کتابخانه تفاسیر
تفسير احسن الحديث، ج1، ص: 479
دارد و مىداند آنها چه كسانى هستند و به چه كسانى شفاعت خواهند كرد «1» وانگهى آنها فقط آن قدر مىدانند كه خدا خواسته و تعليمشان داده است ضمنا آيه شريفه وجود شفاعت را با اذن خدا ثابت مىكند رجوع شود به آيه 48 همين سوره.
وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما مراد از كرسى ظاهرا حكومت و احاطه خداست يعنى حكومت خدا و سلطه او همه موجودات را در بر گرفته است از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه مراد از كرسى علم خداست «2» وانگهى خدا داراى چنان قدرت است كه نگهدارى آسمانها و زمين به او سنگينى نمىكند إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا فاطر/ 41 و در پايان آمده: وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ و اوست خداى والا مقام و عظيم الشأن كه داراى چنان صفات است.
256- لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِ .
اين جمله روشن مىكند كه در دين تحميلى نيست انبياء و مخصوصا پيامبر اسلام مردم را به چيز ناشناختهاى دعوت نكردهاند و نگفتهاند چه بفهميد و چه نفهميد بايد بپذيريد، بلكه به حكم «قد تبين ...» به چيز شناخته شدهاى خواندهاند على هذا مراد از اكراه آنست كه به كسى بگويند قبول كن اگر چه نمىفهمى تقليد كن و دم نزن.
به عبارت ديگر انبياء گفتهاند اى مردم ما شما را به چيزى مىخوانيم كه مىفهميد البته اصول دين و كليات آن كاملا روشن است موقعى كه پيامبران دين را بر مردم عرضه كردند آنها فهميدند و قبول كردند بعضىها هم فهميدند ولى از
(1)- يعنى شفاعت آنها يك اصل معينى است كه از طرف خدا تعيين شده و در اختيار آنها گذاشته شده است نه مثل شفاعتهاى دنيا كه رئيس را از كارهاى شفاعت شده آگاه كرده و او را به تجديد نظر در حكمى كه داده وادار مىكنند.
(2)- توحيد صدوق/ 327 در باره كرسى در قاموس قرآن بطور مفصل بحث كردهام.
تفسير احسن الحديث، ج1، ص: 480
روى خودپسندى انكار نمودند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا .
بنا بر آنچه گفته شد اين جمله فقط بيان مطلب فوق است نه حكم تكوينى است و نه حكم تشريعى كه به صورت خبر آمده است، و اگر بخواهيم از آن حكم تكوينى و يا تشريعى استفاده بكنيم بايد فقط جمله «لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ» را در نظر بگيريم بدون ما بعد آن «1» .
در تفسير ابن كثير نقل شده بعضى از بازرگانان شام كه به مدينه كالا مىآوردند پسران مردى را به نام «حصين» به مسيحيت دعوت كردند، آنها تحت تأثير قرار گرفته آن دعوت را پذيرفتند، حصين سخت ناراحت شد و از رسول خدا خواست كه پسرانش را به قبول اسلام مجبور كند ولى در جواب او اين آيه نازل شد «2» .
به نظر نگارنده اين حديث نمىتواند درست باشد چون اولا آيه در اين صدد نيست ثانيا پسران حصين بنا بر صحت حديث مرتد فطرى و واجب القتل بودهاند چگونه پيامبر فرمايد: ناراحت نباش آنها را باسلام مخوان چون: لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ مراد از آيه همان است كه قبلا گفته شد، بنا بر آنچه گفته شد طرح اين اشكال كه: با وجود اين آيه جنگهاى اسلامى چطور توجيه مىشود ابدا لزومى ندارد كه اگر اسلام جنگ ابتدايى را هم جايز بداند مردم را به وسيله جنگ به چيز شناخته شدهاى مىخواند. راجع به جنگهاى اسلامى ذيل آيه 190 همين سوره بحث شده است.
