کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 351

بدرستى كه آنان كه ميپوشند بطمع حطام دنيا ما أَنْزَلْنا آنچه فرو فرستاديم‏ مِنَ الْبَيِّناتِ‏ از نشانهاى روشن مراد احبار يهودند چون كعب بن اشرف و كعب بن اسد و عبد اللَّه صوريا كه علامات و صفت حضرت را كه در تورية بود اخفا ميكردند وَ الْهُدى‏ و آنچه راه مينمايد بوجوب اتباع او و ايمان باو از ادله عقليه‏ مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ‏ از پس آنكه بيان كرده‏ايم آن را از براى مردمان‏ فِي الْكِتابِ‏ در تورية يعنى آنچه ما در تورية آشكارا گردانيده بوديم از نعوت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و وجوب اتباع او ايشان آن را مخفى كردند أُولئِكَ‏ آن گروه كه پوشندگان حقند يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ‏ لعن مى‏كند و دور مى‏دارد خدا ايشان را از رحمت خود وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ‏ و لعنت ميكنند بر ايشان لعن كنندگان يعنى كسانى كه از ايشان لعنت ميايد از ملائكه و جن و انس بر ايشان لعنت ميكنند و گويند مراد همه مخلوقاتند حتى سباع و هوام و طيور و لعن لاعنان بر ايشان بر اين وجه است كه گويند اللهم العنهم و از ابن عباس مرويست كه لاعنان همه مخلوقانند غير از جن و انس و بنا بر اين ذكر لاعنون بعنوان صيغه (ذوى العقول) بجهت صدور فعل ذوى العقول است از ايشان فكان از ذوى العقولند كقوله‏ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ‏ و اضافه لعن بمن لا يعقل بجهت مبالغه است در زجر از معاصى زيرا كه عاصى چون دانست كه حقتعالى دواب و هوام را ملهم ساخته بر لعن بر او زودتر از معصيت منزجر ميگردد و نزد بعضى حقتعالى در قيامت دواب و هوام را عقول اعطا فرمايد تا آنها زبان بلعن ايشان بگشايند مرويست كه معاذ جبل و سعد معاذ احبار يهود را گفتند كه شما هيچ ذكر محمد (ص) را در تورية يافته‏ايد گفتند نه حقتعالى اين آيه فرستاد درباره ايشان و فرمود كه ايشان كتمان صفات محمد صلّى اللَّه عليه و آله ميكنند با آنكه ما تبيين آن نموده‏ايم در تورية و بجهت اين سزاوار لعن خدا و لعن جميع لاعنانند

إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مگر آنان كه باز گرديدند از كفر بايمان و از كتمان نعت محمد صلّى اللَّه عليه و آله باظهار آن و از ساير آنچه واجبست توبه از آن‏ وَ أَصْلَحُوا و بصلاح آوردند كار هاى تباه شده خود را از تحريف و غير آن بتدارك يا اصلاح سريره و نيات خود كنند وَ بَيَّنُوا و بيان كردند آنچه حقتعالى بيان آن كرده در كتاب ايشان از صفات پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بجهت (تتميم توبه) بآن يا آشكارا كردند آنچه احداث آن كرده بودند در تورية از محو اسم حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله تا اضراب ايشان باو نگروند و اقتدا بايشان كنند فَأُولئِكَ‏ پس ايشانند كه بسبب توبه و اصلاح و تبيين‏ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ‏ باز گرديدم بايشان بقبول توبه و مغفرت‏ وَ أَنَا التَّوَّابُ‏ و منم نيك قبول كننده توبه بندگان بر وجهى كه به هيچ وجه رد تايب نكنم و ميتواند بود كه صيغه مبالغه جهت كثرت قبول توبه باشد يعنى من قبول‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 352

كننده توبه جميع تائبانم‏ الرَّحِيمُ‏ مهربان برايشان باضافه رحمت و عدم تعجيل در عقوبت ايشان از ضحاك روايتست كه چون كافر را در قبر نهند فرشتگان بيايند و گويند (من ربك و من نبيك و ما دينك) خدا و پيغمبر تو كيست و دين تو چيست گويد نميدانم مطرقه آتش بر او زنند كه آواز آن همه جانوران بشنوند مگر انس و جن و هر يك كه بشنوند بر او لعن كنند از ابن عباس نقل است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود كه‏

