کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏6، ص: 397

حرص شديد بر استماع آن بر روى درافتند اما مانند كران و گنگان باشند در عدم اصغا و ابصار بر وجه اعتبار بلكه بر روى درافتادند نزد تذكير بجهت كمال حرص بر استماع آن در حالتى كه باذن واعيه و عيون راعيه آن را ديدند و شنيدند مراد آنست كه بگوش هوش شنيدند و بديده بصيرت جلوات جمال او را ديدند پس مراد از نفى نفى حالست كه سمع و بصر است نه نفى فعل كه خرور است كقولك لا تلقانى زيدا مسلما كه مراد نفى اسلام است نه ملاقات و گويند ضمير عليها راجع بمعاصيست كه لغو دال است بر آن و اين بعيد است حاصل كه ايشان از آيات الهى تغافل نورزيدند و بسمع قبول اصغا نمودند و بديده بصيرت ديدند و از آن اعتبار گرفتند و بر وفق آن عمل نمودند وَ الَّذِينَ‏ و ديگر ايشان آنانند كه از روى نياز يَقُولُونَ‏ ميگويند كه‏ رَبَّنا هَبْ لَنا اى پروردگار ما ببخش ما را مِنْ أَزْواجِنا از زنان ما وَ ذُرِّيَّاتِنا و فرزندان ما قُرَّةَ أَعْيُنٍ‏ كسى را كه روشنى ديدها بود يعنى ما از ايشان خوشدل و شادمان باشيم مراد اهالى و اولاد صالح‏اند زيرا كه چون مؤمن اهل و ولد خود را صالح و متقى ببيند دل او شاد و چشم او روشن گردد و مراد از استيهاب ايشان از خدا ازواج و ذريات موصوفه را طلب توفيق ايشانست از او سبحانه از براى طاعة و حيازت فضايل ازواج و اولاد خود و مقرر است كه مشاركت اهل مؤمن با او در طاعت موجب مسرت قلب و روشنى چشم او است بجهت مساعده ايشان او را در دين و توقع لحوق ايشان باو در جنت و حفص ذريات بجمع خوانده و من در من ازواجنا از براى ابتدائيه است اى من ازواجنا ما تقر به عيوننا من طاعة و صلاح يا بيانيه كانه قيل هب لنا قرة اعين ثم نبيت القرة و فسرت بقوله‏ مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا كقولك رايت منك اسدا اى انت اسد و تنكير اعين بجهت اراده تنكير قره است براى تعظيم عيون اهل ايمان و يا بجهت اراده تعليل قرة زيرا كه مراد اعين متقيانست و آن قليل است نسبت بعيون غير ايشان و ايثار اعين كه جمع قلتست بر عيون مؤيد اينست از محمد بن كعب روايتست كه ليس شيئى اقر لعين المؤمن من ان يرى زوجه و اولاده مطيعين اللَّه عز و جل هيچ چيز چشم مؤمن را چنان روشن نميكند كه بيند زوجه و اولاد خود را مطيع و فرمانبردار او سبحانه و از ابن عباس مرويست كه هو الولد اذا راه يكتب الفقه مراد از اين فرزنديست كه آن را بيند كه كتابت علم فقه كند و گويند معنى آنست كه ايشان از حقتعالى سؤال كنند كه ازواج و ذريه ايشان را ملحق سازد بايشان در بهشت تا سرور ايشان تمام گردد و بدانكه قرة در اصل لغت بمعنى خنكى و سرما است و اين كنايه است از شادى براى آنكه آب چشمى كه از شادى بود سرد و خنك بود و آنچه از اندوه بود كرم‏ وَ اجْعَلْنا و بگردان ما را لِلْمُتَّقِينَ إِماماً براى پرهيزكاران پيشوا يعنى ما را چندان توفيق پرهيزكارى ده كه شايسته امامت متقيان باشيم يعنى اهل تقوى بما اقتدا كنند در

