کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏7، ص: 242

مراد آنست كه اعراض از مثل آيات حقتعالى در وضوح و اناره آن و ارشاد آن بصراط مستقيم و طريق قويم و فوز بسعادت عظمى بعد از تذكير بآن مستبعد است در عقل كما تقول لصاحبك وجدت مثل تلك الفرصة ثم لم تنتهزها كه مراد استبعاد است از ترك انتهاز إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ‏ بدرستى كه ما از مشركان‏ مُنْتَقِمُونَ‏ انتقام كشندگانيم بهلاكت و عذاب چه جاى انتقام به آن كسى كه او اظلم از هر ظالمى باشد پس ايثار انا من المجرمين منتقمون بر أنا منه منتقمون بجهت افاده اينست كه هر گاه كه حقتعالى از جميع مجرمان انتقام كشد پس اگر كسى اظلم از ايشان باشد نصيب انتقام آن بر وجه اوفر و اتم خواهد بود و اگر منه ميگفت مفيد اين معنى نميبود و چون مشركان قريش با وجود آيات واضحه تكذيب پيغمبر (ص) ميكردند و آن حضرت بجهت آن بسيار مغموم مى‏شد حقتعالى بجهت تسليه خواطر عاطر رسيد عالميان و وعيد مكذبان وى را از قصه موسى و تكذيب قوم او تنبيه نموده فرمود كه‏ وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ‏ و بتحقيق كه داديم موسى را تورية چنان كه داديم ترا قرآن‏ فَلا تَكُنْ فِي مِرْيَةٍ پس مباش در شك‏ مِنْ لِقائِهِ‏ از ديدن تو كتاب قرآن را كقوله و انك لنلقى القرآن در كشاف آورده كه كتاب اسم جنس است و ضمير در لقائه راجع به آن و مراد به آن تورية است و باعتبار مرجع مراد قرآنست فكانه قال انا آتينا موسى مثل ما آتيناك من الكتاب و القيناه مثل ما القيناك و من الوحى فلا تك فى شك من انك لقيت مثله و نظيره كقوله‏ فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكَ‏ و نحو قوله و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليهم و قوله و نخرج له يوم القيمة كتابا يلقاه منشور او گويند مراد بضمير لقائه نيز كتاب تورية است يعنى شك مكن در تلقى موسى تورية را از خدا برضا و قبول و نزد ابن عباس ضمير راجع بموسى است يعنى بلا شك و شبهه تو ملاقات خواهى كرد با موسى در دنيا چنان كه در وسيط آورده كه حق سبحانه وعده داده بود حضرت رسالت (ص) را كه پيش از آنكه از دنيا رحلت كنى موسى را خواهى ديد اينجا بجهت تاكيد همان وعده ميگويد كه شك مكن در لقاى تو وى را و در وقتى كه آن حضرت را بمعراج بردند موسى را در آسمان ششم ديد هم در وقت عروج و هم بوقت نزول و در حديث آمده كه‏

رايت ليلة اسرى لى موسى رجلا آدم طولا جعدا كانه من رجال شتوة و رايت عيسى ابن مريم رجلا مربوع الخلق الى الحمرة و البياض بسط الراس‏

يعنى حضرت رسالت (ص) فرمود كه در شبى كه مرا به آسمان بردند موسى را ديدم دراز بالا و جعد موى گوييا از مردان شنواست و ديدم عيسى را مردى ميانه بالا مايل بسفيدى و سرخى و موهاى سر او فروهشته و گويند مراد ملاقات آن حضرت است با موسى در آخرت و نزد حسن مراد آنست كه زود باشد كه با وى ملاقات كنى هم چنان كه‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏7، ص: 243

