کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 40

مستحق عبادت شده و در اين مقام ذكر آن بجهة استحقاق حمد است پس تكرار نباشد يعنى ذكر رحمت در بسمله نظر بمبدء فطرتست كه بيماده و مده از كتم عدم بفضاى وجود آورده بواسطه آن مستحق عبوديت گشته و در غير بسمله نظر با بقاى وجود است در دنيا و اعاده آن در آخرت تا هر كسى را بمجازات خود رساند عالمان را بجانب قدس و عارفان را بمكان قرب و رفع درجات و اين موجب حمد الهى و سبب ستايش پادشاهيست و ذكر مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ كه در يلى آنست مؤيد اين معنى است تا آنكه ذكر اين دو صفت در اين مقام بجهت بيان ربوبية باشد چه تربيت عالميان برحمانيتست باين وجه كه خلق را در دنيا روزى مى‏دهد و برحيمية كه در آخرت ايشان را ميامرزد و بعد از آن بجهت ترك كفران و طغيان بندگان اختيار صفت مالكيت كه مشعر بر سياست است نموده ميفرمايد كه‏ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ‏ يعنى خدايى كه خداوند روز جزا دادنست و جميع بندگان را در آن روز بسزاى و جزاى كردار خودشان رساند باين وجه كه مطيع را ثواب دهد و عاصى را عقاب نمايد و مالكيت او اگر چه عامست نسبت دنيا و آخرت اما تخصيص آن بآخرت جهة تعظيم و تفخيم شان آن روز است از قبيل‏ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ‏ و يا بجهت تفرد او سبحانه بآن در آخرت چه در آن روز هيچ منازعى نخواهد داشت كه دعوى مالكيت كند بخلاف دنيا كه اين دعوى بى‏معنى مى‏كنند و بدانكه عاصم و كسايى باثبات الف مالك خوانده‏اند كه بمعنى متصرفست در اعيان مملوكه بهر وجهى كه خواهد و مشتق منه آن ملك است بكسر ميم و نافع و ابن كثير و ابو عمرو و حمزه ملك بحذف الف كه بمعنى متصرف است بامر و نهى در مامورين مشتق از ملك بضم ميم و اين ابلغ است در مدح از اول و دين بمعنى جزاست و منه (كما تدين تدان) و قوله (و لم يبق سوى العدوان دناهم كما دانوا) و اضافه اسم فاعل بطرف بجهت اجراء ظرف است در مجراى مفعول به بر سبيل اتساء كقولهم يا سارق الليلة كه بمعنى سارق المال فى الليلة است پس تقدير كلام اينست كه (مالك الامور يا ملك الاوامر و النواهى يوم الدين) يعنى متصرف و خداوند همه اشياء يا پادشاه جميع امرها و نهى‏ها در روز جزا و مالك ميتواند بود كه بمعنى ملك باشد كه فعل ماضى است بجهت تحقق وقوع آن بر طريقه‏ وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ كه نادى بمعنى يناديست و بمعنى اينكه (له الملك له الملك فى هذا اليوم على وجه الاستمرار) تا اضافه بر حقيقت باشد و معد وقوع صفت براى معرفت يعنى تا لازم نيايد كه اضافه اسم فاعل غير حقيقى باشد و غير معطى معنى تعريف كه مقتضى عدم جواز وقوع آنست صفت معرفت چه اضافه غير حقيقيه در صورتيست كه اسم فاعل بمعنى حال يا استقبال باشد كه در تقدير انفصال است كقولك (مالك الساعة و مالك غدا) و اما هر گاه از آن قصد ماضى كنند كقولك (هو مالك عبده امس) يا زمان مستمر كقولك (زيد مالك العبيد) چنان كه باين مفسر شد اضافه حقيقة خواهد بود از قبيل مولى العبيد و نزد

