کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 43

حاجت خود بحاجت ايشان بجهت اميدوارى ويست بآنكه عبادت او ببركت عبادات ايشان مقبول گردد و حاجت او بجهت اندراج در حاجات ايشان بحد اجابت رسد و لهذا جماعة مشروع گشته و تقديم مفعول بجهت تعظيم و اهتمام است بآن و دلالت آن بر حصر و لهذا ابن عباس در تفسير آن فرموده (لا نعبد غيرك) و يا بجهت تقديم آن چيزى كه مقدمست در وجود و تنبيه بر آنكه عابد بايد كه نظر او اولا و بالذات بمعبود باشد و از جانب او بعبادت خود نظر نمايد نه از آن حيثيت كه آن عبادت از او صادر شده بلكه از حيثية آنكه او را نسبت شريفه هست باو تعالى و وصله ميان عابد و ميان حق است چه وصول عارف گاهى متحقق ميشود كه مستغرق شود در ملاحظه جناب قدس و از ما عداى او زاهل گردد بمرتبه كه ملاحظه نفس خود نكند و بهيچ حالى از احوال خود نپردازد مگر از آن حيثيت كه نفس او ملاحظه او سبحانه است و منتسب باو و لهذا اتفاق امت شده به اينكه (ان اللَّه معنا) كه مقول قول حضرت خاتميت است (ص) مزية فضل دارد بر قول موسى كه‏ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ‏ و تكرير ضمير براى تنصيص است زيرا كه او است كه مستعان به است نه غير او و بدانكه اگر چه اصل عبادت بدون اعانت متصور نيست و واجب است تقدم آن بر آن زيرا كه حصول عبادت موقوفست بر وجود بنده و قدرت و كمال عقل وى و اين عين اعانتست اما تقديم استعانة بر عبادت لازم نيست چه اتيان عبادت بدون استعانت ممكنست هم چنان كه ميتواند بود كه عبادت حاصل شود پيش از طلب اعانت و بعد از آن طلب اعانت بجهت دوام عبادت باشد نه اصل عبادت پس تقديم‏ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ بر إِيَّاكَ نَعْبُدُ واجب نباشد و نزد بعضى آنست كه استعانت براى عبادت مستأنفه است نه عبادت ماضيه پس واجب التقديم نباشد و يا تقديم عبادت بجهت توافق رؤس آيات باشد و يا تنبيه بر آنكه تقديم وسيله بر طلب حاجت ادعى است باجابت و يا آنكه چون متكلم نسبت عبادت بنفس خود داد و اين موهم تبحج و نشاط ويست و مظنه آنكه آنچه از او صادر شده معتد به است و اين مستلزم عجب است كه هادم عبادتست از اين جهة در عقب آن‏ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ واقع شده تا دلالت كند بر آنكه عبادت نيز از قسم آن چيزى كه اتمام نمى‏پذيرد مگر بمعونة از او سبحانه و توفيق او و نزد بعضى واو از براى حاليه است و تقدير اينكه نعبدك مستعينين بك يعنى تو را ميپرستيم در حالتى كه استعانت نماينده‏ايم بتو و چون حال مقارن ذى الحال است پس مجوز استعانت باشد از براى اصل عبادت و استمرار آن و اين قول بنا بر مذهب كسى است كه مضارع مثبت به واو فقط بدون ايراد ضمير با آن حال واقع ميتواند شد و اطلاق استعانت بجهت آنست كه تا متناول جميع مستعان فيه باشد و در گفتن كلمات مذكور نفع و فايده بسيار است ابو طلحه روايت كند كه من با رسول خدا (ص) بودم در بعضى غزوات چون كار حرب سخت شد و كارزار گرم گشت رسول (ص) سر برداشت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 44

