کتابخانه تفاسیر
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير
جلد اول
جلد اول از مقدمه حجة التفاسير و بلاغ الاكسير
مباحث گوناگون
اسم سورههاى قرآن و شرح هر يك
بعض وقايع تاريخى كه در فهم قرآن كريم بايد توجه داشت
فصل دوم: از طوفان تا ميلاد
تماس قرآن كريم با درياها
دنباله فصل دوم: بقيه فهرس تواريخ از طوفان تا ميلاد
جلد دوم از مقدمه حجة التفاسير و بلاغ الاكسير
فصل سوم در وقائع ميلاد حضرت مسيح(ع) تا هجرت پيامبر اكرم(ص)
بخش اول تفصيل بعض وقايع از سال اول ميلادى تا سال 578 ميلادى و تحقيق آنها
تاريخ قسمتى از تماس عيسويت با اسلام
تفصيل بعض وقائع
فصل چهارم از هجرت تا رحلت
وقائع سال هشتم هجرى
سوره فاتحة الكتاب
مقدمه
سورة البقرة
قرآن
مقدمه
سوره ال عمران
جلد دوم
سوره النساء
مقدمه
تعاليق
كتاب ارث قانون مدنى
سوره المائدة
وجوب وفاء بعهد
سوره الأنعام
خدا
سوره الأعراف
قرآن
جلد سوم
سوره الأنفال
مقدمه
مقدمه
سوره التوبة
مقدمه
سوره يونس ع
قرآن و پيامبر
سوره هود ع
قرآن
سوره يوسف ع
مقدمه
تعاليق
سوره الرعد
قرآن
سوره ابراهيم ع
مقدمه
جلد چهارم
سوره الحجر
قرآن
سوره النحل
مقدمه
سوره بنى اسرائيل«الاسراء»
مقدمه
سوره كهف
مقدمه
سوره مريم
زكريا و يحيى
سوره طه
قرآن
سوره الانبياء
مشركين مكه
سوره الحج
زلزله مقارن قيام قيامت
سوره المؤمنون
أوصاف مؤمنان
مجلد پنجم
سوره النور
نور و ماده يكى است
سوره الفرقان
قرآن و فرستنده آن
سوره الشعراء
قرآن
سوره النمل
مقدمه
سوره القصص
قرآن
سوره العنكبوت
جهاد
سوره الروم
مقدمه
سوره لقمان
قرآن
خلاصه كلام
سوره الاحزاب
توضيح
أنت ولينا من دونهم
سوره الملائكة
فهرس مطالب عمده«مقدمه» و«تعاليق» و«حواشى»
مجلد ششم
ذيول
تعليقات
سوره ص
ذيول
سوره الزمر
تعليقه
سوره فصلت
ذيول
سوره الشورى
رفتار سوء بنى اسرائيل با شريعت اسلام
سوره الاحقاف
دنباله تعليقات
سوره الفتح
نكته ديگر
سوره الحجرات
ظلام(وزان صراف)
سوره الذاريات
ج: زوج
تعليقه محل«شق القمر»
تعليقه سور خمسه در تعقيبات نمازهاى پنجگانه
سوره الحديد
الرهبانية
سوره المجادلة
خلاصه كلام
سوره الحشر
مقدمه
فهرس مطالب عمده مقدمات و ذيول و تعليقات و حواشى
جلد هفتم
تعليقه
(4)«الوجود»
ذيول
نفس«روان» آدمى
رساله در بيان اسمائى كه الف و لام تعريف بر سرشان در نمىآيد
اسامى كتابهائى در پيرامون قرآن كريم
حرف«ى»
ستايش مؤلف
بعض اصطلاحات علوم: درايه، رجال، أنساب و غيرها
تحقيق مير داماد
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، تعليقه1ج7، ص: 139
«رباط» آنچه اسبها را با آن مىبندند و قلعه و پادگان لشكر و دل و جمع آن باين معانى «ربط» (بضم راء و باء) است و «ربيط» (بر وزن أمير) يعنى سر طويله اسبان ...
