کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 38

ميكند بر وجود آن و جمعيت آن بجهت اشتمال آنست بما تحت آن از اجناس مختلفه و ايراد جمع سالم كه موضوع است از براى ذوى العقول از ملائكه و جن و انس نه غير او با آنكه او سبحانه مربى جميع ممكناتست از ذوى العقول و غير آن بنا بر تغليب است يعنى غير ذى عقل را در تحت عقلا داخل گردانيده و بعد از آن جمع عالم بر واو و نون كرده و گويند كه عالم اسمى است موضوع از براى ذوى العلم و تناول غير ايشان بر سبيل استتباعست و اين بنا بر آنست كه تنبيه باشد بر آنكه مقصود او سبحانه از ايجاد عالم معرفة او است و ايجاد غير ذوى العقول بر سبيل استطراد و استتباعست و نزد بعضى مراد بعالمين در اين مقام آدميان‏اند چه هر يك از ايشان عالمند از حيثيت استمثال هر كدام بر نظاير هر چه در عالم كبير است از جواهر و اعراض كه صانع آن بآن دانسته ميشود هم چنان كه صانع در عالم كبير دانسته ميشود بآنچه در آن ابداع نموده و لهذا حقتعالى تسويه نظر فرمود در اين هر دو و گفت‏ وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ‏ و در ايندليلست بر اينكه ممكنات هم چنان كه مفتقرند بمحدث در حال حدوث مفتقرند بمبقى در حال بقا زيرا كه تربيت هم چنان كه گذشت عبارت از تبليغ شي‏ء است بر سبيل تدريج تا بحد كمال آن چنان كه دانسته شد پس هم چنان كه شي‏ء ممكن در ابتداء حدوث و وجود خود مفتقر بمحدث است همچنين در دوام وجود آن تا رسيدن بحد كمال مفتقر بمبقى بوده باشد پس هم چنان كه او سبحانه علة حدوثست علة بقا نيز باشد بخلاف مذهب بعضى از اشاعره كه قائلند بآنكه معلول در حالت وجود محتاج است بعلة نه در حالت بقا از وهب بن منبه روايتست كه حقتعالى را هيجده هزار عالم است كه دنيا يكى از آن است و آنها مساكن روحانيانست و عدد عصر ايشان بغير از خداى كسى نداند و از ابن كعب روايتست كه مراد بهيجده هزار عالم هيجده هزار فرشته‏اند چهار هزار و پانصد بطرف مشرق و چهار هزار و پانصد بمغرب و چهار هزار و پانصد بطرف شمال و چهار هزار و پانصد بجانب جنوب و با هر يكى از ايشان چندان فرشتگان باشند كه عدد ايشان غير از خداى كسى ديگر نداند از ابو ذر غفارى رضوان اللَّه عليه مرويست كه (رب) از اسماء الهى است و اطلاق آن على الاطلاق بر غير او سبحانه جايز نيست چنان كه گذشت و مرويست از حضرت رسالت (ص) كه هر هفت بار بگويد يا (رب) هر دعائى كه بعد از آن كند بدرجه قبول رسد و نيز در آثار وارد شده كه چون بنده مؤمن گويد يا رب و بعد از آن هر حاجت كه داشته باشد بر خداى تعالى عرض نمايد باجابت مقرون گردد و نيز در خبر ديگر آمده كه هر كه پنج بار بگويد هر دعايى كه بعد از آن بكند بدرجه قبول رسد و نيز در آثار آمده كه چون بنده مؤمن گويد كه (يا رب) خداى تعالى گويد (لبيك) و چون بار دوم و سيم باين لفظ تكلم نمايد از جانب عزت ندا آيد كه (سل نعط) طلب حاجة كن تا بدهيم و او سبحانه بوسيله اين كلمه بزرگوار دعاى جميع پيغمبران و مؤمنان را باجابة مقرون ساخته چه آدم و حوا عليه السّلام چون ترك مندوب نمودند گفتند

