کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 278

مشمار و قدر ايشان بشناس و در طريق احسان و رأفت و عطوفت با ايشان سلوك نماى، و يتيمى خود را بياد آور و بر مال ايشان مسلط مشو تا حق ايشان را تصرف نمايى و بايشان نرسانى هم چنان كه عرب ميكنند.

(10)- وَ أَمَّا السَّائِلَ‏ و اما درويشان خواهنده را فَلا تَنْهَرْ پس زجر مكن و بانك بر ايشان مزن و محروم مساز و درويشى خود را فراموش مكن، يا طالبان علم شريعت را از تعليم و افاده خود منع مكن هم چنان كه حق سبحانه ترا بآن هدايت كرد بعد از آنكه راه بآن نميبردى، آورده‏اند كه بعد از نزول اين آيه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يتيمان را بيشتر از پيشتر ملاطفت فرمودى و انواع مرحمت و احسان نسبت بايشان مرعى ميداشت و هرگز سايلان را از در خود محروم نمى‏ساخت و مكرر امتان را بآن وصيت مينمود، و ابن أبى اوفى روايت كرده كه ما نزد رسول نشسته بوديم پسرى از مهاجر از در در آمد و گفت يا رسول اللَّه من يتيمم و خواهرى يتيمه دارم و مادرى بيوه (أطعمنا مما أطعمك اللَّه حتى أعطاك اللَّه مما عنده حتى ترضى) اطعام كن بما از آنچه خداى بتو اطعام فرموده تا عطا دهد ترا از آنچه در نزد اوست بر وجهى كه از آن راضى شوى، حضرت فرمود كه‏

ما أحسن ما قلت يا غلام‏

چه نيكو گفتى اى پسر پس بلال را امر كرد برو بخانه و آنچه حاضر باشد بيار بلال رفت و بيست و يك خرما بياورد حضرت فرمود كه اى پسر هفت خرما مر تراست و هفت مر خواهر ترا و هفت مادر ترا، معاذ جبل برخاست و دست خود را بر سر او مسح كرد و گفت (جبر اللَّه يتمك و جعلك خلفا من أبيك) خداى جبر يتيمى تو كناد و ترا جانشين پدرت گر داناد، پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم گفت اى معاذ نيكو فعلى و قولى از تو مشاهده كردم معاذ گفت يا رسول اللَّه مرا بر او رحم آمد پس حضرت فرمود كه‏

لا يلى احد منكم يتيما فيحسن ولايته و يضع يده على رأسه الا كتب اللَّه له بكل شعرة حسنة و محى عنه بكل شعرة سيئة، و رفع له بكل شعرة درجة

يعنى هيچكس از شما متولى يتيم نباشد كه نيكو گرداند ولايت خود را بر او و دست خود را بر سر او نهند مگر كه حق سبحانه بهر مويى حسنه‏اى از براى وى بنويسد و بهر مويى سيئه‏اى از او محو نمايد و بهر مويى درجه‏اى از براى او بر دارد؛ و از عبد اللَّه بن مسعود روايتست كه حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود كه‏

من مسح على رأس يتيم كان له بكل شعرة تمر على يده نور يوم القيامة

يعنى هر كه دست بر سر يتيم بكشد بهر مويى كه دست او بر او مرور كند او را نورى بدهند در روز قيامت، و نيز فرمود كه‏

أنا و كافل اليتيم كهاتين فى الجنة إذا اتقى اللَّه عز و جل‏

من و كسى كه متكفل يتيم باشد مانند ايندو انگشت باشيم‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 279

در روز قيامت هر گاه كه از خداى‏ «1» ترسيده باشد و از گناه پرهيز نموده، و اشاره بانگشت سبابه و وسطى كرد، و أيضا

قال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم‏ ان اليتيم اذا بكى اهتز لبكائه عرش الرحمن فيقول اللَّه لملائكته يا ملائكتى من أبكى هذا اليتيم الذى غيب ابوه فى التراب؟ فيقول الملائكة انت اعلم فيقول اللَّه تعالى يا ملائكتى فانى اشهد كم ان لمن اسكته و ارضاه ان ارضيه يوم القيامة