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏6، ص: 398

امر دين بافاضه علم و توفيق عمل و توحيد امام بجهت دلالتست بر جنس و عدم ليس كقوله تعالى‏ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا و يا آنكه بجهت مصدر است در اصل و يا آنكه مراد اينست كه و اجعل كل واحد منا اماما و يا آن كه بندگان شايسته در حكم نفس واحدند بجهت اتحاد طريقه ايشان و اتفاق كلمه ايشان و گويند كه آن جمع امم است چون صائم و صيام حاصل معنى آنكه ايشان در دعا ميگويند كه تقوى و صلاحيت و علم ما را بمرتبه رسان كه همه مردمان قصد ما كنند و اقتدا نمايند و گويند معنى آنست كه با ما لطفى كن كه چون ذكر متقيان رود ما را پيش از همه ذكر كنند و بيش از همه ستانيد و مجاهد گفته كه معنى آنست كه توفيق ده ما را كه اقتدا كنيم بكسانى كه پيش از ما بوده‏اند از صلحا و اتقيا تا اقتدا بما كنند آنانى كه بعد از ما باشند و بنا بر اين معنى جايز است كه لام بحسب لفظ در متقين باشد و بحسب معنى در ضمير منصوب اجعلنا و تقدير اينكه و اجعل من المتقين لنا اماما و مصدق اينست آنچه ابو بصير روايت كرده كه امام جعفر صادق (ع) را گفتم و اجعلنا للمتقين اماما آن حضرت فرمود كه آيه را بر ظاهر خود حمل كرده و طلب كارى بزرگ كرده بدانكه آيه در معنى آن است كه‏

او اجعل لنا من المتقين اماما

يعنى بگردان براى ما از متقيان و پرهيزكاران امامى و پيشوايى تا بوى اقتدا كنيم و توحيد امام مؤيد اينست و بنا بر اين روايت آيه از باب قلب است بعد از آن حقتعالى اخبار ميكند از مآل حال جماعتى كه متصف باين صفات حسنه‏اند بقوله‏ أُوْلئِكَ‏ آن گروه كه مذكور شدند يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ پاداش داده شوند بغرفه بهشت يعنى بلندتر موضعى در آن و اين اسم جنس است و مراد از آن جمع است كقوله تعالى‏ وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ‏ و گفته‏اند كه غرفه اسميست از اسماى بهشت و در فصول آورده كه غرف كوشكها است بر چهار قايمه نهاده از زر و نقره و لؤلؤ و مرجان و اين از عطا منقولست و يا مراد از آن درجه رفيعه و مرتبه عاليه بنده است نزد حضرت عزت و اصح آنست كه غرفات منازل عليا است در جنات على پس اين نوع منازل بد ايشان دهند بِما صَبَرُوا بآنچه صبر كردند بر مشقت دنيا و ايذاى كفار و يا بر ترك مستلذات و رفض شهوات و تحمل مجاهدات و يا بر فقر و احتياج و اين ماثور است از امام محمد باقر صلوات اللَّه عليه و يا بر اداى مشاق فرايض و مضض انواع طاعات و اطلاق صبر بجهت شياع آنست در هر مصبور عليه‏ وَ يُلَقَّوْنَ‏ و ببينند يعنى بيابند و حفص يلقون خوانده به تشديد قاف بر صيغه مجهول يعنى عطا داده شوند فِيها در بهشت‏ تَحِيَّةً به بقية دايمه يعنى زندگانى باقى كه هرگز فنا در عقب حيات آن نباشد وَ سَلاماً و سلامتى از آفات و يا دعاى زندگى و سلامتى شنوند از جانب ملائكه فرشتگان بايشان گويند كه حياكم اللَّه و سلام عليكم و يا تحيّة

