کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين


صفحه قبل

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 387

نداشت بلكه او و فرزند او با سوء حال هلاك شدند و مال حافظ او نشد و بحوادث روزگار متلاشى شد چنانچه بصحت پيوسته كه عتبه را در طريق شام شير از هم بدريد و پاره پاره كرد با آنكه او در ميان كاروان خفته بود و همه او را احاطه كرده تفصيل اينحكايت در اوراق سابقه سمت ذكر يافت و ابو لهب بعد از واقعه بدر باندك مدتى بعلت عدسه هلاك شد و عدسه بثور مخصوصه است كه از ماده سميه متعفنه حادث ميشود و وى تا سه روز افتاده بود بجهت تعفن هيچ كس به تجهيز او اقدام نمينمود تا آخر هندى چند را بمزد گرفتند تا آن لعين را دفن كردند، پس آيه اخبار باشد از غيب كه مطابق مخبر عنه واقع شده، و بدانكه‏ ما در ما كَسَبَ‏ مرفوع المحل است معطوف بر مالُهُ‏ و ما موصوله است يعنى (ما مكسوبه) يا مصدريه يعنى كسبه و ما أَغْنى‏ ميتواند بود كه ما استفهاميه باشد در معنى انكار و منصوب المحل نه‏ ما نافيه و تقدير اينكه اى شى‏ء أغنى ماله و ما كسب يعنى چه چيز را دفع كند از او مال و كسب او، مراد آنست كه هرگز اموال و مسكوبات او هلاكت دنيا و عذاب دوزخ را از او دفع نكند.

(3)- سَيَصْلى‏ زود باشد كه در آيد ناراً ذاتَ لَهَبٍ‏ بآتش خداوند لهب يعنى شعله زننده و درخشنده كه بر او مشتعل شود و مراد آتش دوزخ است و ذكر سين از براى وعيد است يعنى البته بآتش دوزخ معذب گردد اگر چه تراخى زمان شده باشد، در اين آيه دلالتست بر صدق پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و بر صحت نبوت وى زيرا كه مخبر است بآنكه ابو لهب بر صفت كفر بميرد و آن چنان شد كه از آن خبر داده بود و قوله:

(4)- وَ امْرَأَتُهُ‏ عطفست بر ضمير مستتر در سَيَصْلى‏ و ترك تكرير بر ضمير بجهت فصلست يعنى زود بود كه در آيد بآتش دوزخ زن ابو لهب كه ام جميل بنت حربست خواهر ابو سفيان و او يك چشم بود در غايت دنائت و عداوت نسبت بحضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله، آورده‏اند كه در همسايگى حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خانه داشت روزها پشتهاى خار و دستهاى خسك جمع كردى و بشب آوردى و بر سر راه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ريختى تا خارى در دامنش آويزد يا در پايش خلد و آن حضرت چون سحر بقصد نماز گذاردن در مسجد از خانه بيرون آمدى آنها را از سر راه برگرفتى و بر طريق ملايمت فرمودى كه اين چه نوع همسايگى است كه با من ميكنيد حق سبحانه بجهت اين او را بقول مذكوره وعيد نمود و بعد از آن به اين صفت مذمومه مذمت وى كرده فرمود حَمَّالَةَ الْحَطَبِ‏ يعنى بر دارنده هيمه، و كشنده هيزم، و نصب آن بر ذم و شتم است يعنى او را باين صفت بد مذمت ميكنم و دشنام ميدهم، و بنا بر آنكه مرفوع باشد هم چنان كه قرائت غير عاصم است يا خبر مبتداى محذوفست اى هي حمالة الحطب و يا صفت‏ امْرَأَتُهُ‏ و صاحب كشاف گفته كه من قرائت نصب را دوست‏تر دارم‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 388

