کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 46

و نبوة انبيا و امامت ائمه هدى عليه السّلام كه ايمان عبارت از اين مجموعست پس ملخص معنى كلام آنست كه ما را ثابت دار بر راه ايمان يعنى‏ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ راه كسانى كه بفضل شامل خود انعام كردى بر ايشان نعمة هدايت و طريق طاعت خود را مراد پيغمبران و صديقان و شهدا و صلحااند چنان كه فرموده كه‏ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ‏ يعنى بنما بما راه آنها كه اهل قربند و بكمال نعمت ظاهره كه قبول شريعة است و بجمال نعمت باطنه كه اطلاع بر دقايق اسرار حقيقه است ايشان را معزز و مكرم ساخته بدانكه اين كلام بدل كل است از اول در حكم تكرير عامل و فايده آن توكيد است و تنصيص بر آنكه طريق اهل اسلام مشهود عليه است باستقامت بر اكد وجه و ابلغ آن كه اصلا مشوب بشايبه خفا نيست زيرا كه‏ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ بمثابه تفسير و بيان صراط مستقيم است بجهة آنكه بدل مقصود بالنسبه و مبين مبدل منه پس گوئيا كه فرط ظهور اينكه طريق مستقيم طريق اهل ايمانست بحيثيتى است كه هيچ اثر خفايى در آن نيست و احتمال آن دارد كه صفت صراط مستقيم باشد يعنى راه راستى كه راه كسانيست كه بر ايشان انعام كرده و انعام عبارتست از ايصال نعمت و نعمت در اصل حالتى است كه انسان بآن مستلذ ميشود و بعد از آن اطلاق آن كرده‏اند بر هر چه بآن استلذاذ مينمايد و آن ماخوذ است از نعمت بفتح نون كه بمعنى لين است و انواع و افراد نعم الهى اگر چه غير محصور است كمال قال‏ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها اما منحصر است در دو جنس دنيوى و اخروى اول بر دو قسم است موهبى و كسبى و موهبى بر دو نوع است روحانى چون نفخ روح در انسان و اشراق آن بنور عقل و آنچه تابع آن است از قوى چون فهم و فكر و نطق و جسمانى چون تخليق بدن و قواى حاله در آن و هيأت عارضه آن از صحت و كمال اعضا و كسبى چون تزكيه نفس از رذايل و تخليه آن باخلاق و ملكات فاضله و تزيين بدن بهيئات مطبوعه و حلى مستحسنه و حصول جاه و مال و جنس ثانى عفو او است از فرطات انسان و رضاى او از ايشان و تمكين ايشان در اعلا عليين با ملائكه مقربين ابد الآبدين و مراد از نعمت مذكوره در آيه قسم اخير است و آنچه وسيله رسيدن است بسوى آن از آن قسم ديگر چه ما عداى اين مؤمن و كافر در آن مشتركند از عبد اللَّه عباس نقلكرده‏اند كه مراد از الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ جماعتى‏اند كه تابع موسى و عيسى بودند و مطيع امر و نهى ايشان يعنى بنما بما راه كسانى كه تبديل نعمت نكردند و از جاده شريعت پيغمبر خود منحرف نگشتند كه آن طريق اهل بيت پيغمبر است (ص) غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ‏ نه طريق كسانى كه غضب و خشم واقع شده بر ايشان و اين جماعت نزد اكثر مفسران جهودانند كه بسبب عناد و طغيان و قتل پيغمبران و تحريف كتاب تورية و تبديل الفاظ آن او سبحانه بر ايشان خشم‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 47

گرفته و در حق ايشان فرموده كه‏ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ‏ وَ لَا الضَّالِّينَ‏ و نه راه جماعتى كه گمراهند از طريق حق مراد ترسايانند كه بواسطه افراط و تفريط در شأن عيسى و سيد انبيا گمراه گشتند و از راه راست كه جاده ايمان و تصديق بجميع پيغمبران و كتابهاى ايشان است گرديده ميل بوادى ضلالت و گمراهى كرده‏اند كما قال و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل روايتست كه رسول (ص) در وادى القرى با جهودان و ترسايان كارزار ميكرد يكى از اصحاب اشاره بيهودان كرد و گفت يا رسول اللَّه ايشان چه كسانند كه با تو محاربه ميكنند فرمود

