کتابخانه روایات شیعه
مقدمه چاپ اول
به نام خداى سخن آفرين سخن آئينه روح است زيرا تصوّرات و اميال و افكار و معتقدات گويندگان در آن جلوهگر مىشود و محقّق است كه هر چه روح بزرگتر و نيرومندتر باشد، جلوه آن زيباتر و دلپذيرتر است.
بزرگى و توانائى روح را از آثار آن مىتوان شناخت. كسانى كه در جهان كارهاى بزرگ و شگفت انگيز انجام دادهاند اعمالشان بر بزرگى و توانائى روحشان شاهدى صادق است. از اين ميانه آنها كه اعمال بزرگ و حيرتانگيزشان مايه بهبود و كمال و صلاح انسانيت شده در مرحله عظمت و نبوغ، در صف اوّل جاى دارند و از ساير بزرگان جهان ممتازند. اينان در ميان فرزندان انسان مانند خورشيد در ميان ستارگانند كه با حرارت و نور و نيروى خود زندگى و نظم معنوى جهان را از زوال و آشفتگى حفظ مىكنند و رفتار و گفتارشان براى راهنمائى كسان، به كمال مطلوب انسانيت و رها ساختن بيخبران از بند هوى و پاى بند شهوت بهترين وسيله است.
در ظلمتكده جهان كه حقيقت با اوهام و ظنون آميخته و راه از چاه هويدا نيست و از تصادم اميال و وظايف و قيود در هر قدم هزاران پيچ و خم و پرتگاه در پيش است، براى فرار از حيرت و گمراهى، بناچار دليل راهى بايد جست و به پرتو او اين راه سخت و
پر خطر را آسان و بىخطر پيمود.
اين كار از همه كس ساخته نيست. اگر رهسپرى، مشكل و پر خطر باشد محققا رهبرى، هزار بار مشكلتر است. طينتى پاك بايد و گوهرى اصيل و روحى چون كوه استوار و همّتى چون آسمان بلند و حوصلهاى چون دريا وسيع و از همه اينها مهمتر، دلى بايد از شوق لبريز و سرى از عشق پر شور و روحى از پرتو غيب، روشن تا به نيروى شوق و رهنمائى عشق و پرتو غيب، راه از چاه باز شناسد و از تاريكى نجات يابد و آنگاه گمشدگان مسالك را از مهالك برهاند و به سر منزل مقصود برساند.
اين مقام عالى، اوج كمال انسانى است. كسى كه بدين مرحله رسيد جهان را با هر چه در آنست زير پا مىگذارد و از سر منزل طبيعت تا سر حدّ حقيقت بالا ميرود. از خلق مىگذرد و به حق مىرسد و آنگاه از مرحله وصول نزول مىكند تا ديگران را نيز كه در راه طلب از فرط تعب از رفتار باز ماندهاند، يا چنان سخت در دام طبيعت افتادهاند، كه به انديشه طلب نيفتادهاند در اين سير ابدى راهبرى و راهنمائى كند. كسى كه بدين مقام رسيد رفتارش براى ديگران سر مشق كمال و گفتارش دستور فضيلت و اخلاقست، و سخنانى كه از روح بزرگ او تراوش مىكند براى جانهاى سرگشته و حيرتزده كه در كار خويش فرو مانده و در ظلمات وهم و ترديد فرو رفتهاند، مانند آب حيات است كه آنها را در جهان معانى، زندگى جاودانى مىبخشد.
ميگويند ارزش سخن را بمقام صاحب سخن نشايد سنجيد و در اين مرحله بايد از وضع و مقام گوينده چشم پوشيد و مقام و وضع گفتار را ديد و مرد خردمند بايد گفتار سودمند را اگر چه نقش ديوار
باشد نقش خاطر و آويز گوش كند. اين سخن در عالم فرض صحيح است، اما در عالم عمل، طبع كسان اين نكته را مشكل مىپذيرد يا اصلا نمىپذيرد.
تأثير سخن بسته به رفتار صاحب سخن است. وقتى گوينده به چيزى معتقد بود چون ايمان ملازم عمل است، طبعا بدان عمل ميكند و از تكرار عمل عقيده وى راسختر مىشود و به مرحله يقين مىرسد و همين كه در باره آن چيز، سخن گويد گوئى شعلهاى از ايمان خود را در قالب الفاظ و عبارات جاى داده، در روح شنونده سر مىدهد و او را گرم و نورانى مىكند. اما سخنى كه به قصد خودنمائى و فريفتن ديگران گفته شود چون در دل گوينده جا ندارد از دل بر نمىخيزد و مسلّم است كه وقتى سخن از دل برنخيزد بر دل نمىنشيند و حدود تأثير آن از منطقه گوش، تجاوز نمىكند، بدين جهت است كه مردم گفتار را به كردار مىسنجند و اگر گفتارى با كردار، همراه يا موافق نبود آن را بديوار مىزنند، زيرا اين نكته بالطّبع معلوم است كه گفتار بىكردار موج هواست.
سخن خوب و مؤثر آنست كه در دل نفوذ كند و روح را از تاريكى و زشتى و پليدى برهاند و از پستى و فرو افتادگى اوج دهد و در افقى وسيع و با صفا كه به نور ايمان روشن است سر دهد. روحى كه ايمان ندارد سخنى چنين مؤثر و نافذ از او بوجود نمىآيد زيرا در پيش اهل نظر مسلم است كه عطاكننده شىء فاقد آن نيست و طبعا فاقد شىء عطاكننده آن نتواند بود، يعنى آنكه يقين ندارد ديگران را به يقين نمىرساند و آنكه كور است از عصا كشى ديگران ناتوانست.
بنا بر اين تأثير سخن با ايمان گوينده تناسب مستقيم دارد و هر چه ايمان صاحب سخن استوارتر باشد، نفوذ سخنش بيشتر است.
اكنون با سرعت و اجمال زندگانى مرد بزرگى را كه اين مجموعه سخنان، نماينده روح بزرگوار اوست از نظر مىگذرانيم، تا از قوت يقين و ثبات ايمان او و بالنتيجه از ارزش اخلاقى و نفوذ معنوى سخنانش آگاه شويم.
*** در سرزمينى دور از مدنيّت، در ميان درّهاى خشك و بىحاصل، طفلى يتيم كه از رعايت پدر و محبت مادر محروم و از تعليم بىبهره بود پرورش يافت. طفوليت وى به گوسفندچرانى گذشت. فقير بود امّا امين و درستكار بود و روح وى در معبر زندگانى، از آلايش زشتى و پستى بر كنار ماند. در سن چهل سالگى بر ضدّ بتپرستى، و پستى و بيدادگرى كه در آن روزگار، در ميان مردمش سخت رواج داشت، قد برافراشت و مردم عرب را كه دائما چون درّندگان با يك ديگر در جدال و ستيز بودند، به يگانگى خواند و گفت بايد از پرستش بتان چشم بپوشند و خداى يگانه و بىشريك را كه نزائيده و زائيده نشده و كسى همتاى او نيست بپرستند و با يك ديگر برادر و برابر باشند و هيچ كس را جز به وسيله پرهيزگارى امتيازى ندهند.