من سئل عن علمه فكتمه الجم بلجام من النار

هر كه او علمى داند و او را از او پرسند و وى آن را بپوشد و نگويد فرداى قيامت لجامى از آتش دوزخ در دهن او كنند و نيز ابن عباس از آن حضرت روايت كرده كه علماى اين امت دو فرقه‏اند يكى آنكه حقتعالى ايشان را علم داده باشد و بر مردمان بذل كنند و بخل نورزند و بر آن طمع در مال مردمان نكنند و ببهاى اندك نفروشند پس اين فرقه همه مخلوقات حتى مرغان هوا و دواب زمين براى ايشان استغفار كنند و چون نزد حق تعالى روند مكرم و مشرف باشند و طايفه ديگر كسانيند كه حقتعالى ايشان را توفيق علم داده باشد و بآن بخل ورزند و ببندگان خدا نياموزند حقتعالى روز قيامت لجام آتشين بر سر ايشان كند و در مجمع قيامت ايشان را رسوا سازد و فرشتگان ندا كنند كه اى اهل عرصات اينها كسانيند كه بعلم بخل كردند و ببهاى اندك آن را فروختند پس در عذاب معذب باشند تا حقتعالى از حساب بندگان بپردازد و در مجمع آورده كه در آيه دلالت است بر آنكه كتمان حق با احتياج مردمان باظهار آن از اعظم كباير است و هر كه كتمان شي‏ء از علوم دين كند فعل او مثل فعل احبار يهود باشد مانند ايشان در عظم جرم و مستوجب وعيد ايشان و نيز دلالتست بر آنكه واجبست كه مردمان را دعوت كنند (بتوحيد و عدل) چه حقتعالى در آيه بيان فرموده آنچه دال است بر توحيد و عدل بجهت تاكيد آنچه در عقولست از ادله اما فرض على الكفايه است و در ذكر رحيم بعد از ثواب دلالتست بر آنكه اسقاط عذاب نزد توبه تفضل است از حقتعالى هم چنان كه قول اصحاب ما است و اسقاط آن واجب نيست عقلا هم چنان كه مذهب معتزله است و چون حق سبحانه تبيين حال كسانى نمود كه كتمان حق كردند و ذكر حال جماعتى نمود كه از آن تائب شده‏اند در عقب آن بيان حال كسانى مينمايد كه بى‏توبه از كفر و كتمان مردند و ميفرمايد كه‏ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بدرستى كه آنان كه كافر شدند از احبار يهود بسبب كتمان نبوت محمد صلّى اللَّه عليه و آله و ميتواند بود كه مراد مطلق اهل كفر باشند يعنى جميع كسانى كه نگرويدند بخدا و رسول او صلّى اللَّه عليه و آله‏ وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ و مردند و حال آنكه ايشان كافر و ناگرويدگانند يعنى با صفت كفر مردند يا توبه از كتمان ناكرده فوت شدند أُولئِكَ‏ آن گروه‏ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ‏ بر ايشانست لعنت خداى و دورى از رحمت او بعد از موت‏ وَ الْمَلائِكَةِ و لعنت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 353

فرشتگان‏ وَ النَّاسِ‏ و لعنت مردمان‏ أَجْمَعِينَ‏ در حالتى كه بهيئت مجموعى باشند و مجتمع در لعن كردن يعنى لعن همه ملائكه و آدميان بايشان رسيده و احاطه ايشان نموده و اين حالت است از ملائكه و ناس و جار و مجرور متعلق بمستقر است يعنى مستقر است لعنت جميع ملائكه و آدميان برايشان و گويند در آيه اولى لعن ايشان است در حال حياة و در اين آيه لعن ايشانست در حال ممات و قوله‏ خالِدِينَ فِيها حال است از لعنت يعنى لعنت خدا و ملائكه و انس و جن بر ايشان است در حالتى كه جاويد ماندگانند در آن لعنت و ميتواند بود كه ضمير راجع بنار باشد و اضمار قبل از ذكر جهت تفخيم شان آن باشد و تهويل مردمان از آن و اكتفاء بدلالت لعن بر آن يعنى مخلد باشند در آتش دوزخ‏ لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ‏ سبك كرده نشود از ايشان‏ الْعَذابُ‏ عذاب آتش دوزخ‏ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ‏ و نباشند ايشان كه مهلت داده شوند يا انتظار ايشان دهند تا زبان باعتذار بگشايند و يا منظور نظر الهى گردند و در تفسير اهل البيت عليه السّلام آمده كه‏

