کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 25

طى بودند يغوث را برداشتند و آن چنان دست بدست مى‏آمد تا ببنى مراد رسيد و بنى ناجيه خواستند كه آن را از ايشان بستانند ايشان پناه ببنى الحارث آوردند و آن بت در ميان ايشان بماند، و اما يعوق بنى كهلان بعبادت او مشغول شدند و بطريق ارث ببنى همدان رسيد، و اما نسر بنى خثعم بعبادت آن قيام مينمودند، و اما سواع آل ذى الكلاع پرستش آن ميكردند، و از عطا و قتاده و ثمالى روايت است كه جميع اوثان از قوم نوح بعرب رسيدند ودّ بدومة الجندل و سواع برهاط هذيل و يغوث ببنى غطيف كه از بنى مراد بودند و يعوق به همدان و نسر بآل ذى الكلاع قبيله حمير و اما لات بثقيف افتاد و عزى بسليم و غطفان و جشم و نضر و سعد كه بنى بكر بودند و امامنات بقديد و اما اساف و نائله و هبل باهل مكه و اساف برابر حجر الاسود بود و نائله مقابل ركن يمانى و هبل در جوف كعبه و آن دوازده گز بود، القصه نوح عليه السّلام بخداى تعالى مناجات كرد كه خداوندا اكابر قوم اصاغر را گفتند كه دست از اين بتان باز مداريد.

(24)- وَ قَدْ أَضَلُّوا و بتحقيق كه گمراه كردند اين اكابر كَثِيراً بسيارى را از ضعفه وادانى يعنى نه همين قوم حاضر را گمراه ساختند بلكه فرق ديگر را كه قبل از اينها بودند نيز گمراه گردانيدند و آنها را بر عبادت اصنام راسخ و ثابت گردانيدند، و گويند كه مراد كثرت اتباع زمان حالست يعنى رؤسا همه اين مردمان را كه متصف بكثرت‏اند اضلال كردند، و ميتواند بود كه ضمير راجع ببتان باشد مثل قوله تعالى‏ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيراً يعني بتان باعث اضلال ايشان شدند.

وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلَّا ضَلالًا عطف است بر إِنَّهُمْ عَصَوْنِي‏ اى قال رب انهم عصونى و لا تزد الظالمين الا ضلالا، كقولك قال زيد نودى للصلوة و صل في المسجد، و ضلال بمعنى هلاكتست كقوله تعالى‏ إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي ضَلالٍ وَ سُعُرٍ پس معنى آنست كه نوح عليه السّلام گفت اى پروردگار من ميفزاى ستمكاران را مگر هلاكت و عقاب و گويند مراد بضلال تخليه ايشانست و منع الطاف از ايشان يعنى روا مدار مگر فرو گذاشتن ايشان در باديه خذلان و باز گرفتن الطاف از ايشان بجهت تصميم ايشان بر كفر و وقوع يأس از ايمان ايشان، و شايد كه مراد بضلال فتنه و بليه باشد در مال و ولد و ساير مصالح دنيا نه در امر دين نه آنكه مراد اضلال او سبحانه باشد ايشان را از ايمان و امر حق زيرا كه اين نه از فعل حكيم است تعالى عن ذلك علوا كبيرا (25)- مِمَّا خَطِيئاتِهِمْ‏ ماء مزيده بجهت تأكيد و تفخيم است يعنى بتحقيق و يقين كه از جهت گناهان ايشان‏ أُغْرِقُوا غرقه شدند بطوفان‏ فَأُدْخِلُوا ناراً پس در آورده شدند

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 26

بآتش در زير آب و خاك يا در آخرت‏ «1» تقديم جار و مجرور بر عامل بجهت بيان آنست كه اعراق و ادخال ايشان نبود مگر بجهت خطاى ايشان وفاء تعقيب بجهت اقتراب ادخالست و عدم اعتداد بما بين اغراق و ادخال بجهت تحقق وقوع آن و يا آنكه مراد عذاب قبر باشد، و از ضحاك مرويست كه اغراق و ادخال هر دو در دنيا بود در حالت واحده چه ايشان از يك جانب غرق ميشدند و از جانب ديگر سوخته مى‏گشتند و انشد ابن الانبارى:

