کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 266

كه بر بالاى آن درخت رفتى و ميوه‏هاى آن چيدى اگر احيانا ميوه‏اى از آن درخت بيفتادي اطفال همسايه آن را برداشتندى آن مرد فى الحال بپائين آمدى و آن را از ايشان بگرفتى و اگر ايشان آن را در دهن داشتندى انگشت در دهن ايشان كردى و بيرون آوردى مرد همسايه شكايت او را به حضرت رسالت عرض نمود آن حضرت صاحب آن درخت را طلبيد و گفت اى مرد فلان نخله خود را كه شاخ آن بخانه همسايه تو آويخته بمن بفروش بنخله‏اى كه در بهشت بتو دهم آن شخص گفت مرا نخلستان بسيار هست و اين نخله بهترين نخلات است و خاطر من بسيار بآن متعلق است و بجهت اين فروختن آن را با خود قرار نميتوانم داد ابو دحداح چون اين سخن را از حضرت پيغمبر بشنيد گفت يا رسول اللَّه اگر من اين نخله را از او بخرم تو از من ميخرى بآن درختى كه در بهشت باو ميدادى فرمود آرى آن را از تو ميخرم بنخله‏اى از نخلات بهشت كه باو ميدادم پس ابو دحداح نزد آن مرد رفت و طلب بيع آن كرد آن شخص گفت تو ميدانى كه پيغمبر آن را از من ميخريد بدرختى كه در بهشت بمن دهد و من بجهت آنكه آن درخت بهترين نخلات من بود و دل بستگى تمام بآن داشتم بوى نفروختم اما اگر تو آن را بر وفق مدعاى من ميخرى بتو مى‏فروشم ابو دحداح گفت مدعاى تو چيست گفت اينكه آن را بكمتر از چهل نخله نفروشم ابو دحداح هر چند الحاح ميكرد بكمتر از چهل درخت راضى نميشد پس آن درخت را بخريد از وى بخرماستانى كه مشتمل بر چهل درخت بود كه در مدينه داشت و مردمان را بدان گواه گرفت بعد از آن نزد حضرت پيغمبر رفت و گفت يا رسول اللَّه آن نخله را از صاحبش خريدم آن حضرت آن را از ابو دحداح بخريد بدرختى كه در بهشت بوى دهد پس بسراى آن همسايه رفت و گفت اين نخله را بخشيدم بتو و بعيالان تو حق سبحانه اين سوره را فرستاد و در آن بيان فرمود كه سعى آدمى مختلف است يعنى سعى انصارى كه از براى دنيا بود و سعى ابو دحداح كه از براى آخرت بود پس قوله‏ فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ ابو دحداح است كه آن درخت را بخرما ستانى بخريد و به رسول فروخت و به اين جهت در ظل ظليل اشجار بهشت قرار گرفت و قوله‏ وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ‏ مرد انصاريست كه بخيلى كرد و آن درخت به رسول نفروخت و بجهت آن بعذاب نيران گرفتار شد و مال او عذاب را از او دفع نكرد و اين روايت مذكوره از عطا نيز منقولست كه و چون خصوص سبب موجب تخصيص حكم نميشود چنانچه در علم اصول مقرر شده پس هر كه متصف بصفت ابو دحداح و آن مرد انصارى بوده باشد در اينحكم داخل خواهد بود، عياشى باسناد خود از سعد اسكاف نقل كرده كه ابو جعفر عليه السّلام در تفسير اين سوره فرمودند كه‏

فَأَمَّا مَنْ أَعْطى‏ مما آتاه اللَّه‏ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى‏ اى بان اللَّه يعطى بالواحد عشر الى اكثر من ذلك- و فى رواية اخرى- الى مائة الف فما زاد فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى‏ قال لا يرد شيئا من الخير الا يسر اللَّه له‏ وَ أَمَّا مَنْ‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 267

بَخِلَ‏ بما آتاه اللَّه‏ وَ اسْتَغْنى‏ وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى‏ بأن اللَّه يؤتى بالواحد عشرا او اكثر من ذلك- و فى رواية اخرى- الى مائة الف فما زاده‏ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى‏ فقال لا يريد شيئا من الشر الا يسره اللَّه له ثم قال ابو جعفر عليه السّلام‏ وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى‏ اى اما و اللَّه ما تردى من جبل و لا حايط و لا تردى فى بئر و لكن تردى فى نار جهنم.

(12)- إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى‏ بدرستى كه بر ما واجبست راه نمودن يعنى حكمت و مصلحت ما مقتضى آنست كه هدايت مردمان كنيم بنصب دلايل و بيان شرايع و اما اهتداء باختيار ايشانست يعنى بر ما است طريقه هدى كقوله‏ وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ‏ ايندليلست بر وجوب لطف بر حق سبحانه.