ان الذين كفروا باللَّه فى ردهم نبوة محمد و ولاية على ابن ابى طالب ع و ماتوا على كفرهم ذلك‏ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ‏

و بدانكه اسناد لعن بر كفار در حالتى كه در كفر بميرند با آنكه مطلق كفار در حالت كفر ملعونند خواه آنكه بصفت كفر بميرند يا نه بجهت آنست كه دلالت كند بر آنكه خلود لعن و عذاب مشروط است بر موت بصفت كفر چه اگر بعد از كفر ايمان آورده بميرند سزاوار لعن و عذاب مذكور نيستند اگر گويند در ميان مردمان كسانى هستند كه لعن بر كافر نميكنند مانند ابناى او پس چگونه حق تعالى فرموده‏ النَّاسِ أَجْمَعِينَ‏ جواب از اين بر چند وجه است يكى آنكه معنى آنست كه هر فردى از افراد آدميان لعن بر كافر ميكند يا در دنيا و يا در آخرت و يا در هر دو كما قال‏ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً و اينقول ابو العاليه است دوم مراد بناس مؤمنانند گويا غير ايشان از كفار معتد به نيستند كما يق (الناس هم المؤمنون) پس معنى آنست كه مستقر است بر كفار لعنت خدا و لعنت ملائكه و لعنت هر كه معتد به باشد در انسانيت و اين قول قتاده است و ربيع (سيم) آنكه هيچ كس امتناع نميكند از لعن بر ظالمان و كافران در ايشان داخل‏اند زيرا كه ظالمند بر نفس خود بجهت كفر و اين قول سديست لعن و از آدميان و فرشتگان بر وجه دعا است و از حقتعالى بر وجه حكم و از ابن عباس مرويست كه كفار قريش گفتند اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله وصف خداى خود كن تا ما باو بگرويم حقتعالى سوره (اخلاص) با اين آيه نازل ساخت كه‏ وَ إِلهُكُمْ‏ و خداى شما اى عامه خلايق كه مستحق آنست كه عبادت او كنيد إِلهٌ واحِدٌ معبودى است يكتا كه هيچ شريكى در

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 354

ذات و صفات ندارد لا إِلهَ‏ هيچ معبودى نيست مستحق عبادت‏ إِلَّا هُوَ مگر او كه‏ واحِدٍ است در ذات واحد در صفات اين تقرير وحدانية او است و ازاحه توهم اينكه تواند بود كه الهى باشد كه مستحق عبادت نباشد از ايشان‏ الرَّحْمنُ‏ خداى شما كه معبود يكتا است يگانه بخشاينده است در تربيت اشباح‏ الرَّحِيمُ‏ مهربانست بر تقويت ارواح اين در حكم (حجة) است بر (وحدانية) يعنى چون كه او مولى همه نعم است از اصول و فروع آن و ما سواى او يا نعمت است و يا (منعم عليه) پس احدى غير او استحقاق عبادت نداشته باشد و ميتواند بود كه‏ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ‏ دو خبر ديگر باشد مر إِلهُكُمْ‏ را يا خبر مبتداى محذوف و وحدانيت حق تعالى بر (چهار) وجه است يكى آنكه مثلى و كفوى ندارد (دوم) آنكه متفرد است بالهية و استحقاق عبادت (سيم) تجزيه و تبعيض بروى روا نيست (چهارم) در قدميت ذات و صفات متفرد است و بدانكه لا در لا إِلهَ‏ از براى نفى جنس است و معنى آنست كه هر چه ادعاى معبوديت او ميكند غير از او همه منفى است و او را صلاحيت الهية و استحقاق عبادت نيست مگر او سبحانه را و اين كلمه (اخلاص) است هر كه دست در آن زند دست در عروة الوثقى زده لقوله تعالى‏ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ و كلمه تقواست لقوله‏ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏ و مفتاح جنت‏

لقوله ص‏ مفتاح الجنة لا اله الا اللَّه‏

و حصن حصين و حرز حريز است‏

لقوله عز و جل لا اله الا اللَّه حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى‏

