کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 23

اطفال ايشان در مكتب‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ را قرائت نمايد حقتعالى آن را بشنود و آن عذاب را از ايشان مدت چهل سال بر دارد و در خبر آمده كه خداى تعالى صد و چهار كتاب را از آسمان فرو فرستاد و از آن جمله تورية و انجيل و زبور و قرآن را برگزيد و علوم جميع اين كتابها در آن درج فرمود و بعد از آن از اين چهار كتاب قرآن را اختيار نمود و بركات و ثواب خواندن و دانستن آن را در آن مندرج ساخت و آن گاه جميع علوم و ثواب و بركات قرآن را جمع كرده و در سوره‏هاى مفصل وضع نمود و بعد از آن فاتحه را انتخاب كرد و همه آن علوم و بركات و مثوبات تلاوت و دانستن آن را در او جمع فرمود پس هر كه فاتحه بخواند چنان باشد كه صد و چهار كتاب خداى را خوانده و هر كه بمعنى آن وارسد هم چنان بود كه معانى جميع آن كتابها را دانسته و از اينجا است كه ابن عباس از أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه روايت نموده كه آن حضرت فرمود كه يا عبد اللَّه‏

(او كتبت معانى الفاتحة لا وقرت سبعين بعيرا)

يعنى اگر بنويسم جميع معانى و حقايق فاتحة الكتاب را هفتاد شتر از آن پر بار كنم و نيز از ابن عباس روايت است كه أمير المؤمنين صلوات اللَّه عليه از اول شب تا وقت نماز صبح از براى من تفسير فاتحة الكتاب مى‏فرمود و هنوز از تفسير باء بسم اللَّه در نگذشته بود و بعد از آن فرمود

(انا نقطة تحت الباء)

من نقطه‏ام كه در زير باء است يعنى نقطه مركز علم اولين و آخرينم و از شرايف و فضايل اينسوره است كه حروف ثخجر شظف در او نيست زيرا كه اين حروف اشارتند به ثبور و خزى و جحيم و زفير و شهيق و لظى و فراق و اين هفت حرف بعدد ابواب جهنم است پس هر كه اينسوره بخواند حقتعالى او را از طرق‏ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ‏ نجات داده به هشت در بهشت رساند و لهذا ابليس نزد نزول اينسوره بناله و فرياد درآمد و مضطرب شد چنان كه در آثار وارد شده كه ابليس لعين در جميع عمر خود چهار نوبت مضطرب و بى‏تاب گشته و ناله و افغان نموده اول وقتى كه طوق لعنت بگردن او فرود آمد دوم زمانى كه او را از بهشت اخراج كردند سيم ساعتى كه حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله مبعوث گشت چهارم هنگامى كه فاتحة الكتاب نزول اجلال يافت و چون كه از جمله حقوق قرآن اينست كه قارى در حينى كه قدم در حريم حرم قرآن نهد آيه كريمه‏ فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ‏ را منظور نظر خود ساخته ابتدا باستعاذه نمايد تا از وساوس شيطانى ايمن باشد از اينجهة پيش از شروع در تفسير فاتحه ابتدا باستعاذه نموده در معنى آن اشعارى ميرود (اعوذ) پناه مى‏گيرم و النجا ميكنم (باللّه) بمعبود يكتا و خداوند بى‏همتا (من الشّيطان) از شر وسوسه ديو متمرد سركش كه ابليس پر تلبيس است و فى الصحاح (كل عات و متمرد من الانس و الجن و الدواب شيطان) پس الف لام مى‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 24

تواند بود كه از براى جنس باشد و شامل ابليس و جميع شياطين و يا براى عهد و مراد از آن ابليس كه رأس الشياطين است باشد و بدانكه نزد بعضى شيطان بر وزن فعلان است مأخوذ از شاط يشيط بمعنى بطل يعنى ديوى باطل و مخالف حق و اكثر بر آنند كه بر وزن فيعال است بمعنى بعيد كما يقال (شطنت الدار اذا بعدت و اشطنه اذا ابعده) و اين قول اصح است و يؤيده قول الشاعر:

( ايما شاء عصاه عكاه‏

ثم يلقى فى السجن و الاغلال )

