کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 35
و ناقابل را فانى مىگرداند، اينها چون حركت و تكامل را از احتياج و تنازع شروع كردهاند پس با انتخاب طبيعى و تطبيق با محيط بپايان ميرسد: پس اصول فرضى تكامل اينها نقض تكامل را مينمايد، و مينگرند پس از انقراض نوعى قرنها گذشته نوع ديگرى ظاهر شده كه از جهتى شبيه بنوع سابق است و از جهات بسيارى كاملتر مىباشد.
طبيعيون چون متوجه شدند كه فاصله بسيارى بين انواع است و حلقات اين فيلم با هم پيوستگى ندارد مىكوشند و لجاجت مينمايند تا اين شكافها را با فرضيههاى ناقصى پر كنند و حلقههاى گم شده وسط را بيابند؛ به اين جهت صدها اشكال و نقض از طرف ديگر علماى طبيعى بر اين فرضيهها وارد شده، اينها چون خواستهاند منشأ تكامل را تنها در محيط و احتياجات طبيعى و عوامل عضوى بيابند و چشم بهمين ظواهر دوختهاند فرضيه شان ناقص در آمده و براى پيمودن اين راه دچار مشكلات شدهاند، با آنكه حق همين است كه تكامل از باطن و ذات موجودات بظاهر مىرسد و حركتى در جوهر آنهاست چنان كه نطفه از آغاز تكوين و پيش از آنكه در محيط مناسب رحم قرار گيرد، شروع بحركت مينمايد و ابزار ميسازد و تغيير صورت ميدهد و خود را به محيط مناسب مىرساند باز راه خود را دنبال مىكند، تا ابزار ادراك و اطلاعش كامل گردد و بصورت انسانى در آيد و مراحل حس و تخيل و تعقل را بپيمايد، اين نمونه پيوسته و كوچك تكامل است، سير و اطوار سلول در رحم پهناور زمين مانند محيط داخلى و رحم زندگانست زيرا قوانين حيات يكسان است اگر تفاوتى هست از جهت كمال و نقص ميباشد كه در محيط وسيع زمين آفات و عوارض سير تكاملى بيشتر و زمانش طولانىتر است. پس چرا اين دانشمندان با اين همه سر و صدا از تكامل سلولهاى نطفهاى چشم پوشيده و آن را معلول قوانين تنازع و انتخاب طبيعى و بقاء اصلح نميدانند؟؛ با شباهت ظاهرى كه سلول نخست نطفه انسان با ديگر حيوانات دارد چون قدرت تكاملش بيشتر و محيطش آمادهتر است سير خود را ادامه ميدهد و از جهان انسان سر در مىآورد ولى ديگر حيوانات متوقف مىشوند، پس موجودات زندهاى كه در رحم حيوان يا خلال زمين پيش مىروند همه رهسپار بسوى عالم انسانند و از عقل و آزادى و اراده سر بر- مىآورند، و با عقل و اراده آزاد بايد اين راه را همى بپيمايند و از محيطهاى گوناگون
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 36
بگذرند، آن دستههايى كه از صراط مستقيم تكامل منحرف شدند يا خود را منطبق با محيط ساختند متوقف ميگردند و از ضالين يا مغضوب عليهم قرار ميگيرند و محكوم بفناء مىشوند. پس چنان كه انحراف از سير تكاملى منشأ فناء و انقراض است انطباق با محيط هم موجود زنده را متوقف مىدارد و در اثر توقف منقرض مىشود، «بعكس آنچه بعضى از علماء طبيعى مىگويند».
انسانى كه با اراده و اختيار بخواهد اين صراط كمال را كاملتر گرداند و در اين راه پيش رود مىبايد مجذوب و منطبق با محيط و محكوم آن نگردد و پيوسته محيط فكرى و روحى خود را تغيير دهد و در خط مستقيم قرار گيرد و از انحراف بيانديشد، چون پيوسته در معرض گمراهى و غفلت است، اين دعاء و درخواست را هم هميشه بايد داشته باشد، تا خود مشمول عنايت و مشيت مخصوص مبدء كمال و هستى گردد.