آورده‏اند كه چون حق تعالى ذكر وحدانيت خود فرمود مشركان از اين تعجب كرده گفتند يا محمد صلّى اللَّه عليه و آله (كيف يسع الناس اله واحد) همه مردمان عالم را يك خدا چگونه كافى باشد امروز بر گرد كعبه سيصد و شصت بت هست و اهل آن را كافى نيست و چنان كه بايد مهمسازى ايشان نميتوانند كرد و اگر در ايندعوى صادقى آيتى بيار كه مصدق تو باشد تا بآن تصديق قول تو كنيم سعيد بن جبير گفت جهودان گفتند ارنا آية ما را آيتى بنما تا بدان علم بصدق قول تو پيدا كرده بتو بگرويم و بروايت ديگر مشركان گفتند كه يهود ميگويند آيت موسى (يد بيضا و فلق دريا و قلب عصا) بود و نصارى بر آنند كه آية عيسى ابراء اكمه و ابرص و احياى موتى بود و تو نيز از خداى خود در خواه تا كوه صفا را منقلب سازد بطلانا بوحدانيت او بگرويم و ترك الهيه خود كنيم حقتعالى آيتى فرستاد كه منطويست بر هفت دليل بر وحدانيت او سبحانه و هى قوله‏ إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ‏ بدرستى كه در آفريدن آسمان‏ها كه خيمه‏ايست بيستون برافراشته و بى‏علامت معلق بداشته‏ وَ الْأَرْضِ‏ و در آفرينش زمين كه بساطيست مبسوط و مهادى مضبوط جمع سماوات و

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 355

افراد ارض بجهت آنست كه سماوات طبقات متفاصله‏اند بالذات و مختلفه بحسب حقيقت بخلاف زمين‏ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ و آمدن و رفتن (شب و روز) بر سبيل تعاقب كقوله تعالى‏ جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً باختلاف ايشان در طول و قصر و سودا و بياض و تقديم ليل بجهت آنست كه آن را قبل از نهار خلق فرموده بلكه نهار از ليل ايجاد نموده لقوله‏ وَ آيَةٌ لَهُمُ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي‏ و ديگر در كشتى‏هاى گرانبار كه ميرود فِي الْبَحْرِ در دريا بِما يَنْفَعُ النَّاسَ‏ بآنچه نفع رساند بمردمان از محمولات آن و مى‏تواند بود كه ما مصدريه باشد يعنى بنفع رسانيدن آن بآدميان استدلال ببحر و احوال آن و تخصيص فلك بذكر جهت آنست كه سبب خوض است در آن و اطلاع بر عجايب آن كه منتج قدرت و علم و وحدانيت خالق آنست و لهذا تقديم آن فرموده بر ذكر مطر و سحاب و يا بجهت آنكه منشأ مطر و سحاب غالبا بحر است و تانيث فلك بجهت آنكه بمعنى سفينه است و يا جمع است‏ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ‏ و در آنچه فرو فرستاد خدا مِنَ السَّماءِ از آسمان يا از ابر يا از جهت علو مِنْ ماءٍ از آب باران‏ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ‏ پس زنده ساخت و تازه گردانيد بآن آب زمين را از نباتات‏ بَعْدَ مَوْتِها از پس مردگى و پژمردگى آن من اولى براى ابتدا است و ثانيه براى بيان و سما احتمال فلك و سحاب و جهت علو دارد وَ بَثَّ فِيها عطف است بر انزل يعنى و در آنچه پراكنده كرده در زمين‏ مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ از هر جنبنده‏اى چون بهائم و سباع و وحوش و غير آن گوييا استدلال كرده بنزول (مطر و كينونت) نبات و بث حيوانات در زمين بر وحدانيت خود و بث بمعنى (نشر و تفريق) است و يا عطفست بر احيا چه نمو دواب بخصب است و زندگانى ايشان بباران و فراخ سالى (و تصريف الرّياح) و در گردانيدن بادهاى متنوعه از قبول و دبور و جنوب و شمال در هر جهتى كه محل هبوب آنست و يا در تقلب احوال آن از حرارة و برودت و عصف و لين و عقم و لقاح و يا در رحمت و عذاب آن و حمزه و كسايى تصريف الريح خوانده بصيغه مفرده يعنى در گردانيدن جنس باد را هر جانبى (و السّحاب المسخّر) و در ابر رام گردانيده شد مر امر خداى را و فرو داشته شده‏ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ‏ ميان آسمان و زمين كه پائين نمى‏آيد و از هم منفصل و منقطع نميشود با آنكه طبع آن مقتضى يكى از اين دو است تا آنكه امر الهى بآن رسد و حكم بنزول و انفصال آن صادر شود و گويند تسخير سحاب برياح است كه تقليب آن ميكند در جو بمشيت او