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 41

بعضى مراد از دين شريعتست و يا طاعت و تقدير اين است كه (مالك يوم جزاء الدين) و مؤيد قول اول است روايت ماثوره از امام محمد باقر عليه السّلام كه (الدين هو الحساب) يعنى او حاكم روز حساب است كه ميان بندگان بحق حكم كند و از حساب در نگذرد و مقوى قول ثانى اينكه محمد بن كعب گفته كه تقدير اينست كه (مالك يوم لا ينفع فيه الا الدين) يعنى او خداوند روزيست كه نفع ندهد مردمان را در آن روز مگر دين اسلام و قول جبائى كه مراد اينست كه (يوم الجزاء على الدين) يعنى او پادشاه روز پاداش دادنست بر دين و بنا بر اين قول مراد مطلق دين است خواه دين حق و خواه باطل يعنى حق سبحانه و تعالى بر دين حق ثواب ميدهد و بر دين باطل عقاب مترتب ميسازد و (يوم) اگر چه حقيقة عبارتست از طلوع آفتاب تا غروب اما در اين مقام استعاره است از براى وقتى كه (مغرا) از ظلمة باشد و بمثابه روز روشن بود چه در آخرت روز و شب نخواهد بود چنان كه در اخبار صحيحه ثابت گشته پس اطلاق (يوم) بر او بر سبيل تشبيه باشد و در (انوار) گفته كه اجراى اين صفات بر او سبحانه از (ربوبية) و (موجدية) و (منعمية) نعم ظاهره و باطنه و عاجله و آجله و مالكية امور در روز ثواب و عقاب بجهت دلالت است بر آنكه او است كه حقيق (حمد) است نه غير او زيرا كه ترتب حكم بر وصف (مشعر) است بعليت آن و (ايذان) بر آنكه كسى كه متصف باين صفات نباشد مستاهل (حمد) نيست چه جاى آنكه لياقت معبوديت داشته باشد پس وصف (اول) براى بيان موجبية (حمد) است كه آن ايجاد و ربوبيت است و وصف (ثانى و ثالث) براى دلالت بر آنكه متفضل نعم قادر مختار است در ايصال نعم نه موجب بالذات چه (حمد) در مقابل افعال جميله اختياريه است نه غير اختياريه و لهذا ميگويند كه (مدحت اللؤلؤ) و نميگويند كه (حمدته) چنان كه گذشت و وصف (چهارم) كه متضمن وعد حامدانست و وعيد مغرضان از براى تحقيق اختصاص است چه وصف مالكيت در آن روز قابل شركت نيست و مخفى نيست كه اين آيه دلالتى تمام دارد بر اثبات معاد و ترغيب و ترهيب عباد زيرا كه هر گاه مكلفان تصور معنى اين آيه نمودند رجا و خوف را صفحه روزگار خود گردانيده بجانب جناب او روى ميآورند و مايل عبوديت او ميشوند از اين جهت او سبحانه چون بندگان خود را بوسيله اين آيه شريفه باين مرتبه رسانيد در عقب آن ايشان را كيفيت اعتراف بعبوديت تعليم فرمود و گفت اى بندگان من روى دل بجانب من آوريد و بر وجه خطاب بگوئيد كه اى آن كسى كه متصفى بصفات عظام مذكوره‏ إِيَّاكَ نَعْبُدُ تو را ميپرستيم و بس و غير تو را در اين امر شريك نميسازيم زيرا كه غير از تو هيچ كس ديگر مستحق عبادت نيست‏ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ و همين از تو يارى مى‏خواهيم در دوام پرستش تو و در جميع‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 42