يعنى بدرستى كه هر گاه يتيمى بگريد عرش خداى بلرزد بسبب گريه او پس حق سبحانه بفرشتگان خود گويد كه اى ملائكه من كيست كه اين يتيم را كه پدر او غايب شده در زير خاك بگريه در آورده ملائكه گويند خداوندا تو داناترى پس حق سبحانه فرمايد كه اى فرشتگان من بدرستى كه من شما را گواه ميگيرم بر آنكه هر كه آن يتيم را خاموش گرداند و خوشنود كند من در روز قيامت از او خوشنود باشم، آورده‏اند كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم يتيمى را تعهد و تفقد ميفرمود و شفقت و عطوفت مينمود از قضا آن يتيم وفات يافت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آن شب دست از طعام بكشيد و تأسف بسيار ميخورد پرسيدند يا رسول اللَّه دل مبارك را چرا غمگين ساخته‏اى اگر فرمايى شخصى ديگر را حاضر كنيم تا در خدمت تو بسر برد فرمود كه آن كودك بد خو بود و من با خوى بد او بسر ميبردم و بخلق نيكو با او رفق و مدارا مينمودم و مرا از اين اجر جميل و ثواب عظيم بود و از ديگرى اين غرض حاصل نميشود.

مالك روايت كرده كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود كه‏

اذا اتاك سايل على فرس باسط كفيه فقد وجب له الحق و لو بشق تمرة

هر گاه سايلى بيايد بنزد تو بر اسب نشسته و كفها گسترده بتحقيق كه حقى بر تو واجب گردانيده اگر چه نصف خرما باشد. مراد آنست كه هيچ سايلى را محروم مساز اگر چه بر اسب سوار باشد، و بروايت ديگر حق سايل را بده اگر چه در دست او دست برنجن باشد، در عدة الداعى آورده كه حق سبحانه وحى كرد بداود عليه السّلام كه‏

إن العبد من عبادى يأتينى بالحسنة فاوجبته جنتى‏

بدرستى كه بنده‏اى از بندگان من كه حسنه كند من بهشت را بر او واجب گردانم داود گفت اين حسنه چه باشد خطاب آمد كه‏

يدخل على عبدى المؤمن سرورا و لو

(1) عرب جاهليت حقوق يتيمان را نميدادند و از ميراث محرومشان ميكردند از اينرو حقتعالى نخست برسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله كه خود يتيم بوده و از رنج يتيمان آگاهست خطاب نموده ميفرمايد: أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‏ و سپس ميفرمايد: فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ يعنى هم چنان كه تو يتيم بودى و ما تو را در پناه خود در آورديم تو نيز يتيمان را نوازش كن و يتيمان را مقهور مكن و ظلم و ستم درباره ايشان روا مدار و در اينجا اگر چه خطاب برسول اكرم است ولى مراد امت آن حضرتند چه قرآن در اين باره بسيار تأكيد فرموده و حضرت ختمى مآب صلى اللَّه عليه و آله و عترت طيبه او نيز سفارشات اكيده نموده‏اند چنانچه مرحوم مؤلف يك سلسله از احاديثى را كه در اين باب رسيده نقل فرموده است.

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 280

بتمرة

هر كه مسرت بدل بنده مؤمن رساند اگر چه بدان خرمايى باشد، ابراهيم ادهم گفته كه سايلان چه نيكو مرد مانند بدر خانه ما مى‏آيند كه هيچ داريد كه براى شما بر- داريم و پيش از شما توشه راه شما كنيم و براى شما بقيامت بريم و ذخيره بهشت كنيم، و از ابو عبد اللَّه عليه السّلام منقول است كه‏

ان اللَّه تبارك و تعالى يقول ما من شي‏ء الا و قد وكلت من يقبضه الا الصدقة فانى اتلقفها بيدي تلقفا حتى ان الرجل يتصدق و المرأة لتصدق بتمرة او بشق تمرة فاربيها له كما يربى الرجل فلوه و فصيله فيلقانى يوم القيامة و هى مثل جبل احد

