کتابخانه روایات شیعه
تماشا مىكند و مىبيند كه من آنها را در قبر خود مىخوابانم و نكير و منكر را به سراغ آنان مىفرستم تا از آنها سؤالاتى بكنند ولى اين بنده من غم مرگ و ظلمت قبر را احساس نمىكند. بعد هم ميزان او را نصب مىكنم و نامه اعمالش را منتشر مىكنم و كتابش را در دست راستش مىگذارم تا او را به طور واضح مىخواند. بعد هم ميان خودم و او مترجمى قرار نمىدهم. اين است صفات محبان من.
اى احمد، قلب و زبانت را يكى كن و بدنت را هميشه زنده نگهدار، هرگز غافل مشو. هر كس از من غافل شود براى من مهم نيست كه در هر كجا هلاك گردد.
اى احمد، قبل از اين كه عقلت را از دست بدهى از آن استفاده كن. چون هر كس از عقلش استفاده كند، خطا نمىكند و گمراه نمىشود.
اى احمد، مىدانى به خاطر چه تو را به ساير پيامبرانم برترى دادم؟ حضرت محمد عرض مىكند: نه خداوندا، نمىدانم. خداوند مىفرمايد: من تو را بواسطه داشتن حسن خلق و سخاوت نفس و رحيم بودن نسبت به خلق، به ديگر پيامبران برترى دادم، مردان خدا بايد اين صفات را داشته باشند.
اى احمد، هر كس شكمش گرسنه باشد و زبانش را حفظ كند، من به وى حكمت مىآموزم. اگر اين شخص كافر باشد حكمتش دليل عليه او مىشود و برايش وبال مىگردد ولى اگر آن شخص مؤمن باشد حكمتش برايش نور و برهان و شفا و رحمت مىشود (يعنى هميشه او را در راه ايمان نگه مىدارد) مىداند آنچه را قبلا نمىدانست و مىبيند آن چيزهايى را كه قبلا نمىديد. پس نخستين چيزى كه به وى نشان مىدهيم، عيبهاى نفس اوست كه آنها را مىشناسد و از مشغول شدن به عيبجويى ديگران دور مىكند. دقايق علم را به وى ياد مىدهم تا شيطان نتواند بر او مسلط شود.
اى احمد، هيچ عبادتى در نزد من محبوبتر از روزه و سكوت نيست. پس هر كس روزه بگيرد ولى زبانش را حفظ نكند، مانند كسى است كه بلند شود نماز
بخواند ولى نماز را نمىخواند. پس تنها به او اجر آن بلند شدن را مىدهم نه ثواب نماز را و يا روزه را.
اى احمد، مىدانى شخص چه وقت عابد مىشود؟ حضرت محمد عرض كرد: نه خداوندا، نميدانم. خداوند فرمود: وقتى كه در او هفت خصلت نيك جمع شود. پاكدامنى و تقوى كه او را از حرامها باز مىدارد و سكوت كه او را از گفتن سخنان غير مفيد و يا مضر باز مىدارد و ترس از من كه هر روز گريهاش زيادتر بشود و شرم و حيا كردن از من در خلوت و قناعت كردن به حد اقل زندگى. و دنيا را بخاطر من دشمن بدارد و مردم نيك را چون من دوست مىدارم او هم دوست بدارد.
اى محمد، هر كس كه بگويد من خدا را دوست دارم، دوست من محسوب نمىشود مگر اين كه به روزى كم قناعت و لباس كم بها بپوشد و در حال سجده بخوابد (يعنى سجدههايش به قدرى طولانى باشد كه بىاراده به خواب برود) و قيام خود را در نماز طولانى بكند. و سكوت را براى خودش لازم بداند و بر من توكل كند و زياد گريه كند و كمتر بخندد. و با هوا و هوسش مخالفت كند. مسجد را خانه خود قرار دهد و علم را رفيق خويش سازد و با او همنشين بشود و علماء را دوست بدارد و با فقرا تسبيح بگويد. در وعدههايش صادق باشد به تعهدهايش وفا كند. قلبش پاك باشد و در نماز پاكيزه باشد. در انجام واجبات دينى خود جديت كند و به ثوابهايى كه در نزد من هست راغب باشد و از عذاب من بترسد و هميشه با دوستان من همنشين و نزديك باشد.
اى احمد، اگر بندهاى نماز اهل آسمانها و زمين را بخواند و روزه همه اهل آسمانها و زمين را بگيرد و مثل ملائكه از طعام دورى كند و لباس عاريه بپوشد بعد من در قلب او ذرهاى از محبت دنيا ببينم و يا اين كه بخواهد معروف شود و يا رياست كند و يا به زينتهاى دنيا علاقمند باشد، او هرگز در بهشت با من همسايه نخواهد شد و من محبت خود را از قلب او بيرون مىكنم. سلام و رحمت من بر تو باد.