الخلق مجتمع طورا و مفترق‏

و الحادثات فنون ذات أطوار

لا تعجبين لاضداد اذا اجتمعت‏

فاللّه يجمع بين الماء و النار

و تنكير نار بجهت تعظيم است و يا آنكه مراد بآن نوعي از نيران باشد باين وجه كه حق سبحانه از براى هر يك از ايشان بر حسب خطيئات نوعى از نار مهيا كرده باشد بعد از آن بجهت تعريض باتخاذ آلهه باطله و تهكم بر مشركان ميفرمايد كه‏ فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ‏ پس نيافتند از براى خود مِنْ دُونِ اللَّهِ‏ بجز از خداى‏ أَنْصاراً يارانى كه عذاب طوفان باز دارند از ايشان يعنى آنهايى كه بخدايى گرفته بودند غير از معبود بحق قادر نبودند كه ايشان را از عذاب طوفان و عقاب نيران نجات دهند كقوله تعالى‏ أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا و بدانكه آيه مذكوره كافيست در ازدجار خطيئات چه كفر قوم نوح يكى از جمله خطيئات ايشان بوده و اگر چه اكبر آن بود پس هم چنان كه كفر باعث ايشان شد بر غرق و حرق ساير خطيئات نيز باعث ايشان باشد بر آن و هيچ فرقى نبود ميان كفر و ساير خطيئات در استيجاب عذاب پس بايد كه مسلم خاطئ بر اسلام خود اعتماد ننمايد و بداند كه مطلق خطيه مستوجب عذاب اوست و اگر چه آن خطيئه كبرى نيست. آورده‏اند كه نوح عليه السّلام هزار سال الا پنجاه سال در ميان قوم مكث فرمود و طباع و شيم ايشان را كما هو حقه دريافت و دانست كه هيچ كس از ايشان مسلمان نخواهد شد و هر كه از ايشان پيدا شود او را بر ضلالت و غوايت خواهند داشت چنان كه قبل از اين گذشت كه اطفال خود را بر مى داشتند و او را از نوح تحذير و تنفير ميكردند و طباع ايشان را در كفر راسخ ميساختند و حق سبحانه نوح عليه السّلام را نيز خبر داده بود كه از قوم تو كسى ايمان نخواهد آورد و از ايشان فرزندى كه ايمان‏

(1) چون فاء عاطفه دلالت ميكند بر تعقيب و ترتيب بدون تراخى پس هر گاه مراد از فَأُدْخِلُوا ناراً آتش دوزخ باشد پس بايد آيه شريفه را توجيه كرد به اينكه چون آتش جهنم لا محاله واقع است و وقوع آن محقق است و زمان وقوع آن بزمان اغراق اينان اتصال دارد پس اعتنايى بفاصله ميان اغراق و ادخال نار نشده و گويى تراخى و فاصله اصلا وقوع پيدا نكرده ولى محتمل است كه مراد عذاب قبر و آتش برزخ باشد و مؤيد اين احتمالست ظهور فاء در تعقيب و دخول آن بر ماضى كه معطوفست بر فعل ماضى ديگر و بنا بر اين وقوع عذاب قبر عقيب اغراق است بر وجه حقيقت نه تجوز هر چند در آب غرق شوند و يا سباع و طيور آنان را بخورند چنانچه قبلا بيان كرديم‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 27

آورد در وجود نخواهد آمد پس ايشان را هدف تير نفرين كرده از حق سبحانه سؤال استيصال فرمود حيث قال جل ذكره حكاية عنه:

(26)- وَ قالَ نُوحٌ‏ و گفت نوح عليه السّلام بعد از اين اخبار يعنى مناجات فرمود كه‏ رَبِّ لا تَذَرْ اى پروردگار من مگذار عَلَى الْأَرْضِ‏ بر روى زمين‏ مِنَ الْكافِرِينَ‏ از ناگرويدگان‏ دَيَّاراً هيچ ساكن دارى يا هيچ دور كننده‏اى مراد هلاكت عامست يعنى هيچ كافر را زنده نگذار، در كشاف آورده كه ديار از اسماى مستعمله در نفى عامست يقال ما بالدار ديار و ديور كقيام و قيوم و اين بر وزن فيعالست مشتق از دور يا دار و اصل آن ديوار بوده و اعلال آن مثل اعلال اصل سيد و ميت است و اگر بر وزن فعال ميبود دوار ميبود، حاصل كه نوح عليه السّلام گفت اى پروردگار من هيچ كس را بر وى زمين مگذار.