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏6، ص: 399

از ملائكه باشد و سلام از خداى شنوند و يا هر يك بر ديگرى تحيت و سلام كنند و گويند كه تحيت ملك عظيم است و سلام جميع انواع سلامتى يعنى پادشاهى عظيم بايشان دهند و سلامتى از همه آفتها خالِدِينَ‏ در حالتى كه جاويد باشند فِيها در غرفه يا در بهشت يعنى در آنجا هرگز نميرند و بيرون نيايند حَسُنَتْ‏ نيكو است آن غرفه يا بهشت‏ مُسْتَقَرًّا از روى قرارگاه‏ وَ مُقاماً و جاى بودن اين در مقابل ساءت مستقرا و مقام است و مانند آن در اعراب و چون حقتعالى وصف عباد خود فرمود و تعداد اعمال صالحات و حسنات ايشان نمود و بجهت آن ثنا كرد بر ايشان و وعده داد ايشان را برفع درجات در جنان در عقب آن بيان ميكند كه نعم عظما و درجات عليا كه موعود شده‏اند بآن در عقبا بجهت عبادت ايشانست نه غير آن از امراض ديگر و ميفرمايد كه‏ قُلْ‏ بگو اى محمد (ص) مر بندگان را ما يَعْبَؤُا بِكُمْ‏ چه وزن نهد و چه باك داشته باشد بشما رَبِّي‏ پروردگار من يعنى چه قدر باشد شما را نزد او در چه حساب باشيد و يا چه كند بشما و چه چيز معد و مهيا گرداند براى شما لَوْ لا دُعاؤُكُمْ‏ اگر نه خواندن و پرستيدن شما باشد مر او را يعنى آنچه شما را نزديك او جاهى و مرتبه داده دعاى شما است و عبادت او چه شرف انسان و كرامت او بمعرفت و طاعت است و اگر نه او با ساير حيوانات برابر است و گويند معنى آنست كه چه كند خداى بعذاب بشما و اگر نه خواندن شما ميبود خدايان ديگر را با او يعنى اگر با او شريك نميگرفتيد خدا شما را عذاب نميكرد و يا آنكه شما را نزد خداى منزلت بدعا است كه اگر دعاى شما نميبود خدا باك نميداشت از آنكه شما را هلاك كند و بعضى ديگر به اين معنى تنزيل كرده‏اند كه حق تعالى بندگان را ميفرمايد كه من شما را نه براى آن آفريده‏ام كه مرا بشما حاجتى باشد و لكن از براى آن ايجاد شما كردم تا از من بخواهيد آنچه خواهيد و مرا بخوانيد در ما يحتاج خود تا شما را بيامرزم و حاجت شما را روا كنم و بر هر تقدير ما متضمن معنى استفهام است و در محل نصب و عبادت از مصدر و تقدير اينكه و اى (عباء يعبؤا بكم ربى لو لا دعاؤكم يعنى انكم لا تساهلون شيئا من العباء بكم لولا عبادتكم) و عباد بمعنى مبالات او اعتداد و مهيا گردانيدن است يق (عبئت الجيش اذا هيا بكم و قال الزجاج معناه لو لا عبادتكم له اى وزن يكون لكم) و ميتواند بود كه ما نافيه باشد و معنى اينكه هيچ باك ندارد خداى تعالى بشما و شما را بحسابى نگيرد و قدرى و وزنى ننهد اگر عبادت شما نباشد او را يعنى عبادت شما موجب قدر و درجه شما است نزد خداى تعالى پس در آيه دلالتست بر آنكه هر كه عبادت و طاعت او سبحانه نكند او را هيچ وزنى و قدرى نخواهد بود نزد او و ابن عباس در تفسير اين آيه فرموده كه لو لا دعاؤه اياكم الى الدين و الاسلام يعنى خداى هيچ باك ندارد بشما اگر نه دعوت كردن او بودى شما را بدين اسلام و قبول كردن شما آن را و بنا بر اين‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏6، ص: 400