(منجد بترجمه).
كلمه اخلاص
«كلمه اخلاص»: «لا اله الا اللّه» است (المنجد).
العمران
«العمران» البنيان، اسم لما يعمر به المكان و تحسن حاله من كثرة الأهالى و نجح الأعمال و التمدن (المنجد) عمران بضم عين است.
البته
«البته» اسم مرّه «1» است از بت (بفتح باء و شد تاء مفتوح) يعنى قطعا و بدون بازگشت و آن مصدر است كه به فعل مقدر منصوب شده است. و «تاء» آخر آن براى مبالغه است (المنجد بخلاصه و ترجمه).
مؤنس و مأيوس
«مؤنس» بر وزن محسن است و مونس با واو غلط است «2» .
«مأيوس» غلط و صحيح آن آئس بر وزن حاصل است، ريشه كلمه (ا- ى- س) است يا بايد «ميؤوس» كه ريشه آن (ى- ء- س) است بجاى مأيوس بكار برده شود.
در فرهنك نظام نوشته كه: مأيوس يعنى نااميد، اين لفظ در عربى از ماده «ايس» كه فعل لازم است «مأيوس منه» استعمال ميشود بمعنى چيزى كه از آن نااميدى (حاصل) شده باشد و در معنى نااميد «آيس» «3» صحيح است، پس مأيوس فارسى در لفظ و معنى محرف است (فرهنگ نظام).
وزن فعلان
در زبان عربى كلماتى بر وزن فعلان (بفتح فاء و عين هر دو) است كه دلالت بر تحرك
(1) مقدمه المنجد.
(2) و هم چنين «موذى». ب.
(3) آئس (منجد).
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، تعليقه1ج7، ص: 140
در معنى كلمه دارد و چون لفظ آن هم داراى حركت است بين لفظ و معنى تناسب موجود است مانند كلمات ذيل: حيوان- هيجان- هيمان- سرطان- خفقان- رمضان- جولان عسلان- ضربان- طوفان «1» - موتان- يرقان «2» - غليان- نوسان- جريان- نزوان (از اين كلمات در قرآن كريم دو لفظ حيوان و رمضان مذكور است).
مزدك
«مزدك» نام مردى است از نيشابور خراسان كه در زمان قباد ساسانى پدر خسرو انو شيروان ادعاى پيغمبرى كرده و اشتراك عام در مال و زن را تعليم داده- شاه را هم به دين خود آورد «3» .
شهرستانى در كتاب «ملل و نحل» (بترجمه نوشته) گويد: مزدك مردم را نهى از مخالفت و بغض و جنك با هم مينمود، و چون بيشتر آنها بسبب زنها و أموال پيدا ميشود، پس او زنها را مشترك قرار داد و أموال را نيز، چنانكه مردم، در آب و آتش و گياه اشتراك دارند.
اينقدر مسلم تاريخى است كه خسرو انو شيروان او و تابعانش را كشت.
محمّد بن جرير طبرى در تاريخ خود گويد: چون انو شيروان به پادشاهى بنشست و تاج بر سر نهاد، مردمان شاد شدند زيرا كه بوقت پدرش از او عدل و خرد ديده بودند و مردم فاضل بسوى او اندر آمده بودند و شكر كردند و در زمان پادشاهت او نيز آمدند و او آن مردمان را بنواخت و بساط عقل و داد بگسترد و بفرمود تا همه آن مزدكيان را بكشتند و هر خواسته كه اندر دست ايشان بود هر چه را كه خداوندش پديد آمد به خداوندش باز دادند و هر چه را كه خداوندش نبود به درويشان داد.
(1) قاموس.
(2) يرقان با فتح راء و سكون آن لغت يونانى است (المنجد). قاموس متعرض يونانى بودن آن نشده.