پس معنى آنست كه ديوى دور مانده از رحمت يا از انواع خير (لرحيم) مرجوم و رانده شد از رياض جنت بتير لعنت يا مطرود از طبقات سماوات بشهب ثاقبه كه آن ستاره‏هاى ريزانند و درخشان چه هر شيطان هر گاه قصد آسمان ميكند بجهة استماع كلام فرشتگان ستاره‏ها بر او ريزان ميشوند و او را از آن منع ميكنند و ببايد دانست كه لفظ اللَّه چون كه مستجمع جميع صفات كماليه است بخلاف اسامى و صفات ديگر پس اينكه او مستعاذ به واقع شود نه غير آن از بواقى اسماء و صفات حسنات دلالتى تمام دارد بر آنكه شيطان عدو غالبست و دفع شر او به هيچ وجه ممكن نيست مگر باستعاذه نه بكسى كه غالب مطلق باشد و حكمت در عدول از باللَّه اعوذ باعوذ باللَّه با آنكه اول مفيد حصر است اهتمام است بذكر تعوذ چنان كه در اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ‏ كه عدم تقديم بسمله بسبب اهتمام قراءة قرآنست و عدول از فعل ماضى كه (عذت) است بفعل مضارع كه اعوذ است بجهة اعتبار تجدد است و استمرار و نيز بدانكه اعوذ اگر چه خبر است اما بمعنى دعا است و در اين تقدير است كه (اللهم اعذونى) و نكته در عدول از انشا بخبر آنست كه تا بنده اظهار فعلى كند كه مقدور ويست و در گفتار لفظ اعوذ با خداى خود چنين مناجات كند كه بار خدايا من با وجود قصور و فتور بشرية از عهده عبوديت بيرون آمدم و گفتم (اعوذ باللَّه) تو با وجود جود و نهايت كرم و غاية فضل و رحمت سزاوارترى كه بعهد ربوبية وفا كنى و بگويى (اعيذك من الشيطان الرجيم) و مخفى نيست كه استعاذه سبب فوز و فلاح است و موجب انجاح مرام و واسطه رفع درجات و قرب مرتبه نزد قاضى الحاجات و لهذا جميع انبياء بوسيله استعاذه بمقام قرب و نجاح رسيده‏اند و بر همه كفار غالب گشته‏اند چنان كه نوح نجى على نبينا و عليه السّلام وقتى كه گفت‏ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ‏ حق تعالى خلعت سلامت و بركت در او پوشانيد و فرمود يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَكاتٍ عَلَيْكَ‏ و ابراهيم خليل در وقتى كه نمرود او را در آتش ميانداخت استعاذه نمود بر اين وجه كه‏

(اعوذ باللَّه خلقنى فهدانى من شر ما عصاه فآذانى)

حق تعالى بآتش امر فرمود كه‏ يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهِيمَ‏ و او را بمرتبه خلت رسانيد كه‏ وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا و يوسف صديق عليه السّلام فرمود كه‏ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي‏ مرتبه عصمت و ملكت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 25

يافت چنان كه او سبحانه در حق او فرمود كه‏ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ وَ كَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ‏ و موسى كليم عليه السّلام با حقتعالى مناجات كرد باين طريق كه انى عذت بربى و ربكم ان ترجمون بمقر تكليم رسيد كه و كلم اللَّه موسى تكليما و در جاى ديگر فرمود وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا و مادر مريم گفت كه‏ إِنِّي أُعِيذُها بِكَ وَ ذُرِّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ‏ حقتعالى مريم را كه مادر اكثر پيغمبران بود باو عطا نمود و در حق او فرمود كه‏ فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً و مريم عليه السّلام نيز در وقتى كه گفت‏ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا حق سبحانه عيسى عليه السّلام را باو داد و در رفع تهمت او بروح اللَّه امر نمود باين كلام كه‏ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا و حضرت خاتم الانبياء صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم وقتى كه مناجات فرمود باين وجه كه‏

رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون‏

حق سبحانه او را بمقام قرب رسانيد و در حق او فرمود كه‏ ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى‏ و او را پيشواى جميع مخلوقات و سيد كافه بريات گردانيد و باو امر فرمود كه‏ قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ‏ و در حق او فرمود كه‏ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ داعِياً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً و زمام اختيار شفاعت به كف كفايت او داد كه‏ عَسى‏ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً و بجهت استعاذه بود كه ذريه طاهره او را كه ائمه معصومين‏اند از رجس مجتنب ساخت و در حق ايشان اين آيه فرستاد كه‏ إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً پس بايد كه بنده مؤمن اقتفا بانبيا و ائمه هدى نموده باين كلمه طيبه مترنم شود تا بمقام‏ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ‏ رسيده قدم بر سرير يحبهم و يحبوا كه نهد و در جوار قرب الهى متمكن شود و از معقل بن يسار روايت است كه حضرت رسالت (ص) فرموده كه هر كه در وقت صبح سه بار بگويد

اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم‏

و سه آيه از آخر سورة الحشر بآن منضم سازد حق تعالى هفتاد هزار فرشته بر او موكل گرداند كه بر او صلوات فرستد تا بشب و اگر در آن روز بميرد شهيد مرده باشد و هر كه در وقت شام باين طريق استعاذه كند هم اين ثواب يابد و بدانكه استعاذه بمجرد قول فايده معتد به بر او مترتب نميشود بلكه حصول درجات عاليه و انجاح مدعيات دنيويه و مقاصد اخرويه متفرعست بر تخليه قلب مستعيذ از اخلاق سيئه شيطانيه و تحليه او باخلاق سنيه رحمانيه چنان كه در حديث قدسى ورود يافته كه اگر كسى خواهد كه ذوق محبت من دريابد و پرتو نور معرفة من بر دل بى‏غل او تابد بايد كه دامن دل را از لوث شيطنت پاك سازد و خود را از باديه رذايل شيطانى خلاص ساخته باخلاص تمام روى بخلوت خانه خاص من آرد و از ابن عباس مرويست‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 26

كه حقتعالى اول رسول خود را باستعاذه امر نمود و بعد از آن فرمود كه افتتاح كلام بنام نامى و باسم سامى او كند برين نهج كه‏

بِسْمِ اللَّهِ‏ بنام خداى كه بوجوب وجود و استجماع جميع صفات كمال مستحق پرستش است و سزاوار عبوديت‏ الرَّحْمنِ‏ بسيار بخشنده بر خلقان در دنيا باضافه وجود حيات و ارزاق و ساير نعم تا بوسيله آن معرفة او حاصل كنند و مشغول عبادت او شوند الرَّحِيمِ‏ نيك بخشاينده بر بندگان در عقبى بمغفرت و رسانيدن ايشان بروضه جنت و مقام قربة بدانكه بسم جار و مجرور است و هر جار و مجرور متعلق است بفعل يا شبه فعل زيرا كه حروف جاره موضوعند از براى افضاى معنى افعال باسماء پس آنها را ناچار باشد از متعلق (فحينئذ) بسم را از متعلقى چاره نباشد و آن ابتداء است و تقدير اينست كه بسم اللَّه ابتداء و ميتواند بود كه تقدير اين باشد كه ابتداء متبركا و متيمنا بسم اللَّه يعنى آغاز كلام ميكنم در حالتى كه با بركت و يمنم بنام خداى و بعضى گويند كه متعلق آن فعلى است كه مشتق است از مصدرى كه از فعل مشروع فيه مستفاد ميشود يعنى اگر مشروع فيه قرأت باشد اقرء است و اگر كتابة است اكتب و اگر ذباحه است اذبح و اگر اكل است اكل و على هذا القياس و تأخير متعلق آن بجهت افاده اختصاص است و رد اهل شرك كه بنام آلهة خود ابتدا ميكردند و ميگفتند بسم اللات باسم العزى پس بر موحد واجبست كه در ابتداء امور قصد معنى اختصاص كند باسم حق تعالى و بر نهجى بآن قائل شود كه مفيد اختصاص باشد و اين بتأخير فعل ميشود و تقديم اسم مانند إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ و لهذا نوح عليه السّلام در وقت نشستن در كشتى فرمود كه‏ بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و نگفت مجراها و مرسيها بسم اللَّه تا افاده اختصاص دهد و بر همگنان ظاهر گردد كه در جميع امور ابتدا باسم سامى حضرت عزت ميبايد كرد نه باسم غير او چنان كه شعار مشركان است و نيز تقديم اسم او سبحانه ادخل است در تعظيم و اوفق بوجود زيرا كه وجود او مقدم است بر جميع موجودات و ديگر آنكه تا در قرائت متقدم باشد چه آن آلت قرائتست از حيثيت آنكه فعل تمام نميشود و در شرع معتد به نميشمرند مگر كه مصدر باسم سامى او سبحانه باشد