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 39

رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا حق تعالى توبه ايشان را قبول كرد و نوح عليه السّلام چون از دست كفار عاجز و مضطر گشت گفت‏ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً خداى تعالى دعاى او را اجابت كرده دمار از كفار بر آورد و از ايشان ديارى باقى نگذاشت و ابراهيم عليه السّلام در حين طلب حاجت گفت كه‏ رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ‏ دعاى او مستجاب شد و موسى عليه السّلام چون قبطى را بكشت و گفت‏ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي‏ در جوابش‏ فَغَفَرَ لَهُ‏ نازل گشت و سليمان عليه السّلام طلب مغفرة و پادشاهى باين نام كرد و گفت‏ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي‏ حقتعالى دعاى او را بسر حد اجابت رسانيد و زكريا عليه السّلام چون از خدا طلب فرزند كرد گفت‏ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ‏ دعاى وى بدرجه قبول رسيد و يوسف عليه السّلام نيز خداى را باين نام خواند كه‏ رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ‏ پس جبرئيل نازل شد و گفت چه حاجت دارى گفت رب‏ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ‏ و عيسى عليه السّلام نيز بوسيله اين نام از خداى تعالى طلب مائده نمود و گفت‏ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ حق سبحانه و تعالى از براى او انزال مائده نمود و ايوب عليه السّلام در حينى كه رب‏ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ گفت خداى تعالى زحمت و نقمة او را برحمت و نعمت بدل فرمود و سيد انبياء (ص) طلب مغفرت امة را باين نام كرد و گفت‏ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ‏ در جوابش نازل شد لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ و صلحاى امت حضرت رسالت (ص) چون خداى را باين نام خواندند و گفتند رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا تا آخر توقيع اجابت ايشان چنين آمد كه‏ فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ‏ و شيطان رجيم با كمال طغيان و عدوان نيز خداى را باين نام خواند و گفت‏ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ‏ خداى تعالى او را مهلت داد تا روز قيامت و فرمود فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى‏ يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ‏ و در ثواب گفتن يا (ربنا) و يا (سيدنا) كه در دعاى بزرگوار (يا من اظهر الجميل) واقع شده پيغمبر (ص) از جبرئيل خبر داده كه چون بنده مؤمن اين كلمه را بگويد حقتعالى بملائكه گويد كه اى فرشتگان من گواه باشيد بر اينكه من آمرزيدم اين بنده را و او را اجر عظيم كرامة فرمودم بعدد هر چه آفريده‏ام در بهشت و در دوزخ و در هفت آسمان و هفت زمين و بعدد مرور و كرور شمس و قمر و بعدد جميع ستارگان و قطرهاى باران و انواع خلقان و كوه‏ها و سنگريزها و غيرها و بعدد هر چه آفريده‏ام در عرش و كرسى و غير آن و بواسطه شرافت و عظمة اين نام است كه آن را در يلى اسم بزرگوار خود ثبت نمود و بعد از آن متذكر صفات ديگر شد و فرمود كه‏ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ يعنى خداى كه بخشنده نعمة است بر خلقان و آمرزنده عاصيان در آن جهان تكرار اين دو صفة با وجود قرب عهد بذكر آن جهت مبالغه است و گفته‏اند كه ايراد اين دو صفت در اول بعد از ذكر معبودية بجهت ذكر نعمتى است كه بسبب آن‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 40