و گفت‏

يا مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏

سرها را ديدم كه ميافتاد و كسى را نمى ديدم كه شمشير زند و كافران روى بهزيمت نهادند چون حرب تمام شد صورت اينحال را از پيغمبر (ص) پرسيدم فرمود كه فرشتگان گردن ايشان ميزدند و شما نمى‏ديديد و در رواية واقع شده كه هر گاه كارى بر بنده مؤمن تنگ شود و او باين كلمات شريفه مواظبت نمايد آنكار بر او آسان گردد و چون كه تخليص عبادت و تخصيص استعانت باو سبحانه موجب انقطاع است از ما سوى و توجه تام بحضرت مولى و آن باعث استجابت جميع دعوات و سبب انجاح همه مدعياتست از اينجهت او را توطيه طلب هدايت بندگان ساخته در عقب آن ايشان را امر مينمايد كه بگوئيد از روى نياز كه اى آن كسى كه عبادت مخصوص است بتو و استعانت روا نيست از غير تو اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ بنما بما راه راست را كه آن سبب وصول است بجنان و رسيدن بروضه رضوان بدانكه اين كلام بيان معونة مطلوبه است فكانه قال كيف اعينكم فقالوا اهدنا و افراد اين بذكر با آنكه طرق اعانت متعدد است بجهة آنست كه اين مقصود اعظم است و هدايت دلالت است بلطف و لهذا در خير مستعمل است نه در غير آن و قوله تعالى‏ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ الْجَحِيمِ‏ بر وجه تهكم است و هديه از اين مأخوذ است و كسى كه مقدم قوميست او را هادى ميگويند بجهت آنكه قوم باو مهتدى ميشوند و هوادى وحش كه بمعنى اعضاى مقدمه و اوايل آنست نيز از اين ماخوذ است چه اهتداى ايشان بآنست و هادى كه بمعنى عنق است كما يقال و اقبلت هو ادى الخيل اذا بدت اعناقها نيز مشتق است از اين و فعل از اين هدى يهدى است و آن در اصل متعدى بلام است يا الى و بعد از آن نزع حرف جر نموده‏اند و مجرور آن را منصوب ساخته مانند كريمه و اختار موسى قومه كه تقدير من قومه است و اين را منصوب بنزع خافض ميگويند و هدايت حقتعالى متنوع است بانواع غير محصوره ليكن منحصر است در اجناس اربعه مترتبه اول افاضه قوى كه بسبب آن بنده متمكن ميشود بر مهتدى شدن بمصالح خود چون قوة عقليه و حواس باطنه و مشاعر ظاهره دويم نصب دلايل فارقه ميان حق و باطل و صلاح و فساد و اليه اشار بقوله‏ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ‏ و قوله‏ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏ سيم هدايت بارسال رسل و انزال كتب و (اياها) عنى بقوله‏ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا و قوله‏ إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ‏ چهارم كشف سراير است بر قلوب عباد و ارائه اشياء كما هى بايشان بطريق وحى يا الهام و منامات صادقه و اين قسم مختص است بانبياء و اولياء و عنى ذلك بقوله‏ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ‏ و قوله تعالى‏ وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا و چون اصل هداية حاصل است مر اهل ايمان را پس مطلوب از طلب هدايت زيادتى آنست و يا ثبات و دوام بر آن و يا حصول مزية مرتبة برايشان پس عارف هر گاه گويد كه‏ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ مراد وى‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 45

بآن اين خواهد بود كه (ارشدنا طريق السير فيك لتمحو عنا ظلمات احوالنا و تميط غواشى ابدالنا لنستضي‏ء بنور قدسك فنراك بنورك) و از أمير المؤمنين عليه السّلام مرويست كه معنى آيه آنست كه ما را براه راستى كه نموده ثابت قدم دار تا دايم مطيع امر و نهى تو باشيم و يك لحظه بپرستش غير تو نپردازيم و بعضى از اهل تحقيق گفته‏اند كه بنما ما را راه راست به اين وجه كه ما را بمحبت ذاتى خود مشرف دار تا از التفات بخود و بغير تو آزاد گشته بتمامى گرفتار تو گرديم جز تو ندانيم و جز تو نبينيم و جز تو نيانديشيم يا بنما بما راهى كه حضرت تراست نسبت بهر موجودى كه آن موجود بى‏آن پيدايى ندارد و بغايت كمال خود بآن نميرسد تا در همه جز تو نبينيم و از توجه بغير تو آزاد گرديم و بدانكه امر و دعا متشاركند لفظا و معنى و متفاوت باستعلا و تسفل و يا بر تبهكاران و صراط در اصل سراط است بسين ماخوذ از (سرط الطعام اذا تبلعه فكانه يسرط السابلة) و لهذا آن را (لقم) نيز ميگويند بجهة آنكه التقام سابله ميكند و قلب (سين بصاد) بجهت آنست كه تا مطابق طا شود در اطباق و (قنبل) كه از راويان ابن كثير است آن را بر اصل خود خوانده و بواقى به صاد محض مگر حمزه كه اشمام صاد بزا ميكند و مراد از آن طريق اسلام است چنان كه از ابن عباس و جابر نقل كرده‏اند كه راه راست دين اسلام است و از محمد بن حنفيه منقولست كه (انه دين اللَّه الذى لا يقبل عن العباده غيره) يعنى صراط مستقيم دين خدا است كه حقتعالى غير آن را قبول نميكند از بندگان و حارث اعور از أمير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده كه آن كتاب خدا است و بنا بر حديث مشهور كه از آن حضرت منقولست كه‏