يعنى حق سبحانه ميفرمايد كه هيچ چيزى نيست مگر كه غير خود را وكيل گردانيده‏ام كه قبض آن كند الاصدقه كه من او را فرا ميگيرم و كسى را در آن وكيل نميگردانم تا آنكه اگر مردى و زنى بتمره‏اى يا نصف تمره‏اى صدقه كند من او را پرورم هم چنان كه شخصى كره اسب و شتر بچه خود را پرورد و چون روز قيامت بمن رسد آن صدقه مانند كوه احد باشد، و بعد از نهى حقتعالى حبيب خود را از قهر و زجر سائل و يتيم باو أمر ميفرمايد كه:

(11)- وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ‏ و اما بنعمت پروردگار خود كه آن نعم مذكوره است از عطا بر وجه رضا و ايواء و هدايت و اغناء يا جميع نعماء فَحَدِّثْ‏ پس حديث كن يعنى آن را به بندگان من اعلام نماى و افشاى آن كن كه تحدث بنعم شكر منعم است و اخفاى آن مظنه كفران نعمت، و در حديث آمده كه‏

من لم يشكر الناس لم يشكر اللَّه، و من لم يشكر القليل لم يشكر الكثير، و التحدث بنعم اللَّه شكر و تركه كفر

يعني هر كه شكر مردمان نگويد شكر خدا نكند و هر كه بر اندك شكر نكند بر بسيار نيز شكر نخواهد كرد و سخن كردن بنعمت خدا يعنى اظهار آن كردن شكر است و ترك تحدث آن نمودن كفرانست، مجاهد گفته كه مراد بنعمت نبوتست كه اعظم نعمست و تحدث بآن تبليغ آنست بهمه خلقان، و نزد كلبى نعمت قرآن است و تحدث نمودن آن تلاوت كردن آنست، و مصدق معنى اولست قول صادق عليه السّلام كه‏

معناه فحدث بما اعطاك اللَّه و فضلك و رزقك و أحسن اليك فهداك‏

در فتوحات مذكور است كه نعمت چيزيست محبوب بالذات و منعم عليه در اغلب شكور ميباشد پس حق سبحانه حبيب خود را فرمود كه از نعمت من سخن گوى كه بندگان محتاجند و محتاج چون ذكر منعم شنود ميل كند بدو و او را دوست دارد يا بجهت تحدث بنعمت من خلق را دوست من گرداني كه من ايشان را دوست دارم.

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 281

سورة الانشراح‏

مكيست و هشت آيتست باتفاق.

ابي بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه هر كه اين سوره را قرائت كند ثواب او چون ثواب كسى باشد كه بمن ملاقات كرده باشد و مرا از غمها شاد كرده و شفاعت او بر من واجب باشد، و اصحاب ما رضوان اللَّه عليهم متفق‏اند بر آنكه و الضحى و الم نشرح يك سوره‏اند بجهت تعلق أحدهما بديگرى زيرا كه تمامى تعداد نعم بسوره ثانيه است بجهت اين قرائت هر دو را در ركعت واحد واجب ميدانند، و لايلاف و أ لم تر كيف نيز اين حكم دارند، و سياق كلام دلالت صريح دارد بر قول مذكور زيرا كه در سوره اول فرمود كه‏ أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‏ تا آخر و بعد از آن ميفرمايد كه:

(1)-

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ‏ آيا گشاده‏ «1» نكرديم براى تو صَدْرَكَ‏ سينه ترا تا مناجات حق و دعوت خلق و غم امت و اعباء رسالت در وى گنجد، آيا دل ترا گنجايش آن نداديم كه هر چه از اسرار وحى و حكم بر تو واقع شود قبول تواند كرد، معني استفهام انكار نفي شرحست بجهت مبالغه در اثبات و ايجاب آن يعني البته ما اندوه و أ لم كه خاطر تو را مضيق ساخته بود از تبليغ رسالت بخاص و عام و مقاسات در دعوت جن و انس از دل تو زايل گردانيديم تا منشرح ساختيم آن را براى قبول علوم و حكم و حفظ قرآن و آسان گردانيديم تلقي وحى را براى تو بعد از دشوارى بر تو؛ ابو القاسم بلخي گفته كه رسول خداى دلتنگ شده بود بمعادات ثقلين حقتعالى بآيات وعده فتح بلاد شرح صدر وى كرد و دل وى را خوشحال گردانيد، و گويند كه معنى آنست كه ما سينه ترا منشرح و مفتوح گردانيديم باذهاب شواغلى كه ضد ادراك حق بودند، ابن عباس روايت كرده كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم را پرسيدم كه يا رسول اللَّه أ ينشرح الصدر فرمود

نعم‏

، گفتم علامتى هست كه بآن انشراح صدر معلوم شود فرمود

نعم التجافي عن دار الغرور و الانابة الى دار الخلود و الاعداد للموت قبل نزول الموت‏

و دال بر اثبات شرح صدر و ايجاب آنست اينكه معطوف ساخته بر آن قوله:

(2)- وَ وَضَعْنا عَنْكَ‏ و برگرفتيم از تو وِزْرَكَ‏ بار گران ترا.

(1) لفظ شرح بمعنى گشادن و گشاده و فراخ كردن چيزى و بيان كردن و آشكار ساختن است و صدر بمعنى سينه و مجازا در دل نيز استعمال ميشود و مراد از شرح صدر در اينجا (و اللَّه أعلم) گشاده و فراخ گردانيدن دلست بطورى كه در برابر مشكلات و ناملايمات شاقه كه با هدف و مقصد آدمى روبرو ميشود و با كار و شغل مزاحمت مينمايد و دلگير و دلتنگ نگردد و با ظرفيت و پر حوصله باشد.

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 282

(3)- الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ‏ آن بارى كه شكسته و گران ساخته بود پشت ترا و آن تحمل اعباء رسالت بود و اصرار كافران در ايذاء او و تكذيب ايشان نبوت او را و عجز او از ارشاد ايشان كه حق سبحانه تحمل آن را بر او آسان گردانيد و بمعجزات و براهين پشت او را قوى گردانيد و امر او را مسلط گردانيد بر همه ايشان و اكثر ايشان بشرف اسلام مشرف شدند و باقى بر دست او بورطه هلاكت گرفتار گشتند يا آنكه وضع كرديم از تو ثقل تحمل احكام شريعت را و آن را بر تو سهل و آسان گردانيديم، و در كشاف آورده كه وزرى كه انقاض ظهر او كرده بود يعنى حامل ظهر او شده بود بر نقيض كه آن صوت انتقاض و انفكاكست از جهت شدت ثقل آن مثلى است بر آنچه ثقيل بود بر رسول از فرطات او قبل از بعثت يا از عدم علم او باحكام و شرايع قبل از نبوت و يا تهالك او بر اسلام اهل عناد از قوم خود و تلهف و تأسف او بر آن و وضع آن از او عبارتست از غفران خدا او را يا عالم شدن او باحكام و شرايع بر وجه سهولت و يا تمهيد عذر او بعد از تبليغ رسالت انتهى كلامه، پس مراد بانقاض آنست كه اگر امور مذكوره مانند حمل ميبودند بر ظهر البته نقيض ظهر آن شنيده ميشد، و ابى عبيده و عبد العزيز بن يحيى گفته‏اند كه مراد تخفيف اعباء نبوتست كه مثقل ظهر پيغمبر بود از قيام نمودن بر امر آن و حق سبحانه تسهيل آن نمود بر وجهى كه گوئيا هيچ بارى بر او نيست، و نزد بعضى وضع بمعنى عصمت است يعنى نگاه داشتيم تو را از برداشتن و زر چه مقصود از وضع عدم ثقل است بر او پس هر گاه او معصوم باشد ابلغ خواهد بود در آنكه ثقل بر او نباشد، و علم الهدى- ره- فرمود كه تسميه ذنوب به أوزار بجهت آنست كه آن مثقل كاسب و حامل خود است پس هر چيزى كه گران سازد انسان را از غم و كدو غير آن جايز است كه آن را وزر گويند فحينئذ ممتنع نيست كه مراد به وزر در آيه غم آن حضرت باشد بر شرك قوم او «1» و اينكه آن حضرت و اصحاب در ميان اهل شرك و كفر مقهور و مستضعف بودند و چون حق سبحانه اعلاى كلمه اسلام نمود و آن حضرت و اتباع او را بر ايشان مسلط ساخت وى را باين خطاب مستطاب سرافراز فرمود بجهت تذكير او بموقع اين نعمت عظمى بر او تا در مقابله آن بشكر گذارى قيام نمايد، و مؤيد اينست آياتى كه بعد از اين مذكور خواهد شد چه حمل يسر بازاله هموم و عسر بشدائد و غموم اشبه است، و اينكلام منافات ندارد به اينكه‏