مقاصد و حوائج نه از غير تو و نزد بعضى معنى آنست كه تو را ميپرستيم بجهت دخول جنان و از تو يارى ميخواهيم بجهت خلاصى از نيران و در انوار گفته كه حقتعالى اول كلام خود را مبتنى ساخته بر آنچه مبادى حال عارفست از ذكر و فكر و تأمل در اسماء او و نظر در آلاء و نعماء او و استدلال بصنايع او بر عظم شأن او و غلبية سلطنت او و بعد از آن نفقيه او نموده به ذكر آنچه منتهاى امر او است كه آن خوض بنده است در لجه وصول و دخول او در اهل مشاهده بر وجهى كه گويا عيانا وى را مى‏بينند و با او مناجات مى كنند و از عادة عربست تفنن در كلام و عدول از اسلوبى باسلوبى ديگر جهت تجديد كلام و تنشيط سامع پس از خطاب بغيبت عدول ميكنند و از غيبت بتكلم و بعكس كقوله تعالى‏ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ‏ و قوله‏ وَ اللَّهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْناهُ‏ و قول امرء لقيس (تطاول ليلك بالاثمد) (و نام الخلى و لم ترقد) (و بات و باتت له ليلة) (كلية ذى العائر الارمد) (و ذلك من نبأ جاءني) (و خبرته عن ابى الاسود) كه در اين سه بيت سه التفات است و ايا ضمير منصوب منفصل است و آنچه ملحق است باو از يا و كاف و ها حروفند كه از براى بيان تكلم و خطاب و غيبت زياده گردانيده‏اند و محلى از اعراب ندارند مانند تاء انت و كاف أ رأيتك و نزد خليل ايا مضاف است به حروف مذكوره و احتجاج او بچيزيست كه از بعضى عرب حكايت كرده كه (اذا بلغ الستين فاياه و ايا الشواب) اى احذر من جماع الشواب و اگر ضمير ميبود مضاف واقع نميشد و جواب از اين آنست كه اين شاذ است و غير معتمد عليه و نزد بعضى حروف مذكوره ضمايرند و (ايا) ما يعتمد به چه آن حروف چون از عوامل منفصل شدند متعذر است نطق بآنها پس (ايا) را بآن منظم مى‏سازند تا بجهت آن مستقل شوند و نزد جمعى ديگر ضمير مجموع آنست و عبادة عبارت است از اقصاى غايت خضوع و تذلل و منه طريق (معبد اى مذلل و ثوب ذو عبدة اذا كان فى غايت الصفاقة) و لهذا مستعمل نيست مگر در خضوعى كه از براى او سبحانه است و استعانت طلب معونة است و آن يا ضرورية است يا غير ضرورية ضرورية آنست كه فعل بدون آن حاصل نشود مانند اقتدار فاعل بفعل و تصور او آن را و حصول آلت و مادة كه فاعل بآن آلت در مادة عمل كند و نزد اجتماع اين امور فاعل متصف باستطاعت ميشود و صحيح است كه مكلف بآن فعل شود و غير ضروريه تحصيل آن چيزيست كه بواسطه آن فعل بر وجه سهولت و يسير باشد مانند راحله در سفر مر كسى را كه قادر بر مشى باشد و يا تحصيل آن چيزى كه مقرب فاعل باشد بفعل و حث او نمايد بر آن و اين قسم صحت تكليف موقوف بر آن نيست و مراد باستعانت يا طلب معونة است در همه مهمات و يا در اداء عبادات و ضمير مستكن در اين دو فعل راجع است بقارى و كسانى كه باويند از حفظه و اهل جماعت يا راجع باو و ساير موحدين و درج كردن قارى عبادت خود را در تضاعيف عبادت ايشان و خلط

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 43

حاجت خود بحاجت ايشان بجهت اميدوارى ويست بآنكه عبادت او ببركت عبادات ايشان مقبول گردد و حاجت او بجهت اندراج در حاجات ايشان بحد اجابت رسد و لهذا جماعة مشروع گشته و تقديم مفعول بجهت تعظيم و اهتمام است بآن و دلالت آن بر حصر و لهذا ابن عباس در تفسير آن فرموده (لا نعبد غيرك) و يا بجهت تقديم آن چيزى كه مقدمست در وجود و تنبيه بر آنكه عابد بايد كه نظر او اولا و بالذات بمعبود باشد و از جانب او بعبادت خود نظر نمايد نه از آن حيثيت كه آن عبادت از او صادر شده بلكه از حيثية آنكه او را نسبت شريفه هست باو تعالى و وصله ميان عابد و ميان حق است چه وصول عارف گاهى متحقق ميشود كه مستغرق شود در ملاحظه جناب قدس و از ما عداى او زاهل گردد بمرتبه كه ملاحظه نفس خود نكند و بهيچ حالى از احوال خود نپردازد مگر از آن حيثيت كه نفس او ملاحظه او سبحانه است و منتسب باو و لهذا اتفاق امت شده به اينكه (ان اللَّه معنا) كه مقول قول حضرت خاتميت است (ص) مزية فضل دارد بر قول موسى كه‏ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ‏ و تكرير ضمير براى تنصيص است زيرا كه او است كه مستعان به است نه غير او و بدانكه اگر چه اصل عبادت بدون اعانت متصور نيست و واجب است تقدم آن بر آن زيرا كه حصول عبادت موقوفست بر وجود بنده و قدرت و كمال عقل وى و اين عين اعانتست اما تقديم استعانة بر عبادت لازم نيست چه اتيان عبادت بدون استعانت ممكنست هم چنان كه ميتواند بود كه عبادت حاصل شود پيش از طلب اعانت و بعد از آن طلب اعانت بجهت دوام عبادت باشد نه اصل عبادت پس تقديم‏ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ بر إِيَّاكَ نَعْبُدُ واجب نباشد و نزد بعضى آنست كه استعانت براى عبادت مستأنفه است نه عبادت ماضيه پس واجب التقديم نباشد و يا تقديم عبادت بجهت توافق رؤس آيات باشد و يا تنبيه بر آنكه تقديم وسيله بر طلب حاجت ادعى است باجابت و يا آنكه چون متكلم نسبت عبادت بنفس خود داد و اين موهم تبحج و نشاط ويست و مظنه آنكه آنچه از او صادر شده معتد به است و اين مستلزم عجب است كه هادم عبادتست از اين جهة در عقب آن‏ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ واقع شده تا دلالت كند بر آنكه عبادت نيز از قسم آن چيزى كه اتمام نمى‏پذيرد مگر بمعونة از او سبحانه و توفيق او و نزد بعضى واو از براى حاليه است و تقدير اينكه نعبدك مستعينين بك يعنى تو را ميپرستيم در حالتى كه استعانت نماينده‏ايم بتو و چون حال مقارن ذى الحال است پس مجوز استعانت باشد از براى اصل عبادت و استمرار آن و اين قول بنا بر مذهب كسى است كه مضارع مثبت به واو فقط بدون ايراد ضمير با آن حال واقع ميتواند شد و اطلاق استعانت بجهت آنست كه تا متناول جميع مستعان فيه باشد و در گفتن كلمات مذكور نفع و فايده بسيار است ابو طلحه روايت كند كه من با رسول خدا (ص) بودم در بعضى غزوات چون كار حرب سخت شد و كارزار گرم گشت رسول (ص) سر برداشت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 44

