائيل تصميم دارد كه يك مانور نظامى بزرگ در شهر قدس اشغالى در تاريخ 2/ 5/ 1968 برگزار كند، على‏رغم اين‏كه شوراى امنيت به اتفاق آرا قطعنامه‏اى صادر كرده است كه اين مانور بايد لغو گردد.

ترجمه تفسير كاشف، ج‏2، ص: 757

الظَّنِّ؛ آنان خود در ترديد بودند و به آن يقين نداشتند. گمان، انسان را از حق بى‏نياز نمى‏كند. حق، عبارت از يقينى است كه انسان در آن ترديد نداشته باشد و آن، همان چيزى است كه خدا به ما خبر داده است:

وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً. بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ؛ عيسى را به يقين نكشتند، بلكه خداوند او را به نزد خود فرابرد. حقيقت همين است كه خدا او را به سوى خود بالا برد، نه او را كشتند و نه او را به دار آويختند.

در اين‏جاست كه پرسش‏هايى در پى مطرح مى‏شوند: چگونه خداوند عيسى را بالا برد؟ در چه زمان؟ پيش از به دار آويخته شدن شخصى كه شبيه عيسى بود و يا پس از آن؟ آيا بالا بردن عيسى عليه السّلام تنها روحانى بود و يا روحانى و جسمانى؟ آيا وى به آسمان دوم برده شد، يا به آسمان سوم و يا به آسمان ديگر؟ او در آن‏جا چه مى‏كند؟ آيا اندكى پيش از فرارسيدن قيامت به زمين فرود مى‏آيد؟ و از اين قبيل پرسش‏هايى كه داستان‏سرايان، به آنها پاسخ‏هايى داده‏اند كه بيشتر به افسانه شباهت دارد.

قرآن كريم به هيچ‏يك از موارد فوق نپرداخته است و تنها چيزى كه آيات قرآنى بدان دلالت دارد، آن است كه عيسى عليه السّلام نه كشته شده و نه به دار آويخته شده بلكه خدا او را به سوى خود بالا برده است و كسى كه كشته و يا به دار آويخته شده فرد ديگرى بوده كه قاتلان وى خيال مى‏كردند او مسيح است. در قرآن، چيزى بيش از اين وجود ندارد و ما نيز نمى‏توانيم در خصوص اين موضوع، جز با حديث متواتر از نصوص قرآنى فراتر رويم، بلكه نمى‏خواهيم به اين مسئله اهميت بدهيم؛ زيرا نه مسئول آن هستيم و نه در برابرش وظيفه‏اى داريم. البته، در گذشته مطالبى را درباره عيسى عليه السّلام در تفسير آيه 58 از سوره آل عمران، تحت عنوان «اختلاف درباره عيسى» بيان كرديم.

صفحه بعد