مستحق عبادت شده و در اين مقام ذكر آن بجهة استحقاق حمد است پس تكرار نباشد يعنى ذكر رحمت در بسمله نظر بمبدء فطرتست كه بيماده و مده از كتم عدم بفضاى وجود آورده بواسطه آن مستحق عبوديت گشته و در غير بسمله نظر با بقاى وجود است در دنيا و اعاده آن در آخرت تا هر كسى را بمجازات خود رساند عالمان را بجانب قدس و عارفان را بمكان قرب و رفع درجات و اين موجب حمد الهى و سبب ستايش پادشاهيست و ذكر مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ كه در يلى آنست مؤيد اين معنى است تا آنكه ذكر اين دو صفت در اين مقام بجهت بيان ربوبية باشد چه تربيت عالميان برحمانيتست باين وجه كه خلق را در دنيا روزى مى‏دهد و برحيمية كه در آخرت ايشان را ميامرزد و بعد از آن بجهت ترك كفران و طغيان بندگان اختيار صفت مالكيت كه مشعر بر سياست است نموده ميفرمايد كه‏ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ يعنى خدايى كه خداوند روز جزا دادنست و جميع بندگان را در آن روز بسزاى و جزاى كردار خودشان رساند باين وجه كه مطيع را ثواب دهد و عاصى را عقاب نمايد و مالكيت او اگر چه عامست نسبت دنيا و آخرت اما تخصيص آن بآخرت جهة تعظيم و تفخيم شان آن روز است از قبيل‏ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏ و يا بجهت تفرد او سبحانه بآن در آخرت چه در آن روز هيچ منازعى نخواهد داشت كه دعوى مالكيت كند بخلاف دنيا كه اين دعوى بى‏معنى مى‏كنند و بدانكه عاصم و كسايى باثبات الف مالك خوانده‏اند كه بمعنى متصرفست در اعيان مملوكه بهر وجهى كه خواهد و مشتق منه آن ملك است بكسر ميم و نافع و ابن كثير و ابو عمرو و حمزه ملك بحذف الف كه بمعنى متصرف است بامر و نهى در مامورين مشتق از ملك بضم ميم و اين ابلغ است در مدح از اول و دين بمعنى جزاست و منه (كما تدين تدان) و قوله (و لم يبق سوى العدوان دناهم كما دانوا) و اضافه اسم فاعل بطرف بجهت اجراء ظرف است در مجراى مفعول به بر سبيل اتساء كقولهم يا سارق الليلة كه بمعنى سارق المال فى الليلة است پس تقدير كلام اينست كه (مالك الامور يا ملك الاوامر و النواهى يوم الدين) يعنى متصرف و خداوند همه اشياء يا پادشاه جميع امرها و نهى‏ها در روز جزا و مالك ميتواند بود كه بمعنى ملك باشد كه فعل ماضى است بجهت تحقق وقوع آن بر طريقه‏ وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ كه نادى بمعنى يناديست و بمعنى اينكه (له الملك له الملك فى هذا اليوم على وجه الاستمرار) تا اضافه بر حقيقت باشد و معد وقوع صفت براى معرفت يعنى تا لازم نيايد كه اضافه اسم فاعل غير حقيقى باشد و غير معطى معنى تعريف كه مقتضى عدم جواز وقوع آنست صفت معرفت چه اضافه غير حقيقيه در صورتيست كه اسم فاعل بمعنى حال يا استقبال باشد كه در تقدير انفصال است كقولك (مالك الساعة و مالك غدا) و اما هر گاه از آن قصد ماضى كنند كقولك (هو مالك عبده امس) يا زمان مستمر كقولك (زيد مالك العبيد) چنان كه باين مفسر شد اضافه حقيقة خواهد بود از قبيل مولى العبيد و نزد

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 41

بعضى مراد از دين شريعتست و يا طاعت و تقدير اين است كه (مالك يوم جزاء الدين) و مؤيد قول اول است روايت ماثوره از امام محمد باقر عليه السّلام كه (الدين هو الحساب) يعنى او حاكم روز حساب است كه ميان بندگان بحق حكم كند و از حساب در نگذرد و مقوى قول ثانى اينكه محمد بن كعب گفته كه تقدير اينست كه (مالك يوم لا ينفع فيه الا الدين) يعنى او خداوند روزيست كه نفع ندهد مردمان را در آن روز مگر دين اسلام و قول جبائى كه مراد اينست كه (يوم الجزاء على الدين) يعنى او پادشاه روز پاداش دادنست بر دين و بنا بر اين قول مراد مطلق دين است خواه دين حق و خواه باطل يعنى حق سبحانه و تعالى بر دين حق ثواب ميدهد و بر دين باطل عقاب مترتب ميسازد و (يوم) اگر چه حقيقة عبارتست از طلوع آفتاب تا غروب اما در اين مقام استعاره است از براى وقتى كه (مغرا) از ظلمة باشد و بمثابه روز روشن بود چه در آخرت روز و شب نخواهد بود چنان كه در اخبار صحيحه ثابت گشته پس اطلاق (يوم) بر او بر سبيل تشبيه باشد و در (انوار) گفته كه اجراى اين صفات بر او سبحانه از (ربوبية) و (موجدية) و (منعمية) نعم ظاهره و باطنه و عاجله و آجله و مالكية امور در روز ثواب و عقاب بجهت دلالت است بر آنكه او است كه حقيق (حمد) است نه غير او زيرا كه ترتب حكم بر وصف (مشعر) است بعليت آن و (ايذان) بر آنكه كسى كه متصف باين صفات نباشد مستاهل (حمد) نيست چه جاى آنكه لياقت معبوديت داشته باشد پس وصف (اول) براى بيان موجبية (حمد) است كه آن ايجاد و ربوبيت است و وصف (ثانى و ثالث) براى دلالت بر آنكه متفضل نعم قادر مختار است در ايصال نعم نه موجب بالذات چه (حمد) در مقابل افعال جميله اختياريه است نه غير اختياريه و لهذا ميگويند كه (مدحت اللؤلؤ) و نميگويند كه (حمدته) چنان كه گذشت و وصف (چهارم) كه متضمن وعد حامدانست و وعيد مغرضان از براى تحقيق اختصاص است چه وصف مالكيت در آن روز قابل شركت نيست و مخفى نيست كه اين آيه دلالتى تمام دارد بر اثبات معاد و ترغيب و ترهيب عباد زيرا كه هر گاه مكلفان تصور معنى اين آيه نمودند رجا و خوف را صفحه روزگار خود گردانيده بجانب جناب او روى ميآورند و مايل عبوديت او ميشوند از اين جهت او سبحانه چون بندگان خود را بوسيله اين آيه شريفه باين مرتبه رسانيد در عقب آن ايشان را كيفيت اعتراف بعبوديت تعليم فرمود و گفت اى بندگان من روى دل بجانب من آوريد و بر وجه خطاب بگوئيد كه اى آن كسى كه متصفى بصفات عظام مذكوره‏ إِيَّاكَ نَعْبُدُ تو را ميپرستيم و بس و غير تو را در اين امر شريك نميسازيم زيرا كه غير از تو هيچ كس ديگر مستحق عبادت نيست‏ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ و همين از تو يارى مى‏خواهيم در دوام پرستش تو و در جميع‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 42