زيرا كه شتم و ذم ام جميل موجب توسل است بسيد رسل و تقرب باو، و از ربيع بن انس منقولست كه چون رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در شب تار نزديك آن پشته خار رسيدى آن پشته خس و خار هموار زمين گشتى و آن حضرت چون پاى بر آن نهادى در زير پاى وى نرم تر از حرير بودى، از ابن عباس و قتاده و مجاهد و عكرمه و سدى روايت كرده‏اند كه هيمه كشى وى عبارتست از نمامى و سخن چينى وى كه موجب افروخته شدن آتش خصومت بود هم چنان كه بهيمه آتش مشتعل ميشود و لهذا نميمه را حطب گويند كما قال الشاعر: (و لم تمش بين الحي بالحطب الرطب) اى لم تمش بالنميمة. و تقيد حطب برطب بجهت دلالت آنست بر تدخين كه موجب زيادتى فتنه و شر است، و يقال أيضا فلان يحطب على فلان اي يوقد بينهم النائرة و يثير الشر، و در اشعار فارسى واقع شده كه:

(بيت)

ميان دو كس جنگ چون آتش است‏

سخن چين بدبخت هيزم كش است‏

و ام جميل باين خصلت معروف بوده و بخست و دناءة موصوفست اكتم بن صفى پسران را وصيت ميكرد كه زنهار مبادا از شما سخن چينى صادر گردد كه سخن چنين كشنده هيمه است براى افروختن آتش و بدانيد كه نمام در يك ساعت چندان آتش فتنه را مشتعل سازد كه ساحر در يك سال آن را نتواند بظهور رسانيد. سعيد بن جبير و ابى مسلم بر آنند كه‏ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ‏ بمعنى حمالة الخطايا است يعنى بردارنده گناهان بسبب معادات پيغمبر و حمل كردن شوهر خود را و ساير كفره را بر ايذاى آن حضرت و اينموجب بر افروختن آتش دوزخست مانند افروختن آتش بهيمه و بنا بر اين ذكر حطب نيز بر سبيل مجاز باشد و نظيره قوله تعالى‏ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ‏ و قول اول منقولست از ابن عباس بروايت ضحاك؛ و گويند فى نفس الامر وى بريسمانى از ليف خرما پشته هيزم ميكشيد براى خود چنان كه رسم زنان عربست روزى پشته هيزم در پشت داشت و رسن آن در گردن آن را بر سنگى نهاد تا بياسايد ملكى بيامد و آن پشته را در پس پشت او از سنگ فرو گردانيده رسن در گردن او بماند و گلوى او بآن گرفته شد و نفسش منقطع گشته بدوزخ رفت، و حق سبحانه بجهت تخصيص حال و تحقير او و تصوير او بصورت بعضى خطاب كه موجب مهانت او و شوهر او است خبر ميدهد كه:

(5)- فِي جِيدِها در گردن او حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ رسنى است بهم نيك تابيده از ليف خرما كه هيزم بدان بر پشت ميبندند تا او و زنش را در خشم آورد چه ايشان از خاندان شرف و ثروت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 389