و گفت‏

يا مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏

سرها را ديدم كه ميافتاد و كسى را نمى ديدم كه شمشير زند و كافران روى بهزيمت نهادند چون حرب تمام شد صورت اينحال را از پيغمبر (ص) پرسيدم فرمود كه فرشتگان گردن ايشان ميزدند و شما نمى‏ديديد و در رواية واقع شده كه هر گاه كارى بر بنده مؤمن تنگ شود و او باين كلمات شريفه مواظبت نمايد آنكار بر او آسان گردد و چون كه تخليص عبادت و تخصيص استعانت باو سبحانه موجب انقطاع است از ما سوى و توجه تام بحضرت مولى و آن باعث استجابت جميع دعوات و سبب انجاح همه مدعياتست از اينجهت او را توطيه طلب هدايت بندگان ساخته در عقب آن ايشان را امر مينمايد كه بگوئيد از روى نياز كه اى آن كسى كه عبادت مخصوص است بتو و استعانت روا نيست از غير تو اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ بنما بما راه راست را كه آن سبب وصول است بجنان و رسيدن بروضه رضوان بدانكه اين كلام بيان معونة مطلوبه است فكانه قال كيف اعينكم فقالوا اهدنا و افراد اين بذكر با آنكه طرق اعانت متعدد است بجهة آنست كه اين مقصود اعظم است و هدايت دلالت است بلطف و لهذا در خير مستعمل است نه در غير آن و قوله تعالى‏ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِيمِ‏ بر وجه تهكم است و هديه از اين مأخوذ است و كسى كه مقدم قوميست او را هادى ميگويند بجهت آنكه قوم باو مهتدى ميشوند و هوادى وحش كه بمعنى اعضاى مقدمه و اوايل آنست نيز از اين ماخوذ است چه اهتداى ايشان بآنست و هادى كه بمعنى عنق است كما يقال و اقبلت هو ادى الخيل اذا بدت اعناقها نيز مشتق است از اين و فعل از اين هدى يهدى است و آن در اصل متعدى بلام است يا الى و بعد از آن نزع حرف جر نموده‏اند و مجرور آن را منصوب ساخته مانند كريمه و اختار موسى قومه كه تقدير من قومه است و اين را منصوب بنزع خافض ميگويند و هدايت حقتعالى متنوع است بانواع غير محصوره ليكن منحصر است در اجناس اربعه مترتبه اول افاضه قوى كه بسبب آن بنده متمكن ميشود بر مهتدى شدن بمصالح خود چون قوة عقليه و حواس باطنه و مشاعر ظاهره دويم نصب دلايل فارقه ميان حق و باطل و صلاح و فساد و اليه اشار بقوله‏ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ‏ و قوله‏ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ سيم هدايت بارسال رسل و انزال كتب و (اياها) عنى بقوله‏ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا و قوله‏ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ‏ چهارم كشف سراير است بر قلوب عباد و ارائه اشياء كما هى بايشان بطريق وحى يا الهام و منامات صادقه و اين قسم مختص است بانبياء و اولياء و عنى ذلك بقوله‏ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ‏ و قوله تعالى‏ وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و چون اصل هداية حاصل است مر اهل ايمان را پس مطلوب از طلب هدايت زيادتى آنست و يا ثبات و دوام بر آن و يا حصول مزية مرتبة برايشان پس عارف هر گاه گويد كه‏ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ مراد وى‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 45