مقاصد و حوائج نه از غير تو و نزد بعضى معنى آنست كه تو را ميپرستيم بجهت دخول جنان و از تو يارى ميخواهيم بجهت خلاصى از نيران و در انوار گفته كه حقتعالى اول كلام خود را مبتنى ساخته بر آنچه مبادى حال عارفست از ذكر و فكر و تأمل در اسماء او و نظر در آلاء و نعماء او و استدلال بصنايع او بر عظم شأن او و غلبية سلطنت او و بعد از آن نفقيه او نموده به ذكر آنچه منتهاى امر او است كه آن خوض بنده است در لجه وصول و دخول او در اهل مشاهده بر وجهى كه گويا عيانا وى را مى‏بينند و با او مناجات مى كنند و از عادة عربست تفنن در كلام و عدول از اسلوبى باسلوبى ديگر جهت تجديد كلام و تنشيط سامع پس از خطاب بغيبت عدول ميكنند و از غيبت بتكلم و بعكس كقوله تعالى‏ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ‏ و قوله‏ وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ‏ و قول امرء لقيس (تطاول ليلك بالاثمد) (و نام الخلى و لم ترقد) (و بات و باتت له ليلة) (كلية ذى العائر الارمد) (و ذلك من نبأ جاءني) (و خبرته عن ابى الاسود) كه در اين سه بيت سه التفات است و ايا ضمير منصوب منفصل است و آنچه ملحق است باو از يا و كاف و ها حروفند كه از براى بيان تكلم و خطاب و غيبت زياده گردانيده‏اند و محلى از اعراب ندارند مانند تاء انت و كاف أ رأيتك و نزد خليل ايا مضاف است به حروف مذكوره و احتجاج او بچيزيست كه از بعضى عرب حكايت كرده كه (اذا بلغ الستين فاياه و ايا الشواب) اى احذر من جماع الشواب و اگر ضمير ميبود مضاف واقع نميشد و جواب از اين آنست كه اين شاذ است و غير معتمد عليه و نزد بعضى حروف مذكوره ضمايرند و (ايا) ما يعتمد به چه آن حروف چون از عوامل منفصل شدند متعذر است نطق بآنها پس (ايا) را بآن منظم مى‏سازند تا بجهت آن مستقل شوند و نزد جمعى ديگر ضمير مجموع آنست و عبادة عبارت است از اقصاى غايت خضوع و تذلل و منه طريق (معبد اى مذلل و ثوب ذو عبدة اذا كان فى غايت الصفاقة) و لهذا مستعمل نيست مگر در خضوعى كه از براى او سبحانه است و استعانت طلب معونة است و آن يا ضرورية است يا غير ضرورية ضرورية آنست كه فعل بدون آن حاصل نشود مانند اقتدار فاعل بفعل و تصور او آن را و حصول آلت و مادة كه فاعل بآن آلت در مادة عمل كند و نزد اجتماع اين امور فاعل متصف باستطاعت ميشود و صحيح است كه مكلف بآن فعل شود و غير ضروريه تحصيل آن چيزيست كه بواسطه آن فعل بر وجه سهولت و يسير باشد مانند راحله در سفر مر كسى را كه قادر بر مشى باشد و يا تحصيل آن چيزى كه مقرب فاعل باشد بفعل و حث او نمايد بر آن و اين قسم صحت تكليف موقوف بر آن نيست و مراد باستعانت يا طلب معونة است در همه مهمات و يا در اداء عبادات و ضمير مستكن در اين دو فعل راجع است بقارى و كسانى كه باويند از حفظه و اهل جماعت يا راجع باو و ساير موحدين و درج كردن قارى عبادت خود را در تضاعيف عبادت ايشان و خلط