الباب الثاني عشر ما جاء من الأحاديث القدسيّة في شأن أمير المؤمنين و الأئمّة من ولده عليهم السلام و في النصّ عليهم، و في معنى الإمامة
محمّد بن يعقوب الكلينيّ عن محمّد بن يحيى و محمّد بن عبد اللَّه عن عبد اللَّه بن جعفر عن الحسن بن ظريف و عليّ بن محمّد عن صالح بن أبي حمّاد عن بكر بن صالح عن عبد الرحمن بن سالم عن أبي بصير عن أبي عبد اللَّه عليه السلام قال : قال أبي لجابر بن عبد اللَّه الأنصاري: إنّ لي إليك حاجة فمتى يخفّ عليك أن أخلو بك أسألك عنها، قال له جابر: أيّ الأوقات أحببت. فخلا به في بعض الأيّام فقال له: يا جابر أخبرني عن اللوح الذي رأيته في يد امّي فاطمة بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و ما أخبرتك به أمّي أنّه في ذلك اللوح مكتوب؟
فقال جابر: أشهد باللَّه أنّي دخلت على امّك فاطمة بنت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فهنّيتها بولادة الحسين عليه السلام و رأيت في يدها لوحا أخضر ظننت أنّه من زمرّد، و رأيت فيه كتابا أبيض شبه نور الشمس. فقلت: بأبي أنت و امّي يا بنت رسول اللَّه ما هذا اللوح؟ فقالت: هذا اللوح أهداه اللَّه إلى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فيه اسم أبي و اسم بعلي
و اسم ابنيّ و اسم الأوصياء من ولدي، و أعطانيه أبي ليبشّرني بذلك. قال جابر:
فأعطتنيه امّك فاطمة عليهما السلام فقرأته و استنسخته. فقال له أبي: فهل لك يا جابر أن تعرضه عليّ؟ فمشى معه أبي إلى منزل جابر فأخرج صحيفة من رقّ 84 فقال: يا جابر انظر في كتابك لأقرأ عليك، فنظر جابر في نسخته فقرأه أبي فما خالف حرف حرفا، فقال جابر: أشهد أنّي هكذا رأيته في اللوح مكتوبا:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هذا كتاب من اللَّه العزيز الحكيم لمحمّد نبيّه و نوره و سفيره و حجابه و دليله، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ من عند ربّ العالمين. عظّم يا محمّد أسمائي و اشكر آلائي، و لا تجحد نعمائي. إنّي أنا اللَّه لا إله إلّا أنا قاصم الجبّارين و مديل 85 المظلومين و ديّان الدين. إنّي أنا اللَّه لا إله إلّا أنا فمن رجا غير فضلي أو خاف غير عدلي عذّبته عذابا لا اعذّبه أحدا من العالمين. فإيّاي فاعبد و عليّ فتوكّل، إنّي لم أبعث نبيّا فأكملت أيّامه و انقضت نبوّته إلّا جعلت له وصيّا، و إنّي فضّلتك على الأنبياء، و فضّلت وصيّك على الأوصياء، و أكرمتك بشبليك و سبطيك حسن و حسين، فجعلت حسنا معدن علمي بعد انقضاء مدّة أبيه، و جعلت حسينا خازن وحيي، و أكرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة، فهو أفضل من استشهد و أرفع الشهداء درجة.
جعلت كلمتي التامّة عنده و حجّتي البالغة معه، بعترته اثيب و اعاقب. أوّلهم سيّد العابدين و زين أوليائي الماضين. و ابنه شبيه جدّه المحمود محمّد الباقر لعلمي و المعدن لحكمتي. سيهلك المرتابون في جعفر، الرادّ عليه كالرادّ عليّ، حقّ القول منّي لأكرمنّ مثوى جعفر و لأسرنّه في أشياعه و أنصاره و أوليائه. اتيحت
بعده بموسى فتنة عمياء حندس، لأنّ خيط فرضي لا ينقطع و حجّتي لا تخفى، و أنّ أوليائي يسقون بالكأس الأوفى، و من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتي، و من غيّر آية من كتابي فقد افترى عليّ.
ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدة موسى عبدي و حبيبي و خيرتي في عليّ وليي و ناصري، و من أضع عليه أعباء النبوّة و أمتحنه بالاضطلاع بها، يقتله عفريت مستكبر يدفن في المدينة التي بناها العبد الصالح إلى جنب شرّ خلقي. حقّ القول منّي لأسرّنه بمحمّد ابنه و خليفته من بعده و وارث علمه، فهو معدن علمي و موضع سرّي و حجّتي على خلقي، لا يؤمن عبد به إلّا شفّعته في سبعين من أهل بيته كلّهم قد استوجب النار. و أختم بالسعادة لابنه عليّ وليي و ناصري و الشاهد في خلقي و أميني على وحيي، اخرج منه الداعي إلى سبيلي، و المعدن لعلمي الحسن.
و اكمل ذلك بابنه م ح م د رحمة للعالمين، عليه كمال موسى و بهاء عيسى و صبر أيّوب، فيذلّ أوليائي في زمانه و تتهادى رؤوسهم كما تتهادى رؤوس الترك و الديلم، فيقتلون و يحرقون و يكونون خائفين مرعوبين وجلين، تصبغ الأرض بدمائهم، و يفشو الويل و الرنّة 86 في نسائهم، اؤلئك أوليائي حقّا، بهم أدفع كلّ فتنة عمياء حندس، و بهم أكشف الزلازل و أرفع الآصار و الأغلال، أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ قال عبد الرحمن بن سالم: قال أبو بصير: لو لم تسمع في دهرك إلّا هذا الحديث لكفاك، فصنه إلّا عن أهله.
- و روى الشيخ أبو جعفر بن بابويه في عيون الأخبار قال: حدّثنا أبي و محمّد بن الحسن بن أحمد بن الوليد قالا: حدّثنا سعد بن عبد اللَّه و عبد اللَّه بن جعفر الحميريّ جميعا عن أبي الخير صالح بن أبي حمّاد و الحسن بن ظريف جميعا عن بكر بن صالح.
قال: و حدّثنا أبي و محمّد بن موسى بن المتوكّل و محمّد بن عليّ ماجيلويه و أحمد بن عليّ بن إبراهيم بن هاشم و الحسين بن إبراهيم بن ناتانة و أحمد بن زياد ابن جعفر الهمدانيّ قالوا: حدّثنا عليّ بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه عن بكر بن صالح عن عبد الرحمن بن سالم عن أبي بصير عن أبي عبد اللَّه عليه السلام ... و ذكر الحديث مثله سواء.
باب دوازدهم بيان احاديث قدسى كه در شأن حضرت على و ساير امامان عليهم السلام آمده است كه در باره امامت آنها تصريح شد و معناى امامت را بيان مىكند.
محمد بن يعقوب كلينى اين حديث را از محمد بن يحيى و محمد بن عبد اللَّه از عبد اللَّه بن جعفر از حسن بن ظريف و على بن محمد از صالح بن ابو حماد از بكر بن صالح از عبد الرحمن بن سالم از ابو بصير از ابو عبد اللَّه عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصارى گفت: من يك حاجتى با تو دارم كه مىتوانى روزى پيش من بيايى كه با هم بنشينيم و از تو آن حاجت را سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت كه تو مىخواهى. لذا روزى جابر با پدرم تنها بودند، من هم حضور داشتم. پدرم به جابر گفت: اى جابر، به من از لوحى خبر بده كه تو در نزد مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ديدهاى و بگو كه مادرم در باره آن لوح به تو چه گفت؟
جابر عرض كرد: خداوند را شاهد مىگيرم كه من روزى به نزد فاطمه دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله وارد شدم تا تولد حسين عليه السلام را به وى تهنيت بگويم. در دست ايشان يك لوح سبز رنگ ديدم. من تصور كردم كه از زمرد است و در داخل
آن لوح، نوشتههاى سفيدى ديدم كه شبيه نور خورشيد بودند و مىدرخشيدند.
پس من به حضرت گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد اى دختر رسول خدا، اين لوح چيست؟ حضرت به من فرمود: اين لوحى است كه خداوند به رسولش محمد صلى اللَّه عليه و آله هديه كرده است كه در آن نام شوهرم على و نام دو فرزندانم (حسن و حسين) و نام ساير امامان از نسل من نوشته شده است و پدرم هم آن را به من داده تا اين مژده را به من بدهد.
بعد جابر اضافه مىكند: مادرت آن لوح را به دست من داد و من خواندم و يك نسخه از آن را برداشتم. پدرم گفت: جابر، مىتوانى آن نسخه را به من نشان بدهى؟ پدرم با جابر رفتند به خانه جابر، جابر آن صحيفه را از صندوقى بيرون آورد، بعد پدرم به جابر گفت: تو به نسخه خودت نگاه كن من مىخوانم برايت: