کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏5، ص: 167

مرويست كه چون زن لوط مهمانان نيكو روى را ديد خبر بقوم فرستاد وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ و آمدند اهل شهر سدوم بدرخانه لوط (ع) يَسْتَبْشِرُونَ‏ مژده دادند يكديگر را بدان مهمانان هر يك طمع فساد داشتند با ايشان‏ قالَ‏ گفت لوط (ع) إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي‏ بدرستى كه اين گروه مهمانان منند فَلا تَفْضَحُونِ‏ پس مرا رسوا نكنيد بفضيحت ايشان چه اسائة مهمانان موجب اسائة مهمان‏داراست‏ وَ اتَّقُوا اللَّهَ‏ و بترسيد از خدا در ارتكاب فاحشه‏ وَ لا تُخْزُونِ‏ و خوار و خجل مسازيد مرا در پيش مهمانان اشتقاق آن يا از خزى است بمعنى هوان يا از خزاية بمعنى حيا

قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ‏ گفتند ايا ما تو را نهى نكرده‏ايم‏ عَنِ الْعالَمِينَ‏ از حمايت عالميان يعنى غريبان چه فاحشه ايشان مخصوص بغربا بوده‏ قالَ هؤُلاءِ بَناتِي‏ گفت اينك دختران منند يعنى زنان قوم من چه هر پيغمبرى امت را بمنزله پدر است يا گفت كه دختران صلبى خود را بشما دهم بشرط اسلام‏ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ‏ اگر هستيد كنندگان آن چيزى را كه من ميگويم‏ لَعَمْرُكَ‏ قسم بزندگانى تو اى محمد إِنَّهُمْ‏ بدرستى كه بودند قوم لوط لَفِي سَكْرَتِهِمْ‏ كه در بيهوشى و گمراهى خود يَعْمَهُونَ‏ سرگردان ميشدند و از مستى غفلت گمراه ميگشتند در تبيان از ابن عباس نقل ميكنند كه خداى نيافريد هيچ كس را گرامى‏تر از حضرت پيغمبر ما (ص) و بجهت اين بحيات هيچ كس سوگند نخورد مگر بحيات او ترمذى گفت كه خداى تعالى بهر چه خواهد از مخلوقات قسم ياد كنند و هيچ مخلوق را نرسد كه بجز بر خداى سوگند خورد و گفته‏اند كه خطاب بلوط است يعنى ملائكه لوط را گفتند كه سوگند بعمر تو كه قوم تو در غوايت و شدت ضلالت خود متحيرند پس چگونه نصيحت تو بشنوند فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ پس فرا گرفت ايشان را صيحه هايله جبرئيل يعنى بآواز بلند بانك بر ايشان زد مُشْرِقِينَ‏ در حالتى كه بروشنى روز در آمده‏گان بودند يعنى بوقت شروق آفتاب صوت هايل مهلك ايشان را فرو گرفت و مرويست كه جبرئيل اجنحه خود را در زير شهرهاى ايشان كرد و آن را برداشت و نزديك آسمان برد و آن را سرنگون كرد فَجَعَلْنا پس گردانيديم ما عالِيَها زير آن شهرها سافِلَها زير آن يعنى زير و زبر گردانيديم آن را وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ‏ و ببارانيديم بر ايشان و گفته‏اند كه بر قومى از ايشان كه غايب بودند از آن بلاد حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ‏ سنگى از گل محكم شده يا سنگى كه بر آن نوشته نام هر كس كه نامزد او بوده‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏5، ص: 168

است و تفصيل اين قصه در سورة الاعراف و سورة هود مذكور شد إِنَّ فِي ذلِكَ‏ بدرستى كه در هلاك كردن ما قوم لوط را لَآياتٍ‏ هر آينه نشانهاست براى عبرت‏ لِلْمُتَوَسِّمِينَ‏ مر خداوندان توسم و فراست را كه بفطانت در نگرند و حقيقة ايشان را بسمات آن و علامات بشناسند و بتفكر در آن عبرت گيرند و فراسة از صفات مؤمنانست چنان كه در حديث آمده كه‏

اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنور اللَّه‏

و نيز فرموده كه‏

ان للَّه عباد ليعرفون الناس بالتوسم‏

و بعد از آن اين آيه را تلاوت فرموده و مرويست از ابى عبد اللَّه (ع) كه‏

نحن المتوسمون‏

وَ إِنَّها و بدرستى كه شهرستانهاى مؤتفكه‏ لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ‏ براه دايم السلوكست يعنى براهى كه قافله‏ها ميروند و آثار آن را مى‏بينند إِنَّ فِي ذلِكَ‏ بدرستى كه در آنچه ياد كرديم‏ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ‏ هر آينه نشانه‏ايست گرويدگان را بر قدرت ربانى تخصيص مؤمنان بجهت آنست كه ايشان منتفع ميشوند نه غير ايشان‏ وَ إِنْ كانَ‏ و بدرستى كه بودند أَصْحابُ الْأَيْكَةِ يارانى كه يعنى قوم شعيب‏ لَظالِمِينَ‏ ستم كارانى كه درختان بسيار و درهم رفته را گويند و بلد ايشان را باعتبار اينكه در ميان بيشه‏ها و مرغزارها بود ايكه ميگفتند و شعيب باهل بابل و باهل ايكه مبعوث بود اهل مدين تكذيب وى نموده بصيحه هلاك شدند چنانچه در سوره هود گذشت و اصحاب ايكه نيز نافرمانى كردند فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ‏ پس انتقام كشيديم از ايشان بعذاب‏ يَوْمِ الظُّلَّةِ و آن در سوره شعرا مذكور خواهد شد وَ إِنَّهُما و بدرستى كه سدوم و ايكه و يا ايكه و مدين‏ لَبِإِمامٍ مُبِينٍ‏ براه روشن و هويداست كه مردم ميگذرند و ميبينند امام اسم ما يؤتم به است و تسميه طريق بآن باعتبار آنست كه طريق ما يؤتم به است برسيدن بسر حد مقصود

وَ لَقَدْ كَذَّبَ‏ و بدرستى كه تكذيب نمودند أَصْحابُ الْحِجْرِ اهل ديار حجر يعنى ثمود الْمُرْسَلِينَ‏ فرستادگان يعنى صالح را و تكذيب يكى از رسل تكذيب جميع رسل است و ميشايد كه مراد به مرسلين صالح باشد و هر كه با او بوده از مؤمنان حجر واديست ميان مدينه و شام كه در آن ساكن ميبودند وَ آتَيْناهُمْ‏ و داديم ما ثمود را آياتِنا آيتهاى كتاب خود را كه بر نبى ايشان منزل بوده و چون صالح را كتاب منزل معلوم نيست اكثر مفسران آيات را بر معجزات حمل كرده و خروج ناقه از سنگ معجزه‏ايست مشتمل بر بسيارى از غرايب چون بزرگى خلقت كه هرگز شترى بعظمة او نبوده و زادن او بعد از خروج بسيارى شير كه همه نمود را كافى بود و بسر چاه آب آمدن در روز نوبت و

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏5، ص: 169

خوردن تمام آب را بيك نوبة حاصل كه ما اينهمه نشانها بثمود داديم‏ فَكانُوا عَنْها پس بودند از آن آيات‏ مُعْرِضِينَ‏ روى گردانندگان‏ وَ كانُوا يَنْحِتُونَ‏ و بودند كه مى‏بردند و ميتراشيدند مِنَ الْجِبالِ‏ از كوه‏ها بُيُوتاً خانها آمِنِينَ‏ در حالتى كه ايمن بودند از انهدام و نقب بريدن دزدان در آن يا پنداشتند كه آن خانها حمايت خواهد كرد ايشان را و در آن ايمن خواهند بود از عذاب‏ فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ پس فرا گرفت ايشان را صيحه عذاب‏ مُصْبِحِينَ‏ در حالتى كه در آيندگان بودند بصباح يعنى اول روز يك شنبه بصيحه عذاب جبرئيل هلاك شدند چنان كه در سورة هود گذشت‏ فَما أَغْنى‏ عَنْهُمْ‏ پس دفع نكرد از ايشان‏ ما كانُوا يَكْسِبُونَ‏ آنچه بودند كه كسب مى‏كردند از امتعه و اموال بآنچه ميساختند از بناى بيوت‏ وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ‏ و نيافريديم آسمان و زمين را وَ ما بَيْنَهُما و آنچه ميان ايشان است‏ إِلَّا بِالْحَقِ‏ مگر آفريدنى متلبس بحق كه ملايم استمرار فساد و دوام شرورتيست و لهذا حكمت مقتضى هلاك امثال آن جماعت شده و ازاحه فساد ايشان از زمين‏ وَ إِنَّ السَّاعَةَ و بدرستى كه قيامت‏ لَآتِيَةٌ هر آينه آينده است پس خدا انتقام تو از مكذبان خواهد كشيد فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ‏ پس در گذر در گذشتى نيكو يعنى بعقوبت ايشان تعجيل مكن و در صدد مكافات ايشان مباش و عفو حق نفس خود كن گويند كه اين آيه منسوخ است بآيه السيف از امير المؤمنين (ع) مرويست كه‏

