کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 181
براى قرائت و متضمن فعل است. صفت الاكرم افزايش ربوبيت و كرامت را مىرساند:
بخوان و حال آنكه (و با آنكه ...) تو در كتاب خلقت و خلقت انسان كرامت و ربوبيت بيشتر پروردگارت را ميخوانى- همان كه پس از آفرينش مطلق و تكميل آن با خلق انسان كه از آثار كرامت رب كريم است « ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ »- كرامت و ربوبيتش را افزود و پيش برد تا آنجا كه انسان را با همه قوا و استعدادها بحال خود نگذارد و بوسيله قلم او را تعليم داد و راه كمال علمى و عقلى را بوى نشان داد.
بنا بر اين تركيب، آيه الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ، صفت ربك الاكرم است. و اگر واو ربك، استينافى باشد، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ، خبر و معرف ربك الاكرم مىباشد. مفعول مقدر و بلا واسطه فعل علّم، اصول علوم يا خصوص كتابت، و آيه عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ ، بيان تكميلى يا تفصيلى علّم بالقلم است: همان پروردگار اكرمى كه دانشها را بوسيله قلم، يا نوشتن با قلم را به انسان آموخت. و همان پروردگار، خود يا بوسيله قلم آموخت، آنچه را كه انسان خود نميدانست. بهر تقدير نسبت تعليم مطلق يا تعليم كتابت به ربك الاكرم، ميرساند كه سرچشمه و اصول معارف و علوم و خط و ثبت آنها، بوسيله دريافتهاى فطرى و وحى و الهام از جانب ربك اكرم و در دوره تكامل انسان و كمال ربوبيت بوده. و بوسيله قلم و نوشتن معلومات و دريافتها وسعت يافته و ثبت شده است.
نسخه اصلى و منشأ الهامات و كشفها، كتاب عظيم خلقت و كتاب مرموز انسان است كه بقلم ربوبى نوشته شده « رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ- خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ » و انسان در مدرسه فطرت و عقل دراك و تكامل فردى و اجتماعى، خود از اين دو كتاب و اشارات و رموز آنها درسهايى آموخته و تجربههايى اندوخته و به انگيزه حب بقاء كوشيده است تا خلاصهاى از فراگرفته و دريافتها و فشردهاى از تجربههاى خود را بهر صورت ثبت و ضبط نمايد. تا علائم خطوط تكامل يافته و نوشتن آسان شده و راه انديشه و تفكر و ربط با گذشته و آينده و ديگران بازگرديده و انديشهها بسبب نوك قلم بهم پيوسته. خلاصه و محصول جوامع و تمدنها و نظامات و قدرتها همين آثار و نوشتههايى است كه نوك قلم آنها را ثابت نموده، و اعمال نيك و بد و تجربههائيست كه باقى گذارده
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 182
تا راه انديشه و پيشرفت را بروى آيندگان باز نمايد و جز آن، همه قدرتها و سركشيها و ساختمانهاى چشمگير، چون حبابى محو شده است.
كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى : «كلا» گويا انديشهاى را رد مينمايد و پاسخ قطعى ميگويد، كه از مضمون آيات قبل براى بعضى رخ مينمايد: اين انسانى كه از علق آفريده شده و به عاليترين صورت درآمده و با انواع تعاليم و بوسيله قلم راه رشد و كمال برويش باز شده، پس بچه سبب و چه عارضهاى از خود و از آن ربوبيت فعال غافل ميشود و در جهل و بىخبرى و پستى ميماند؟ آيا در اصل آفرينش نوع انسان نقص و ناتوانى بوده، يا موانعى از خارج پيش آمده و راه كمال را برويش بسته؟. كلا، اين گونه انديشهها را نفى مينمايد: چنين نيست، بلكه نوع گزيده انسان در احسن تقويم و عاليترين صورت آفريده شده و راه رشد و كمال، از درون و بيرون وجودش برويش بازگشته، سبب واماندگى انسان همين است كه چون خود را بسبب رسيدن به مقام و مال، بىنياز ديد، سر به طغيان برميدارد و استعدادها و انگيزههاى رشد و كمال خود و ديگران را ناديده ميگيرد و يا خاموششان مينمايد و از منشأ و منتهاى خود، غافل و از مسير حق منحرف ميشود.