بودند و باندك چيزى كه موجب اهانت ايشان ميشد در غضب ميشدند، و بدانكه ظرف خبر است و حَبْلٌ‏ مبتدا و ميتواند بود كه ظرف در موضع حال باشد از حمالة الحطب و حبل مرفوع بآن و معنى اينكه امّ جميل كشنده هيمه است در حالتى كه در گردن او است ريسمانى از ليف خرما و مسد مشتق است از (مسد إذا قتل من الحبال فتلا شديدا من ليف كان أو جلد أو غير هما و منه رجل ممسود الخلق اى مجدول الخلق و قويّه) و گويند مراد به مسد آن ريسمانيست كه پشته خار و خاشاك مى كشيد و در سر راه پيغمبر مى‏ريخت. از مقاتل نقلست كه مراد از اين آيه آنست كه بر طبق اينكه او رسن در گردن ميكرد و خار و هيمه مى‏كشيد روز قيامت بر سن آتشين پشتهاى خار و هيمه آتشين از شجره زقوم بر پشت وى بندند و او را عذاب كنند، از ابن عباس و عروة بن زبير مرويست كه اين رسن زنجيرى باشد از آهن آتشين و درازى آن هفتاد گز آن را در دهنش كنند و از مقعدش بيرون آورند و باقى بر گردنش پيچند از مجاهد مرويست كه مسد رسنى است كه در ميان چرخ چاه كشند پس هم چنان كه آن احاطه چرخ نموده اين ريسمان آتشين احاطه او ميكند و گردن او را با همه اعضاء فرو گيرد، سعيد بن مسيب فرمود ام جميل قلاده فاخر يعنى گردن بند قيمتى داشت از جواهر گفت اين را ميفروشم و بهاى آن را در عداوت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خرج ميكنم حقتعالى در مقابل آن در دوزخ زنجير آتشين در گردن او بندد و بآن وى را عذاب كند پس جمله ظرفيه يا ترشيح است از براى مجاز يا از براى تصوير ام جميل است بصورت حطابه كه حامل حزمه‏اى باشد و رابطه آن بگردن خود بجهت تحقير شأن او و يا بيان حال او در جهنم كه بر پشت او حزمه‏اى باشد از حطب جهنم كه بريسمان آتش آن را بر گردن خود بسته، أسماء بنت ابى بكر روايت كرده كه چون اينسوره نازل شد ام جميل عوراء مذمت خود را شنيد بيطاقت شد و واويلا گويان و فريادكنان سنگى برداشت و روى بمسجد الحرام نهاد تا به پيغمبر زند و ميگفت‏

( مذمما ابينا

و دينه قلينا

و أمره عصينا )

از محمّد بيزار شدم و دين او را دشمن گرفتم و امر او را نافرمانى كردم پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم با ابو بكر در مسجد نشسته بود چون ابو بكر ام جميل را بديد به اين حال گفت يا رسول اللَّه (أنا أخاف أن تراك) من ميترسم كه او ترا به بيند گفت‏

لن ترانى‏

او مرا هرگز نتواند ديد و بقرائت قرآن مشغول شد حق سبحانه رسول را از نظر ام جميل ملعونه مستور گردانيد و آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم اين آيه را تلاوت ميفرمود كه‏ وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً پس ام جميل نزد ابو بكر آمد و اصلا پيغمبر را نميديد گفت (يا أبا بكر أخبرت أن صاحبك هجانى)

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 390

خبر داده شدم مرا كه مصاحب تو مرا هجو كرده ابو بكر گفت (لا و رب البيت ما هجاك) بحق اينخانه بزرگوار كه پيغمبر ترا هجو نكرده ام جميل برگشت و گفت (قريش تعلم أنى بنت سيدها) اى قريش مى‏دانيد كه من دختر مهتر و بهتر ايشانم. و بدانكه نديدن ام جميل پيغمبر را مى‏تواند بود كه بسبب اين باشد كه حق سبحانه شعاع چشم او را منعكس گردانيده باشد تا تصليب هوا نموده باشد بر وجهى كه روح باصره او در او نفوذ نكرده باشد يا تفريق شعاع او كرده باشد تا به پيغمبر متصل نشده باشد «1» و ديگر آنكه از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مرويست كه‏

لا يزال ملك يسترنى عنها

يعنى هميشه فرشته‏اى هست كه مى‏پوشاند مرا از نظر او تا مرا نه بيند، و مخفى نيست در آنكه توعد مذكور بشرط عدم قبول ايمان ابو لهب و ام جميل بوده پس آن مستلزم عدم لزوم تكليف ايمان نباشد بر ايشان چه تكليف ايمان بر هر فردى از افراد آدميان ثابت و لازمست و موجب تكذيب خبر او سبحانه نشود بر تقدير ايمان آوردن ايشان و مؤيد اينست كريمه‏ آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ‏ چه اين دالست بر آنكه اگر فرعون قبل از وقت يأس ايمان مى‏آورد حق سبحانه آن را از او قبول ميفرمود و او را معذب نميگردانيد و لهذا رد توبه او را مخصوص بوقت نزول عذاب گردانيده پس چون كه ابو لهب وام جميل قبل از وقوع اين عذاب كه زمان تكليف است ايمان نياوردند بنكال عذاب معذب شدند و بسلسله‏ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُكُوهُ‏ مسلسل گشتند، آورده‏اند كه عقيل نزد معاويه رفت و عقيل جوانى معروف بود معاويه بحاضران گفت (هذا عقيل عمه أبو لهب) عقيل گفت (هذا معاوية عمته حمالة الحطب) روز ديگر معاويه بعقيل گفت اى عقيل عم خود را در كدام در كه دوزخ ميبينى گفت اى معاويه وقتى كه بدوزخ در آيى در دست چپ خود نگاه كن تا عمه‏ات را كه حمالة الحطب است ببينى كه بزنجير آتش مسلسل است و از آنجا معلوم كنى كه أبو لهب در كجا است.