(13)- وَ إِنَّ لَنا و بدرستى كه ما را است‏ لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏ سراى عقبى و سراى پيشين كه دنيا است و چون مالك هر دو مائيم پس در هر دو سراى هر چيز خواهيم كنيم و بهر كه خواهيم دهيم يا ثواب دارين را بمهتدى دهيم كقوله‏ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ‏ و تارك اهتداء ضرر بما نتواند رسانيد بلكه ضرر راجع بخودش شود كه‏ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَيْها و يا چون كه مالك دنيا و آخرت مائيم پس بيم ميكنيم شما را اى اهل مكه پس اهتداى كسى موجب زيادتى ملك ما نميشود و ترك اهتداء نقصى به آن نتواند رسانيد.

(14)- فَأَنْذَرْتُكُمْ‏ پس بيم مى‏كنيم شما را اى اهل مكه‏ ناراً تَلَظَّى‏ به آتشى كه زبانه زند.

(15)- لا يَصْلاها در نيايد در آن آتش‏ إِلَّا الْأَشْقَى‏ مگر بدبخت‏ترين مردمان بجهت توغل در كفر و عصيان:

(16)- الَّذِي كَذَّبَ‏ آن كس كه تكذيب كرد امر معاد و احوال آخر ترا وَ تَوَلَّى‏ و برگشت از اطاعت حضرت عزت چون مرد انصارى كه منافق بود و تكذيب پيغمبر كرد و از اطاعت او اعراض نمود و جاهل مؤمن اگر چه بدوزخ داخل خواهد شد اما بطريق دوام نخواهد بود:

(17)- وَ سَيُجَنَّبُهَا و زود باشد كه دور گردانيده شود از آن آتش‏ الْأَتْقَى‏ پرهيزكار تر يعنى مجتنب از شرك و عصيان:

(18)- الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ‏ آن كس كه ميدهد مال يعنى آن را در مصارف خير صرف ميكند يَتَزَكَّى‏ ميجويد پاكى نزد خداى تعالى و باخلاص آن را ميدهد بدون شايبه رياء و سمعه يا زكاة ميدهد و اين بدل‏ يُؤْتِي‏ است يا حالست از فاعل آن چون ابو دحداح كه بصدق تمام نخلستان‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 268

خود را داد و يك درخت گرفت و بپيغمبر داد تا بعوض آن درختى از بهشت بستاند، و صاحب طبرسى آورده كه قاضى عضد «1» گفته كه آيه‏ لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى‏ دلالت نميكند بر آنكه حق سبحانه و تعالى داخل نسازد در دوزخ مگر كافر را هم چنان كه زعم خوارج و بعضى از مرجئه است زيرا كه تنكير مذكوره و تعريف آن دالست بر آنكه مراد بآن ناريست مخصوص از نيران كه در آن داخل نشود مگر شخصى كه اشقاى همه باشد چه نيران را دركات متعدده است هم چنان كه در سورة النبأ سمت تحرير يافت پس اين نار مخصوص دركه‏اى باشد از آن دركات فحينئذ آيه مذكوره دلالت نكند بر آنكه غير اشقى از عصات كه شقاوت ايشان كمتر باشد بجهت انتفاى احد وصفين مذكورين در ايشان كه آن تكذيب و توليست بآتش معذب نشوند، و بعضى گفته‏اند كه مراد باشقى و اتقى شقيست و تقى كما قال طرفه:

تمنّى رجال أن أموت و إن امت‏

فتلك سبيل لست فيها بأوحد

مراد باوحد واحد است، و صاحب كشاف آورده كه اگر كسى گويد چرا حق سبحانه فرموده كه‏ لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى‏ وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى‏ و حال آنكه هر شقى كه هست مستحق دخول نار است و هر تقى سزاوار جنت نه آنكه دخول نار مختص است باشقى الاشقياء و نجات باتقى الأتقياء و اگر در جواب گويند كه او سبحانه نار را بعنوان تنكير ايراد فرموده پس مراد او ناريست كه مخصوص باشد باشقى گوئيم چه ميگويند در سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى‏ و معلوم است كه افسق اهل اسلام از اين نار مخصوص مجتنب‏اند نه آنكه تجنب مخصوص باتقاى ايشان است پس حقيقت جواب آنست كه گوئيم آيه وارد است در موازنه ميان حال عظيم از مشركان و حال عظيم از مؤمنان پس بجهت مبالغه در ايندو صفت متناقض اشقى را مخصوص ساخته بصلى بحصر ادعايى فكان النار لم تخلق الا له و اتقى را مخصوص گردانيده بنجات بحصر مذكور فكأن الجنة لم يخلق الا له، بعد از آن در صفت اتقى كه معطى مالست از روى اخلاص ميفرمايد:

(19)- وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ‏ و نيست هيچ كس را نزد آن معطى‏ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى‏ نعمتى و منتى كه مكافات كرده شود، يعنى تا قصد كند باعطاى آن مجازات آن نعمت را بلكه اعطاى آن نميكند.