شايد كه آيه- كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى - براى رفع انديشه و نگرانى رسول اكرم «ص» در آغاز رسالت بوده، كه: آيا دعوت و رسالتش پيش ميرود و مشركين و سركشان متعصب و سرسخت كه گويا شرك و طغيان جزء سرشت آنها شده، پذيرا و تسليم ميشوند؟. اين آيه با بيانى كوتاه و جامع سبب و راز طغيان انسان را مينماياند، كه انسان بطبيعت اوليش چون ديگر موجودات در برابر اراده خداوند و قوانين خلقت خاضع است و سركشى بر حق حالتى عارضى و ناشى از بىنياز انديشى و خود بزرگ بينى مىباشد پس اگر وجدانش بيدار و چشمش باز شد و ناتوانى و نيازمندى خود را و بىپايگى و زوال پذيرى آنچه را بآن مىبالد و اتكاء مينمايد، ديد و عظمت و قدرت جهان و جهان آفرين را شناخت، خوى سركشى از سرش ميرود و در برابر حق تسليم ميشود. اين حقيقت و رازى كه قرآن در آغاز رسالت بيان نموده، كليد گشودن عقلها و ذهنهاى بسته و نفسيات بهم پيچيده بشر و طريق پيشرفت دعوت و موفقيت
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 183
پيمبران و مصلحين بزرگ بوده. آنها پيش از هر انقلاب و تحولى كه در بيرون وجود انسان بايد انجام گيرد به انقلاب روحى و نفسى بشر از طريق بيدار نمودن وجدانها و باز كردن چشم و گوشها، مىپرداختند، تا همين كه چشمها باز و گوشها شنوا مىشد و صفات و حكمت و قدرت خداوند بر نفوس پرتو مىافكند، سايههاى نفسانى و بيرونى بتها محو ميگرديد و از ميان تاريكيهاى طغيان و اظلال بتها مردانى روشن و مؤمن و نيرومند براى نجات ديگران قيام ميكردند و با خشنودى خداوند و سرمايه ايمان و عمل از همه چيز بىنياز مىشدند و از خوى و عارضه عمومى- كه با قدرت و ثروت ناپايدار چشم و گوش و دلشان پر ميشود و با همه بينوايى و ناتوانى خود را توانا و بىنياز مىپندارند: « إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى »- چنين مردان ايمان و عمل، ميرهند و برتر مىآيند.
چون اين آيه در مقام بيان يك اصل عمومى و نفسانى نوع بشر است، نبايد آن را بشخص خاصى (چون ابى جهل معروف) تفسير نمود با آنكه در اين خوى و روش جز اندكى از گزيدگان همه ابى جهلند. هيأت استغناء و ذكر نشدن متعلق آن در اين آيه و قرينه «ان رآه» دلالت بر همين جهل و غفلت و بىنياز پندارى بر خلاف واقع دارد- اين معنا غير از بىنيازى (غناء) است- و نيز اشعار باين حقيقت دارد كه انسان با فراهم آوردن وسائل اعتبارى و اتكاء به آن هيچگاه بىنياز نميشود و سراپا نيازمند به كمال و پيوستن به قدرت ربوبى پروردگار است و اگر بجز كمال و قدرت ربوبى، گرچه علم و صنعت باشد؛ خود را بىنياز پنداشت هم بر قوا و استعدادهاى محرك خود طغيان مينمايد و هم بر حقوق و حدود ديگران، و هم خود را متوقف و فاسد ميگرداند و هم ديگران را.
إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى : اين آيه مؤكد و بدون حرف ربط، پس از بيان طبيعت و خوى بىنياز پندارى و طغيان انسان، اصل كلى خلقت و حيات را بيان مينمايد:
كه سراسر جهان و يك يك پديدههاى آن، نوعى برگشت بسوى پروردگار دارند، همان پروردگارى كه صفتش در شخص مخاطب «ربك» و پرورش او بصورت كامل نمودار گشته. با اين قدرت تصرف مشهود و حركت عمومى و خروشان جهان، چگونه انسان
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 184
در ميان پردههاى اوهام خود سر فرو ميبرد و خود را بىنياز و زندگى در معرض طوفان خود را پايدار مىپندارد و بخود مىبالد و طغيان مينمايد؟! و مگر نفس انسان در سطح بيرونى عالم بيش از حبابى بالاى امواج خروشان دريا مىباشد كه از موجى و پرده آب و اندر هوايى نمايان گشته و با موج ديگر بسوى منشأ و دريا برميگردد؟:
« إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى ».
*** [سوره العلق (96): آيات 9 تا 19]
كَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)
ترجمه
آيا ديدى آن را كه باز ميدارد. (9)
بندهاى را كه نماز گزارد. (10)
آيا ديدى؟ اگر بر هدايت استوار باشد! (11)
يا بتقوا امر نمايد. (12)
آيا ديدى اگر تكذيب نمود و روى گرداند؟! (13)
آيا نميداند كه خداوند مىبيند؟. (14)
نه چنين است، اگر باز نايستد او را با پيشانيش گرفته ميكشانيم و به تيرگيش ميافكنيم. (15)
همان پيشانى دروغگوى لغزشكار. (16)
پس او مجلسش را بخواند. (17)
ما بزودى آن نگهبانان را ميخوانيم. (18)
نه چنين است، فرمانبرى او را منما و سجده كن و خود را نزديك گردان. (19)
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 185
شرح لغات:
لنسفعا: جمع متكلم از فعل مضارع و مؤكد به لام و نون خفيفه كه در حال وقف تنوين بجاى نون نوشته شده. از سفع: گرفتن، سخت كشاندن، داغ و نشان زدن، سيلى زدن، تيره يا سياه و زشت شدن، سنگهاى اجاق.