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 43

حاجت خود بحاجت ايشان بجهت اميدوارى ويست بآنكه عبادت او ببركت عبادات ايشان مقبول گردد و حاجت او بجهت اندراج در حاجات ايشان بحد اجابت رسد و لهذا جماعة مشروع گشته و تقديم مفعول بجهت تعظيم و اهتمام است بآن و دلالت آن بر حصر و لهذا ابن عباس در تفسير آن فرموده (لا نعبد غيرك) و يا بجهت تقديم آن چيزى كه مقدمست در وجود و تنبيه بر آنكه عابد بايد كه نظر او اولا و بالذات بمعبود باشد و از جانب او بعبادت خود نظر نمايد نه از آن حيثيت كه آن عبادت از او صادر شده بلكه از حيثية آنكه او را نسبت شريفه هست باو تعالى و وصله ميان عابد و ميان حق است چه وصول عارف گاهى متحقق ميشود كه مستغرق شود در ملاحظه جناب قدس و از ما عداى او زاهل گردد بمرتبه كه ملاحظه نفس خود نكند و بهيچ حالى از احوال خود نپردازد مگر از آن حيثيت كه نفس او ملاحظه او سبحانه است و منتسب باو و لهذا اتفاق امت شده به اينكه (ان اللَّه معنا) كه مقول قول حضرت خاتميت است (ص) مزية فضل دارد بر قول موسى كه‏ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ‏ و تكرير ضمير براى تنصيص است زيرا كه او است كه مستعان به است نه غير او و بدانكه اگر چه اصل عبادت بدون اعانت متصور نيست و واجب است تقدم آن بر آن زيرا كه حصول عبادت موقوفست بر وجود بنده و قدرت و كمال عقل وى و اين عين اعانتست اما تقديم استعانة بر عبادت لازم نيست چه اتيان عبادت بدون استعانت ممكنست هم چنان كه ميتواند بود كه عبادت حاصل شود پيش از طلب اعانت و بعد از آن طلب اعانت بجهت دوام عبادت باشد نه اصل عبادت پس تقديم‏ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ بر إِيَّاكَ نَعْبُدُ واجب نباشد و نزد بعضى آنست كه استعانت براى عبادت مستأنفه است نه عبادت ماضيه پس واجب التقديم نباشد و يا تقديم عبادت بجهت توافق رؤس آيات باشد و يا تنبيه بر آنكه تقديم وسيله بر طلب حاجت ادعى است باجابت و يا آنكه چون متكلم نسبت عبادت بنفس خود داد و اين موهم تبحج و نشاط ويست و مظنه آنكه آنچه از او صادر شده معتد به است و اين مستلزم عجب است كه هادم عبادتست از اين جهة در عقب آن‏ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ واقع شده تا دلالت كند بر آنكه عبادت نيز از قسم آن چيزى كه اتمام نمى‏پذيرد مگر بمعونة از او سبحانه و توفيق او و نزد بعضى واو از براى حاليه است و تقدير اينكه نعبدك مستعينين بك يعنى تو را ميپرستيم در حالتى كه استعانت نماينده‏ايم بتو و چون حال مقارن ذى الحال است پس مجوز استعانت باشد از براى اصل عبادت و استمرار آن و اين قول بنا بر مذهب كسى است كه مضارع مثبت به واو فقط بدون ايراد ضمير با آن حال واقع ميتواند شد و اطلاق استعانت بجهت آنست كه تا متناول جميع مستعان فيه باشد و در گفتن كلمات مذكور نفع و فايده بسيار است ابو طلحه روايت كند كه من با رسول خدا (ص) بودم در بعضى غزوات چون كار حرب سخت شد و كارزار گرم گشت رسول (ص) سر برداشت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 44

و گفت‏

يا مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏

صفحه بعد