هم المغضوب عليهم‏

و بعد از آن اشاره بترسايان نمود و گفت ايشان چه طايفه‏اند فرمود

هم الضالون‏

و بدانكه جز غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ‏ بر بدلية است و مبدل منه ان الذين انعمت عليهم و معنى اينكه منعم عليهم كسانيند كه سالمند از غضب و ضلال و يا بر آنكه صفة اسم موصول است مبينه يا مقيده و معنى اينكه منعم عليهم كسانيند كه جامع نعمة مطلقه‏اند كه آن نعمة ايمانست و جامع نعمة سلامة از غضب و ضلال و چون ميان صفت و موصوف مطابقه در تعريف و تنكير شرط است پس يا آنست كه اسم موصول در اينمقام جارى مجراى نكره است و مراد از آن جماعت غير معهوده از قبيل و لقد امر على اللئيم يسبنى و قولهم انى لامر على الرجل مثلك فيكرمنى و يا آنكه غير كسب تعريف كرده باشد از مضاف اليه چه آن مضافست بآنچه او را ضد واحد است كه آن منعم عليه است پس تعين آن چون تعين هى الحركة غير السكون باشد و چون كه غضب عبارت از ثوران نفس است بجهة اراده انتقام و اين از خداى تعالى منتفى است پس مراد از آن منتهى و غايت آن باشد كه اراده انزال عقاب و عذاب است و عليهم در محل رفع است زيرا كه نايب مناب مفعول (ما لم يسم) فاعله است بخلاف اول چه آن در محل نصب است بر مفعوليت و لفظ لا زايده است براى تأكيد معنى نفى كه در ضمن غير است فكانه قال لا المغضوب عليهم و لا الضالين و از اينجهة است كه جايز است (انا زيدا غير ضارب) هم چنان كه جايز است (انا زيدا لا ضارب) چه غير بمعنى لاست و اگر چه ممتنع است انا زيدا مثل ضارب و ضلال عدول است از طريق سوى عمدا يا خطا و آن را عرضى عريض است و تفاوت در ما بين ادنى و اقصاى او بسيار است و اضافه مغضوبيت بيهود و ضلالت بنصارى دلالت نميكند بر برائت يهودان از صفة ضلالت و ترسايان از سمة مغضوبيت بلكه هر يك از اين دو طايفه متصفند بصفت مغضوبيت و ضلالت الا آنست كه او سبحانه بجهة امتياز ايشان از يكديگر يكى را متصف ساخت بمغضوبيت و ديگرى را بضلالت و مخفى نيست كه سوق كلام اگر چه مقتضى آنست كه بر اين منوال باشد كه الذين انعمت عليهم غير الذين غضب عليهم تا بين الكلامين توافق و تناسب باشد اما مراعات ادب در خطاست و ايراد لفظ مستطاب اقتضاى آن ميكند كه لفظ غضب بصيغه مجهول واقع شود و بطريقه‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 48

تخاطب تصريح بفاعل آن نشود و در مجمع آورده كه مراد (بمغضوب عليهم و ضالين) همه كفارند و در انوار گفته كه متجه آنست كه‏ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ‏ مطلق عصاب باشد و الضَّالِّينَ‏ كسانى كه جاهلند بخدا چه منعم عليه كسى است كه موفق شده باشد بجمع ميان معرفة حق لذاته و ميان عمل خير بر وفق آن پس مقابل اينكسى است كه مختل باشد يكى از قوه عاقله و عامله او چه مخل بعمل فاسق است و (مغضوب عليه) لقوله تعالى (فى القاتل عمدا و غضب اللَّه عليه) و مخل بعلم جاهل ضال لقوله تعالى (فما ذا بعد الحق الا الضلال) انتهى كلامه و ببايد دانست كه نزد اماميه قول آمين در آخر فاتحه مبطل نماز است و طريق احتياط در مذهب مخالف نيز مقتضى عدم جواز آنست زيرا كه ايشان قائل نيستند بوجوب آن و نماز را بترك آن باطل نميدانند و مع هذا ميدانند كه نزد اماميه اتيان بآن مبطل صلواتست پس احوط نزد ايشان ترك آن باشد و دليل علماء اماميه بر تحريم (آمين) قول حضرت رسالت است (ص) (و لهذه الصلاة لا يصلح فيها شي‏ء من كلام الآدميين) يعنى اين نماز صلاحية آن ندارد كه در او كلام آدميان مذكور شود و باتفاق جميع امة اين از كلام آدميانست و از قرآن و ذكر و دعا نيست بلكه اسم دعا است كه آن (استجب) است و اسم مغاير مسماى وضعى آنست پس چون كه نهى در عبادت مستلزم فساد عبادتست پس مبطل صلاة باشد و ترك آن واجب در آخر فاتحه و در غير آن از مواضع ديگر از نماز چون آخر سوره و يا وسط آن و يا در قنوط و تشهد و غير آن از حالات صلاة و فرقى نيست در بطلان صلاة بآنكه سرا بگويند يا جهرا و حلبى نيز روايت كرده كه از صادق عليه السّلام پرسيدم كه (اقول آمين اذا فرغت من فاتحة الكتاب) يعنى آمين بگويم در وقتى كه از فاتحة الكتاب فارغ شوم فرمود لا و اين نهى بجهت اطلاق شامل و عدم جواز آنست در سر و در جهر چه اطلاق نهى مقتضى تحريمست مطلقا هم چنان كه در اصول مقرر شده و شيخ طوسى رحمه اللَّه عليه فرموده كه (قول آمين مبطل للصلاة عندنا سواء وقع بعد الحمد او فى اثنائها او فى السورة او الركوع او السجود او القنوت و ان كان بعد دعاء و فى جميع حالات الصلاة لعموم النهى عن فعلها و لانها من كلام الآدميين و هؤلاء يصح فى الصلاة لقوله عليه السّلام ان صلوتنا هذه لا يصح فيها كلام الآدميين نعم لو فعل حال التقية لا يبطل صلوته اجماعا) و اينكه صاحب معتبر گفته كه احتمال دارد كه قول آمين مكروه باشد غير صحيح است زيرا كه اكثر اصحاب ما قائلند بتحريم آن بدلائل مذكوره بلكه قول بتحريم آن قريب بحد اجماع رسيده و بدانكه در نماز قول‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ بعد از فراغ امام از فاتحه سنتست چنان كه جميل از ابى عبد اللَّه عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود كه‏