لقوله (ص) كل امر ذى بال لم يبدء فيه ببسم اللَّه فهو ابتر

پس معنى مراد از بسم اللَّه اينست كه بنام معبود بحق ابتدا ميكنيم نه بنام معبود باطل و عدم تأخير فعل در اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ‏ بجهت آنست كه اينجا تقديم فعل اوقع و اهم است زيرا كه اين سوره اول سوره است كه نازل شده پس امر بقرائت در او اهم بوده باشد و باء يا از براى الصاق است يعنى مانند مررت بزيد و يا بمعنى استعانت باشد چنان كه كتب بالقلم يعنى ابتداء كلام من ملصق است باسم خداى بحق و يا باستعانة نام خداى آغاز كلام ميكنم و قائل شدن حقتعالى باين كلام باعتبار آنكه مقولست‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 27

بر السنه عباد هم چنان كه شخصى شعر را بر لسان غير خود خواند و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ تا آخر و بلكه اكثر قرآن بر اين منهاج واقع شده و مقصود از آن تعليم عباد است كه بچه كيفيت در ابتداء كلام متبرك و مستعين شوند باسم او بچه وجه تحميد و تمجيد تعظيم او نمايند و تحريك او نمايند و تحريك حرف جر با آنكه حروف مبنى‏اند و اصل در بناء سكونست بجهة تعذر ابتداء است بساكن و تحريك آن بكسر نه بفتح و ضم بجهت آنست كه تا حركت آن از جنس آن چيزى باشد كه احداث آن ميكند و تحريك كاف تشبيه كه حرف جر است بفتح نه بكسر بجهة آنست كه او لازم الحرفية نيست و غير متمحض در آن چه گاه هست كه آن اسم واقع مى‏شود مانند يضحكن عن كالبرد المنهم و حذف همزه در اسم بحسب لفظ بجهة آنست كه همزه وصل چون بما قبل متصل ميشود ساقط ميگردد و بحسب خط بجهة كثرت استعمال است و عدم حذف آن در اقراء باسم ربك بجهة قلت استعمال آنست و اسم نزد بصريان از اسماء محذوفة الاعجاز است و در اصل سمو است بمعنى علو همچو يد و دم كه در اصل يدو و دمو بوده حرف اخير او را حذف كردند پس نقل حركت سين كردند بما بعد خود تا وقت بر آن صحيح باشد و از جهة تعذر ابتدا بحرف ساكن همزه وصل مكسور در اول آن در آوردند اسم شد و چون كه او رافع مسماى خود است و شعار او از اينجهة است باين اسم مسمى شد و بمذهب كوفيان مشتق است از سمه بمعنى علامة و در اصل وسمه بوده حذف و او كردند و همزه وصل مكسور بعوض آن آوردند اسم شد و چون كه آن علامت مسمى است چنان كه گويند (لو لا الاسم لما عرف المسمى) از اينجهت باين اسم موسوم شد ليكن قول اول اولى است زيرا كه جمع او اسماء است نه اوسام و تصغير او (سمى) است كه در اصل (سميو) بوده نه (و سيم) و جمع و تصغير رد اشياء ميكند بر اصل خود پس معلوم ميشود كه اصل او (سمو) است نه (سمه) و قلب بعيد است و غير مطرد و اختيار (باسم اللَّه بر باللَّه) از جهة تنبيه است بر آنكه تبرك و استعانة بذكر اسم او سبحانه حاصل است فضلا عن الذات و ديگر آنكه تا فرق باشد ميان يمين و تيمن و بعد از حذف الف از اسم سر بارا مطول ساختند جهة آنكه حسن خطى مقتضى آنست كه سر با طولانى باشد و ديگر آنكه تا عوض الف محذوف باشد و يا آنكه تا افتتاح بحذف معظم واقع شده باشد چنان كه بعضى از اهل تحقيق گفته‏اند كه (طولوا الباء و مد و السين و دور الميم تعظيما للَّه) تعالى يعنى سر با را دراز كشيد و سين را بكشيد و ميم را مدور سازيد بجهة تعظيم او سبحانه و بدانكه اسم غير مسمى است چنان كه مذهب اشاعره است و بعضى از متكلمين است زيرا كه اگر اسم و مسمى هر دو يكى ميبودند بايستى كه تلفظ بعسل مستلزم حلاوة لسان بودى و تكلم بنار مستلزم احتراق لسان و ديگر گاه هست كه اسم موجود است و مسمى معدوم چون لفظ عنقا و بعكس چون حقايقى كه بازاى آن لفظى موضوع نشده و بعضى بر آنند كه اسم و مسمى عين همند زيرا كه حقتعالى فرموده كه‏ تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ‏ و جواب‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 28