(3) قبول كردن قباد كيش مزدك را براى شكستن صولت مغان و موبدان بوده است نه اينكه اعتقاد باو داشته.
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، تعليقه1ج7، ص: 141
از شاهنامه معلوم مىشود: انو شيروان در زمان شاهزادگى «1» خود پدر خود قباد را راضى كرد كه علماء، با مزدك مباحثه كنند تا حق واضح گردد و قباد راضى شد و در مجلس مباحثه، مزدك مجاب و رسوا شد و قباد او و تابعانش را به خسرو داد تا همه را كشت.
از شاهنامه چنين برمىآيد كه: مزدك مرد دانائى بوده و به وزارت قباد رسيده و در يك قحط سال از پادشاه اجازه گرفته كه فقراء ملك، ذخيرههاى گندم حتى أنبار دولتى را غارت كنند و بعد از آن اشتراك در زن و خواسته را تعليم داده است.
از «ملل و نحل» هم چنين مفهوم مىشود كه: مزدك و مزدكيان در سلطنت قباد بدست خسرو و پسرش كشته شدند.
لفظ «مزدك» مركب از «مزد» (بمعنى أجرت) و كاف فاعليت (است) و معنى مركب مزدور (است) «2» (فرهنگ نظام) (بقيه درج دوم مقدمه همين تفسير ص 916- 919 ملاحظه شود).
دكتر معين در تعليقات ذيل برهان قاطع در لغت مزدك شرحى نگاشته و نكات مهم آن عبارت است از:
1- مزدك بفتح ميم است.
2- مؤيد الفضلاء بضم ميم گفته است.
3- دو قرن پيش از مزدك، مردى بنام «زردشت بونده (بوندس)» پسر خرگان از مردم پسا «فسا» كه مانوى بود، آيينى بنام دريست دين Drist - den پى افكند و مزدك كه مرد عمل بود اين آيين را رواج داد.
4- اطلاعات ما راجع به شخص مزدك بسيار مختصر است. وى پسر «بامداذ» است. طبرى كه قطعا مأخذ صحيحى در دست داشته او را از مردم «مدرنه» مىداند و مىتوان اين نام را همان شهر «ماذرايا» Madhraya دانست كه در ساحل چپ
(1) وليعهدى مقصود است.
(2) معنى ديگر نيز محتمل است.
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، تعليقه1ج7، ص: 142
دجله، در محلى كه اكنون كوت العماره قرار دارد، يعنى درست در شهرستان عراق؛ واقع بوده است (ه).
محرر اين تفسير گويد: مزدقان (بفتح اول و سوم) ممكن است معرب مزدكان باشد در معجم البلدان بترجمه مينويسد: مزدقان شهركى است از نواحى رى و معروف است و آن بين رى و ساوه است و مزدقان شهرى است كوچك از شهرهاى قهستان و بعد گفته هر دو، نام يك محل است (ه). و نام رودخانهئى است كه از ساوه گذرد (نزهة القلوب).
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ
در هنگام مباحثات محرر اين تفسير با يكى از مبلغين مسيحى، وى اعتراض مىكرد به اين كه: شما كه اسلام را راه راست مىدانيد چرا در هر نماز دو بار از خدا هدايت به راه راست را استدعاء مىكنيد!؟
جواب محرر اين تفسير اين استكه: مسلمان دم به دم بايد از خدا بخواهد كه وى را راهنمائى كند، تا مسلمان دريابد كه مقررات اسلام را در كجا و چگونه بكار ببرد و اگر به عقل و فكر خود مغرور شود و از خدا استمداد و استعانت نكند همان بر سر او مىآيد كه بر سر زاهد اسرائيلى آمد:
زاهدى در بنى اسرائيل شب و روز عبادت مىكرد، خداوند گفت: در ازاء اين عبادت سه دعاء از تو پذيرفته خواهد شد، ديد بسيار خبر خوبى است: يك دعاء براى دنيا، يك دعاء براى آخرت، يكى هم براى ذخيره زاهد زن زشتى داشت دعاء كرد كه زنش خوشگلترين زنهاى دنيا بشود و همينطور هم شد. شاهزاده خوشگلى از آنجا مىگذشت عاشق زن او شد. آنوقت زاهد دعاء كرد كه زنش به سگ سياهى تبديل شود و همينطور شد. بعد پشيمان شد و براى دفعه سوم دعاء كرد كه زنش مثل أول شود و دوباره زنش بشكل أول خود در آمد.