(اذا كنت خلف امام ففرغ من قراءة الفاتحة فقل انت من خلفه الحمد للَّه رب العالمين)

يعنى هر گاه در پس امام نماز گذارى و امام از فاتحه فارغ شود تو در عقب آن بگو الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ و فضل بن يسار نيز از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل نموده كه‏

(فاذا قرأت الفاتحة

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 49

ففرغت من قراءتها و انت فى الصلاة فقل‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏

يعنى چون در نماز از قرائت فاتحه فارغ گشتى بگو الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏

سورة البقره‏

اينسوره مدنى است مگر آيه‏ وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ‏ تا آخر كه در حجة الوداع بموضع منى نازل شده و دويست و هشتاد و شش آيه است بعدد كوفى كه عدديست مروى از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه و دويست و هشتاد و هفت نزد بصرى و دويست و هشتاد و پنج نزد حجازى و دويست و هشتاد و چهار نزد شامى و اختلاف در يازده آيه است الم كوفيست و إِلَّا خائِفِينَ‏ و قَوْلًا مَعْرُوفاً بصرى و عذاب اليم شاميست و مصلحون نزد غير ايشان و يا أُولِي الْأَلْبابِ‏ عراقى و مدنى الاخير و مِنْ خَلاقٍ‏ دويم غير مدنى الى‏ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ‏ مكى و مدنى الاول يتفكرون كوفى و شامى و مدنى الاخير الحى القيوم مكى و بصرى و مدنى الاخير مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ مدنى الاول و روايتى از اهل مكه وارد شده كه‏ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ آيتى است و ثواب قراءة اينسوره بسيار است ابى بن كعب روايت كند از حضرت رسالت (ص) كه هر كه اينسوره را تلاوت كند مستغرق صلوات الهى و رحمة نامتناهى شود و ثواب كسى كه يك سال در راه خدا مرابطه نموده باشد و در اينمدت اصلا خوف و ترس كفار از دل او زايل نشده در نامه اعمال او بنويسند و بعد از آن فرمود كه اى ابى مسلمانان را امر كن بدانستن اينسوره كه دانستن آن بركت است و ترك آن حسرت و ندامت در روز قيامت و ساحران و باطلان طاقت خواندن و شنيدن اينسوره ندارند و از سهيل بن سعد مرويست كه رسول (ص) فرموده كه هر چيزى را سناميست و رفعتى و سنام قرآن البقره است هر كه در خانه خود اينسوره را تلاوت كند اگر در روز باشد تا سه روز شيطان در آن خانه نرود و اگر در شب بخواند تا سه شب شيطان در آنجا در نيايد وهب بن منبه روايت كند كه هر كه سورة البقرة و آل عمران بخواند نور او از غريبا تا عجيبا برود غريبا عرش خداست و عجيبا زمين هفتم و نيز از پيغمبر (ص) مرويست كه هر كه اين سوره را قرائت نكند خانه او از جميع خيرات خالى باشد و در روايت آمده كه رسول (ص) لشگرى را بغزايى ميفرستاد خواست تا يكى را بر ايشان امير كند يك يك را نزد خود ميخواند و ميگفت تو از قرآن چه سوره ميدانى او ميگفت فلان و فلان سوره تا آنكه جوانى پيش آمد كه در سال از همه كهتر بود گفت يا رسول اللَّه من سورة البقره را دانم فرمود تو را امير لشگر كردم ايشان گفتند يا رسول اللَّه جوانى كه در سال از همه كهتر باشد بر پيران امير ميسازى فرمود كه او سورة البقره ميداند و شما نميدانيد و از اين سخن چنان معلوم ميشود كه منصب امارت و حكومت بعلم است و فضيلت نه بسال و شيخوخت پس أمير المؤمنين عليه السّلام كه حاوى علوم شريعة نبوى (ص) بود و جامع جميع معانى قرآن و بغور محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ و مجمل و مفصل آن رسيده بود و از مغيبات خبر داده و قضاياى مشكله را گشوده در خلافت مقدم بوده باشد بر

