کتابخانه تفاسیر
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج6، ص: 8
كشتن. ما تيغ برداشتيم و در يكديگر نهاديم تا هفتاد هزار مرد كشته شد «1» در طاعت خداى- عزّ و جلّ- تا از ما راضى شد. ثابت بن قيس بن شمّاس حاضر بود، گفت: و اللَّه كه اگر رسول- عليه السّلام- مى «2» فرمايد كه خود را بكش، من در كشتن خود هيچ توقّف نكنم، و خداى تعالى از من داند كه راست مىگويم، خداى تعالى اين آيت فرستاد و آيت ديگر كه از پس آن است الى قوله: إِلَّا قَلِيلٌ «3» ، يعنى ثابت بن قيس بن شمّاس.
مجاهد و شعبي گفتند: آيت در بشر منافق آمد و آن مرد جهود كه به حكومت پيش رسول رفتند و عمر او را بكشت- و قصّه آن برفت.
قوله: فَلا وَ رَبِّكَ در «لا» چند قول گفتند: بعضى گفتند معنى آن است كه:
ليس الأمر كما زعموا، اين كار نه چنان است كه ايشان گفتند.
قولى دگر آن است كه: «لا» ايذان و اخبار مىكند به آن كه از پس او نفى خواهد آمدن، و هو قوله: لا يُؤْمِنُونَ ، چنان كه ما گوييم: نه چنين نيست، آنگه گفت: وَ رَبِّكَ ، قسم از سر گرفت، وَ لا يُؤْمِنُونَ ، به جواب قسم كرد و آن «لا» در پيش افگند تا تنبيه باشد بر اين نفى و مؤكّد اين بود.
قولى دگر آن است كه: «لا» صله است، نحو قوله: لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ «4» - و هذا أضعف الوجوه.
حق تعالى گفت: نه چنين نيست «5» كه ايشان گمان بردند به خداى تو كه ايشان ايمان نياورده باشند، و ايمان ايشان درست نباشد تا آنگه كه تو را به حاكم كنند در آن خلافى [323- پ] كه ميان ايشان باشد، آنگه به آن حكم كه تو كرده باشى راضى باشند، و در نفس خود از آن حرجى و ضيقى نيابند. و قوله: شَجَرَ ، أى اختلف و تشاجر الرّجلان إذا اختلفا و تخاصما، و درخت را شجر براى اين خوانند لالتفاف اغصانه، و الشّجير الخصيم، قال «6» :
ألفيتني هشّ اليدي
ن بمرى قدحي أو شجيري
لأنّه يشاجره في القمار، و يقال: لعصىّ الهودج: شجار، و تشاجر الرّماح
(1). وز، تب، آج، لب: شدند، مر: شديم.
(2). وز، تب، آج، لب، مر: مرا.
(3). تب، آج، لب+ منهم.
(4). سوره قيامت (75) آيه 1.
(5). مر: چنين است.
(6). تب+ شعر، چاپ شعرانى (3/ 431)+ المتنخل.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج6، ص: 9
اختلافها، قال «1» :
نفسي فداءك و الرّماح شواجر
و القوم فى ضنك اللّقاء قيام
ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ، معنى آن است كه تا رضاى تو بر هواى خود اختيار نكنند و تسليم نكنند و انقياد ننمايند، اگر چه به زبان گويند مؤمنيم مؤمن نباشند، و ايمانى «2» درست نبود ايشان را.
وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ ، و اگر ما برايشان نويسيم كه خويشتن را بكشى «3» ، يعنى فريضه كنيم بر ايشان چنان كه بر بنى اسرائيل كرديم. أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ، يا هجرت كنى « «4»» و خانههاى خود رها كنى «5» . ما فَعَلُوهُ ، نكنند، و «ها» راجع است با قتل لأنّه اشدّ، يا راجع است الى كلّ واحد منهما، يا راجع است الى امتثال المأمور به فيهما.
إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ ، رفع او بر فاعليّت است و «إلّا» چون حشو است در لفظ و اگر چه از روى معنى فايده او برجاست، و آن استثناء است «6» ، و اگر گويند: از روى معنى فاعل است بر حقيقت هم روا بود، براى آن كه معنى ما جاءني الّا زيد، آن است كه جاءني زيد لا غير، و كذا ما رأيت الّا زيدا، و ما مررت الّا بزيد.
و اگر گويند: اين استثناء منقطع است به وجهى روا بود، براى آن كه آنان كه اين نكنند أعني قتل نفس و سراى مسكون «7» رها كردن مباين و مخالف باشند در ديانت و اعتقاد مؤمنان را، و اگر گويند: متّصل است، روا باشد براى آن كه به ظاهر اهل يك ملّتند و كلمه اسلام مىگويند. دگر آن كه، خداى تعالى گفت: «منهم»، و گفتند: آيت در ثابت بن قيس بن شمّاس آمد، و مراد به «قليل» اوست چنان كه پيش از اين برفت. و ابن عامر خواند: الّا قليلا، و در مصحف اهل شام چنين است، و نصب او بر استثنا بود براى آن كه در استثنا غير موجب هر دو وجه رواست «8» ، و اگر گويند: حمل بر استثناى منقطع كرده است بعيد نباشد.
(1). تب+ شعر.
(2). آج، لب: ايمان.
(3). تب: بكشيد.
(5- 4). تب، مر: كنيد.
(6). اساس، مت+ و اگر گويند از روى معنى فايده او برجاست، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها زايد مىنمايد.
(7). مر: سكون.
(8). تب: روا بود.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج6، ص: 10
حسن بصري و مقاتل گفتند: چون اين آيت آمد، عمّار ياسر و عبد اللَّه مسعود و جماعتى گفتند- و اگر چه اندك بودند- كه: به خداى «1» اگر خداى و رسول ما را بفرمايند كه خود را «2» بكشيم و خانهها رها كنيم و برويم.
اين حديث به رسول- عليه السّلام- رسيد، گفت:
انّ من امّتي رجالا الإيمان أثبت في قلوبهم من الجبال الرّواسي
، از امّت من مردانى «3» هستند كه ايمان در دل «4» ايشان از كوهها ثابتتر و محكمتر است.
ابن كثير و نافع و ابن عامر و كسائي خواندند: «أن اقتلوا»، «او اخرجوا»، بالضّم فيهما «نون» و «واو» بضمّ، و عاصم و حمزه هر دو مكسور خواندند، و ابو عمرو «5» «واو» «6» مضموم خواند و «نون» مكسور. آنان كه هر دو مضموم خواندند، اتباع كردند ضمّه را به ضمّه، و آنان كه هر دو مكسور خواندند بر اصل تحريك التقاء ساكنين حمل كردند كه آن كسره باشد. و ابو عمرو «نون» بر اصل التقاء ساكنين به كسر رها كرد و ضمّ در «واو» براى نسبت آورد كه «واو» اخت ضمّه است.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ ، حق تعالى گفت: اگر آنچه فرمودم از قتل نفس و رها كردن نشيمن سخت بود برايشان و اندكى مردم به جاى آوردند، اكنون آنچه كم از آن است كه ايشان را از آن «7» وعظ كردند، اگر «8» به جاى آرند ايشان را بهتر باشد.
وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً، در او دو قول گفتند: يكى آن كه معنى «9» آن است كه ثابتتر و پاى بر جايتر در باب اعتقاد [و بصيرت براى آن كه اعتقاد] «10» حق «11» ، از سر دليل و حجّت اعتقادى «12» علمى باشد مقتضى سكون نفس، به خلاف اعتقاد جهل و تقليد و تنحيت «13» كه نفس به آن مضطرب باشد. و قولى دگر آن كه مراد به ثبات نفع ثواب
(1). مر+ كه.
(2). مر+ بكشى كه.
(3). مر: مردمانى.
(4). مر: دلهاى.
(5). مر: ابن عمرو.