(27)- إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ‏ بدرستى كه اگر تو بگذارى ايشان را يُضِلُّوا عِبادَكَ‏ گمراه گردانند بندگان ترا يعني مردمان را اضلال كنند و از دين باز دارند وَ لا يَلِدُوا و نزايند إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً مگر فجور كننده ناسپاس را و اين از قبيل تسميه شي‏ء است باسم ما يؤل‏

كقوله عليه السّلام‏ من قتل قتيلا فله سلبه‏

يعنى چون بالغ شوند كافر و فاجر باشند، و مرويست از مقاتل و ربيع و عطا كه نوح عليه السّلام وقتى اين دعا بر ايشان كرد كه خداى تعالى ارحام زنان را عقيم ساخته بود و اصلاب مردان را خشك گردانيده بود بچهل سال يا هفتاد سال پيش از دعاى وى و در وقت نزول عذاب هيچ صبى و صبيه در ميان ايشان نبود و كسانى كه بر آنند كه در ميان ايشان صبيان بود گفته‏اند كه صبيان بر وجه عقاب غرق نشدند بلكه هلاكت ايشان بر اينطريق بود كه الحال فوت ميشوند بمسببات هلاكت از هدم طاعون و وباء و حرق و غرق و سقوط از علو و غير آن و اين موجب زيادتى عذاب آباء و امهات ايشان بود زيرا كه ايشان مشاهده عذاب اطفال خود ميكردند كه ايشان بآب فرو مى‏رفتند و هلاك مى‏شدند و حسن بصرى را از غرق صبيان ايشان سؤال كردند گفت علم اللَّه براءتهم فاهلكهم بغير عذاب، و بعد از دعاى بد برايشان از براى خود و ساير مؤمنين و مؤمنات دعا كردند بر اينوجه كه:

(28)- رَبِّ اغْفِرْ لِي‏ اى پروردگار من بيامرز مرا و از ترك مندوب و ترك اولى عفو فرماى‏ وَ لِوالِدَيَ‏ و مر پدر و مادر مرا، والد او ملك بن متوشلخ بود و والده او سمحاء بنت انوش و اين هر دو از صلحاء و اتقياى اهل ايمان بودند و گويند مراد آدم و حوايند وَ لِمَنْ دَخَلَ‏ و هر كسى را كه درآمده‏ بَيْتِيَ‏ بخانه و منزل من يا بكشتى من يا بمسجد من‏ مُؤْمِناً در حالتى كه مؤمن‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 28

بوده‏اند، و گفته‏اند مراد اهل بيت حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله‏اند وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ‏ و بيامرز مردان مؤمن و زنان مؤمنه را كه قبل از اين بودند و بعد از اين پيدا شوند تا روز قيامت تخصيص دعاء اولا براى كسانى كه متصل بودند بوى و بعد از آن تعميم آن براى جميع اهل ايمان بجهت آنست كه آنها اولى و احق بودند بدعاى او از غير خود و گفته‏اند مراد بمؤمنين و مؤمنات امت مرحومه‏اند؛ از ابن عباس مرويست كه هم چنان كه دعاى نوح عليه السّلام درباره كافران مستجاب شد در شأن اهل ايمان نيز بعزّ اجابت رسيد، و بجهت مبالغه در استيصال اهل كفر ختم دعا بر ايشان كرده فرمود كه‏ وَ لا تَزِدِ الظَّالِمِينَ‏ و ميفزاى ستمكاران را يعنى كافران را كه در كفر از حد در گذشتند إِلَّا تَباراً مگر هلاكت و عقوبت.

سورة الجن‏

مكيست و عدد آيات آن بيست و هشت است.

ابى بن كعب از حضرت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه هر كه سورة الجن را قرائت نمايد بعد دهر جني و شيطاني كه تصديق بمحمد كرده و تكذيب باو دهند، و حنان بن سدير از ابو عبد اللَّه عليه السّلام روايت كرده كه هر كه‏ قُلْ أُوحِيَ‏ بسيار بخواند تا در دنيا باشد از شر جنيان و سحر و كيد خلقان ايمن باشد و هيچكس نتواند كه باو ضررى رساند و در آخرت با محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السّلام باشد و چون بملازمت ايشان مشرف شود گويد خداوندا بغير از ايشان كسى ديگر را نمى خواهم و درجه‏اى غير از اين درجه آرزو ندارم.