محرر اين تفسير گويد: اگر آن زاهد كه سه دعائش مستجاب بود، از خدا
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، تعليقه1ج7، ص: 143
خواسته بود كه او را به نحوه دعاء هدايت كند، سه راه صحيح باو تعليم مىشد كه واقعا هم دنيا را داشت و هم آخرت را و هم ذخيره را، و سه دعاء مستجاب او هدر نميرفت.
انسان
انسان تنها از آنچه مىبينيم ساخته نشده و تمام هستى او منحصر به جسم و تركيبات آن نيست. بلكه نيرو و محركى دارد كه آنرا بنامهاى مختلف: جان، روح، نفس، روان و مانند آن مىنامند.
محققين اين نيرو و محرك باطنى را نه تنها در باره انسان قائلند بلكه در باره جماد، گياه، حيوان و انسان يك جان و نيروى ناميه و زندهئى ثابت مىكنند.
در وجود اين نيرو و يا اين قوه ناميه و حياتى، روحيون و ماديون هر دو دسته متفقاند و تنها فرقى كه هست دانشمندان مادى و طرفدار مكتب محسوسات مىكوشند كه ثابت كنند روح هم منشأ مادى دارد و از نتيجه تركيب مواد حاصل شده است امروز دانشمندان علم الحيات و شيمى حياتى در آزمايشگاهها بسيار ميكوشند كه شايد موفق بساختن يك سلول زنده بشوند تا عقيده خود را در باره مادى بودن روح اثبات كنند «1» .
در فلسفه اشراق و خصوصا حكمت مشاء در مباحث مجردات و علم النفس در موضوع حقيقت روح گفتگوها شده ليكن بطور خلاصه بايد گفت: همه به روح عقيده دارند و هيچكس نمىداند كه روح چيست، از كجا مىآيد، به كجا ميرود و از چه ساخته شده.
حكمت جديد و مغرب زودتر از فلسفه شرق و قديم ازين مبحث بىانتهاء خسته شده چنانكه امروز ديگر اين فكر را تعقيب نمىكند و در شناسائى ذات و كنه روح بطور مستقيم كمتر وارد مىشود.
بيشتر مذاهب و فلسفهها اين بدن ظاهر را مركب از دو چيز مىدانند: روح و جسم، جسم ديده ميشود أما روح با حواس ما درك نمىشود و اشكال بزرگى كه در شناسائى آن هست همين است.
(1) بر فرض اينكه روح منشأ مادى هم داشته باشد، خالق ماده كيست؟ ب.
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، تعليقه1ج7، ص: 144
فلاسفه و روحيون مىگويند كه: براى پيوند روح و جسم كه با هم سنخيت ندارند واسطهئى لازم است، اين رابطه را فلاسفه پيشين ما «بدن مثالى» يا «مثل صورى روح»، و فرنگيها جسم كوكبى «كورآسترال» و روحيون «پزيسپرى» مىگويند.
در روانشناسى، «روح» و «بدن مثالى» بخوبى از آثار و علائمشان شناخته شده است، پس با اين بيان، بدن ظاهر ما از سه چيز ساخته شده است: 1- روح 2- جسم 3- واسطه آنها كه ما آن را «بدن مثالى» مىگوئيم.
جسم بوسيله «بدن مثالى» و «روح»، رهبرى و هدايت مىشود و بطور كلى در هنگام خواب هادى جسم، بدن مثالى و در بيدارى، روح است.