(1) بهترين توجيهات براى اين دو آيه شريفه توجيه سيد مرتضى علم الهدى قدس سره است چه بيان آن علامه جليل راجع بمعانى مفردات و جمل و مركبات اين آيات علاوه بر آنكه بر طبق موازين ادبيت و عربيت و مدلول ظواهر الفاظست ربط آيات اين سوره مباركه را با يكديگر نيز در نظر گرفته و طورى تفسير فرموده است كه معنى و مراد هر يك ظاهر و وجه ارتباط آنها بهمديگر نيز فهميده ميشود ولى چون ترجمه مرحوم مؤلف وافى بتمام منظور آن بزرگوار نيست سزاوار است كه ارباب دانش مراجعه كنند بتفسير مجمع البيان و عين عبارت او را در آنجا ملاحظه فرمايند.

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 283

سوره مكيست و نزول آن قبل از اعلاى كلمه اسلام است زيرا كه چون حق سبحانه وى را بشارت داد بوعده اعلاء دين او بر ساير اديان و غالبيت او بر دشمنان پس اين واضع ثقل غم او بود بآنچه باو رسيد از اذيت قوم و مبدل عسر او بيسر چه وعده حق سبحانه حقست و لفظ (وضع) اگر چه بصيغه ماضى است اما بمعنى مستقبل است كقوله: وَ نادى‏ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ . وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ‏ و نظاير اين بسيار است، و نزد بعضى ديگر معنى آن است كه ما برگرفتيم بار گناهان امت تو را بآمرزش ايشان و دل تو را از غم و اندوه فارغ گردانيديم.

(4)- وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ‏ و برداشتيم براى اظهار قدرت تو ذكر تو را بنبوت و رسالت و خاتميت يا بآنكه نام تو را قرين نام خود ساختيم در أذان و اقامه و تشهد و خطبه تا مرا ياد نكنند مگر آنكه تو را در عقب آن ياد كنند و گويند (أشهد أن لا إله إلا اللَّه و أشهد أن محمدا رسول اللَّه) و ابى سعيد خدرى از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه جبرئيل عليه السّلام در اين آيه مرا گفت‏

قال اللَّه عز و جل اذا ذكرت معى ذكرت‏

حق تعالى فرمود كه هر گاه كه من مذكور شوم تو با من مذكور شوى و حسان بن ثابت در اين معنى گفته:

أغرّ عليه للنّبوّة خاتم‏

من اللَّه مشهور يلوح و يشهد

و ضمّ الإله اسم النّبي إلى اسمه‏

إذا قال في الخمس المؤذّن أشهد

و شقّ له من اسمه ليجلّه‏

فذو العرش محمود و هذا محمّد

يا خود اينكه بر تو صلوات فرستاديم و بندگان را امر كرديم بدرود دادن بر تو يا طاعت و رضاى خود را در طاعت و رضاى تو گردانيديم كه‏ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ‏ . وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ . و أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ‏ يا تو را نبى اللَّه و رسول اللَّه ملقب گردانيديم، يا نام رفيع تو را در كتب سابقه مذكور ساختيم يا از جميع انبياء و امت اخذ ميثاق كرديم تا بتو ايمان آرند و تصديق نمايند يا در قيامت ترا شافع بندگان گردانيديم و مقدم و پيشواى خلق اولين و آخرين ساختيم، ذو النون مصرى فرموده كه رفعت ذكر اشاره بآنست كه همه انبياء بر حوالى عرش جولان مينمودند و طاير همت آن حضرت بر بالاى عرش پرواز ميكرد، و بدانكه ايراد زيادتى‏ لَكَ‏ بآن كه بدون ذكر آن معنى مستقل بود بجهت ابهامست قبل از ايضاح تا مفيد مبالغه باشد، آورده‏اند كه مشركان تعيير رسول و مؤمنان ميكردند بفقر وفاقه و آن حضرت بجهت اين متوهم بود كه مبادا مسلمانان از اسلام رغبت بگردانند حق سبحانه جلايل نعمت خود را كه بر او عطا فرموده بود تذكير

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 284

او نمود و بعد از آن فرمود كه اى محمّد صبر كن و دلخوشدار.

(5)- فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً پس بدرستى كه با هر دشوارى كه در دنيا است آسانى است در عقبى.

(6)- إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً بدرستى كه با دشوارى كه در مكه است آسانيست در مدينه، و در موضح آورده كه با عسرى كه در مدينه باشد يسريست در بهشت، و بيضاوى گفته كه كلام اول راجع بآنست كه با ضيق صدر و وزرى كه منقض ظهر باشد و ضلال قوم و ايذاى ايشان شرح صدر است و وضع و توفيق اهتداء و طاعت، پس از روح خدا مأيوس مشو وقتى كه غم و هم تو را طارى شود، و تنكير يسر براى تعظيم و تكبير آنست و ذكر مَعَ‏ كه متضمن مصاحبتست بجهت مبالغه است در معاقبه يسر بعسر و اتصال او بآن مانند اتصال متقاربين. و كلام ثانى تكرير اولست براى تأكيد، و يا استيناف وعد بآنكه عسر مشفوعست بيسرى ديگر كه ثواب آخرتست و قول اول الصق است بمقام از قول ثانى، و در كشاف آورده كه معنى اصطحاب عسر و يسر كه آن از لفظ مع مفهوم ميشود آن است كه اصابه بندگان بيسر بعد از عسر ايشان بزمان اقربست پس گوئيا يسر مترقب در حكم يسريست كه مقارن عسر باشد و اين موجب زيادتى تسلى و تقويت قلوب ايشان است و جمله ثانيه محتملست كه تكرير اولى باشد مانند تكرير قوله‏ فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ‏ و قوله‏ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ‏ كه از براى تقرير معنى آنست در نفوس و تمكين آن در قلوب مانند اينست جاءني زيد زيد و يا آنكه اولى وعده باشد بآنكه عسر لا محاله مردوفست بيسر و ثانيه وعده مستأنف باشد بآنكه عسر متبوعست بيسر پس بر تقدير استيناف دو يسر متحقق باشد و عسر واحد است اگر چه مكرر واقع شده بحسب لفظى زيرا كه خالى از آن نيست كه الف و لام از براى عهد است كه آن عسريست كه در آن بودند پس آن در حكم زيد است در اينقول كه (ان مع زيد مالا ان مع زيد مالا) و يا الف و لام جنس است كه دلالت بر تعدد ندارد، و اما يسر منكر است و متناول بعضى از جنس پس هر گاه كلام ثانى مستأنف باشد نه مكرر، متناول بعضى خواهد بود غير از بعض اول بلا اشكال فحينئذ تعدد يسر باشد بدون تعدد عسر و لهذا

قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم‏ لن يغلب عسر يسيرين‏

و نعم ما قال الشاعر:

إذا اشتدّت بك العسر

ففكّر في أ لم نشرح‏

فعسر بين يسرين‏

إذا فكّرتها فافرح‏

و بيضاوى گفته كه‏

قوله صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم‏ لن يغلب عسر يسرين‏

صفحه بعد