آيات 46 و 47 سوره شريفه نور، با چند جمله مختصر و جامع دورانهاى حيات را كه ميليونها سال بر آن گذشته از نظر ميگذراند تا ظهور انسان و عقل و هدايت بصراط مستقيم ميرساند:
ترجمه: «خداوند هر جنبندهاى را از آب آفريد، پس بعضى از آنها جنبندگانى هستند كه بر شكم راه مىروند و بعضى از آنها بر دو پا راه مىروند و بعضى بر چهارپا، خداوند همى مىآفريند آنچه بخواهد، خداوند بر هر چيزى تواناست، ما براستى آيات روشن كننده را فرو فرستاديم و خداوند هدايت مينمايد هر كس را بخواهد، بسوى صراط مستقيم». در جمله مكرر، منهم من ... با نظر و توجه بتكامل انواع لطف و اعجاز در بيان است: بنا بر اين كه من (مكسوره) نشئيه باشد نه تنها تبعيضيه، و من موصوله (مفتوحه) بر موجودات عاقل فعلى يا عاقل استعدادى مانند جنين انسانى گفته شود، گويا در اينجا كه بايد «ما» آورده شود «من» آورده (و مفسرين را متحير نموده) نظر بهمين سير تكاملى است كه بسوى جهان عقل پيش ميرود و نسبت بعالم و نوع قبل هر نوعى بعالم عقل نزديكتر گشته: و با ارجاع ضمير بمرجع نزديك چنين بر-
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 37
مىآيد كه گفته شود: برخى از آن نوع پيشين ناشى و جدا شده جنبندگانى هستند كه بر شكم يا دو پا ... راه ميروند. پس كلمه من مكسوره اشاره بنشوء است، و من مفتوحه اشاره بارتقاء و كمال، چنان كه علماى طبيعى فلسفه تكامل را فلسفه نشو و ارتقاء نيز ميگويند، آن گاه در آيه بعد اشاره بظهور عقل مميز انسانى مينمايد كه نزول و در دست رس قرار دادن آيات مبينات قولى و تكوينى براى تمييز و تبيين عقل است تا با آزادى اراده و تشخيص، مطابق مشيت الهى بسوى تكامل كه همان صراط مستقيم است پيش رود: « وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ ... » آيه 60- سوره هود، با بيان ديگر سلطه و نفوذ تربيت و تكامل را بر همه جنبندگان ميرساند: ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ جنبندهاى نيست مگر آنكه خداوند بدست دارنده ناصيه آن است چه پروردگار من بر صراط مستقيم است،- ناصيه موى جلوى سر است، گويا اشاره و استعاره است از محل و مركز ظهور تكامل- چنان كه در سوره علق نسبت خطاء و كذب را بناصيه داده « ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ » زيرا مغز است كه بوسيله سلسله اعصاب ادراكات را ضبط و ثبت مىنمايد و بميراث در اعقاب همى باقى مىگذارد و پيوسته ساختمان اعصاب و مغز كاملتر مىشود و جلو ميرود، سر رشته اين تربيت و تكميل بدست ربوبيت خداوند است. مراحل محسوس و واضح تكامل از طبيعت بسيط و مركب عناصر بسوى غريزه و از آن بسوى مراحل ادراكات حسى و وهمى و خيالى تا ظهور عقل فطرى و تكامل علمى پيش ميرود؛ نخستين جهش مركبات طبيعى ظهور حيات و غرائز است، در اين جهش غرائز جنبندگان را بتلاش براى غذا و توليد و دفاع وا ميدارد، جهش دوم پيدايش حواس و ادراكات ظاهرى است كه غرائز را هدايت و تكميل مىنمايد، زيرا تشخيص غذا و مسكن و محل و توليد و ملايم و غير ملايم بوسيله حواس است، پس از آن حواس باطنى پديد مىآيد كه ادراكات ظاهرى و باطنى را ثبت و ضبط مينمايد، چون حواس و ادراكات جزئى دچار اشتباه ميشوند- مانند اشتباه در دورى و نزديكى و كجى و راستى- ادراكات كلى و استدلال كه اثر عقل فطرى است پديد مىآيد، عقل، ادراكات و محسوسات و غرائز را هدايت و تكميل مينمايد. اين دورهها و مراحل چنانچه در تكوين انسان ظاهر است در انواع هم بايد چنين باشد، تكميل و تغيير اعضاء و جوارح
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 38
و سازمان عصبى و مغزى از آثار و ظهور همين تربيت و تكامل معنوى و باطنى است: « إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ».