و بدانكه چون حق سبحانه در سوره نوح عليه السّلام ذكر اتباع قوم او نمود باكابر ايشان افتتاح اين سوره فرمود باتباع جنيان به پيغمبر آخر الزمان صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم تا فرق ظاهر شود ميان كسى كه تابع باطل است و كسى كه پيرو حقست پس فرمود كه:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ در سورة الاحقاف سمت ذكر يافت كه گروهى از جن در بطن نخله بملازمت حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رسيدند و استماع قرآن نموده ايمان آوردند و آنها نه تن بودند يا هفت تن بودند سه از اهل حران و چهار از نصيبين، و صاحب كشاف آورده كه ايشان از شيصبان بودند و اهل آن اعظم و اكثر قبايل جن‏اند و عامه لشكر ابليس از ايشانست چون بشرف اسلام مشرف شدند بميان‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 29

قوم خود آمدند و ايشان را بر ايمان ترغيب كردند، و حق سبحانه در اين سوره از آن خبر مى‏دهد كه:

(1)- قُلْ‏ بگو اى محمّد بامت خود أُوحِيَ إِلَيَ‏ وحى كرده شد بمن‏ أَنَّهُ اسْتَمَعَ‏ آنكه شنيدند قرآن را در بطن نخله‏ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِ‏ گروهى از جنيان كه از ده كمتر و از سه بيشتر بودند و جن از اجسام عاقله لطيفه شفافه‏اند كه ناريت و هوائيت بر ايشان غالبست و از شأن ايشان هست كه متشكل شوند باشكال مختلفه، و گويند كه ايشان نوعى از ارواح مجرده‏اند «1» و بعضى گفته‏اند كه نفوس بشريه‏اند كه مفارقت از ابدان خود كرده‏اند و در اين آيه دليلست بر آنكه حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ايشان را نديد و بر ايشان قرآن نخواند بلكه اتفاقا در بعضى اوقات قرائت او حاضر شدند و استماع كردند فَقالُوا پس گفتند چون كه بميان قوم خود رفتند كه اى قوم‏ إِنَّا سَمِعْنا بدرستى كه ما شنيديم‏ قُرْآناً عَجَباً كتابى شگفت (عجب) مصدر است و بجهت مبالغه موصوف به واقع شده يعنى كلامى عجيب و بديع كه مباين كلام مردمان است در حسن نظم و دقت معنى و كسى انشاى مثل آن نديده و بر آن قدرت ندارد.

(2)- يَهْدِي‏ راه نمايد بندگان را إِلَى الرُّشْدِ براستى و صواب دين و دنيا فَآمَنَّا بِهِ‏ پس بگرويديم ما بآن و چون ايمان بقرآن ايمانست بخدا و وحدانيت او و برائت از شرك از اين جهت بعد از اين گفتند كه‏ وَ لَنْ نُشْرِكَ‏ و هرگز شرك نياريم و انباز نگريم‏ بِرَبِّنا به پروردگار خود أَحَداً يكى را از اصنام و ابالسه و غير آن چنان كه پيش از اين شرك مى‏آورديم‏