(انا كتاب اللَّه الناطق)

مراد طريق آن حضرت و اولاد اطهار او باشد و مؤيد اينست كه اعز محدث حنبلى روايت كرده از ابو بريده اسلمى كه از اصحاب حضرت نبويست كه‏

(الصراط المستقيم هو صراط محمد و آل محمد)

يعنى صراط مستقيم طريق محمد است و آل محمد كه مبتنى بر اصول دينست كه توحيد است و عدل و نبوة و امامت و معاد و شكى نيست كه طريق اهل البيت عليهم السلام صراط مستقيم و طريق قويمست كه سلوك نمودن در آن موجب نجات و رستگاريست و اختيار غير آن سبب خسران و زيانكارى هم چنان كه در اخبار صحيحه بطريق اهل البيت عليهم السلام از پيغمبر (ص) مرويست كه‏

(مثل أهل بيتي كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى و من تخلف عنها غرق)

يعنى مثل و داستان اهل بيت من مثل و داستان كشتى نوح است هر كه در آن كشتى نشست از غرق و هلاكت نجات يافت و هر كه از آن تخلف كرد و ننشست غرق و هلاك شد و بعذاب آخرت گرفتار گشت و نيز حديث مشهور كه عامه و خاصه از پيغمبر (ص) نقل كرده‏اند كه‏

انى تارك فيكم الثقلين ان تمسكتم بها لن تضلوا كتاب اللَّه و عترتى اهل بيتى‏

نيز شاهد عدل است بر اين و ترجمه اينحديث در ما تقدم مذكور شد و اولى حمل آيتست بر عموم چه (صراط مستقيم) باتفاق دينى است كه حقتعالى بآن امر فرموده از توحيد و عدل‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 46

و نبوة انبيا و امامت ائمه هدى عليه السّلام كه ايمان عبارت از اين مجموعست پس ملخص معنى كلام آنست كه ما را ثابت دار بر راه ايمان يعنى‏ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ راه كسانى كه بفضل شامل خود انعام كردى بر ايشان نعمة هدايت و طريق طاعت خود را مراد پيغمبران و صديقان و شهدا و صلحااند چنان كه فرموده كه‏ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ‏ يعنى بنما بما راه آنها كه اهل قربند و بكمال نعمت ظاهره كه قبول شريعة است و بجمال نعمت باطنه كه اطلاع بر دقايق اسرار حقيقه است ايشان را معزز و مكرم ساخته بدانكه اين كلام بدل كل است از اول در حكم تكرير عامل و فايده آن توكيد است و تنصيص بر آنكه طريق اهل اسلام مشهود عليه است باستقامت بر اكد وجه و ابلغ آن كه اصلا مشوب بشايبه خفا نيست زيرا كه‏ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ بمثابه تفسير و بيان صراط مستقيم است بجهة آنكه بدل مقصود بالنسبه و مبين مبدل منه پس گوئيا كه فرط ظهور اينكه طريق مستقيم طريق اهل ايمانست بحيثيتى است كه هيچ اثر خفايى در آن نيست و احتمال آن دارد كه صفت صراط مستقيم باشد يعنى راه راستى كه راه كسانيست كه بر ايشان انعام كرده و انعام عبارتست از ايصال نعمت و نعمت در اصل حالتى است كه انسان بآن مستلذ ميشود و بعد از آن اطلاق آن كرده‏اند بر هر چه بآن استلذاذ مينمايد و آن ماخوذ است از نعمت بفتح نون كه بمعنى لين است و انواع و افراد نعم الهى اگر چه غير محصور است كمال قال‏ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها اما منحصر است در دو جنس دنيوى و اخروى اول بر دو قسم است موهبى و كسبى و موهبى بر دو نوع است روحانى چون نفخ روح در انسان و اشراق آن بنور عقل و آنچه تابع آن است از قوى چون فهم و فكر و نطق و جسمانى چون تخليق بدن و قواى حاله در آن و هيأت عارضه آن از صحت و كمال اعضا و كسبى چون تزكيه نفس از رذايل و تخليه آن باخلاق و ملكات فاضله و تزيين بدن بهيئات مطبوعه و حلى مستحسنه و حصول جاه و مال و جنس ثانى عفو او است از فرطات انسان و رضاى او از ايشان و تمكين ايشان در اعلا عليين با ملائكه مقربين ابد الآبدين و مراد از نعمت مذكوره در آيه قسم اخير است و آنچه وسيله رسيدن است بسوى آن از آن قسم ديگر چه ما عداى اين مؤمن و كافر در آن مشتركند از عبد اللَّه عباس نقلكرده‏اند كه مراد از الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ جماعتى‏اند كه تابع موسى و عيسى بودند و مطيع امر و نهى ايشان يعنى بنما بما راه كسانى كه تبديل نعمت نكردند و از جاده شريعت پيغمبر خود منحرف نگشتند كه آن طريق اهل بيت پيغمبر است (ص) غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ‏ نه طريق كسانى كه غضب و خشم واقع شده بر ايشان و اين جماعت نزد اكثر مفسران جهودانند كه بسبب عناد و طغيان و قتل پيغمبران و تحريف كتاب تورية و تبديل الفاظ آن او سبحانه بر ايشان خشم‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 47