سورة الاخلاص‏

مكيست و نزد بعضى مدنى، و تسميه اين سوره باخلاص بجهت آنست كه غير توحيد چيزى ديگر در آن نيست و كلمه توحيد را كلمه إخلاص ميگويند و يا آنكه هر كه باعتقاد و اقرار متمسك بآن شود مؤمنى با اخلاص باشد و يا هر كه قرائت آن كند بر سبيل تعظيم حقتعالى او را خلاص سازد و برهاند از آتش دوزخ، و اين را سورة الصمد و نسبة الرب نيز گويند، و در حديث آمده كه‏

لكل‏

(1) نظائر قضيه ام جميل بسيار است و در آيات عديده قرآن تصريح شده كه در مواردى چند حقتعالى آن حضرترا از نظر دشمنان مستور فرمود بطورى كه نزديك و روبروى آن حضرت بودند و او را نميديدند و ما بايد بمقتضاى صريح قرآن بدين امر مؤمن باشيم هر چند علت آن را ندانيم و لازم نيست با اين تكلف و تعسف‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 391

شي‏ء نسبة و نسبة الرب سورة الاخلاص‏

و بفاتحه سوره نيز مسمى است يعنى‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و او را سورة الاساس نيز ميگويند بجهت آن كه مشتمل است بر اصول دين.

و ابى و انس از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده‏اند كه‏

اسست السموات السبع و الارضون السبع على‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

اساس و بناى آسمان‏ها و زمينها بر قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نهاده شد يعنى آنها مخلوق نشده‏اند مگر بجهت آنكه دلالت كنند بر توحيد او سبحانه و معرفت صفات او كه اين سوره ناطقست بآن و سوره‏ قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ‏ و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را مقشقشتان مى‏گويند زيرا كه تنزيه از شرك و نفاق ميكنند و قارى خود را مبرا ميسازند از آن يقال: تقشقش المريض من علته اذا أفاق و برأ.

و عدد آيات آن نزد مكى و شامى پنج است و نزد غير ايشان چهار و اختلاف در آيه‏ لَمْ يَلِدْ است كه مكى و شامى است و فضل اينسوره بسيار است و ثواب قرائت آن بيشمار ابى بن كعب از حضرت پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم روايت كرده كه هر كه اينسوره بسيار بخواند چنان باشد كه ثلث قرآن را خوانده باشد، و بعدد هر كه ايمان آورده بخدا و ملائكه و كتابها و رسولان وى و روز قيامت ده حسنه در نامه عمل او ثبت كنند و ابو درداء از سيد انبياء صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده كه فرمود

أ يعجز أحدكم أن يقرأ ثلث القرآن فى ليلة

آيا هيچكدام از شما نميتواند كه در يك شب ثلث قرآن را بخواند؟ گفتم يا رسول اللَّه كه ميتواند كه در يك شب ثلث قرآن را بخواند فرمود