(1) عقايد و آراء بشرى راجع بحقيقت و ماهيت جن و وجود آن مختلفست مشركين عرب معتقد بودند كه براى جنيان سلطنت مطلقه است بر همه موجودات زمينى و اينان عالمند بتمام مغيبات جهان و گروهى از آنان جن را عبادت كرده و ميگفتند حقتعالى با اينان ازدواج نموده‏ وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً و ملائكه از زنان جنيه بوجود آمده و دختران خدا هستند و جمع كثيرى از فلاسفه و حكماء قديما و جديدا رأسا وجود جن را انكار نموده‏اند و گروهى از آنان معتقد بوجود جن و شياطين هستند ولى گويند اينان ارواح مجرده‏اند و گروهى ديگر بر آنند كه اينان نفوس بشريه‏اند كه از ابدان خود مفارقت كرده‏اند و گروهى از مردم امروزى اينان را ميكربهاى موذيه و مضره پنداشته‏اند و بعضى از اين گروه كه خود را منتحل بدين و مذهب ميدانند آيات و روايات مربوطه بجن و شياطين را بر طبق اوهام باطله خود تأويل كرده و مخالف نصوص و ظواهر قرآن و روايات كثيره درباره جن و شياطين سخنان ناصوابى گفته‏اند بارى همه اين عقايد و آراء از طريق حق و صواب بيرون است و جنبه افراط و غلو و يا تفريط و تقصير پيدا كرده است و عقيده حقه مستقيمه آنست كه از شرايع حقه عالم و فرمايشات انبياء و مرسلين و ائمه طاهرين سلام اللَّه عليهم اجمعين بدست ميآيد و قرآن كريم در اين سوره مباركه و هم در سور ديگر راجع بوجود و ماده خلقت آنها و اوصاف و خصائص و آثار و افعال اين مخلوق نهانى بنيكوترين وجهى بيان فرموده و ما بايد بآنچه از قرآن و روايات معتبره مستفاد ميگردد مؤمن و معتقد باشيم و پاره‏اى از تفاصيل و خصوصياتى كه از قرآن و فرمايشات خاندان نبوت معلوم نميشود و از اوهام و خرافات عوام بشمار ميآيد و ما را مكلف بمعرفت آنها نكرده‏اند بر كنار نهاده و غور در آنها ننمائيم‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 30

آيه دالست بر آنكه حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مبعوث است بر همه جن و انس، و بدانكه جن از عقلااند و عارف بلغات عرب و مميز معجز از غير آن و داعى قوم خود باسلام و مخبر ايشان باعجاز قرآن و عالم بآنكه اين كلام رب عباد است نه عباد چه كلام عباد متعجب منه نيست و بدانكه‏ أَنَّهُ‏ مفتوحست بجهت آنكه فاعل‏ أُوحِيَ‏ است و إِنَّا مكسور بواسطه آنكه مبتدا است محكى بعد از قول و بواقى آن كه مذكور خواهد شد مكسورند بر آنكه مقول قول جن‏اند، و حفص آنها را مفتوح ميخواند بر آنكه معطوف باشد بر محل جار و مجرور در فَآمَنَّا بِهِ‏ كه منصوب المحل است مگر أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ‏ وَ أَنَّهُ لَمَّا قامَ‏ كه مفتوح خوانده‏اند بر آنكه موحى به‏اند، و بكر در دوى اول موافق حفص است و در اخير مكسور خوانده بر استيناف و يا بر مقول قول، و طبرسى آورده كه واحدى به اسناد خود از سعيد بن جبير روايت كند كه ابن عباس فرمود كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم قرآن را بر جن نخواند و جن را نديد بلكه روزى با جمعى از اصحاب متوجه سوق عكاظ شد در آن وقت شياطين از خبر آسمان ممنوع شده بودند و چون بنزد قوم خود آمدند و اخبار ايشان نمودند كه ما از اخبار آسمان ممنوع شده‏ايم ايشان گفتند حادثه عظيم در دنيا واقع شده در مشارق و مغارب عالم پراكنده شويد و از اين معنى استخبار كنيد ايشان در اطراف و اكناف عالم منتشر گشتند و تفحص اينمعنى مينمودند تا آنكه جماعتى از ايشان بتهامه رسيدند و با آن حضرت در سوق عكاظ ملاقات كردند و حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با اصحاب بنماز صبح مشغول بود و چون استماع قرآن كردند گفتند (هذا الذى حيل بيننا و بين خبر السماء) پس بقوم خود مراجعت كردند و گفتند إِنَّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً يَهْدِي إِلَى الرُّشْدِ فَآمَنَّا بِهِ وَ لَنْ نُشْرِكَ بِرَبِّنا أَحَداً .

(3)- وَ أَنَّهُ تَعالى‏ و بدرستى كه بلند و برتر است‏ جَدُّ رَبِّنا عظمت و جلال پروردگار ما از مجانست مخلوقات و مشابهت ممكنات در ذات و صفات. يا بزرگست سلطنت و غناى او و آن مأخوذ است از جد فلان فى عينى اذا عظم و مستعار است از جد كه بمعنى بخت و دولتست مراد و صف اوست بتنزه از زن و فرزند بجهت عظمت و بزرگوارى او يا سلطانيت و ملكوتيت او يا غناى او و قوله‏ مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً از براى بيان اين معنى است يعنى فرا نگرفت هيچ زنى را هم چنان كه بعضى از بنى مليح ميگويند و نه فرزندي را چنان كه يهود و نصارى بآن اعتقاد دارند و از ابو- جعفر و ابو عبد اللَّه صلوات اللَّه عليهما مرويست كه‏

ليس للَّه جد و انما قالته الجن بجهالة فحكاه سبحانه كما قالت‏

خداى تعالى موصوف نيست بجد كه بمعنى بخت و دولتست چه آن از صفات ممكناتست بلكه جن بجهت جهالت خود اين را بر او اطلاق كردند و حق سبحانه بهمان طريق كه گفته‏اند از براى رسول خود صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم حكايت فرمود.