ان الصفح الجميل هو العفو من غير عتاب‏

و گويند هو العفو من غير تعنيف و توبيخ‏ إِنَّ رَبَّكَ‏ بدرستى كه پروردگار تو هُوَ الْخَلَّاقُ‏ او است آفريننده تو و آفريننده جميع خلايق و بيد قدرت او است امر تو و امر ايشان‏ الْعَلِيمُ‏ دانا به اهل وفاق و نفاق و بحال تو و بحال ايشان پس او حقيق است بآنكه توكل به او كنى تا حكم كند ميان شما و در اسباب النزول آورده كه حضرت رسالت (ص) را در ازرعات هفت كاروان را ديد از بنى قريظه و بنى نضير كه انواع طيب و جواهر و امتعه و جامهاى فاخر بار داشتند و در تيسير آورده كه هفت كاروان قريش در يك روز بمكه در آمدند و يا مطاعم بسيار و ملابس بيشمار و بر هر تقدير برخى از صحابه گفتند كه در خاطر مبارك حضرت پيغمبر (ص) خطور كرد كه مؤمنان بگرسنگى و برهنگى اوقات گذرانند و مشركان را اينهمه مال باشد آيه آمد وَ لَقَدْ آتَيْناكَ‏ و بدرستى كه ما داديم تو را سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي‏ هفت آيه از مثانى‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏5، ص: 170

كه قرانست و اين هفت بهتر است از آن هفت قافله مراد هفت آية فاتحه است و گفته‏اند مراد هفت سوره است از اول قرآن كه سبع طوال گويند كه سابع آن سوره انفال است و توبه چه اين هر دو در حكم سوره واحداند و لهذا به بسمله فاصله نشده‏اند يا حواميم سبعه كه عرايس قرآن‏اند و قرآن را مثانى گفته بجهت آنكه احكام و قصص در و مثنى شده يعنى تكرار يافته و در انوار گفته كه من المثانى بيان سبع است يعنى هفت آيه كه آن مثانيست و بنا بر اين مراد فاتحه باشد و تكرار آن از حيثيت قراءة آنست در نماز دو بار و يا الفاظ و يا مواعظ آن مثنى است و مثنى عليه است ببلاغت و اعجاز و يا به اعتبار كثرت صفات عظمى و اسماء حسنى او سبحانه در آن و اگر مراد از آن قرآن يا همه كتب الهى باشد هم چنان كه قول بعضى است پس من براى تبعيض خواهد بود و اكابر صحابه از رسول روايت كرده‏اند كه‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‏ تا آخر هفت ايتست و بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ يكى از آن آيات است و آن سبع المثانى و ام القرآن و فاتحة الكتابست و از ابى بن كعب روايتست كه رسول فرمود كه بدان خدا كه جان من در قبضه فرمان او است كه حقتعالى در تورية و انجيل و زبور و قران هيچ سوره از اين فاضلتر نفرستاده كه تو قرائت كردى و من فاتحه را بر رسول خوانده بودم بعد از آن فرمود كه اين سبع مثانى و قرآن عظيم است كه مرا داده و اگر اينسوره را فضل نبودى حقتعالى آن را در مقابل قران نگردانيدى و نگفتى‏ وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي‏ وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ‏ يعنى داديم تو را فاتحه الكتاب و قران بزرگوار و اتصاف قرآن بعظمت جهت مبالغه است در كمال عظم سوره فاتحه كه در مقابل آن واقع شده و اين از قبيل عطف عام است بر خاص در انوار آورده كه مراد بسبع مثانى فاتحه است يا سور طوال پس اين از عطف كلست بر بعض يا عطف عام بر خاص و قول اصح و اكثر مراد از آن فاتحة الكتابست عبادة بن صامت از رسول (ص) روايت كرده كه فاتحه عوض همه قرآنست و هيچ سوره عوض آن نيست و از اينجا است كه همه قران را در يك ركعت نماز بخوانند روا نباشد و اگر فاتحه را تنها خوانند صحيح باشد و گويند تسميه آن بمثانى جهت آنست كه نصفى در بيان صفات خالق است و نصفى در حق مخلوق هم چنان كه در حديث قدسى وارد شده كه‏