(بعقيده روحيون) قواى روحى نيز تا اندازهئى به كومك «بدن مثالى» نيازمند است چنانكه اين دو، بىيكديگر نمىتوانند كار كنند يعنى براى هر وجود، سه شخصيت لازم است: 1- «جسمى» 2- «مثالى» 3- «روحى» كه بواسطه نزديكى شخصيت «مثالى» به «روحى» گاهى اين دو را در برابر شخصيت جسمى، «شخصيت روحى» مىنامند.
«هكتور دورويل» در بخش ساختمان ماده از كتاب مغناطيس شخصى خود شخصيت «روحى» را به رئيس و «مثالى» را به معاون او تشبيه مىكند كه در واقع هر دو يك كار دارند؛ ولى در عين حال در كارهاى بزرگ هنگام غيبت رئيس، معاون، بىنظر او كارى نمىكند يعنى معاون شخصيت محدودترى دارد.
«پاپوس» موضوع را چنين تشبيه ميكند كه: «روح» همچون (راننده) و «بدن مثالى» همچون (أسب) و «جسم» همچون (ارابه) است كه به اسب بسته شده، كه به هدايت راننده، اسب، ارابه را مىكشد، و اگر راننده غفلت كند و يا أسير مستى و شهوت شود، أسب، صاحب خود را مجروح و يا مقتول ميسازد.
هنگام خواب ارابه براى استراحت باز ميشود و راننده بر اسب سوار ميشود و فارغ از بار گران ارابه، بگردش و جولان مىپردازند اينحالت، سير روح در عوالم ديگر و مشاهدات آن عوالم را موجب ميشود.
هنگام مرك، أسب، خود را از قيد كشيدن ارابه و از قيد اجبار راننده رهانده-
حجة التفاسير و بلاغ الإكسير، تعليقه1ج7، ص: 145
و راننده از تلاش خود براى بهم بستن آنها و بكار واداشتن نوميد ميشود، ناچار راننده، ارابه شكسته و فرسوده را رها كرده بر جا ميگذارد و بر اسب سوار شده در ميدان ديگرى فارغ از بار گران خود مىتازد- ارابه بىرهبر و راننده، در جاى خود شكسته و متلاشى شده ميماند و نابود ميشود (خلاصه از ص 48 و 49 ش 9 نامه شهربانى سنه 1317 بنقل از كتاب علم مغناطيس و تاريخچه آن).
روان
«روان» لغت فارسى است و آن (بفتح اول) صفت مشبهه از مصدر رفتن است بمعنى رونده و جارى. و (بضم اول) بمعنى روح انسانى است كه نفس ناطقه است. در پهلوى ربان () بوده و در اوستا اروان () بوده از ريشه (أرو) بمعنى وسيع و بزرگ چه وجود و أفعال روح، بزرگتر و وسيعتر از جسم است، همان ريشه (أرو) در سنسكريت هم بهمان معنى اوستاست، پس تلفظ «روان» بايد با ضم اول باشد كه در پهلوى و اوستا و سنسكريت چنان است و با فتح اول غلط مشهور است كه اشتباه به «روان» بمعنى رونده شده.
«جان» اعم از روان است كه به روح حيوانى هم اطلاق مىشود مثلا اسب جان دارد نه روان «1» (فرهنگ نظام اقتباسا).
قالب «2» مثالى
«قالب مثالى» نزد متكلمين، بدن لطيفى است كه از بدن مرده جدا مىشود و روح به آن تعلق ميگيرد و تا قيامت برپا شود، مىماند. و مثالش را صورت در آئينه گويند. و قالب مثالى براى اين گويند كه مثل قالب بدن عنصرى «3» است (فرهنك نظام بخلاصه).
(1) به توضيح محرر اين تفسير نگاه كنيد.
(2) كلمه «قالب» عربى است و بفتح لام ميباشد يعنى كالبد و معرب نيست چنانكه بعضى گفتهاند.
(3) «عنصر» (بر وزن هدهد):