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 356

سبحانه و اشتقاق سحاب از سحب است زيرا كه بعضى از آن جر بعضى ديگر مى‏كند لَآياتٍ‏ اسم ان است يعنى بدرستى كه در جميع اين امور سبعه هر آينه علامات و نشانهاست از صنايع و عجايب حكمت و بدايع فطرت بر وجود حضرت عزت و قدرت و علم و وحدانية او لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ‏ مر گروهى را كه خرد دارند و نظر تفكر و تأمل بر آن ميگمارند از حضرت رسالت (ص) مرويست كه‏

ويل لمن قرء هذه الاية فمج بها

واى بر كسى كه اين آيه بخواند پس بيندازد آب را از دهن خود يعنى در آن تأمل و تفكر نكند و در انوار گفته كه اين آيه دلالت ميكند بر وجود وحدانيت او سبحانه از وجوه كثيره كه شرح آن مفصلا موجب اطنابست و كلام مجمله در اين آنست كه اشياى مذكوره از امور ممكنه است كه هر يك از آن موجود شده‏اند بوجهى مخصوص از وجوه محتمله و انحاى مختلفه زيرا كه جايز است مثلا كه سماوات يا بعضى از آن متحرك نشوند مانند ارض و يا تحرك او بعكس حركات آن باشد بر وجهى كه منطقه دايره ماره شود بقطبين و يا سماوات را اصلا اوج و حضيض نباشد و يا بر اين وجه خاص كه هست نباشد بجهت بساطت و تساوى اجزاى آن پس ناچار او را موجدى قادر و عالم هست كه ايجاد آن كرده بر نهجى كه حكمت او مستدعى آنست و مشيت او مقتضى آن و متعاليست از معارضه غير او زيرا كه اگر با او اله ديگر مى‏بود كه قادر باشد بر آنچه او بر آن قدرت دارد پس اگر اراده هر دو متوافق ميبود بفعل خاص اجتماع موثرين بر اثر واحد لازم مى‏آمد و اگر اراده يكى تعلق ميگرفت بآن دون اراده ديگرى ترجيح فاعل بدون مرجع لازم ميآمد و عجز هر دو و اين نيز نافى الهية است و اگر اختلاف ميان اراده هر دو واقع ميشد تمانع و تطارد لازم مى‏آمد و عجز ديگرى كه نافى الوهيت است و موجب اختلال نظام عالم كما اشار بقوله‏ لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا و در آيه تنبيه است بر شرف علم كلام و اهل آن و حث مردمان بر بحث و نظر در آن انتهى كلامه و صاحب مجمع آورده كه حق سبحانه و تعالى ذكر آيات و دلالات نموده و ذكر نكرده كه آنها دلالت بر چه چيز ميكند بجهت دلالت كلام بر آن و علما بيان تفصيل آن چيزى كرده‏اند كه آيه دلالت ميكند بر آن و گفته‏اند كه اما سماوات و ارض پس تغيير اجزاء و احتمال زياده و نقصان آن و عدم انفكاك آن از حدوث دلالت ميكند بر حدوث و خلق آن و حدوث و خلق آن دلالت ميكند بر آنكه آن را خالقى هست كه مشابه آن نيست و آن مشابه خلق نيست زيرا كه هيچكس قادر بر خلق اجسام نيست مگر قديمى كه قادر بالذات باشد و جسم و عرض نباشد چه جميع آنچه بصفت اجسام و اعراض است محدث است و لا بد است آن را از محدثى كه محدث نباشد بجهة استحاله تسلسل و دلالت ميكند اتقان و احكام و اتساق و انتظام آن بر آنكه فاعل آن عالم و حكيمست و اما اختلاف‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏1، ص: 357

صفحه بعد