کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن

جلد اول

مقدمه مولف

جلد بيستم

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن


صفحه قبل

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 81

و نفعل و تفعل، و لا يقولون: يفعل لاجتماع الكسرتين احديهما الياء.

وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ ، اگر گويند: چرا تكرار كرد لفظ «إيّاك» را؟ گوييم: بيان را و عرض كردن مذلّت، و اقرار به عبوديّت و حاجت، و قلّت استغناء از او، «1» و فزع با درگاه او، و التذاذ به ذكر او، چنان كه شاعر گفت:

يقولون ليلى أرسلت بشفاعة

إلىّ فهلّا نفس ليلى شفيعها

أ ءكرم من ليلى علىّ فتبتغي‏

به الجاه أم كنت امرء لا أطيعها

تكرار كردن نام ليلى را، و عدول كردن از ذكر ضمير به اين معانى است كه ذكر كرده شد.

و نيز گفته‏اند: لتأكيد البيان، كقول الشّاعر:

و جاعل الشّمس مصرا لا خفاء به‏

بين النّهار و بين اللّيل قد فصلا

بدان كه: «عبادت»، اسمى است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را. اوّل بايد تا به دل خاشع و خاضع بود و قصد نكند به آن عبادت [جز] «2» معبود خود را، و نيّت خالص كند و از وجوه شوايب دور دارد. و آنچه افعال جوارح است، آن است كه: بر وجه مشروع و مأمور به كند و نيز ترك محرّمات از عبادت باشد، نبينى كه رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- ابو الدّرداء «3» را مى‏گويد:

كن ورعا تكن أعبد النّاس،

رسا باش تا عبادترين‏ «4» مردمان باشى.

يحيى معاذ را گفتند: بنده كى عابد باشد؟ گفت: هر گه كه درجه عبوديّت را ملازمت كند. گفتند: كى ملازمت كرده باشد؟ گفت: هر گه كه به اين شرايط باشد كه از دلى صادق گويد: بار خدايا! اگر بدهى شكر كنم، و اگر ندهى صبر كنم و رضا دهم، و اگرم بخوانى اجابت كنم و اگرم نخوانى عبادت كنم و بندگى به جاى آرم.

ديگرى را پرسيدند از حدّ عبوديّت، گفت: ترك اختيار باشد، و ترك تدبير و اظهار حاجت به خداوند خود.

سفيان ثورى گفت، شرط بندگى سه چيز است: رضا به قسمت، و نگاهداشت‏

(1). همه نسخه بدلها+ تعالى.

(2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(3). مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: أبو ذرّ.

(4). مج، آج، لب، فق، وز، مب، مر: عابدترين.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 82

حرمت، و مراعات خدمت. و ديگرى گفت: شرط بندگى آن است كه: با خالق بصدق باشى و با خلقان برفق.

گويند: يكى از جمله صالحان به بازار رفت تا بنده‏اى خرد. غلامى را نزد او آوردند، گفت: يا غلام! چه نامى‏ «1» ؟ گفت: [فلان‏] «2» گفت: چه كار كنى؟ گفت:

فلان كار. گفت: نخواهم اين را، ديگرى را بيارى‏ «3» . غلامى ديگر بياوردند، گفت:

يا غلام! چه نامى‏ «4» ؟ گفت: آن كه‏ «5» توانم خوانى. گفت: چه خورى؟ گفت: آنچم نو دهى‏ «6» . گفت: چه پوشى؟ گفت: آنچه توام پوشانى. [گفت: چه كنى؟ گفت:

آنچه توام فرمايى‏] « «7»» گفت: چه اختيار كنى؟ گفت: من بنده‏ام، بنده را با اختيار و فرمان چه كار! گفت: اين بنده راستينه‏ «8» است، او را بخريد.