موسى فكانه قال (فلا تك فى مرية من ان تتقى كما لقى موسى) وَ جَعَلْناهُ‏ و گردانيديم كتاب منزل بر موسى را هُدىً لِبَنِي إِسْرائِيلَ‏ راه نماينده مر بنى اسرائيل را يا موسى را هادى ايشان گردانيديم‏ وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ‏ و گردانيديم از بنى اسرائيل‏ أَئِمَّةً يَهْدُونَ‏ پيشوايانى كه راه نمودند خلق را بحكم و به احكام تورية بِأَمْرِنا بفرمان ما ايشان را يا بتوفيق ما لَمَّا صَبَرُوا آن هنگام كه صبر كردند بر ايمان يا بر شدايد قوم يا به ارتكاب طاعات يا از اجتناب معاصى و گويند مراد انبياى بنى اسرائيل‏اند وَ كانُوا بِآياتِنا و بودند كه بآيتهاى ما يعنى علامات و معجزاتى كه موسى را داده بوديم‏ يُوقِنُونَ‏ بيگمان بودند بجهت امعان نظر در آن و همچنين گردانيديم كتاب منزل بر تو را سبب هدايت بندگان و گردانيديم از امتان تو پيشوايانى كه هدايت خلق كردند بفرمان ما و صبر كردند بر آن و به آيتهايى و معجزاتى كه بتو داديم بر يقين بودند إِنَّ رَبَّكَ‏ بدرستى كه آفريدگار تو هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ‏ او حكم كند ميانه مردمان‏ يَوْمَ الْقِيامَةِ در روز رستخيز فِيما كانُوا فِيهِ‏ در آن چيزى كه بودند در آن‏ يَخْتَلِفُونَ‏ اختلاف ميكردند از امر دين كه آن تصديق است برسل و ايمان ببعث و نشور و غير آن يعنى بحكم نافذ خود محق را از مبطل جدا سازد و هر يك را فراخور اعتقاد و كردار جزا دهد أَ وَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ‏ آيا راه ننمود و بيان نكرد مر اهل مكه را كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ‏ چند هلاك كرديم پيش از ايشان‏ مِنَ الْقُرُونِ‏ از اهل قرنها چون قوم عاد و ثمود بدانكه استفهام براى تقرير است و او در او لم يهد عطفست بر معطوف عليه منوى كه از جنس معطوف باشد و ضمير راجع باهل مكه و فاعل يهدى آن چيزيست كه مدلول عليه كم اهلكنا است چه كم فاعل واقع نمى‏شود و نميگويند جاءني كم رجل و تقدير نيست كه يديهم كثرة اهلاكنا القرون يا يهديهم هذا الكلام كقولك تعصم لا اله الا اللَّه الدماء و الاموال و ميتواند بود كه فاعل يهدى حقتعالى باشد و معنى اينكه حقتعالى راه نمود براى اهل مكه بسيار هلاك گردانيدن قرون ماضيه را يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ‏ ميروند اهل مكه در مسكنهاى ايشان و در سفر خود بر آن ميگذرند و آثار و علامات ايشان را ميبينند كه چگونه بوده‏اند در طيب معيشت و فراغت وسعت رزق و منازل دلكش و امروز از ايشان جز اثرى نمانده‏ إِنَّ فِي ذلِكَ‏ بدرستى كه در اين اهلاك قرون سالفه‏ لَآياتٍ‏ هر آينه عبرتها است مر امم آتيه را أَ فَلا يَسْمَعُونَ‏ آيا نميشنوند اينسخنان‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏7، ص: 244