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 31

(4)- وَ أَنَّهُ كانَ يَقُولُ‏ و بدرستى كه او هست كه ميگويد سَفِيهُنا جاهل و نادان ما يعنى ابليس يا مرده جن‏ عَلَى اللَّهِ شَطَطاً بر خداى تعالى سخن دور و متجاوز از حد كه آن نسبت صاحبه و ولدا است بوى.

(5)- وَ أَنَّا ظَنَنَّا و بدرستى كه ما پنداشتيم‏ أَنْ لَنْ تَقُولَ الْإِنْسُ وَ الْجِنُ‏ آنكه نگويند آدميان و جنيان‏ عَلَى اللَّهِ كَذِباً بر خداى دروغى لا جرم هر چه سفيه ما ميگفت باور ميكرديم و چون قرآن شنيديم دانستيم كه وى دروغ بسته بر خداى پس از آن برگشتيم و مؤمن شديم، اين كلام اعتذار است از اتباع ايشان مر سفيه را در اين قول بجهت ظن ايشان با آنكه هيچكس تكذيب نتواند كرد بر خداوند، نصب‏ كَذِباً بر مصدر است زيرا كه آن نوعى از قولست يا صفت قول محذوفست اى قولا مكذوبا فيه، آيه دالست بر آنكه جنيان مقلد بودند و چون استماع حجت كردند و حق بر ايشان منكشف شد رجوع كردند از آنچه بر آن بودند و مشعر است ببطلان تقليد در معرفت خداى و وجوب اتباع دليل.

(6)- وَ أَنَّهُ كانَ‏ و بدرستى كه بودند رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ‏ مردانى از آدميان كه در بعضى از مواضع‏ يَعُوذُونَ‏ پناه گرفتندى‏ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِ‏ بمردانى از جنيان و آن چنان بود كه چون كسى ببيابان هولناك رسيدى گفتى (اعوذ بسيد هذا الوادى من سفهاء قومه) پناه ميبرم بسيد اين وادى از شر سفهاى قوم او و اعتقاد او آن بود كه بدان استعاذه آن شب سالم و مأمون بماند فَزادُوهُمْ‏ پس بيفزودند آدميان مر جنيان را بسبب اين استعاذه‏ رَهَقاً لحوق و غشيان اثم از كبر و سركشى و جهل چه ايشان بسبب آن گفتند كه بزرگي ما بمرتبه ايست كه آدميان پناه بما ميجويند و ما نگهبان و حامى و سيد ايشانيم، از ابن عباس منقولست كه معنى آيه آنست كه بيفزودند جنيان مر آدميان را گمراهى يعنى اغواء و اضلال ايشان كردند تا آنكه آدميان استعاذه كردند بايشان، و مقاتل گفته كه اول كسى كه تعوذ بجن نمود قومى بودند از يمن و بعد از آن بنو حنيفه بود و بعد از آن اين تعوذ در ميان مردم فاش شد و همه كس تعوذ ميكردند، و عكرمه از ابن ابى السائب انصارى روايت كند كه در مبدء حال كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بمدينه آمده بود من با پدر خود بسفر رفتيم در راه شب در آمد بنزديك شبانى رفتيم چون شب بنيمه رسيد گرگى بيامد و بره‏اى بگرفت راعى آواز داد كه يا عامر الوادى جارك جارك منادى آواز داد كه يا سرحان ارسله آوازي شنيدم و كسى را نديدم گرگ بره را رها كرد و بره ميان گله رفت و گزندى بوى نرسيد حق سبحانه اين آيه فرستاد كه‏ وَ أَنَّهُ كانَ رِجالٌ مِنَ الْإِنْسِ يَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً .

صفحه بعد