(20)- إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى‏ مگر براى رضاى پروردگار خود كه برتر و بزرگتر است نه براى مكافات نعمت اين مفعول له است و مستثنى متصل بر حذف مستثنى منه اى لا يؤتى ماله‏

(1) در مجمع البيان عبارت چنين است: قال القاضى ... و نام عضد مذكور نيست و نميتوان گفت مراد علامه طبرسى از (القاضى) قاضى عضد است زيرا كه قاضى عضد بعد از علامه طبرسى (ره) ميز بسته پس مراد وى از قاضى شخص ديگريست و تعبير مؤلف بقاضى عضد سهو القلم است.

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 269

إلا ابتغاء، و گويند كه اين استثناء منقطع است نه متصل اى ما لاحد عنده نعمة الا ابتغاء وجه ربه كقولك ما في الدار أحد الا فرسا و كقول الشاعر:

و بلدة ليس بها أنيس‏

إلّا اليعافير و إلّا العيس‏

اينوجه اوجه است بجهت عدم احتياج آن بحذف.

(21)- وَ لَسَوْفَ يَرْضى‏ و زود باشد كه خشنود شود بآنچه خداى باو دهد از مثوبات عظمى براى مجازات اعطاى مال بقصد اخلاص و تقرّب نزد حضرت ذو الجلال، و در خبر آمده كه هر گاه كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بخرماستان ابو دحداح بگذشتى گفتى ابو دحداح را در بهشت عوض بهتر از اين خواهد بود.

سورة الضحى‏

مكيست و يازده آيتست باجماع.

ابى بن كعب از رسول صلى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كرده كه هر كه اين سوره را بخواند حق تعالى او را از جمله كسانى گرداند كه بشرف سعادت شفاعت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مشرف شود و بآن خشنود و خورسند گردد و ببهشت عنبر سرشت در آيد، و بعدد هر يتيمى وسايلى او را ده حسنه باشد.

و بدانكه چون حق سبحانه ختم سورة الليل نمود به اينكه اتقى را چندان ثواب دهند كه بآن راضى شود افتتاح اين سوره فرمود به اينكه حق سبحانه حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را چندان كرامت و زلفى بدهد كه بآن راضى گردد و گفت:

(1)-

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَ الضُّحى‏ سوگند بچاشتگاه كه آفتاب در آن وقت ارتفاع يافته و بسبب آن نور نهار متزايد گشته، و تخصيص اينوقت از نهار يا بجهت قوت و تزايد نور آفتابست در آن زمان و وقت اعتدال نهار در گرما و سرما در زمستان و تابستان، يا بجهت آنكه در آن ساعت حق تعالى با موسى كليم عليه التحية و التسليم سخن گفت و در آن وقت سحره فرعون مشاهده معجزه موسى نموده خداى را سجده كردند كقوله‏ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى‏ و گويند مراد بضحى نهار است و مؤيد اينست كريمه‏ أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى‏ كه در مقابله‏ بَياتاً واقع شده است، و نزد بعضى ديگر

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 270

مراد رب الضحى است:

(2)- وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى‏ و سوگند بشب آن گاه كه بيارامد تاريكى او، يا ساكن شوند اهل آن و اصوات ايشان در آن، و اين مأخوذ است از سجى البحر سجوا اذا سكنت أمواجه، و تقديم ليل در سوره متقدمه باعتبار اصل است و تقديم نهار در اين سوره باعتبار شرف سيد عالم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم و گويند كه اين قسم است بشب معراج، و صاحب كشف الاسرار آورده كه مراد از روز و شب كشف و حجابست كه شاهد نسيم لطف و سموم قهر است و علامت انوار جمال و آثار جلال يا اشارتست بروشنى روى حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و كنايه از سياهى موى وى آورده‏اند كه چون سيد عالم صلّى اللَّه عليه و آله كه در مبدء حال اظهار دعوت كرد و مردمان را بدين اسلام خواند اهل مكه رسولى بمدينه فرستادند كه شخصى در ميان ما پديد آمده است اسم وى محمّد بن عبد اللَّه و در كمال عقل و فطانتست و بحسب و نسب از همه در پيش و حسن خلق و خلق او بنهايت مرتبه رسيده و ليكن دعوى دينى ميكند كه آباى ما بر آن دين نبوده‏اند و مردمان را بر آن ميخواند و ما جماعتى هستيم امى حقيت و بطلان آن بر ما مشتبه است و شما كتابها خوانده‏ايد و حقيقت احوال او را دانسته‏ايد ما را خبر دهيد كه در هيچ كتاب نام و نشان وى هست شايد كه آن مرد موعود اين شخص باشد ايشان جواب فرستادند كه ما در جميع كتابهاى خود نام نبى امى مكرر ديده‏ايم و خوانده‏ايم و پيغمبران سابق بوجود او خبر داده‏اند و اكنون وقت ظهور ويست وى را بسه مسئله تجربه كنيد يكى قصه اصحاب كهف دوم حكايت ذو القرنين سوم حقيقت روح اگر اين هر سه را جوابدهد يا هيچكدام را جواب ندهد وى رسول خدا نيست و اگر دو را جوابدهد و يكى را ندهد رسول خداست و آنچه ميگويد حق و صدقست و او است كه در كتب موصوف و منعوتست چون رسول آن پيغام را باهل مكه آورد اشراف ايشان برخاستند و نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمدند و آن سه مسئله را از او سؤال كردند آن حضرت فرمود إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ‏ من آدمم مانند شما تا وحى بمن نيايد علم بچيزى پيدا نميكنم امروز برويد و فردا بيائيد تا بطريق وحى آن را معلوم كنم و جواب شما بگويم و بجهت آنكه كلمه مشيت كه انشاء اللَّه است در عقب آن ذكر نفرموده پانزده يا دوازده و بروايتى ديگر چهل روز وحى بوى نيامد «1» آن حضرت دلتنگ شد و كفار زبان تعرض دراز كرده گفتند: إن محمّدا و دعه ربه و قلاه خدا محمّد را واگذاشت و او را دشمن گرفت‏

(1) آيه كريمه‏ ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى‏ مشعر است بر آنكه نسبت برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله بعضى بد گمان شده ميگفتند: پروردگار او از وى بريده و او را دشمن گرفته است و منشأ اين پندار و گفتار ناروا بنا بر مضمون پاره‏اى از روايات تأخير در نزول وحى بوده و اما علت واقعى تأخير وحى پس از آيه شريفه چيزى مستفاد نميگردد و بدين روايات ضعيفه‏اى كه در تفاسير مذكور است و علل و موجباتى براى تأخير وحى بيان كرده هم اعتمادى نيست بلكه پاره‏اى از اين روايات مخالف مبانى و اصول فرقه حقه اماميه است.

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 271

رسول چون طعن مشركان بشنيد حزن او بيشتر شد و بر كوه حراء بر آمد و بسر بر زمين نهاد و گفت خدايا تو عالمى به اينكه دشمنان ميگويند، هنوز سر از سجده برنداشته بود كه جبرئيل فرود آمد چون پيغمبر او را بديد تكبير گفت و بجهت اين سنت شد كه از اين سوره تا آخر در لاحق هر سوره تكبير بگويند پس از او پرسيد كه چرا در اين مدت نيامدى كه من بغايت مشتاق تو بودم جبرئيل گفت كه اشتياق من بملازمت تو بيشتر بود و ليكن من بنده مأمورم مرخص نبودم كه در اين مدت نزد تو آيم و اين آيه را بر خواند كه‏ وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ‏ الاية بعد از آن اين آيه ديگر را تلاوت فرمود كه‏ وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ‏ پس قصه اصحاب كهف و ذو القرنين را تعليم وى داد بر طريقى كه در سورة الكهف مذكور گشت و در جواب سؤال حقيقت روح اين آيه آورد كه‏ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي‏ و بجهت رد قول كفار كه قايل اينقول بودند كه (ودعه ربه و قلاه) اينسوره را بر او نازل گردانيد و بضحى و ليل قسم ياد كرد بر اينكه.