آنست كه هم چنان كه واجبست تنزيه ذات او سبحانه از نقايض همچنين لازمست تنزيه اسم او از نقايض و نيز گاه هست كه لفظ اسم را زياده ميكنند مجازا كقول الشاعر (الى الحول ثم اسم السلام عليكما) و در انوار التنزيل آورده كه اگر مراد باسم لفظ است پس غير مسمى است زيرا كه مؤلف است از اصوات مقطعه غير قاره و مختلف ميشود باختلاف امم و اعصار مانند عربى قديم و جديد و متعدد و متحد ميباشد چون الفاظ مترادفه و مشتركه و مسمى اينچنين نيست و اگر مراد بآن ذات شي‏ء است پس عين مسمى خواهد بود ليكن به اين معنى اشتهار نيافته و اگر مراد بآن صفت است هم چنان كه راى ابى الحسن اشعريست منقسم ميشود نزد او بآنچه آن نفس مسمى است چون وجود و بآنچه غير مسمى است چون سلوب و اضافات و بآنچه نه مسمى است و نه غير چون عليم و قدير و اللَّه علم ذات مخصوصه واجب الوجوديست كه بالذات مستجمع جميع صفات كماليه است پس جميع اسماء و صفات حسنى در ضمن لفظ اللَّه مندرج باشد و لهذا او را از اسم اعظم شمرده‏اند و دليل بر علميت او آنست كه موصوف ميشود و موصوف به واقع نميشود مانند ساير اعلام و ديگر آنكه لا بد است كه ذات او سبحانه اسمى داشته باشد كه صفات بر او جارى شود چه وصف بدون موصوف محال است و بغير از اللَّه اسم ديگر صلاحيت اين ندارد بدليل اجماع و نيز اگر وصف مى‏بود كلمه (لا اله الا اللَّه) مفيد توحيد نميبود مانند لا اله الا الرحمن كه مانع شركت نيست چه صفت مبهم ميباشد و محتمل غير و اين مستلزم اشتراك است و اظهر آنست كه اللَّه در اصل وصفست ليكن چون در عرف بر غير او سبحانه اطلاق نميكنند بمنزله علم شده چون الثريا و العيوق و جارى مجراى آن گشته در اجراى اوصاف بر او و امتناع وصف باو و عدم تطرق احتمال شركت بآن و دليل بر وصفية اصليه او آنست كه ذات حقتعالى من حيث هو هو بدون اعتبار امرى ديگر در خارج كه حقيقى باشد يا باعتبار غير معقول بشر است با آنكه لفظ بازاء معنى بعد تصور آن معنى ميباشد حقيقة و چون تعقل ذات او تعالى ممكن نيست پس متصور نباشد دلالت لفظ بر او و ديگر آنكه لفظ اللَّه اگر دلالت ميكرد بر مجرد ذات مخصوص او پس ظاهر كريمه و هو اللَّه فى السماوات مفيد معنى صحيح نميبود زيرا كه در اينهنگام معنى چنين است كه او ذاتيست مشخص در آسمانها و اين مستلزم آنست كه سما ظرف آن ذات مشخص باشد و اينصحيح نيست بجهة تنزه او از مكان و محل و اگر صفت باشد معنى چنين خواهد بود كه او معبود است در سماوات و اينحق است و صحيح زيرا كه معبوديت او وصفى است از اوصاف و نيز معنى اشتقاق بودن احد لفظين است مشارك ديگرى در معنى و تركيب و اينشركت حاصل است ميان اللَّه و اصول آن كه مأخذ اشتقاق آنست چه آن يا در اصل اله بوده كه حذف همزه كرده‏اند از جهت خفة لاه شده و چون در حين وقف كردن لات كه اسم معبود باطل است مشتبه بآن ميشد الف لام در اول او در آورده‏اند و از جهة تعظيم بتفخيم ادا كرده‏اند اللَّه شده و يا اشتقاق آن از (اله يا له الها و آلهة و الوهة

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 29

صفحه بعد