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 50

شيوخ خرافة شعار جهالة مدار و افضليت آن حضرت صلوات اللَّه عليه و اولوية او بخلافت نيز از اين حديث معلوم ميتوان كرد كه سيد انبيا (ص) فرمود كه اى على من سيد ولد بنى آدمم و تو سيد عربى و سلمان سيد فارس و صهيب سيد روم و بلال سيد حبشه و طور سيد كوه‏ها و سدرة سيد درختها و اشهر حرم سيد ماهها و قرآن سيد كلامها و سيد قرآن سورة البقرة و سيد سورة البقرة آية الكرسى و از امام جعفر صادق عليه و على آبائه الصلاة و السلام مرويست كه هر كه البقرة و آل عمران بخواند در روز قيامت اين هر دو سوره دو چتر شوند بر سر او و از تاب آتش آن روز او را نگاه دارند و نيز مرويست كه هر كه خواهد كه در دار دنيا ارجمند باشد و در عقبى بمرتبه بلند رسد بايد كه تلاوة اينسوره نمايد كه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الم‏ علما را در اينكلمه و امثال آن از حروف مقطعه اقوال بسيار است و در اينجا اكثر آن ايراد نموده ميشود از آن جمله صاحت انوار آورده كه همه الفاظ تهجى اسمائند كه مسميات آن حروفند كه كلمات از آن مركب شده‏اند بجهة دخول آن در حد اسم و اعتوار از آنچه مختص است باسم بر آن چون تعريف و تنكير و جمع و تصغير و وصف و اسناد و اضافه و غير آن مانند (الباء) و تعريف (و باات) و (بييه) و (بئيئه) و (حسنت الباء) و (باء المصاحبة) و خليل و ابو على فارسى تصريح باين نموده‏اند در مصنفات خود و آنچه مرويست كه ابن مسعود از پيغمبر (ص) روايت كرده كه‏

(من قرء حرفا من كتاب اللَّه فله حسنة و الحسنة بعشر امثالها لا اقول الم حرف و لكن الف حرف و لام حرف و ميم حرف)

مراد باين غير معنى حرفيست كه آنعدم دلالت آنست بر معنى در نفس خود چه تخصيص حرف به اين معنى عرف مجدد است بلكه مراد معنى لغويست كه آن كلمه است و تسميه اسم بحرف در كلام عرب شايع و مستعمل است و شايد كه آن حضرت تسميه آن كرده باشد باسم مدلول آن و حديث‏

(نزل القرآن على سبعة احرف)