را يعنى بگوش فهم استماع نميكنند تا متعظ و منزجر شوند و بعد از آن بر طريق ديگر تنبيه كفار مكه ميكند بقوله‏ أَ وَ لَمْ يَرَوْا آيا نمى‏بينند و نميدانند أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ آن را كه ما ميرانيم آب را يعنى باران و سيل را ميفرستيم‏ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ بسوى زمين خالى از گياه (فى المجمع الجرز الارض اليابسة النبى ليس فيها بنات لانقطاع الامطار عنها و اشتقاقه من قولهم سيف جراز اى قطاع لا يبقى شيئا الا قطعه و ناقة جراز اذا كانت تاكل كل شيئى فلا تبقى شيئا الا قطعته بقيها و رجل جروز اى اكول و فى الكشاف الجرز الارض التي جرز بناتها اى قطع اما العدم الماء و اما لانه رعى و ازيل و لايق للتى لا تنبت كالسباع جرز) و دال بر اين قول است قوله‏ فَنُخْرِجُ‏ پس بيرون آوريم از او بِهِ‏ بآب باران‏ زَرْعاً كشت زارى و گويند جرز اسم موضعى است در ولايت يمن كه آب جويها بدان نميرسد و حقتعالى باران بدان زمين خشك ميرساند و از آن زراعات و اشجار و ساير نباتات حاصل ميشود تَأْكُلُ مِنْهُ‏ مى‏خورند از آن زرع‏ أَنْعامُهُمْ‏ چهارپايان ايشان يعنى از كاه زرع و گياه و برگ درخت‏ وَ أَنْفُسُهُمْ‏ و ميخورند ايشان يعنى از دانه و ميوه آن‏ أَ فَلا يُبْصِرُونَ‏ آيا نمى‏بينند اثر اين قدر ترا تا استدلال كنند بر كمال قدرت حق و بدانند كه آنكه قادر است بر انبات زرع از زمين خشك قدرت دارد بر احياى مردمان بعد از موت‏ وَ يَقُولُونَ‏ و ميگويند كفار مكه‏ مَتى‏ هذَا الْفَتْحُ‏ كى باشد اين فتح كه مؤمنان ميگويند ان اللَّه استفتح لنا على المشركين يعنى كافران از روى استبعاد و استعجال سخن ميكردند در باب نزول عذاب بر ايشان و به اصحاب ميگفتند كه اين فتحى كه وعده ميدهيد كى خواهد بود زود بما نمائيد إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‏ اگر هستيد راست گويان در وعده خود مراد فتح مكه است و نزد سدى حكيم بعذاب ايشان در دنيا است در روز بدر و مجاهد گفته كه مراد حكم است بثواب و عقاب در روز قيامت چه آن روز فصلست ميان مؤمنان و اعداى ايشان و روز حكومت و قضا ميان ايشان و روز نصرت مؤمنان بر كافران پس فتح بمعنى حكم باشد كقوله‏ رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا و چون غرض ايشان از سؤال وقت فتح استعجال ايشان بود بر وجه تكذيب و استهزاء تعيين وقت از اين جهت حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله باين خطاب مخاطب شد كه‏ قُلْ‏ بگو اى محمد صلّى اللَّه عليه و آله در جواب ايشان كه بر وجه استهزاء استعجال ميكنند يَوْمَ الْفَتْحِ‏ روز فتح مكه يابد يا روز فصل كه آن حكم بثواب و عقاب و نصرت اولياء است است بر اعداء لا يَنْفَعُ الَّذِينَ كَفَرُوا سود نخواهد داشت آنها را كه نگرويده‏اند إِيمانُهُمْ‏ گرويدن ايشان يعنى‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏7، ص: 245

مقتولان چه حال قتل كه وقت استيصال است چون ايمان ايشان نه بر وجه اطاعتست و اختيار بلكه بطريق اجبار است پس ايشان را فايده ندهد هم چنان كه فرعون را ايمان نفع نداد و غرق شد و يا آنكه كفار امروز مكذب يوم فتح‏اند و فردا كه معاينه به بينند تصديق ايشان بآن فايده ندهد بايشان‏ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ‏ و نباشند كه ايشان مهلت داده شوند و عذاب قتل ايشان در توقف افتد و يا آنكه در روز قيامت ايمان آوردن نفع بايشان نرساند و از تكذيب ايشان باك مدار و آنها را واگذار تا مدت معلوم كه وقت نزول آية السيف است‏ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ‏ پس روى بگردان از روى اهانت چه دعوت تو فايده بايشان نرساند وَ انْتَظِرْ و منتظر باش نصرت الهى را إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ‏ بدرستى كه ايشان نيز منتظرند آن را كه غلبه كنند بر تو و حوادث زمان از موت و قتل بتو رسد تا از تو استراحت يابند و نظير اينست كريمه‏ فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ‏ و مضمون‏