قسمت الصلاة بينى و بين عبدى نصفها لى و نصفها لعبدى‏

و يا آنكه دو بار نازل شده يك بار در مكه و بار ديگر در مدينه بجهت آنكه در حينى كه هفت كاروان متعاقب با امتعه و جواهر بيشمار بمدينه آمدند و چنان كه دانسته مسلمانان تمنا كردند كه كاش اين اموال از آن ما بودى تا در راه خدا صدقه مى‏كرديم جبرئيل نازل شد و يك بار ديگر انزال اين سوره فرمود و در مجمع گفته كه بروايت موثوقه از امير المؤمنين (ع) و ابن عباس و حسن و ابو العاليه و سعيد بن جبير و ابراهيم و مجاهد و قتاده مراد بسبع مثانى فاتحة الكتاب است و از ابو عبد اللَّه و ابو جعفر عليهم السلام نيز اين روايت ماثور است حاصل كه حقتعالى بعد از تمناى اصحاب به اموال كاروانيان بنى قريظه و بنى نضير انزال اين آيه فرمود

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏5، ص: 171

و گفت فاتحة الكتاب و قران عظيم بهتر است از جميع اموال و امتعه دنيويه و بعد از آن فرمود كه‏ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ‏ باز مكش هر دو چشم خود را إِلى‏ ما مَتَّعْنا بسوى آن چيزى كه برخوردارى داديم‏ بِهِ‏ بآن چيز أَزْواجاً صنفها مِنْهُمْ‏ از كفار نهى از رغبة است نه از نظر يعنى آنچه اصناف كفره از يهود و نصارى و مجوس و عبده اصنام را داده‏ايم مايل مشو كه آن بغايت حقير و خوار و قليل و بى‏اعتبار است نسبت بآنچه بتو ارزانى داشته‏ايم از مرتبه عليه و درجه رفيعه كه آن نعمت نبوت است و كمال قرب بدرگاه احديت از براى اهل ايمان و تقوى مدخر است از نعم جليله اخرويه‏ وَ لا تَحْزَنْ‏ و اندوه مخور عَلَيْهِمْ‏ بر كفار بجهت عدم ايمان ايشان با وجود استغراق ايشان در نعم الهيه و يا غمگين مشو بر آنچه به ايشان داده‏ايم از نعمت دنيويه و تو را از آن نداده‏ايم و گويند ضمير راجع به اصحابست يعنى اندوهناك مباش ببينوايى و درويشى ياران خود وَ اخْفِضْ جَناحَكَ‏ و فرو گير بال خود را يعنى تواضع كن‏ لِلْمُؤْمِنِينَ‏ مر مؤمنان و رفق نما با ايشان و در كشف گفته كه خفض جناح كنايت است از خوشخويى و مقرر است كه بموجب آيه كريمه‏ إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِيمٍ‏ خلقه خلق عظيم جز بر بالاى آن حضرت راست نيامده و انس روايت كرده كه روزى در ايام ربيع كله شتر نيكو در غايت حسن بر رسول (ص) بگذشت آن حضرت چشم بر هم نهاده و گفت حقتعالى مرا چنين فرموده بعد از آن اين آيه تلاوت فرمود لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ‏ الخ‏ وَ قُلْ‏ و بگو كه‏ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ بدرستى كه من بيم كننده‏ام‏ الْمُبِينُ‏ هويدا و آشكارا يعنى ببيان و برهان شما را بيم ميكنم و از خدا بشما ميرسانم كه او سبحانه ميفرمايد كه اگر ايمان نياريد عذاب بشما نازل شود

كَما أَنْزَلْنا مثل آن عذاب كه فرستاديم‏ عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ‏ بر بخش‏كنندگان‏ الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ‏ كه ساختند قرآن را عِضِينَ‏ پاره پاره يعنى بخش كردند قرآن را و بچندين وصف باز نمودند از سحر و شعبده و كهانت و مفترى و (اساطير الاولين) مراد صناديد كفار مكه‏اند كه در بدر كشته شده‏اند عضين جمع عضه است و اصل آن عضو است (من عضى الشاة اذا جعلها اعضاء) و ايراد آن بصورت جمع ذوى العقول بجهت جبر آن چيزى است كه از او محذوف شده در عين المعانى آورده كه بعضى كفار از روى استهزا و سخريه ميگفتند كه سورة البقره از من و باقى از شما و ديگرى ميگفت كه نمل را بمن دهيد و باقى را نگه داريد و برخى ديگر عنكبوت را بخود تخصيص ميدادند و گويند مقتسمان دوازده تن بودند كه وليد بن مغيره ايشان را در موسم بعقبات مكه فرستاد تا با هر قافله از حاج كه ملاقات كنند ايشان را از صحبت حضرت رسالة تنفير داده گويند كه ساحر و شاعر و كاهن است و قرآن را بدان صفتها كه گذشت ذكر كنند از ابن عباس مرويست‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏5، ص: 172