(1)- حكم تكوينى آنست كه بگوئيم: در دين نمىشود اجبار باشد زيرا اعتقاد يا تحميل غير ممكن است، و تشريعى آنست كه حق نداريد دين را به اجبار به كسى بقبولانيد.
(2)- در مجمع البيان و المنار همين خبر با مختصر تفاوت نقل شده است.
تفسير احسن الحديث، ج1، ص: 481
يعنى: چون نجات از هلاكت مشخص گرديده پس هر كه خدايان دروغين را انكار كرده و به خدا تسليم شود، به وسيلهاى چنگ زده كه پاره شدن و از بين رفتن ندارد، انسان در زندگى بايد محل اتكايى داشته باشد هر كه خدا را شناخت و به خدا تسليم شد به قدرت لا يزال، جامع تمام صفات كمال، به عالم نور، علم، فضيلت كمال و هستى مطلق تكيه كرده و «از قيد هر چه تعلق پذيرد آزاد شده است» كارش، فكرش، شخصيتش، و تصميمش، از اين قماش خواهد بود، بر خلاف آنكه موجود زبونى را قبله خويش قرار داده باشد.
لفظ طاغوت هشت بار در قرآن مجيد آمده و محل استعمال آن: بتهاى بى جان، خدايان دروغين و حكام متجاوز است مثل يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ نساء/ 60، جمع و مفرد در آن يكسان است وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ خدا به هر دو گروه شنوا و دانا است.
آنان كه مؤمن هستند، كارشان، ديدشان، فكرشان، تلاششان، و هر چيزشان خدايى و مطابق رضاى خداست، اول رضاى خدا و عدالت و انصاف را در نظر مىگيرند، سپس به عمل وارد مىشوند پس از تاريكيها بيرون شده و به نور داخل گشتهاند، آرى نور خدايى. ولى فكر طاغوت، كار طاغوت، تلاش طاغوت، همه ظلمت، همه شهوت، همه مزاحمت و همه شيطانى است، آنكه از طاغوت پيروى كند قهرا از نور به ظلمت انتقال يافته، ادامه پيروى طاغوت و توبه نكردن از آن موجب خلود در آتش است آرى أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ راجع به خلود رجوع شود به ذيل آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128.
تفسير احسن الحديث، ج1، ص: 482
نكتهها
توحيد سبب يكرنگى جوامع بشرى و از بين برنده امتيازات پوچ و بىمعنى است اعتقاد به توحيد منشأ تمام كمالات است، فكر آدمى را از محيط مادى بالاتر برده و با ملكوت اعلى مربوط مىسازد، توحيد آدمى را از بندگى طاغوتها.
جلادها، سرمايهدارها مىرهاند و به حكم إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ از همه جز خدا بىنياز مىكند.
انسان خدا ناشناس بايد عياش، مزاحم، ظالم، شهوتران و بدكار باشد و اگر چنين نباشد احمق و نادان است زيرا براى چه خوبى كند و خوب باشد و براى چه ظالم و شهوتران نباشد مگر خدايى، پاداش و عذابى در كمين اوست؟
ولى جامعهاى كه اهل توحيد است، خدايى حى و قيوم در بالاى سر مىبيند، عذاب و پاداشى را در انتظار خود مىداند بايد نيك و نكوكار باشد جامعه بىتوحيد جامعه حيوانها است.
*** دين انسان را به راهى مىخواند كه قابل فهم و درك است، اصولى كه اديان ارائه دادهاند همه قابل فهم و موجب سعادتند، پيامبران انسانها را به چيز ناشناخته نخواندهاند تا كوركورانه قبول كنند و نفهمند، پيامبران همه به زبان مادرى و ساده و آسان با مردم سخن گفتهاند، تا دانا و نادان هر دو كلام آنها را فهميدهاند به حكم: نحن معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس بقدر عقولهم مطابق فهم مردم سخن گفتهاند، پس راه خدا راه ساده و آسان و قابل فهم است.