الحق يعلوا و لا يعلى عليه‏

نصرت و غلبه ترا باشد نه ايشان را و يا آنكه چون وعده الهى البته بر ايشان نازل خواهد شد پس گوييا منتظرانند

سورة الاحزاب‏

مدنيست و هفتاد و سه آيتست باجماع جميع علما ابى ابن كعب از پيغمبر (ص) روايت كرده كه هر كه سورة الاحزاب بخواند و اهل و اماء خود را تعليم نمايد حقتعالى او را از عذاب قبر ايمن گرداند و عبد اللَّه ابن سنان از ابى عبد اللَّه (ع) نقل كرده كه هر كه سورة الاحزاب را بسيار خواند روز قيامت در جوار سيد ابرار و ازواج اطهار او باشد (ص) و بدانكه حقتعالى در مختم سورة السجده امر فرمود حضرت رسالت (ص) را بانتظار نصرت در اينسوره امر فرمود آن حضرت را كه در حين انتظار از نواهى اتقا نما و اطاعت كفار منما گفت كه‏

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ در اسباب نزول و غير آن از تفاسير آورده‏اند كه ابو سفيان ابن حرب و عكرمة ابن ابى جهل و ابو الاعور سلمى بعد از واقعه احد از پيغمبر (ص) امان طلبيده از مكه بمدينه آمدند و در مركز نفاق يعنى وثاق عبد اللَّه ابى سلول كه راس و رئيس اهل كفر بود و مقتداى اهل شقاق نزول كردند و روز ديگر عبد اللَّه ابن سعيد ابن ابى سرح و طعيمة ابن ابى زفرا كه از اهل نفاق بودند همراه گرفته نزد رسول (ص) آمدند و گفتند ما را بلات و منات واگذار و بگو كه بتان را در قيام قيامت مقام‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏7، ص: 246

شفاعت هست و عبادت ايشان نافعست و ما نيز ترا بگذاريم تا خدمت خداى خود كنى اين سخن بر آن حضرت شاق آمد و روى مبارك در هم كشيد ابن ابى و معتب بن قشير و سعد ابن قيس گفتند: يا رسول اللَّه (ص) سخن اشراف عربرا رد مكن كه صلاح كلى در ضمن آنست عمر گفت يا رسول اللَّه (ص) دستورى ده تا ايشان را بقتل آوريم حضرت فرمود كه من ايشان را بجان و مال امان داده‏ام و نقض عهد روا نيست ايشان را از مدينه اخراج كنيد و بعد از آن فرمود