طاووس يمانى مى‏گويد: در مسجد الحرام شدم، علىّ بن الحسين زين العابدين را «9» ديدم در حجر «10» نماز مى‏كرد و دعا مى‏كرد، گفتم: مردى صالح است از اهل بيت نبوّت، بروم گوش با دعاى او كنم‏ «11» . چون از نماز فارغ شد، سر بر زمين نهاد و مى‏گفت اين كلمات:

عبيدك بفنائك أسيرك بفنائك مسكينك بفنائك سائلك بفنائك يشكو إليك ما لا يخفى عليك،

مى‏گفت: بندگك‏ «12» توبه درگاه توست، اسير تو به درگاه توست، مسكين و محتاج تو به درگاه توست، سايل توبه درگاه توست، شكايت با تو مى‏كند آنچه بر تو پوشيده نيست.

طاووس مى‏گويد: ياد گرفتم‏ «13» ، هيچ سختى مرا پيش نيامد الّا اين كلمات كه بگفتم: خداى تعالى مرا از آن فرج آورد «14» .

قوله تعالى: وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ‏ ، سؤال كردند كه: اين مقدّم مؤخّر مى‏بايست كه‏

(1، 7). مب، مر: نام دارى.

(2). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(3). بيارى/ بياريد.

(4). مب: نام دارى.

(5). همه نسخه بدلها: آنچه.

(6). مج، دب، آج، لب، فق، وز، مر: آنچه توام دهى، مب: آنچه توام بخورانى.

(8). دب: پسنديده، آج، لب، فق: راستين، مب: راستى، مر: راست.

(9). همه نسخه بدلها، بجز مب، مر+ عليهما السلام.

(10). مر: حجر الاسود.

(11). مب، مر: كه در دعا چه مى‏گويد.

(12). آج، لب، فق: بنده.

(13). مب، مر+ اين كلمات را.

(14). همه نسخه بدلها: داد.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 83

اوّل استعانت مى‏بايست، آنگه فعل عبادت، كه فعل پس از استعانت باشد. الجواب‏ «1» گوييم: فعل بى اعانت قديم- جلّ جلاله- نباشد، از خلق حيات و قدرت و كمال عقل و اتمام آلت و تمكين و از إزاحت علّت و نصب ادلّه. پس بنده اين فعل كرده را با اين اسباب و آلات توجيه مى‏كند به خداى تعالى‏ «2» ، مى‏گويد: بار خدايا! جز براى تو نكردم اين كه كردم، و بر آنچه خواهم كردن از تو يارى مى‏خواهم به متابعت الطاف و توفيق و انواع معونت و صرف اسباب موانع تا در آن بندگى عرض كنم‏ «3» و حاجت و قلّت غناى خود بر او عرض كرده باشم- و اللّه اعلم.

و «استعانت» طلب معونت باشد، و اين «سين» طلب است، و مراد به معونت الطاف است و اسباب و افعالى كه بنده عند آن به كردن طاعت نزديك شود و از معصيت دور شود، و اگر حمل كنند بر استبقاى قدرت و كمال عقل و اسباب تمكين هم روا باشد و محتمل بود.

ابو الحسن قنّاد «4» گفت: إيّاك نعبد براى آن كه تو صانعى، و إيّاك نستعين براى آن كه ما مصنوعيم و مصنوع را چاره نيست از صانع، إيّاك نعبد لتدخلنا الجنان، و إيّاك نستعين لتنقذنا من النيران. إيّاك نعبد لأنّنا عبيد، و إيّاك نستعين لانّك كريم مجيد.

ابو طلحه روايت كند، گفت: با رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- بوديم در بعضى غزوات. چون كار سخت شد و كار زار گرم شد، رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- سر برداشت و گفت [15- ر]: يا مالك يوم الدّين، إيّاك نعبد و إيّاك نستعين.