اضافه دعا بضمير از قبيل اضافه مصدر باشد بمفعول و گويند معنى آنست كه اگر دعاى شما نميبود و تضرع و خضوع شما او را در وقت خوف ضرر و اصابت بلاء و مصيبت حقتعالى كشف آن نميكرد از شما بلكه شما را بآن مبتلا ميساخت و عياشى باسناد خود از يزيد بن معويه روايت كرده كه او گفت از ابو جعفر ع پرسيدم كه قرائت افضل است يا كثرت دعا فرمود كثرت دعا افضل است بعد از آن اين آيه تلاوت فرمود كه‏ قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ‏ حاصل كه حقتعالى ميفرمايد كه دعا و يا عبادت شما مرا موجب قدر و مزيت مرتبه و رفعت درجه شما است نزد من و بدون آن شما را نزد من قدرى نيست و در معرض هلاكيد فَقَدْ كَذَّبْتُمْ‏ پس بدرستى كه شما اى اهل كفر تكذيب كرديد بآنچه من براى شما آن را اختيار كردم از دين اسلام كه متضمن وحدانيت منست و موجب فوز نجات در دنيا و عقاب و برسول من مخالفت كرديد در دعوت اسلام و قبول قول او نكرديد فَسَوْفَ يَكُونُ‏ پس زود باشد كه جزاى تكذيب شما لِزاماً ملازم شما باشد و لا محاله بهمه شما رسد و يا اين تكذيب لازم شما باشد تا آنكه شما را بدوزخ دارد و گويند لزام قتل روز بدر است چه ان لازم كفار بود تا آنكه همه كشته شدند و بعذاب ابدى پيوستند و اضمار اسم كان و عدم تصريح بآن بعد از توعد بآن بجهت تهويلست و تنبيه بر آنكه جزاى تكذيب و يا اثرى كه بر آن مترتب شود از آن چيزيست كه هيچ وصفى بكنه آن نرسد و يا تكذيب شما ملازم حال شما باشد تا آن چنان سمت فنا پذيرد و بدانكه توجه خطاب اولا بجميع بندگانست خواه مؤمن عابد و يا مكذب معاند و عاصى جاحد پس همه مخاطب شده‏اند بآن چيزى كه در جنس ايشانست از عبادت و تكذيب و السلام على من اتبع الهدى و الهلاك لمن سلك فى الهوى‏

سورة الشعراء

مكيست غير از آيات‏ وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ‏ تا آخر سوره كه در مدينه نازل شده و عدد آيات آن دويست و بيست و هفتست نزد كوفى و شامى و مدنى الاول و دويست و بيست و شش نزد باقيان و اختلاف در چهار آيتست‏ طسم‏ كوفيست فلسوف يعلمون غير كوفى‏ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ‏ غير بصرى و ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ‏ عراقى و شامى و مدنى الاول ابى بن كعب از حضرت رسالت (ص) روايت كرده كه هر كه سورة الشعراء بخواند وى را ده حسنه باشد بعدد هر كه تصديق نوح كرده و تكذيب هود و شعيب و صالح و ابراهيم كرده و بعدد هر كه تكذيب عيسى و محمد (ص) كرده و تصديق بهمه انبياى سابقه و تصديق بمحمد (ص) نموده و از ابن عباس مرويست كه حضرت رسول (ص) فرمود كه حقتعالى مرا هفت سوره دراز داده بجاى تورية كه آن سورة البقره است و آل عمران و نساء و مايده و انعام و اعراف و انفال و ديگر طه و طواسين بجاى زبور و

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏6، ص: 401

فواتح قرآن و خواتيم سورة البقره از تحت عرش بمن فرستاده و حواميم را نيز بمن عطا فرموده كه هيچ پيغمبرى را نداده و سوره مفصل را زياده بر آن ارزانى فرموده و ابو بصير از ابو عبد اللَّه روايت كرده كه هر كه قراءة طواسيم ثلثه كند در شب جمعه از اولياء اللَّه باشد و در جوار و كنف او و در دنيا هرگز درويشى بدو نرسد و در آخرت چندان نعم جليله بوى دهند كه فوق رضاى او باشد و او را بصد حور العين تزويج نمايد و ساكن گرداند او را در جنت عدن كه وسط بهشت عنبر سرشتست و او را همنشين انبياء و مرسلين و اوصياء راشدين سازند و بدانكه چون حقتعالى در مختم سورة الفرقان ذكر تكذيب كفار نمود بكتاب قرآن در مفتتح اينسوره وصف آن كتاب كرده و گفته كه‏