اقرؤا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

سورة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخوانيد كه ثواب آن مثل ثواب ثلث قرآن است و نيز از ابو درداء منقولست كه هر كه يك بار اينسوره بخواند چنان باشد كه ثلثى از قرآن خوانده، و اگر دو بار تلاوت كند هم چنان باشد كه دو ثلث قرآن تلاوت نموده، و اگر سه بار بخواند ثواب او چون ثواب كسى است كه تمام قرآن تلاوت كرده، و هر كه در خانه خود رود و اينسوره بخواند، فقر و احتياج از آن خانه بدر رود و توانگرى و فراخ دستى بدانخانه آيد و انس بن مالك از رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم خبر داده كه هر كه يك بار اينسوره بخواند حقتعالى بركت دهد او را در نفس و مال او، و هر كه دو بار بخواند او را و اهل او را بركت دهد و هر كه سه بار تلاوت كند بركت در او و اهل و همسايه‏هاى او پيدا شود، و اگر دوازده بار بخواند دوازده قصر در بهشت براى او بنا كنند و حفظه فرشتگان را گويند بيائيد تا قصرهاى برادر خود را ببينيم كه بچه نوع بنا كردند و اگر صد بار بخواند گناهان بيست و پنج ساله او آمرزيده شود، و اگر چهار صد بار بخواند گناه چهار صد ساله او آمرزيده شود و اگر هزار بار بخواند نميرد تا جاى خود را در بهشت ببيند يا از براى او بينند و سهل بن سعد ساعدى روايت كرده كه مردى نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد و از فقر و فاقه و تنگى معيشت‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 392

شكايت كرد آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود كه هر گاه كه در خانه خود روى سلام كن خواه كسى را ببينى و خواه نه بينى و يك بار سوره قل هو اللَّه احد بخوان آن مرد باين عمل اقدام نمود حق سبحانه روزى را بر او فراخ گردانيد تا آنكه همسايه‏هاى خود را نيز محظوظ گردانيد.

و سكونى از ابو عبد اللَّه عليه السّلام نقل نموده كه چون سعد بن معاذ وفات كرد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم بر او نماز گذارد و فرمود كه جبرئيل با هفتاد هزار فرشته در عقب من بر سعد نماز گذاردند گفتم يا رسول اللَّه سعد اين فضيلت را از كجا يافت فرمود كه‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را ورد خود ساخته بود و هميشه آن را در نشستن و برخاستن و سوار شدن و پياده گشتن و رفتن و آمدن ميخواند. انس روايت كرده كه روزى با رسول خدا در تبوك بوديم آن روز آفتاب طالع شد با نورى و شعاعى كه مثل او را نديده بوديم گفتم يا رسول اللَّه اينچه نور است كه بر آفتاب غلبه كرده آن حضرت متفكر شد جبرئيل آمد و گفت بدان يا رسول اللَّه معاويه ليثى در مدينه وفات يافته حق سبحانه هفتاد هزار فرشته فرستاده كه بر او نماز گذارند پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از جبرئيل پرسيد كه وى اينمرتبه از كجا يافته بود گفت بخواندن‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ چه آن را نشسته و ايستاده و در آمد و شد و گاه و بى‏گاه مى خواند رسول گفت اى جبرئيل مرا آرزوى آنست كه بر وى نماز گذارم پس طى ارض شد و آن حضرت از تبوك بمدينه آمد و با فرشتگان بر وى نماز گذارد، و منصور بن حازم از ابو عبد اللَّه عليه السّلام روايت كرده كه هر كه يك روز و يك شب بر او بگذارد و پنج نماز يوميه را بگذارد كه‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ در آن قرائت نكند او را گويند