كه مقتسمان يهودان و ترسايان بودند كه قرآن را قسمت كردند ببعضى ايمان آوردند و ببرخى كافر شدند قتاده گفته كه ايمان آوردند بآنچه موافق دين ايشان بود از احكام فروع و كافر شدند بآنچه مخالف دين ايشان بود و گويند مراد بقران ما يقرأ به است از ساير كتب منزلت و معنى آنست كه اهل كتاب بتحريف و تبديل تقسيم تورية و انجيل كردند و يا ببعضى از آن ايمان آوردند و ببعضى ديگر كه از جمله آن صفات حضرت رسالت بود كافر شدند و بنا برين سوق آيه براى تسليه حضرت رسالت است از آنچه كفار مكه مى‏كردند از نسبت دادن سحر و شعر و كذب و اساطير الاولين بقران يعنى اى محمد از اين اندوه‏ناك مباش كه يهود و نصارى نيز در حق تورية و انجيل چنين ميگفتند فَوَ رَبِّكَ‏ پس بحق پروردگار تو لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ‏ كه هر آينه همه ايشان را سؤال خواهيم كرد عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ‏ از آنچه بودند كه ميكردند از تقسيم و تكذيب و بر وفق آن هر يك را بجزا و سزا خواهيم رسانيد و بروايت انس سؤال از كلمه توحيد باشد و ابن مسعود گفته كه هيچكس نباشد مگر كه حقتعالى از وى پرسد آنچه كرده و گويد

يا بن آدم ما ذا غرك عنى‏

چه مغرور كرد ترا از من‏

يا بن آدم ما ذا عملت و ما اجبت المرسلين‏

چه كردى و چرا كردى و پيغمبران را چه جواب گفتى از صادق (ع) روايت است كه فرمود هيچكس نباشد مگر كه در روز قيامت آن را از چند چيز پرسند

عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و من ماله من اين اكتسبه و اين وضعه و عن ولايتنا اهل البيت‏

و اين آيه منافى آيه‏ لا يُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ‏ نيست زيرا كه مواقف در قيامت متعدد باشد در بعضى از آن سؤال كنند و در بعضى ديگر از آن سؤال نكنند پس هر يك از آيتين بر عموم خود باشند و يا آنكه مراد آنست كه آنچه در طفوليت و نقصان عقل كرده باشند از آن سؤال نكنند و از آنچه در حال تكليف كرده باشند سؤال كنند و در نقل آمده كه حضرت رسالت بعد از بعثت مردم را بخفيه دعوت ميفرمود تا سه سالگى بگذشت جبرئيل نازل شد اين آيه آورد كه‏ فَاصْدَعْ‏ پس آشكارا كن و بظاهر قيام نما بِما تُؤْمَرُ بآنچه فرموده شده از تبليغ اوامر و نواهى‏ وَ أَعْرِضْ‏ و روى بگردان‏ عَنِ الْمُشْرِكِينَ‏ از شرك آرندگان و استعانت مكن بديشان و بآنچه ميگويند ملتفت مشو بدانكه صدع در اصل لغت بمعنى انابه است و تميز و اينجا مراد آنست كه بآواز بلند تبليغ حجة كن و دعوت نبوت فرما و يا جدا گردان ميان حق و باطل يعنى احكام حلال و حرام را بر همه برسان و بگو كه فلان حلالست و فلان حرام است و فلان حق است و فلان باطل تا بندگان هر يك از حق و باطل را از يكديگر امتياز كنند آورده‏اند كه پنج تن از اشراف قريش وليد مغيره مخزومى و عاص بن وابل سهمى و اسود بن المطلب كه پيغمبر بر او دعا كرده بود كه‏

اللهم اعم بصره‏

بار خدايا چشمش كور كن و بمرگ فرزندانش‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏5، ص: 173

صفحه بعد