(6). مر+ را.
(7). وز، تب، آج، لب، مر: را به آن.
(8). مر+ ايشان.
(9). مر: معنىاش.
(10). اساس: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). مر+ كه.
(12). تب، آج، لب: اعتقاد.
(13). تب: به تنحيت.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج6، ص: 11
است، يعنى ثواب خداى تعالى و نفع آن بهتر باشد ايشان را از نفع دنيا، كه اين منقطع بود و آن دايم. و قوله: و اذا لآتيناهم، بيان كرديم كه: «اذا» جواب باشد و جزاء «1» عطف است على جواب «لو»، من قوله: «لكان خيرا لهم»، يعنى اگر آنچه گفتند و پند دادند ايشان را به آن بكردندى ايشان را به بودى، و پس ما ايشان را بدادمانى «2» از نزديك ما مزدى عظيم، يعنى ثواب خداى و بيرون از آن كه تخصيص داد ثواب را به آن كه از نزديك اوست تا به شرف و كرامت مختص باشد، چون قديم- جلّ جلاله- تولّاى آن كند «3» به خودى خود، گفت: عظيم است، و چگونه عظيم نباشد آن كه تعظيم و تبجيل او با آن مقرون باشد! و به بقاى او بماند «4» ، حيات بلا موت و عزّ بلا ذلّ.
وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً ، يعنى الطافى كنيم با ايشان كه به آن الطاف ثبات كنند و بر راه راست كه ره اسلام است بباشند و بمانند، نحو قوله تعالى: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ «5» ، و اين اوليتر است از آنچه ابو على گفت كه: مراد الأخذ بهم في طريق الجنّة، براى آن كه تكرار باشد. دگر آن كه چون در اوّل آيت بگفت كه: من ايشان را ثواب دهم و نعيم بهشت، در آخرت «6» بر سبيل عطف چيزى گويد كه كم از آن باشد از هدايت و ره بهشت لايق نباشد.
قوله: وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ [324- ر] فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، بعضى مفسّران گفتند: اين آيت در ثوبان آمد مولاى رسول- عليه السّلام- و او پيغامبر را سخت دوست داشتى «7» . روزى در آمد گونه «8» بگشته و اثر حزن و كأبت «9» بر روى او ظاهر، رسول- عليه السّلام- او را گفت: تو را چه بوده است؟ گفت: يا رسول اللَّه! مرا هيچ رنج نبود الّا ياسه «10» ديدار تو، آنگه انديشه كردم كه فرداى قيامت حال من از هر دو «11» بيرون نبود: يا اهل بهشت باشم، [يا اهل دوزخ، و هرگز روى تو نبينم. و اگر از
(1). مر+ اين جا.
(2). آج، لب: بدادمى.
(3). آج، لب: آن كرد.
(4). آج، لب+ و.
(5). سوره فاتحة الكتاب (1) آيه 6.
(6). تب، آج، لب: در آخر آيت، مر: لايق نباشد در آخر آيت.
(7). وز، تب، آج، لب+ و از او صبر نداشتى، مر+ و بى او صبر نداشتى.
(8). مر+ او.
(9). مر: اندوه.
(10). مر: الا ناديدن.