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طسم‏ از قتاده و ضحاك منقولست كه حروف مقطعه اسامى قرآنند و لهذا اقرب آنست كه بعد از اينحروف ذكر قرآن شده و در روايت جبائى والبى از ابن عباس روايتست كه آن اسميست از اسماى الهى و گويند هر حرفى اشارتست به اسمى چنان كه طسم بطاهر و ساتر و مجيد و از صادق (ع) مرويست كه اين اشاره بطوبى و سدره و محمد است و قرطى گفته كه اين قسم است بطول و سنا و ملك او سبحانه و محمد بن حنفيه از امير المؤمنين (ع) روايت كرده كه چون طسم نازل شد پيغمبر (ص) فرمود

الطاطور و سينا و السين الاسكندرية و الميم مكه‏

و در بحر الحقايق آورده كه طا اشارتست بطيران مرغان هوايى وحده كه طايرند باللّه و سين عبارت از سير كنندگان طريق معرفت كه سايرند الى اللَّه و ميم ايما است بمشى سالكان سبيل عبوديت كه ميروند للَّه و فى اللَّه و يا اشارتست بطلب مبتديان و سرور متوسطان و مشاهده منتهيان صاحب كشف الاسرار گفته كه حقتعالى قسم ياد ميكند بطهارة عز ازلى و سناى جبروت ابدى و مجد جلال سرمدى جواب قسم اينكه‏ تِلْكَ‏ اينسورة آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ‏ آيتهاى كتابيست هويدا يعنى قرآن كه ظاهر است اعجاز و صحت آن و يا روشنست حلال و حرام او و مبين بمعنى پيدا كننده و روشن سازنده نيز آمده يعنى قرآن ظاهر كننده حق و ظاهر سازنده باطل است و آشكار سازنده مقدمات هدايت و نتايج ضلالت و گويند مراد بكتاب لوح محفوظ است يعنى اينسوره آيات كتابيست كه لوح محفوظ است كه در او روشن و هويدا است آنچه بود و خواهد بود چون قريش اين چنين كتابى را تكذيب كرده ايمان نياوردند و حضرت رسالت (ص) بر ايمان ايشان بسيار حريص بود و بغايت مايل اينصورت بخاطر مبارك وى شاق آمد و بسيار ملول خاطر گشت حقتعالى بجهت تسليه دل اقدس وى فرمود كه اى محمد چه‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏6، ص: 402

دل در ايمان اينكافران بسته و در غم ايشان افتاده تا بحدى كه‏ لَعَلَّكَ‏ شايد تو باخِعٌ نَفْسَكَ‏ هلاك كننده و كشنده نفس خود را يعنى بيم آنست كه خود را هلاك كنى‏ أَلَّا يَكُونُوا بجهت آنكه نمى شنوند ايشان‏ مُؤْمِنِينَ‏ گروندگان بقرآن لعل از براى إشفاقست كافه قيل اشفق على نفسك ان تقتلها حسرة ما فاتك من اسلام قومك يعنى ترسان باش بر نفس خود از آنكه آن را هلاك گردانى بجهة حسرت آنچه فوت شده است ترا از اسلام قوم تو و اصل بخع آنست كه برسانند تيغ را بنخاع كه آن عرقيست كه مستبطن قفا است و اين اقصى حد ذبح است و در الا يكونوا مؤمنين لام مقدر است اى لئلا يكونوا او لامتناع ايمانهم و يا مضاف محذوفست اى خيفة ان لا يكونوا مؤمنين‏ إِنْ نَشَأْ اگر ما خواهيم‏ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ‏ فرو فرستيم بر ايشان‏ مِنَ السَّماءِ از آسمان‏ آيَةً نشانه از آيات خود كه ملجى ايشان باشد به ايمان يا بليه از بلاهاى قاهره و قاسره‏ فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ‏ پس گردد گردنهاى ايشان‏ لَها مر آن آيه را خاضِعِينَ‏ فروتنان و انقياد كنندگان وقوع خاضعين خبر اعناق با آنكه اعناق از غير ذوى العقول است بجهة آنست كه اصل كلام اين بوده كه (فضلوا لها خاضعين) پس اقحام اعناق شده از براى بيان موضع خضوع و خبر بر اصل خود واگذاشته شده و بعضى گفته‏اند كه چون اعناق موصوف شده بصفات عقلا از اينجهت جارى مجراى عقلا واقع شده و گويند مراد باعناق رؤساى كفار قريش و پيشوايان ايشانند كه مشبه‏اند باعناق كما قيل لهم الرؤس و النواصى و الصدور و يا مراد جماعات مردمانند كما يق جاءنا عنق من الناس الفوج منهم ابو حمزه ثمالى روايت كند كه مراد از اين آيه آوازى باشد كه در نيمه رمضان از آسمان شنيده شود و بجهت آن همه خاشع و منقاد شوند و در تفسير اهل بيت آمده كه آيه منادى باشد در آخر الزمان كه از آسمان ندا كند كه‏