بآن اين خواهد بود كه (ارشدنا طريق السير فيك لتمحو عنا ظلمات احوالنا و تميط غواشى ابدالنا لنستضي‏ء بنور قدسك فنراك بنورك) و از أمير المؤمنين عليه السّلام مرويست كه معنى آيه آنست كه ما را براه راستى كه نموده ثابت قدم دار تا دايم مطيع امر و نهى تو باشيم و يك لحظه بپرستش غير تو نپردازيم و بعضى از اهل تحقيق گفته‏اند كه بنما ما را راه راست به اين وجه كه ما را بمحبت ذاتى خود مشرف دار تا از التفات بخود و بغير تو آزاد گشته بتمامى گرفتار تو گرديم جز تو ندانيم و جز تو نبينيم و جز تو نيانديشيم يا بنما بما راهى كه حضرت تراست نسبت بهر موجودى كه آن موجود بى‏آن پيدايى ندارد و بغايت كمال خود بآن نميرسد تا در همه جز تو نبينيم و از توجه بغير تو آزاد گرديم و بدانكه امر و دعا متشاركند لفظا و معنى و متفاوت باستعلا و تسفل و يا بر تبهكاران و صراط در اصل سراط است بسين ماخوذ از (سرط الطعام اذا تبلعه فكانه يسرط السابلة) و لهذا آن را (لقم) نيز ميگويند بجهة آنكه التقام سابله ميكند و قلب (سين بصاد) بجهت آنست كه تا مطابق طا شود در اطباق و (قنبل) كه از راويان ابن كثير است آن را بر اصل خود خوانده و بواقى به صاد محض مگر حمزه كه اشمام صاد بزا ميكند و مراد از آن طريق اسلام است چنان كه از ابن عباس و جابر نقل كرده‏اند كه راه راست دين اسلام است و از محمد بن حنفيه منقولست كه (انه دين اللَّه الذى لا يقبل عن العباده غيره) يعنى صراط مستقيم دين خدا است كه حقتعالى غير آن را قبول نميكند از بندگان و حارث اعور از أمير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه آن كتاب خدا است و بنا بر حديث مشهور كه از آن حضرت منقولست كه‏

(انا كتاب اللَّه الناطق)

مراد طريق آن حضرت و اولاد اطهار او باشد و مؤيد اينست كه اعز محدث حنبلى روايت كرده از ابو بريده اسلمى كه از اصحاب حضرت نبويست كه‏

(الصراط المستقيم هو صراط محمد و آل محمد)

يعنى صراط مستقيم طريق محمد است و آل محمد كه مبتنى بر اصول دينست كه توحيد است و عدل و نبوة و امامت و معاد و شكى نيست كه طريق اهل البيت عليهم السلام صراط مستقيم و طريق قويمست كه سلوك نمودن در آن موجب نجات و رستگاريست و اختيار غير آن سبب خسران و زيانكارى هم چنان كه در اخبار صحيحه بطريق اهل البيت عليهم السلام از پيغمبر (ص) مرويست كه‏

(مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى و من تخلف عنها غرق)

يعنى مثل و داستان اهل بيت من مثل و داستان كشتى نوح است هر كه در آن كشتى نشست از غرق و هلاكت نجات يافت و هر كه از آن تخلف كرد و ننشست غرق و هلاك شد و بعذاب آخرت گرفتار گشت و نيز حديث مشهور كه عامه و خاصه از پيغمبر (ص) نقل كرده‏اند كه‏

انى تارك فيكم الثقلين ان تمسكتم بها لن تضلوا كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى‏

نيز شاهد عدل است بر اين و ترجمه اينحديث در ما تقدم مذكور شد و اولى حمل آيتست بر عموم چه (صراط مستقيم) باتفاق دينى است كه حقتعالى بآن امر فرموده از توحيد و عدل‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 46

صفحه بعد