گفت: سرها ديدم از تنهاى كافران مى‏افتاد و كس را نديدم كه مى‏زد، و باقى‏ «5» هزيمت شدند. گفتم: يا رسول اللّه! اين سرها كه از تنها مى‏افتاد چه بود؟ گفت:

فرشتگان مى‏زدند ايشان را، و شما نمى‏ديديد فرشتگان را.

عبد اللّه بن عمر روايت كند كه: چون كار بر تو سخت شود، بگو: إيّاك نعبد

(1). همه نسخه بدلها: جواب.

(2). مب، مر+ و.

(3). همه نسخه بدلها بجز مج: عرضه كرده باشد در آن.

(4). دب، آج، لب، فق: ابو الحسن قتاده، مب، مر: ابو الحسن و قتاده.

(5). همه نسخه بدلها: و كافران.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 84

و إيّاك نستعين، تا كار صعب آسان شود.

قوله تعالى: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ‏ ، امير المؤمنين على بن ابى طالب- عليه السّلام- و أبى كعب مى‏گويند معنى آن است‏ «1» : ثبّتنا، ما را بر راه راست بدار چنان كه آن كس كه در فعلى باشد، گويى هم اين مى‏كن، و ايستاده را گويى: قف حتى أعود إليك، معنى نه آن است كه تو واقف نه‏اى، يعنى بر سر وقوف مى‏باش تا آمدن من. سدّى و مقاتل گفتند: أرشدنا، راه نماى ما را. يقال: هديته للدّين و إلى الدّين و للطّريق و إلى الطّريق هدى و هداية، جز آن كه «هدى» در دين باشد، و «هدايت» در راه.

ضحّاك مى‏گويد: «ألهمنا»، و بعضى ديگر گفتند: «بين لنا» و معانى متقارب است، و معنى همان باشد كه در باب استعانت برفت از سؤال الطاف و توفيق و ازاحت علّت و نصب ادلّت. و به هيچ وجه مراد به «هدى» در آيت ايمان نيست، براى آن كه در قول عبد اللّه عبّاس: «صراط مستقيم» دين اسلام است، و راه چيزى جز آن چيز باشد. پس مراد مقدّمات ايمان بود و آنچه به ايمان نتوان رسيدن جز به آن، و آن فعل خداى تعالى است از الطاف و تمكين كه ذكر كرده شد.

ديگر آن كه: از خداى تعالى آن خواهند كه فعل خدا باشد، و ايمان فعل بنده است به دليل امر و نهى و وعد و وعيد و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب، به دليل وقوعش عند قصد و دواعى‏ «2» او و انتفايش عند صوارف، و [كراهت‏] «3» او با سلامت احوالش، و اين معنى به جايگاهى‏ «4» ديگر مستقصى گفته شود- ان شاء اللّه تعالى وحده.

قوله تعالى: الصِّراطَ ، به اصل‏ «5» «سين» است، اشتقاق او من «سرط» بود، براى آن كه پندارى روندگان را فرو مى‏برد، و لكن براى اطباق [ط] « «6»» ، «سين» را «صاد» كردند، قال الشّاعر «7» :

شحنّا أرضهم بالخيل حتّى‏

تركناهم أذلّ من الصّراط «8»

(1). همه نسخه بدلها+ كه.

(2). همه نسخه بدلها: داعى.

(3، 6). اساس: ندارد، از مج افزوده شد.

(4). همه نسخه بدلها بجز مب، مر: به جايهاى، مب، مر: به جاى.

(5). همه نسخه بدلها، بجز مج: اصل كلمه، مج: كلمه.

(7). همه نسخه بدلها: و عامر بن الطّفيل مى‏گويد.