آيا با طلوع عقل فطرى از افق غرائز و حواس كمال مطلوب حاصل شده و در اينجا تربيت و هدايت متوقف ميگردد؟ با آنكه طليعه فطرت تنها آمادگى براى جهش و آزادى از جهان حيوانات است، عقل فطرى پيوسته در بند و پا بسته حواس و غرائز بلكه محكوم آنها مىباشد، و شعاعهاى كوتاه و كم نور آن حق و باطل را در نظر و صلاح و فساد را در عمل از هر جهت روشن نميسازد، و در معرض طغيان و كوران هواها و شهواتى كه از منفعت و لذت جويى و غرائز بر انگيخته مىشود خاموش و محكوم ميگردد چنان كه گويا چنين جهش و تحولى در حيات وجود نيافته. اگر پرتو هدايتى بكمكش نرسد و مستقل و حاكمش نگرداند تكامل متوقف بلكه معكوس مىگردد، پس هدايت نهايى كه هدايت دين- وحى و الهام- است به قانون خلقت كه همان قانون تكامل است ناچار بايد باشد، در مسير احتياج تجربيات و اكتشافات مىتواند عقل فطرى را آماده و مقتدر سازد ولى مستقل و آزاد و حاكم نمىگرداند، بفرض آنكه با كندى و طول زمان تك تك مردمى باين مقام رسند، سرعت و عموميت ندارد.
هدايت غريزى و حسى و فطرى بيرون از اراده و خواست است، پس از طلوع فطرت كه سر آغاز اراده و اختيار است تكميل و استقلال و استقامت عقل فطرى مربوط به اراده و خواست يعنى آمادگى و قابليت اختيارى مىباشد، پس مقصود از اين دعاء- اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ - هدايت گذشته غير اختيارى نيست؛ اگر «ما» اشاره بحقيقت و فصل مميّز انسان كه همان عقل فطرى و استعدادى است باشد، در اين دعاء درخواست دوام هدايت و تكميل آنست، يعنى پرده غفلت و جهل را از عقل ما بردار و از انحراف و لغزشش باز دار و بفعليت و كمالش رسان و مستقل و مستقيمش بدار و ادراكات اجمالى و نظرى ما را اكتسابى و تفصيلى ساز، و اگر «ما» مربوط بمجموع جنس و فصل انسان باشد، يعنى همه قوا و غرائز و ادراكات ما را در پرتو هدايت هم آهنگ و مستقيم پيش ببر، و چون استعداد كمالى همه موجودات و جنبندگان در سرشت
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 39
انسانى تحقق يافته، مىتواند اين دعا زبان استعداد همه باشد، يعنى همه را بر اين صراط تكامل مستقيم بدار.
خلاصه، هدايت دين است كه عقل فطرى را مستقيم ميدارد و در روابط عمومى و هر جانب زندگى و آثار خير و شر را مينماياند ...: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها ... » چون نظام دينى و تعليم دستورات و مقررات كلى و بيان معارف مبدء و معاد بوسيله پيمبران تبليغ و تكميل شده پس مانند هدايت غريزى و فطرى مورد درخواست بنده نيست، آنچه پيوسته بايد درخواست شود هدايت در تشخيص و تطبيق است، تا بعنايت و لطف ربوبى معارف آن را بفهمد و نيات و اعمال خود را با آن منطبق گرداند، چون از اين جهت همواره انسان در معرض انحراف و لغزش است پس بايد ايندعاء هميشگى باشد.
از نظر روايات
از امير المؤمنين (ع) در تفسير اين آيه چنين است: «آن توفيق كه در گذشته روزگار ما را باطاعت تو داشته پيوسته دار تا در آينده عمر هم ترا اطاعت نمائيم.» از صادق (ع): «يعنى ما را بملازمت راهى رهنمايى نما كه بدوستى و بهشت رساند، و از هواها و آرايى كه ما را دچار رنج و فناء ميگرداند باز دار.» چنانچه از اين دو روايت بر مىآيد مقصود از طلب هدايت دوام اطاعت و نگهدارى از هواها و آرائيست كه بصورت دين در مىآيد و موجب انحراف از صراط مستقيم مىشود چه رنگ و صورت غرور انگيز انحرافهاى دينى خطرش از بيدينى بيش است.
اگر فاتحة الكتاب از سورههاى اول باشد- چنان كه از بعضى روايات استفاده ميشود و جزء نماز است- مسلمانان اول درخواست توضيح و بيان بيشتر را به وسيله وحى مىنمودند، پس از آن ديگر مسلمانان بايد پيوسته طلب فهم و تشخيص و اجتهاد را نمايند.