نيز از اين قبيل است و چون مسميات اين اسماء حروف وحدانيند و اين اسماء مركب است پس تصدير سوره بآن حروف بجهت آنست كه تا تأديه آن بسمى اول آن چيزى باشد كه قرع سمع كند و استعاره (همزه) در مكان (الف) بجهت تعذر ابتداء است بآن و اين اسما ما دام كه عوامل دريلى ايشان واقع نشود خالى از اعرابند بجهت فقد موجب اعراب و مقتضى آن لكن قابل اعرابند بجهت عدم تناسب بمبنى الاصل و لهذا ميگويند كه (ق و ص) با وجود التقاء ساكنين و آخر آن را حركت نميدهند مانند (اين و هؤلاء) و چون مسميات اين اسماء عنصر كلام و بسايط آنند كه تركب كلام از آنست از اينجهت افتتاح سوره بطايفه از آن شده بجهة ايقاظ آن كسى كه تحدى بقرآن كند و تنبيه بر آنكه آنچه بر ايشان خوانده ميشود كلاميست منظوم از چيزى كه ايشان نگردانيده‏اند ايشان كلام خود را از آن منتظم ميسازند كه اگر ورود آن از جانب غير خدا ميبود از اتيان بمثل آن عاجز نميبودند با آنكه در نهايت فصاحت و غايت بلاغت بودند پس گوئيا كه حقتعالى از روى خطاب با بندگان‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 51

ميگويد كه قرآنى كه شما را عاجز ساخته است از آوردن مثل آن از جنس اين حروفست كه شما آن را در محاوره و مخاطبه خود استعمال ميكنيد و چون قادر نيستيد بر اتيان نمودن بمثل اين پس بدانيد كه آن از نزد قادر مطلق است كه قدرت او غالب است بر جميع قدرتها و قوة او فايق بر همه قواى بشر و نيز تا اشعار باشد بر آنكه اول آن چيزى كه قرع اسماع ميكند مستقل است بنوعى از اعجاز چه نطق باسماء حروف مختص است بكسى كه خواننده و نويسنده باشد و اما صدور آن از (امى) كه اصلا مخالطه نكرده باشد بكتاب بسيار مستبعد و مستغربست و خارق عادت مانند صدور كتاب و تلاوة از او خصوصا كه مراعات نموده شده است در آن آنچه موجب عجز اديب اريب فايق است در فن خود از اتيان بآن و آن اينست كه در فواتح اين سوره چهارده اسم وارد شده كه نصف اسامى حروف معجمند اگر (الف) برأسه معدود نباشد در آن و آن چهارده اسم (الف و لام و ميم و صاد و را و كاف و ها و يا و عين و طا و سين و حا و قاف و نون) و اينها در اوايل بيست و نه سوره واقع شده‏اند كه بعدد حروف معجمند گاهى كه الف معدود باشد در آن و مشتمل‏اند بر انصاف انواع حروف چه در آن مذكور شده است نصفى از حروف مهموسه كه حرفى چندند كه ضعيف الاعتمادند بر مخرج خود و جامع آنست (ستشحثك خصفه) و آن (حاست و ها و صاد و سين و كاف) و نصفى از مهجوره كه حرفيند كه قوى الاعتمادند بر مخرج خود و مجموع آن نوزده‏اند و اينست كه ظل (قيد نطعم و رضا و اذيفح) و جامع نصف آنست حرف لن يقطع امروز نصفى از شديده كه حرف چندند كه حبس لفظ ميشود نزد تلفظ بآن بجهت قوة اعتماد بر مخرج و آنها هشتند (واجدت طبقك) جامع آنست و جامع نصف آن (اقطك) و نصف اكثر از رخوه كه حروفيند كه بجهت رخاوت و جرى نفس با تلفظ آن ضعيف الاعتمادند و مجموع آن بيست حرفند و جامع آنست (لضره حسن خظ شيص عر مغث فذو) و جامع نصف اكثر آن (خمس على نصره) است و نصفى از حروف مطبقه كه حرفى چندند كه نزد تلفظ بآن منطبق ميشود طبقه لسان بطبقه (حنك اعلى) و مجموع آن چهار حرفند (صاد و ضاد و طا و ظا) و نصف آن صاد و طا و نصفى از منفتحه كه حرفى چندند كه نزد تلفظ بآن لسان و حنك از يكديگر مفتح ميشوند و آن ما عداء حروف مطبقه است و نصف آن (الفست و لام و ميم و را و كاف و ها و عين و سين و حا و قاف و يا و نون) و نصفى اقل از قلقله كه حرفى چندند كه مضطربند نزد خروج و جامع آن (قد طبح) و نصف اقل آن (قاف و طا) است و نصفى از (لينتين) كه آن ياست بجهت قلت ثقل آن نسبت (بواو) و نصف اقل از مستعليه كه حرفى چندند كه صوت بآن متصعد ميشود در حنك اعلى و آن هفت حرفند (قافست و صاد و طا و خا و غين و ضاد و ظاء) و نصف اقل آن سه حرف اول است و نصفى از منخفضه كه ضد مستعليه است و آن ما عداء حروف‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 52

صفحه بعد