اخرجوا فى لعنة اللَّه و غضبه‏

بيرون رويد از اينجا كه در لعنت خدا و غضب و خشم اوئيد پس اين آيه نازل شد كه‏ يا أَيُّهَا النَّبِيُ‏ اى پيغمبر خبر دهنده يا رفيع منزلت‏ اتَّقِ اللَّهَ‏ دايم و ثابت باش بر تقوى يا زياده كن تقوى را چه تقوى با بيست غير متناهى يا بترس از خدا و نقض عهد و در انوار گفته توجه ندا بسيد انبيا (ص) بعنوان مذكور بدون تصريح باسم مانند يا محمد (ص) هم چنان كه فرمود كه يا آدم يا موسى يا عيسى يا داود بجهة تعظيم و تكريم آن حضرتست و اينكه در كريمه‏ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ‏ وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ‏ تصريح باسم شده بجهة آنست كه غرض از آن تعليم بندگان است بآنكه آن حضرت رسول خدا است و تلقين ايشان به اينكه وى را باين اسم خوانند و او را بآن نوع ندا كنند و لهذا در اخبارى كه مقصود بآن تعليم و تلقين نيست تصريح باسم نشده كقوله‏ لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ‏ وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِ‏ و لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ‏ و النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‏ و إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِ‏ و امر او بتقوى با آنكه مراد همه بندگانند بجهة تعظيم شان نبوى و تفخيم شان تقواست و مراد بآن امر است بثبات بر تقوى تا مانع آن چيزى باشد كه وى را از آن نهى فرموده بقوله‏ وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ‏ و فرمان مبر كافران مكه را چون ابو سفيان و عكرمه و اتباع ايشان‏ وَ الْمُنافِقِينَ‏ و منافقان مدينه را چون ابن ابى و معتب قشير و اشباه ايشان در هر چه موجب وهن باشد و در دين يعنى راى و مشورت ايشان را استماع مكن در باب دين چه ايشان دشمنان خدا و رسول و اهل ايمانند و غير مضاده و مضاره مقصود ديگر ندارند إِنَّ اللَّهَ كانَ‏ بدرستى كه خداى هست‏ عَلِيماً دانا بمقاله ايشان‏ حَكِيماً حكم كننده بوفاى عهد و يا عالم بمصالح و مفاسد و حكم نماينده بآنچه مقتضى حكمتست پس آنچه فرمايد و نهى كند محض مصلحت و حكمة باشد و گويند آيه مزبوره درباره قومى از بنى ثقيف آمد كه نزد رسول (ص) آمدند و او را گفتند كه يك سال ما را بعبادت لات و عزى باز گذار تا مكانت و منزلت ما نزد تو بر قريش ظاهر شود و موجب سرافرازى ما شود بديشان و بعد از يك سال بتو ايمان آوريم حقتعالى فرمود كه فرمان اين جماعت مبر و در روايت ديگر آمده كه چون پيغمبر (ص) بمدينه‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏7، ص: 247

هجرت فرمود بسيار راغب بود باسلام يهود از قريظه و نظير و بنى قينقاع و بعضى از ايشان از روى نفاق بآن حضرت مبايعة كردند و آن حضرت بجهة شوق بسيار كه باسلام ايشان داشت ملايمة مينمود و كبير و صغير ايشان را اكرام مينمود و اگر از ايشان قبحى صادر ميشد اغماض عين ميفرمود و از ايشان در ميگذرانيد حقتعالى اين آيه مذكوره را انزال فرمود و گفته‏اند كه اهل مكه آن حضرت را گفتند كه اگر از دين خود رجوع كندى ما نصفى از اموال خود بتو دهيم و شيبة ابن ربيعه متعهد شد كه من دختر خود را بحباله تو درآورم و منافقان مدينه تخويف آن حضرت ميكردند كه اگر اطاعة اهل مكه نكنى ترا بقتل آرند حقتعالى فرمود كه اى پيغمبر (ص) برگزيده فرمان كفار و منافقان مبر وَ اتَّبِعْ‏ و پيروى كن‏ ما يُوحى‏ إِلَيْكَ‏ آن چيزى را كه وحى كرده ميشود بتو مِنْ رَبِّكَ‏ از پروردگار تو چون نهى از اطاعة ايشان و غير آن‏ إِنَّ اللَّهَ كانَ‏ بدرستى كه خداى هست‏ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً بآنچه شما ميكنيد از خير و شر و صلاح و فساد دانا پس وحى فرستد بتو آنچه صلاح تو در آنست و نهى ميكند ترا از استماع قول كفره كه موجب فساد است و غنى ميسازد ترا از مشورت بايشان چه او كافيست در تدبير و مصلحت‏ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ‏ و توكل كن بر خداى يعنى كار خود را با وى گذار كه هر چه كند بر وفق مصلحت و حكمت كند و از غير او انديشه مكن‏ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلًا و پسنديده است خداى كار ساز و مهم گذار جميع امور و نگهبان و كفايت كننده همه مهمات پس به تدبير و صلاح امر تو قيام نمايد و حافظ تو شود و دفع اذية اعدا نمايد از تو آورده‏اند كه ابى معمر جميل بن اوس مردى لبيب اريب بود و حافظ امور مردمان و بجهة كثرت حفظ و فهم او ميگفتند كه وى را دو دلست و همچنين هر كه بسيار فهيم بود و قوى الحفظ او را ذو القلبين گفتندى و لهذا جميل بن اسد فهرى را باين لقب خواندندى و ابو معمر بارها گفتى كه مرا دو دلست كه بيكى از آن فهم ميكنم زياده از آنچه محمد (ص) فهم ميكند و عرب او را ذو القلبين لقب كرده بودند وقتى كه از بدر گريخته بمكه ميرفت و از غاية دهشت و هزيمة يكى از نعلين در دست و ديگرى در پاى ابو سفيان بدو رسيده احوال قوم پرسيد گفت بعضى مقتولند و برخى منهزم ابو سفيان گفت نعلين تو چه حال دارد كه يكى در پايست و ديگرى در دست ابو معمر در نگريست و بر آن حال اطلاع يافته گفت ما ظنت الا انهما فى رجلى ظن من نبود مگر كه اين هر دو در پايداشته باشم ابو سفيان گفت كه نه تو دعوى ميكردى كه مرا دو دلست و اكنون از ترس چنان شده‏اى كه نميدانى كه نعلين در دست دارى يا در پاى خجل زده شد و چيزى نگفت و حقتعالى تكذيب وى كرده در ادعاى ذو القلبين و معلوم مردمان شد كه او را دو دل نيست و در اين باب‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏7، ص: 248