بنا بر آنچه گفته شد صراط- همانگونه كه در روايات از رسول خدا و ائمه هدى رسيده-:
«اسلام و آئينى است كه جز آن پذيرفته نيست» «صراط مستقيم در دنيا چنان راهى است كه از غلو باز دارد و از تقصير برتر آرد و راه رو را مستقيم گرداند، و در آخرت راه بسوى
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 40
بهشت است». مضمون روايت ديگرى كه مرحوم فيض در تفسير صافى آورده چنين است:
صورت و حقيقت انسانيت راه مستقيم بسوى هر خير و پلى است كه در ميان بهشت و جهنم كشيده شده»- صورت حقيقى انسان عقل فطرى است كه بوسيله راهنمايى دين بايد مستقل و آزاد گردد، بنا بر اتحاد عاقل و معقول راه و راه رو يكى مىشود كه پيوسته نتيجه را مقدمه قرار ميدهد و مقدمه بنتيجه ديگر ميرساند، و هر فكر و ادراك تازهاى منشأ عمل و اثر ميگردد و اعمال و آثار منشأ اخلاق و ملكاتى مىشود، همى در فكر و اخلاق و آثار و مكتسبات پيش مىرود.
در چند روايت ديگر از طريق خاصه: «صراط مستقيم امير المؤمنين، ائمه هدى، معرفت آنان است» چون نمونه كامل عقل مستقل ايمانى و فضائل خلقى و روش عالى عمل اينها هستند، شناسايى و خلق و عملشان از هر انحراف و لغزشى باز ميدارد، و نظر داشتن بسمت حركتشان بسوى صراط هدايت پيش مىبرد.
چنان كه امير المؤمنين ع در خطبه 93 نهج البلاغه ميگويد:
«انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم، فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا، و لا تتأخروا عنهم فتهلكوا»
يعنى: چشم باهل بيت پيمبر خود داشته باشيد و ملازم سمت حركت آنها باشيد، و از آثار آنان پيروى نمائيد، چه آنان شما را از صراط هدايت هيچگاه بيرون نميبرند، و بسوى پرتگاه گمراهى باز نميگردانند، اگر بجاى ايستادند بايستيد، اگر بپاى خاستند برخيزيد، از آنها پيشى نگيريد تا گمراه شويد، و عقب نمانيد تا هلاك گرديد.
از امام صادق (ع): «صراط راه بسوى شناسايى خداست، و آن دو صراط است، صراط در دنيا و صراط در آخرت، صراط در دنيا امام مفترض الطاعه است، كسى كه در دنيا او را بشناسد و پيروى از هدايتش نمايد از صراطى كه پل جهنم است در آخرت ميگذرد، كسى كه او را نشناسد قدمش مىلغزد و در آتش جهنم پرت ميگردد.» از آنچه تا اينجا در معناى صراط گفته شد و از مضمون ديگر آيات و روايات چنين مىفهميم كه صراط را حقيقت و واقعيتى است كه همان راه تكامل و قرب بمبدء
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 41
كمال است و بحسب عوالم و مراتب ادراك بشرى به صورتها و تعبيرات مختلف درآمده، و تعبير نهايى از آن پل روى جهنم است كه صاحبان عقل و تكليف بايد از آن بگذرند، اين مانند هر حقيقتى است كه آن را عقول و ادراكات بشرى باندازه قدرت و ضعف تفكر بصورتى درك مينمايد و در عالم خيال و حس نيز بصورتهاى مختلفى در مىآيد، چنان كه راه و روش و هدفهاى هر فردى در رفت و آمدها و زندگى روزانهاش بصورتى در مىآيد كه در عالم خيال و عقل صورت ديگرى دارد و در خواب چون راه هموار آسان يا راههاى پر پيچ و خم تاريك و پرتگاههاى هراس انگيز مىنمايد، عقل آزاد و طريق كمال در حقيقت راه يا پلى است بالاى پرتگاه شهوات و هواها آن كس بآسانى ميتواند از آن بگذرد كه نور ايمان رهنما و نيروى عمل نگهدارش باشد و پيروى از امام بحق نمايد، با اين نور و نيرو و جذبه ميتوان از جاذبه غرائز رهايى يافت و از ميان آتش شهوات برتر آمد و از انحراف بافراط و تفريط مستقيم گرديد و شتابان يا چون برق- چنان كه در روايات آمده- عبور كرد، و در هر انديشه و خلق و عمل كوچك و بزرگى هدايت بصراط مستقيم را خواست و چشم به پيشواى حق داشت، سستى اين جاذبه و غفلت از اين دعاء موجب انحراف و سقوط است، چنان كه انحراف بسوى شهوات شعلههاى حرص و طمع را مىافروزد و قواى خير و حق جويى و عفت و غيرت را مىسوزد و محيط چنين مردمى را سراسر خشم و بدبينى و بد انديشى و حق كشى فرا مىگيرد، تفريط يا تعطيل غرائز هم موجب فقر و زبونى و سقوط فكر و اخلاق و اجتماع است، اين راه وسط- چنان كه در روايات آمده- بس باريك و دشوار است و جز با كشش ايمانى و اخلاص و بصيرت نتوان پيمود.