گرفته و در حق ايشان فرموده كه‏ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ‏ وَ لَا الضَّالِّينَ‏ و نه راه جماعتى كه گمراهند از طريق حق مراد ترسايانند كه بواسطه افراط و تفريط در شأن عيسى و سيد انبيا گمراه گشتند و از راه راست كه جاده ايمان و تصديق بجميع پيغمبران و كتابهاى ايشان است گرديده ميل بوادى ضلالت و گمراهى كرده‏اند كما قال و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل روايتست كه رسول (ص) در وادى القرى با جهودان و ترسايان كارزار ميكرد يكى از اصحاب اشاره بيهودان كرد و گفت يا رسول اللَّه ايشان چه كسانند كه با تو محاربه ميكنند فرمود

هم المغضوب عليهم‏

و بعد از آن اشاره بترسايان نمود و گفت ايشان چه طايفه‏اند فرمود

هم الضالون‏

و بدانكه جز غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ‏ بر بدلية است و مبدل منه ان الذين انعمت عليهم و معنى اينكه منعم عليهم كسانيند كه سالمند از غضب و ضلال و يا بر آنكه صفة اسم موصول است مبينه يا مقيده و معنى اينكه منعم عليهم كسانيند كه جامع نعمة مطلقه‏اند كه آن نعمة ايمانست و جامع نعمة سلامة از غضب و ضلال و چون ميان صفت و موصوف مطابقه در تعريف و تنكير شرط است پس يا آنست كه اسم موصول در اينمقام جارى مجراى نكره است و مراد از آن جماعت غير معهوده از قبيل و لقد امر على اللئيم يسبنى و قولهم انى لامر على الرجل مثلك فيكرمنى و يا آنكه غير كسب تعريف كرده باشد از مضاف اليه چه آن مضافست بآنچه او را ضد واحد است كه آن منعم عليه است پس تعين آن چون تعين هى الحركة غير السكون باشد و چون كه غضب عبارت از ثوران نفس است بجهة اراده انتقام و اين از خداى تعالى منتفى است پس مراد از آن منتهى و غايت آن باشد كه اراده انزال عقاب و عذاب است و عليهم در محل رفع است زيرا كه نايب مناب مفعول (ما لم يسم) فاعله است بخلاف اول چه آن در محل نصب است بر مفعوليت و لفظ لا زايده است براى تأكيد معنى نفى كه در ضمن غير است فكانه قال لا المغضوب عليهم و لا الضالين و از اينجهة است كه جايز است (انا زيدا غير ضارب) هم چنان كه جايز است (انا زيدا لا ضارب) چه غير بمعنى لاست و اگر چه ممتنع است انا زيدا مثل ضارب و ضلال عدول است از طريق سوى عمدا يا خطا و آن را عرضى عريض است و تفاوت در ما بين ادنى و اقصاى او بسيار است و اضافه مغضوبيت بيهود و ضلالت بنصارى دلالت نميكند بر برائت يهودان از صفة ضلالت و ترسايان از سمة مغضوبيت بلكه هر يك از اين دو طايفه متصفند بصفت مغضوبيت و ضلالت الا آنست كه او سبحانه بجهة امتياز ايشان از يكديگر يكى را متصف ساخت بمغضوبيت و ديگرى را بضلالت و مخفى نيست كه سوق كلام اگر چه مقتضى آنست كه بر اين منوال باشد كه الذين انعمت عليهم غير الذين غضب عليهم تا بين الكلامين توافق و تناسب باشد اما مراعات ادب در خطاست و ايراد لفظ مستطاب اقتضاى آن ميكند كه لفظ غضب بصيغه مجهول واقع شود و بطريقه‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 48