الا ان الحق مع على و شيعته‏

بدانيد كه حق با على است و شيعيان او و ابن عباس روايت كرده كه آيه در حق ما آمده و بنى اميه و بعد از آن گفت كه زود باشد كه دولت ببنى اميه رسد پس حقتعالى از ايشان بستاند و بما دهد و بجهت آن گردنهاى ايشان ذليل و خاضع گردد ما را و مورخان آورده‏اند كه چون دولت از بنى اميه ببنى عباس رسيد عباسيان انديشناك بودند كه مبادا ديگر بنى اميه بر ما غالب شوند و بجهة آن بقاياى ايشان را اكرام و اعظام ميكردند و آنها را در منازل خود بر كرسيهاى زرين و سيمين مينشاندند تا در عهد منصور وى عم خود را كه عبد اللَّه بن على بود بشام فرستاد و او در دار الاماره فرمود آمد و كس فرستاد و وجوه و اعيان بنى اميه را حاضر كرده و ايشان هشتاد مرد بودند پس عبد اللَّه با اعيان دولت خود بر كرسى‏هاى زرين و سيمين نشستند و بر بالشهاى سديف تكيه كردند و باعوان خود

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏6، ص: 403

اشارت كرد كه عليكم بقتل الكافرين ايشان عمودهاى آهنين كشيدند و آن هشتاد كس را خورد و مرد كردند و درهم شكستند و در ميان اسراى بيفكندند آن گاه بفرمود تا سماط آوردند و بر سر ايشان بگستردند و بشكرانه استيصال و زارى بنى اميه مردمان را اطعام داد و حكومت مستقلا بر بنى عباس قرار گرفت بعد از آن در صفت منكران قران فرمود وَ ما يَأْتِيهِمْ‏ و نميآيد بدايشان‏ مِنْ ذِكْرٍ هيچ موعظه و پندى‏ مِنَ الرَّحْمنِ‏ از جانب خداى بخشاينده‏ مُحْدَثٍ‏ كه فرو فرستاده شده است يعنى هيچ آيتى و سوره از قرآن مجدد فرود نيامده يكى بعد از ديگرى بجهت تكرير تذكير و تقريع تقرير إِلَّا كانُوا عَنْهُ‏ مگر كه باشند از آن‏ مُعْرِضِينَ‏ روى گردانندگان يعنى مگر كه مجددا از آن اعراض كنند و اصرار نمايند بر آنچه هستند بر آن از شرك و كفر و طغيان و عصيان‏ فَقَدْ كَذَّبُوا پس بدرستى كه تكذيب كردند قرآن را بعد از اعراض نمودن ايشان از آن و امعان نمودند در تكذيب آن بر وجهى كه در استهزاى آن كوشيدند و سخريه بآن نمودند فَسَيَأْتِيهِمْ‏ پس زود باشد كه بيايد بد ايشان نزديك مرك يا بوقت بعثت يا در روز بدر أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ‏ خبرهاى آنچه بودند كه بدان‏ يَسْتَهْزِؤُنَ‏ استهزا ميكردند و باور نميداشتند از بعث و نشور و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب يعنى در آن وقت بر ايشان حقيقت اين امور موعوده ظاهر گردد و بر صدقيت آن عارف گردند و آن هنگام حسرت و ندامت و پشيمانى ايشان را نفع ندهد و نعم ما قيل‏

امروز بدان مصلحت خويش كه فردا

دانى و پشيمان شوى و سود ندارد

صفحه بعد