(8). مج: من السّراط.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 85

و قال جرير:

أمير المؤمنين على صراط

إذا اعوجّ الموارد مستقيم‏

در او پنج قراءت است: يكى‏ «1» «سين»، و آن قراءت ابن كثير است از طريق قنبل، و قراءت يعقوب به طريق رويس. دوم، اشمام «سين»، روايت ا [بو] «2» حمدون است از كسائى. سيم‏ « «3»» ، به «زا» ى و آن روايت سليم است از حمزه. چهارم، به اشمام «زا»، و آن قراءت حمزه است در بيشتر «4» روايات و قراءت كسائى در روايت نهشلى. و پنجم، به «صاد»، و آن قراءت باقى قرّاء است، و همه لغتها صحيح و فصيح است، و اختيار بر «صاد» است براى آن كه در مصاحف به «صاد» است، و «صاد» با «طا» مطابق است در استعلاء.

مفسّران خلاف كردند در اين «صراط». حارث اعور همدانى روايت كند از امير المؤمنين على- عليه السّلام- كه او گفت از برادرم شنيدم- يعنى رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- كه گفت: «صراط مستقيم»، كتاب خداى است- عزّ و جلّ، و اين قولى است عبد اللّه عبّاس را. و جابر عبد اللّه مى‏گويد و عبد اللّه عبّاس و مقاتل و سدّى كه: اين «صراط» اسلام است. سعيد جبير گفت: طريق الجنّة، راه بهشت است. محمّد بن الحنيفية گفت: دينى است كه خداى تعالى از بندگانش نپذيرد جز از آن. ابو بريدة الاسلمىّ مى‏گويد: مراد به اين، صراط محمّد است و آل او- عليهم الصّلاة و السّلام.

زرّ بن جبيش روايت كند از ابو وائل كه: رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- دو خط بكشيد، يكى از جانب چپ خود، و يكى از راست خود، آنگه‏ «5» گفت: هذه السّبل، اين راههاست و بر سر هر راهى شيطانى‏ «6» مى‏گويد: «الىّ الىّ»، آنگه خطى برابر روى خود بكشيد، گفت: اين راه خداست، پس اين آيت بر خواند: وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ‏ «7» .

نوّاس بن سمعان روايت كند از رسول- صلّى اللّه عليه و اله و سلّم- كه او گفت:

خداى تعالى مثلى بزد صراط مستقيم را، و بر دو كناره آن صراط باره‏اى است، درها

(1). همه نسخه بدلها+ به.

(2، 3). مج، آج، لب، وز: سه‏ام.

(4). مج، وز: اين‏

(5). مج، دب، آج، لب، فق، وز: وانگهى.

(6). دب، آج، لب، فق، مب، مر+ نشسته.

(7). سوره انعام (6) آيه 153.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 86

بر وى گشاده، و بر آن درها پرده‏ها فرو گذاشته، و بر آن صراط داعيى‏ «1» استاده و خلقان را دعوت مى‏كند، مى‏گويد: اى مردمان! در راه آيى‏ «2» و ميل مكنى‏ «3» از اين راه. و از بالاى آن صراط، داعيى‏ «4» ديگر دعوت مى‏كند. چون مرد خواهد كه از آن درها يكى بر گشايد، آن داعى گويد: ويلك! نگشايى كه اگر بر گشايى در شوى. آنگه گفت: «صراط»، اسلام است و آن پرده‏ها حدهاى خداست، و آن درهاى گشاده محارم خداست، و آن داعى بر صراط كتاب خداست، و آن داعى كه از بالاست‏ «5» واعظ خداست در دل هر مسلمانى. و استقصاى كلام در «هدى» و اقسام و وجوه او و معانيش بيايد، في قوله تعالى: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ «6» .

اكنون آنچه محتمل آيت است، يكى بيان است تا معنى إهدنا، «بيّن لنا» باشد، يا لطف است [15- پ‏] تا معنى «الطف‏ «7» » باشد، يا زيادت الطاف بود تا معنى «زدنا لطفا» باشد، كما قال‏ «8» تعالى: وَ زِدْناهُمْ هُدىً‏ «9» ، و به معنى ارشاد و تثبيت و جز آن همه راجع است با اين سه قول- و اللّه تعالى اعلم.