يا عبد اللَّه لست من المصلين‏

اى بنده خدا تو از نماز گذارندگان نبودى، و از اسحق بن عمار روايتست كه ابى عبد اللَّه عليه السّلام فرمود هر كه يك جمعه بر او بگذرد و او در آن‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخوانده باشد و بميرد بر دين ابو لهب مرده باشد، و هر ون بن خارجه نيز از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده كه هر كه را مرضى و سختى رسيده باشد و او در آن‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نخوانده و در آن مرض و سختى بميرد از اهل دوزخ باشد، و ابو بكر حضرمى نيز از آن حضرت روايت كرده كه هر كه ايمان بخدا و روز آخرت دارد بايد كه قرائت‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را در عقب نماز ترك نكند، چه هر كه قرائت آن كند خير دنيا و آخرت را جمع كند و بيامرزند او را و پدر و مادر و فرزندان او را عبد اللَّه بن حجر خبر داد كه من از امير المؤمنين عليه السّلام شنيدم كه فرمود هر كه در عقب نماز صبح يازده بار قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند در آن روز از او هيچ گناهى صادر نشود و شيطان را مخذول و منكوب سازد، و ابراهيم بن مهزم روايت كرده از كسى كه از حضرت ابو الحسن عليه السّلام شنيده كه آن حضرت ميفرمود هر كه خواهد نزد سلطان جبار قهار رود و از او خايف باشد بايد كه‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ‏

تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج‏10، ص: 393

أَحَدٌ را در پيش خود قرائت كند و در پس خود و بر جانب چپ و راست خود دمد حق سبحانه خير آن سلطان را باو رساند و شرّ او را از او دفع كند، و نيز آن حضرت فرموده كه هر كه از چيزى ترسد بايد كه صد آيه از قرآن بخواند از هر جا كه خواهد و بعد از آن سه بار بگويد

اللهم اكشف عنى البلاء

حق سبحانه او را از آن خوف ايمن سازد.

و عيسى بن عبد اللَّه از پدر خود روايت كرده و او از پدر خود كه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مرا گفت كه هر كه‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را در وقت خوابيدن سه بار بخواند حق سبحانه گناهان پنجاه ساله او را بيامرزد، و مرويست كه حضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم از مردى شنيد كه‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ قرائت مى‏كرد فرمود

وجبت‏

واجب شد، گفتند يا رسول اللَّه (ما وجبت) چه چيز واجب شد فرمود

وجبت له الجنة

واجب گشت مر او را بهشت، و نيز از آن حضرت مأثور است كه هر كه‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بخواند حق سبحانه بنظر رحمت در او نگرد و هيچ چيز از خدا نطلبد مگر كه باو كرامت فرمايد و او را در حفظ خود نگاه دارد، و از عمران بن حصين روايتست كه رسول صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سريه‏اى بجايى فرستاد و امير المؤمنين را امير ايشان گردانيد و چون باز گشتند پيغمبر ايشان را از كيفيات سلوك امير المؤمنين عليه السّلام با ايشان سؤال كرد گفتند (كل خير) هر چه واقع شد خير بود الا آن بود كه در هر نماز قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ميخواند و سوره ديگر نميخواند پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود

يا على لم فعلت هذا

؟ يا على چون بود كه در نماز به اينسوره مواظبت مينمودى گفت بجهت آنكه من دوست ميدارم اينسوره را پيغمبر فرمود

ما أحببتها حتّى احبك اللَّه عز و جل‏

دوست نداشتى آن را تا آنكه حقتعالى ترا دوست داشت، و مرويست كه پيغمبر در حين قرائت اين سوره در آخر هر آيتى از آن فصل كردى و بوصل نخواندى.

و ارتباط اينسوره به سوره متقدمه بسبب آنست كه آن سوره در ذم اعداى اهل توحيد است و اينسوره در بيان توحيد، از ابى بن كعب و جابر روايتست كه جمعى از مشركان قريش بحضرت رسالت صلّى اللَّه عليه و آله گفتند اى محمّد وصف كن از براى ما آن خدايى را كه بپرستش او دعوت ميكنى، حق سبحانه اينسوره را فرستاد، و محمّد بن مسلم از ابى عبد اللَّه عليه السّلام نقل كرده كه يهود از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم سؤال كردند كه وصف خداى خود كن و اين سؤال را سه بار اعاده كردند آن حضرت جواب نداد پس جبرئيل نازل شد و اينسوره آورد، و قاضى در تفسير خود آورده كه عبد اللَّه بن سلام در مكه نزد پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم آمد آن حضرت وى را گفت‏

انشدك اللَّه هل تجدنى فى التورية رسول اللَّه‏

صفحه بعد