تخاطب تصريح بفاعل آن نشود و در مجمع آورده كه مراد (بمغضوب عليهم و ضالين) همه كفارند و در انوار گفته كه متجه آنست كه‏ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ‏ مطلق عصاب باشد و الضَّالِّينَ‏ كسانى كه جاهلند بخدا چه منعم عليه كسى است كه موفق شده باشد بجمع ميان معرفة حق لذاته و ميان عمل خير بر وفق آن پس مقابل اينكسى است كه مختل باشد يكى از قوه عاقله و عامله او چه مخل بعمل فاسق است و (مغضوب عليه) لقوله تعالى (فى القاتل عمدا و غضب اللَّه عليه) و مخل بعلم جاهل ضال لقوله تعالى (فما ذا بعد الحق الا الضلال) انتهى كلامه و ببايد دانست كه نزد اماميه قول آمين در آخر فاتحه مبطل نماز است و طريق احتياط در مذهب مخالف نيز مقتضى عدم جواز آنست زيرا كه ايشان قائل نيستند بوجوب آن و نماز را بترك آن باطل نميدانند و مع هذا ميدانند كه نزد اماميه اتيان بآن مبطل صلواتست پس احوط نزد ايشان ترك آن باشد و دليل علماء اماميه بر تحريم (آمين) قول حضرت رسالت است (ص) (و لهذه الصلاة لا يصلح فيها شي‏ء من كلام الآدميين) يعنى اين نماز صلاحية آن ندارد كه در او كلام آدميان مذكور شود و باتفاق جميع امة اين از كلام آدميانست و از قرآن و ذكر و دعا نيست بلكه اسم دعا است كه آن (استجب) است و اسم مغاير مسماى وضعى آنست پس چون كه نهى در عبادت مستلزم فساد عبادتست پس مبطل صلاة باشد و ترك آن واجب در آخر فاتحه و در غير آن از مواضع ديگر از نماز چون آخر سوره و يا وسط آن و يا در قنوط و تشهد و غير آن از حالات صلاة و فرقى نيست در بطلان صلاة بآنكه سرا بگويند يا جهرا و حلبى نيز روايت كرده كه از صادق عليه السّلام پرسيدم كه (اقول آمين اذا فرغت من فاتحة الكتاب) يعنى آمين بگويم در وقتى كه از فاتحة الكتاب فارغ شوم فرمود لا و اين نهى بجهت اطلاق شامل و عدم جواز آنست در سر و در جهر چه اطلاق نهى مقتضى تحريمست مطلقا هم چنان كه در اصول مقرر شده و شيخ طوسى رحمه اللَّه عليه فرموده كه (قول آمين مبطل للصلاة عندنا سواء وقع بعد الحمد او فى اثنائها او فى السورة او الركوع او السجود او القنوت و ان كان بعد دعاء و فى جميع حالات الصلاة لعموم النهى عن فعلها و لانها من كلام الآدميين و هؤلاء يصح فى الصلاة لقوله عليه السّلام ان صلوتنا هذه لا يصح فيها كلام الآدميين نعم لو فعل حال التقية لا يبطل صلوته اجماعا) و اينكه صاحب معتبر گفته كه احتمال دارد كه قول آمين مكروه باشد غير صحيح است زيرا كه اكثر اصحاب ما قائلند بتحريم آن بدلائل مذكوره بلكه قول بتحريم آن قريب بحد اجماع رسيده و بدانكه در نماز قول‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ بعد از فراغ امام از فاتحه سنتست چنان كه جميل از ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه‏

(اذا كنت خلف امام ففرغ من قراءة الفاتحة فقل انت من خلفه الحمد للَّه رب العالمين)

يعنى هر گاه در پس امام نماز گذارى و امام از فاتحه فارغ شود تو در عقب آن بگو الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ و فضل بن يسار نيز از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل نموده كه‏

(فاذا قرأت الفاتحة

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 49

ففرغت من قراءتها و انت فى الصلاة فقل‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏

يعنى چون در نماز از قرائت فاتحه فارغ گشتى بگو الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏

سورة البقره‏

صفحه بعد