(3)- ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ‏ وانگذاشته است تو را پروردگار تو و از تو نبريد وَ ما قَلى‏ و دشمن نگرفت تو را حذف مفعول در قلى بجهت استغناء است بذكر آن در اول و بجهت مراعات فواصل و در بعضى روايات است كه جمعى از اهل عناد سنگى بر انگشت مبارك آن حضرت زدند آن حضرت فرمود كه:

هل أنت إلّا أصبع رميت‏

و في سبيل اللَّه ما لقيت‏

و بجهت اين امر شنيع دو شبانه روز يا سه شبانه روز وحى نيامد ام جميل دختر حرب كه زن ابو لهب بود گفت يا محمّد ما ارى شيطانك الا قد تركك اى محمّد نه ميبينم شيطان تو را مگر آنكه ترك تو كرد حق سبحانه اينسوره را انزال فرمود از زيد بن اسلم روايتست كه بعضى از زنان سگ بچه را در سراى رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بردند و بتربيت او مشغول شدند و آن حضرت از اين غافل بود بعد از حبس وحى چون جبرئيل آمد پرسيد كه چرا دير آمدى گفت يا رسول اللَّه ما در سرايى كه سگ باشد يا تصوير صورتى باشند نميرويم، و مرويست كه اهل اسلام سبب حبس وحى از او پرسيدند در جواب فرمود كه‏

كيف ينزل الوحى و أنتم لا تنقون براجمكم و لا تقلمون اظفاركم‏

حاصل معنى آيه اينست كه اى محمّد نه چنان است كه خداى تو را واگذاشته باشد و دشمن گرفته بلكه تو حبيب و برگزيده اويى و تا زنده باشى او از تو هرگز وحى منقطع نسازد و هميشه ظهير و معين تو باشد در دنيا.

(4)- وَ لَلْآخِرَةُ و هر آينه آن سراى ديگر خَيْرٌ لَكَ‏ بهترست مر تو را مِنَ الْأُولى‏ از اين سراى يعنى كرامت خداى بتو در آخرت مر تو را بهتر است از كرامت او در دنيا چه آخرت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 272

باقى است و خالص از شوائب و دنيا فانى است و مشوب بمصايب و نوائب و از جمله كرامت تو در آخرت اينست كه مقدم و پيشواى همه انبياء و رسل باشى هم چنان كه گفت‏

(آدم و من دونه تحت لوائى يوم القيمة)

و امت تو بر جميع امم سابقه شاهد باشند و درجات ايشان از درجات ساير امم انبياء ارفع بود و اعلى مراتب همه ايشان بشفاعت تو باشد و غير آن از كرامات سنيه، از ابن عباس روايتست كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را بشارت دادند بعضى بفتحى كه امت او را در دنيا خواهد بود و اكثر بلاد در حوزه تصرف ايشان در خواهد آمد و آن حضرت بدان مسرور گشت و اين آيه آمد كه آخرت ترا بهتر است از دنيا يعنى كرامتى حقتعالى بتو ارزانى خواهد داشت و آن هزار هزار قصر است در بهشت از مرواريد و خاك آن مشك اذفر و در هر كوشكى از ازواج و خدم و حشم و حور و نعم و امتعه آنچه لايق آن بود بر اتم وصف بهتر است از كرامت اين سراى كه فتح بلاد است، يا آنكه نهايت امر تو بهتر است از بدايت چه ساعت بساعت بر درجه رفعت متصاعدى و بر ذروه كمال مترقى.

(5)- وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ‏ و زود باشد كه بدهد ترا آفريدگار تو نعم تامه خود را فَتَرْضى‏ پس خشنود شوى بآن اين وعدى است شامل جميع آنچه باو عطا فرمايد در دنيا از كمال نفس و نصرت و ظفر بر اعداء در روز بدر و در روز فتح مكه و داخل شدن فوج فوج بدين اسلام و غالب گشتن او بر قريظه و نضير و اجلاى ايشان و نهب اموال و كنوز اكاسره و بث عساكر و سراياى او در بلاد عرب و عجم و فتح مدائن و حصون در اقطار ارض و هدم ممالك جبابره بدست عساكر ظفر پيكر وى و خوف و رعب در قلوب اهل شرق و غرب و اعلاى دين اسلام و نشر دعوت و استيلاى مسلمانان بر جميع اهل ملل و در آخرت از مثوبات جليله و درجات عاليه و مراتب غاليه كه هيچكس بكنه آن نرسد مگر ذات او سبحانه و از منصب شفاعت و نجات عصات از امت بميامن آن و شبهه نيست در آنكه تخلص امت از عقوبت بسبب شفاعت موجب رضا و خشنودى آن حضرت خواهد بود، از عبد اللَّه عمر روايتست كه روزى رسول صلّى اللَّه عليه و آله آيه‏ فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَنْ عَصانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ‏ تلاوت فرمود كه مخبر است از استعطاف ابراهيم عليه السّلام از حق تعالى براى امت خود بعد از آن آيه‏ إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ‏ كه منبئ است از استرحام عيسى براى عصات قوم پس دست مبارك خود برداشت و گفت‏

رب امتى امتي‏

صفحه بعد