آيه آمد ما جَعَلَ اللَّهُ‏ نيافريد خداى‏ لِرَجُلٍ‏ مر هيچ مردى را مِنْ قَلْبَيْنِ‏ دو دل‏ فِي جَوْفِهِ‏ در درون او زيرا كه هر قلبى معدن روح حيوانيست و منبع جميع قواى پس يكى بيش نشايد و فايده ذكر فى جوفه زيادتى تصور و تجلى مدلول عليه قلبست كما فى قوله تعالى‏ الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ چه استماع آن موجب آنست كه نفس تصوير جوفى كند كه مشتمل بر دو قلب باشد تا اسرع بانكار باشد و در زاد المسير آورده كه منافقان ميگفتند كه آن حضرت دو دل دارد يكى با ما و يكى با اصحاب حقتعالى فرمود دروغ مى‏گوييد حقتعالى هيچكس را دو دل نيافريد و بقول ديگر كافران چون كثرة علم و حفظ رسول را بدانستند تعجب نموده و گفتند همانا او را دو دلست و از حسن نقلست كه مردى ميگفت كه مرا دو نفس است نفسى مرا امر ميكند و نفسى مرا نهى ميكند حقتعالى آيه فرستاد كه دو قلب را از براى يك مرد نيافريده‏ايم و از ابى مسلم روايتست كه آيه رد منافقانست و معنى آنست كه ما هيچكس را دو قلب نيافريده‏ايم كه بيكى ايمان آورد و بيكى كافر شود بلكه يك قلب بيش نيست پس يا مومنست يا كافر و گفته‏اند اين متصل است بآيه متقدمه و معنى اينكه ممكن نيست جمع ميان اتباع متضادين كه اتباع وحى و قرآن باشد و ديگرى اتباع كفر و طغيان پس اين مكنى عنه است بذكر قلبين زيرا كه اتباع از اعتقاد صادر ميشود و اعتقاد از افعال قلوب پس هم چنان كه دو قلب در جوف واحد مجتمع نمى‏شود اعتقاد متضاد در قلب واحد اجتماع نيابد و از ابو عبد اللَّه (ع) مرويست كه‏

ما جعل اللَّه لرجل من قلبين فى جوفه يحب بهذا قوما و يحب بهذا اعدائهم‏

صفحه بعد