*** سعادت جامعه بشرى در صورتى امكانپذير است كه رنگ توحيد داشته
تفسير احسن الحديث، ج1، ص: 483
باشد، و خدايان دروغين بىجان و با جان از اعتبار ساقط گردند، يك اراده، يك مشيت، يك دستور و يك اللَّه حكومت كند، فكرها، كارها، تصميمها و ايدهها خدايى باشد و گرنه بشر در آتشى كه به دست خود افروخته خواهد سوخت يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ .
تفسير احسن الحديث، ج1، ص: 484
[سوره البقرة (2): آيه 258]
258- آيا نگاه نكردى به آنكه با ابراهيم درباره پروردگار او محاجه كرد زيرا كه خدا به او ملك عطا كرده بود، ابراهيم گفت: خداى من آنست كه زنده مىكند و مىميراند گفت: من زنده مىكنم و مىميرانم، ابراهيم گفت: خدا خورشيد را از مشرق مىآورد تو او را از مغرب بياور، (در اين حال) آنكه كفر مىورزيد مبهوت شد، خدا گروه ظالمان را هدايت نمىكند.
كلمهها
حاج: محاجه در آيه به معنى مخاصمه و مجادله است، حجت در اصل دليلى است كه مقصود را روشن مىكند، معناى اولى آن «قصد» است.
ملك: (بضم ميم) حكومت. پادشاهى.
بهت: بهت به معنى تحير و سرگردانى است، بهتان دروغى است كه شخص را مبهوت مىكند.
شرحها
اين آيه مصداق و نمايشى است از طاغوت كه در آيه گذشته بررسى شد، طاغوت در برابر پيامبر خدا ايستاده و ادعاء خدايى مىكند و مىگويد: حيات و مرگ در دست من است، بايد مردم مرا خدا بدانند و مرا بندگى كنند، بالاخره
تفسير احسن الحديث، ج1، ص: 485
در مقابل حق، زبون و رسوا مىگردد، خار راه بشريت اينگونه طاغوتها هستند.
«أ لم تر» در اينجا براى تعجب است، «أن آتاه ...» علت محاجه و تقدير آن «لان آتاه» است يعنى اين محاجه و جسارت بدان علت بود كه خدا به او پادشاهى داده بود، نخوت و خودبينى سلطنت او را به اين كار واداشته بود «1» .
محاجه درباره رب ابراهيم بود كه رب او كيست؟ گويى نمرود به ابراهيم گفته: رب تو كيست؟ او در جواب فرمود: پروردگار من همانست كه زنده مىكند و مىميراند حيات و مرگ در دست اوست «2» .
نمرود يا سخن آن حضرت را نفهميد و يا حمل به ظاهر كرد و گفت: من زنده مىكنم و مىميرانم پس رب تو منم بايد به من عبادت كنى، نمرود نگفت:
«و انا احيى و اميت» زيرا بنا بر واو عطف معنايش اين مىشد كه من هم اينكار را مىكنم بلكه نمرود گفت منهم كه اينكار را مىكنم، گويند دستور داد دو نفر زندانى را آوردند يكى را آزاد كرد و يكى را اعدام نمود و گفت آن را حيات بخشيدم و اين را مرگ دادم، ابراهيم عليه السّلام ديد كه استدلال با اين وضع و بى منطقى خصم به درازا خواهد كشيد لذا از راه ديگر وارد شد و گفت: خدا آفتاب را از طرف مشرق بيرون مىآورد اگر تو ربى، آن را از مغرب طالع كن اينجا بود كافر و طاغوت مبهوت شد و از محاجه فرو ماند.
(1)- درباره اينكه خدا چطور به ظالم و طاغوت فرمانروايى مىدهد ذيل آيه: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... آل عمران/ 26 بررسى خواهد شد.