قوله: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ ، اين «صراط» دوم‏ «10» ، بدل باشد از صراط مستقيم، يعنى طريق آنان كه نعمت كردى‏ «11» بر ايشان به توفيق و رعايت و منّت كه نهادى برايشان به توفيق و هدايت.

و عبد اللّه بن عبّاس گفت: قوم موسى و عيسى‏اند پيش از آن كه نعمت بر خود بگردانيدند. شهر بن حوشب گفت: اهل بيت رسول‏اند و اصحاب او- عليه الصّلاة و السّلام و عليهم السّلام.

عكرمه گفت: أنعمت عليهم بالثّبات على الايمان و الاستقامة كما قال‏ «12» تعالى:

إِنَّ الَّذِينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا «13» .

(1). لب، فق، مر: داعى.

(2). آيى/ آييد.

(3). مكنى/ مكنيد.

(4). فق، مر: داعى.

(5). مج، دب، فق، وز، مب، مر: از بالاى آن است، آج، لب: كه آن بالا است.

(6). سوره بقره (2) آيه 2.

(7). همه نسخه بدلها+ لنا.

(8). آج، لب، فق، وز، مب، مر+ اللّه.

(9). سوره كهف (18) آيه 13.

(10). دب: دويم.

(11). مب، مر: انعام كردى.

(12). دب، آج، لب، فق، مب، مر+ اللّه.

(13). سوره فصّلت (41) آيه 30، سوره احقاف (46) آيه 13.

روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج‏1، ص: 87

علىّ بن الحسين بن واقد گفت: نعمت كردى برايشان به شكر بر نعمت و صبر بر بليّت. و اصل «نعمت» در لغت مبالغت باشد، يقول العرب: دققت الدّواء فانعمت دقّه، اى بالغت فيه و نظرت فانعمت النّظر، و فلان لم ينعم النّظر في هذا الامر، اى لم يبالغ فيه. و «أنعم» مقلوب باشد از «أمعن» اذا بالغ، ايضا يقال: أمعن فى الأكل و السّير و غيرهما.

و «على» از حروف جرّ است، و معنى او استعلا بود، يقال: عليه كذا من المال، براى آن كه بر او مستعلى و مستولى است، از اين كار را گويند: ركبه دين و زيد على السّطح و غير ذلك.

و در عليهم، هفت قراءت است: كسر «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت عام است. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و سكون «ميم»، و آن قراءت حمزه است در سبع، و در شاذّ قراءت اعمش. و «عليهم»، به ضمّ «ها» و «ميم» بى الحاق «واو»، و آن قراءت عيسى بن عمر «1» و ابن ابي اسحاق است. و «عليهم» به كسر «ها» و ضمّ «ميم» و الحاق «واو» و آن قراءت ابن كثير است، و در شاذّ قراءت اعرج. و «عليهم»، به كسر «ها» و ضمّ «ميم»، به اختلاس، و «عليهم» به كسر «ها» و كسر «ميم» هم به اختلاس، و اين اختلاس چنان بود كه شاعر گفت:

و اللّه لو لا شعبتي من الكرم‏

و شعبتي فيهم من خال و عمّ‏

لكنت فيهم رجلا بلا قدم‏

و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام آمده است: صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏ ، آنانند كه خداى تعالى ايشان را ياد كرد في قوله- جلّ و عزّ: فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً «2» ...، «من النّبيّن»، محمّد- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. «و الصّدّيقين»، علىّ بن ابي طالب‏ «3» . «و الشّهداء»، حمزة و جعفر. «و الصّالحين»، الائمّة الهداة. «و حسن اولئك رفيقا»، مهدىّ الامّة «4» .

(1). دب، آج، لب، فق، مب: عيسى بن عمرو، مر: عيسى بن عمران.

(2). سوره نساء (4) آيه 69.

(3). آج، لب، فق، وز، مر+ عليه السّلام.

صفحه بعد