(11). وز، تب، آج، لب، مر: از دو.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج6، ص: 12
اهل بهشت باشم] «1» منزله و جاى من آن جا نبود كه جاى تو باشد، تو را نبينم. خداى تعالى اين آيت فرستاد، و رسول- عليه السّلام- گفت: به آن خداى كه جان من به فرمان اوست كه هيچ بندهاى مؤمن نباشد و ايمان او درست نبود تا مرا از جان خود و «2» پدر و مادر و اهل و ولد خود دوستتر ندارد، و بعضى گفتند: جماعتى از صحابه بودند كه اين گفتند، و خداى اين آيت براى ايشان «3» فرستاد. و اگر بر عموم حمل كنند اوليتر باشد، براى آن كه فايدهيش «4» بيشتر بود و براى آن كه «من» اسمى است متضمّن معنى شرط را، و چون شرط حاصل آمد لا بدّ جزا بايد تا با آن بود. حق تعالى گفت: هر كه طاعت خداى دارد و طاعت رسول «5» ، ايشان فردا با آنان باشند كه خداى را برايشان نعمت است، آنگه به «من» تبيين بيان كرد ايشان را، گفت: مِنَ النَّبِيِّينَ ، از پيغامبران و صدّيقان و شهيدان و نيكان و رفاقت و صحبت ايشان نيك چيز است «6» و نكو «7» ، بيان كرديم كه: لفظ نبى از نباوت مشتق است و هى الرّفعة، و اين اوليتر است از قول آن كس كه او گفت: من النّبأ، و هو الخبر، براى آن كه باتّفاق اين لفظ مدح است، و در خبر دادن هيچ مدح نيست. و دگر آن كه فعيل از ثلاثى آيد، از مزيد نيايد، و فعل از آن «أنبأ» و «نبّأ» باشد. دگر آن كه رسول- عليه السّلام- گفته است:
لا تنبزوا باسمي
، أى لا تهمزوا، نام من به همز «8» مگوى «9» ، هم اين معنى خواسته است كه اشارت كرديم با او تا از «نباوت» باشد، از «نبأ» نباشد.
و الصدّيق، الكثير [الصدق] «10» ، و الّذي ذلك «11» من عادته، كالسّكّير و الخمّير و الشّرّيب.
و در شهيد دو قول گفتند: يكى آن كه قام بشهادة الحقّ، كه او به شهادت و گواهى حق ايستاده باشد تا او را بكشتن «12» ، و ديگر آن است كه فرداى قيامت از جمله
(1). اساس، وز، مت، تب، آج، لب: ندارد، با توجّه به مر و سياق عبارت افزوده شد. اساس به جاى اين عبارت در حاشيه، و وز در متن آورده است: كه استيما معلما عليه فى الاصل.
(2). مر+ از.
(3). مت: برايشان.
(4). تب، مر، لب: فايدهاش.
(5). تب: طاعت خدا و طاعت رسول دارد.
(6). كذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب، مر: خير است.
(7). وز، تب، آج، لب+ و.
(8). آج، لب، مر: همزه.
(9). تب، آج، لب، مر: مگوييد.
(10). اساس، مت: ندارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(11). مت: ذاك.
(12). كذا: در اساس، وز، مت، تب، آج، لب: بكشند، مر: بكشتند.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج6، ص: 13
گواهان خداى باشد- جلّ جلاله- كما قال تعالى: وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ «1» ، اين دو قول از گواهى است. و بر اين قولها فعيل به معنى [فاعل باشد، و معنى دگر محتمل است، و آن آن است كه: تشهده الملائكة، فرشتگان به قتل او و وفات او حاضر باشند، و بر اين قول فعيل به معنى] «2» مفعول باشد، و صلاح استقامت نفس باشد در حسن عمل، و مصلح مقوّم نفس خود يا كار ديگرى باشد.
وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ، نصب او گفتند بر تمييز است، و اوليتر آن بود كه بر حال باشد. امّا آن كه چرا لفظ واحد گفت، با آن كه ذوا الحال «3» جمعاند، چند قول گفتند: يكى آن كه ذهب به مذهب الفعل، و الفعل لا يثنّى و لا يجمع. يكى آن كه رجع بالوصف إلى كلّ واحد منهم. قولى دگر آن است كه: عرب اين جنس را چون نصب كنند بر حال يا تمييز، آن جا هم واحد گويند «4» هم جمع، قال اللَّه تعالى: ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا «5» . و قالوا: للَّه درّهم فارسا، و هؤلاء من احسن النّاس وجها أو «6» سيرة و طريقة، و يقولون أيضا: فرسانا و وجوها. قولى «7» دگر آن است كه: لفظ واحد به جاى جمع نهاد، نحو قوله: وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ «8» ، و: يَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِيٍ «9» ، قال الشّاعر «10» :
نصبن الهوى ثمّ ارتمين قلوبنا
باعين اعداء و هنّ صديق
اراد اصدقاء، و اصل كلمه من الرّفق باشد. و فعيل به معنى مفاعل باشد، كالأكيل و النّديم و الجليس و الصّديق.
و در متناول «11» آيت سه قول گفتند: يكى عكرمه گفت مراد به پيغامبران محمّد مصطفى است- صلّى اللَّه عليه و آله- و به صدّيقان ابو بكر صدّيق «12» ، و به شهداء عمر و
(1). سوره بقره (2) آيه 143.
(2). اساس و مت: افتادگى دارد، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها افزوده شد.
(3). مت، آج، لب، مر: ذو الحال.
(4). وز، تب، آج، لب، مر+ و.
(5). سوره غافر (40) آيه 67.
(6). وز: و.
(7). مت، آج، لب، مر: و قولى.
(8). سوره قمر (54) آيه 45.
(9). سوره شورى (42) آيه 45.
(10). تب+ شعر.
(11). تب: تأويل، آج: متأول.
(12). آج، لب، مر: به صدّيقان علىّ بن ابى طالب و حمزه و جعفر.
روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، ج6، ص: 14
عثمان و علىّ «1» ، و به صالحان باقى صحابه.
وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ، اين وصف و حال ايشان است در حسن صحبت، و بعضى دگر مفسّران گفتند: آيت بر عموم است، مراد جمله انبيا و صدّيقان و شهيدان و صالحانند.
و در تفسير اهل البيت- عليهم السّلام- چنين آمد از محمّد بن علىّ الباقر كه:
مراد به پيغامبران محمّد مصطفى است، و به صدّيقان على ابو طالب «2» است، و به شهيدان حسن و حسين، و به صالحان ده «3» از فرزندان حسين از زين العابدين تا به حسن عسكرى. وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً ، مهدى امّت است.
و در خبر است كه: يك روز أبو ذرّ غفارى- رحمة اللَّه عليه- از رسول حديثى روايت مىكرد، قومى را باور نمىبود، گفتند: أبو ذرّ دروغ مىگويد، او دلتنگ شد.
رسول- عليه السّلام- در آمد، او شكايت كرد با رسول از ايشان و گفت: اى رسول اللَّه! اين خبر نه تو گفتى «4» ؟ گفت: بلى، آنگه گفت:
ما أظلّت الخضراء و لا اقلّت الغبراء اصدق لهجة من ابي ذرّ،
آسمان سايه بر كس نيفگند، و زمين كس را بر نگرفت راست گويتر از «5» أبو ذرّ.
چون رسول- عليه السّلام- اين مىگفت، امير المؤمنين على «6» از در درآمد، گفت:
إلّا هذا الرّجل المقبل فانّه الصّدّيق الأكبر و الفاروق الأعظم،
جز اين مرد كه روى به ما دارد كه او صدّيق اكبر است و فاروق اعظم، و ذلك ممّا أورده الشّيخ ابو جعفر بن بابويه- رحمه اللَّه- في كتاب معانى الأخبار «7» .
ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ ، اين از خداى فضلى و نعمتى است. «ذلك» اشارت به ثواب است، و گفتهاند: اشارت به لطف و هدايت است كه عند آن افعالى كنند از
(1). آج، لب، مر: و به شهداء ائمّه معصومين عليهم السّلام، قريب بدين مضمون است چاپ شعرانى: (3/ 435) و به تصرّفى كه در نسخه شده، اشاره شده است.
(2). مر: على بن ابى طالب.
(3). ضبط همه نسخه بدلها مثل اساس است، ظاهرا هشت صحيح است.
(4). اساس: گرفتى، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
(5). اساس و مت: راست گوى ترا چون، با توجّه به وز و ديگر نسخه بدلها تصحيح شد.
(6). تب، آج، لب، مر+ عليه السّلام.