ناصية: جلوى سر، موى بلند آن. نصو: موى پيشانى را گرفتن، شانه زدن، جامه را گشودن.
نادى: محل اجتماع. از ندو: در مجلس گرد آمدن. از ندى: سرشار بخشيدن، خير رساندن.
زبانيه: اسم، جمع و مفرد آن زبينه يا زبانى: پليس، كارد. از زبن: او را سخت راند، صدمهاش زد، بر كنارش نمود، از بخشش دريغ كرد، ميوه را بالاى درخت فروخت.
بعضى گويند زبانيه جمع بدون مفرد است مانند ابابيل.
أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى- عَبْداً إِذا صَلَّى : استفهام و فعل أ رأيت، اشعار به تعجب و تقبيح، و علم محسوس، و فعل مضارع ينهى اشعار به دوام نهى دارد. نكره آمدن عبدا براى تعظيم مقام شخص و وصف عبوديت است. مطلق آمدن ينهى و فصل آن از عبدا و ظرف اذا، ظاهر در اطلاق نهى و تقدير مفعول و بدل يا بيان بودن عبدا از مفعول مقدر و مطلق، و براى ارائه نمونه است: آيا ديدى كسى را كه طغيانش به آن حد رسيده كه نهى ميكند- هر كه و از هر چه را بخواهد، تا آنجا كه بندهاى را نهى ميكند كه در حال نماز است و سر تعظيم براى خداوند و بياد او فرود مىآورد و پيشانى خضوع در برابر او بخاك مىنهد؟! اين سرانجام طغيان طاغى است كه بيش از امر و فرمانروايى بر جان و مال بندگان خدا، آزادى عقيده و عمل را از آنها سلب، و از بندگى خدا نهى مينمايد تا خلق و بنده خدا را به بندگى خود وا دارد. مصداق اين روش و خوى طاغيانه و جاهلانه فقط ابا جهل و سران سركش قريش و عرب نبودند، بلكه در هر جا و هر زمان كه نور فطرى توحيد خاموش و راه براى طغيان باز شد، مردمى خلق را از بندگى خدا باز ميدارند تا بندگى خود را بگردن آنها گذارند. در همان هنگامى كه اين آيات نازل شد در سراسر دنيا اين پستى و دگرگونى انسانها در برابر چشم رسول اكرم (ص) نمايان بود و اين آيات همين منظره وحشتناك را در آغاز رسالت نشان ميدهد تا او را
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 186
براى نجات انسانها برانگيزد و هدف اين رسالت را كه از ميان بردن طغيان و بتتراشى است بنماياند: أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى ... ؟! أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى : مخاطب اين فعل أ رأيت، مانند فعل قبل، شخص رسول اكرم (ص) يا هر شخص قابل خطاب و مفعول اين فعل و اسم كان همان انسان طاغى يا ناهى است. ظاهر فعل كان خبر از وضع ثابت گذشته مىباشد و على الهدى استقرار بر هدايت را ميرساند. شايد مخاطب أ رأيت طاغى و ناهى از صلاة و مفعول آن كه اسم كان است عبدا، باشد و شايد كه مخاطب اين آيات مختلف باشد، مانند قاضى كه گاه به مدعى روى مىآورد و گاهى به متهم.
بهر تقدير جواب شرط ان كان بايد فعل مقدرى باشد كه از اعجاب مضمون أ رأيت! فهميده ميشود، و اين آيات قابليتها و اطوار مختلف و متضاد انسان را بآن حضرت در آغاز رسالتش مينماياند تا باين استعدادها و اطوار روحى انسان توجه نمايد و به پيشرفت رسالت و دعوتش اميدوار باشد:
همين آدمى كه چون خود را بىنياز و قدرتمند بيند طغيان مينمايد تا آنجا كه ميخواهد بر انديشه و اعمال بندگان فرمان راند و از بندگى خدا بازشان دارد، اگر نور هدايت و محيط پرورش مىيافت چه بسا بر هدايت فطرى خود ثابت ميماند.
يا اگر بر چنين هدايتى ثابت نمىماند براى صلاح خود و ديگران به تقوا امر ميكرد:
أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى .
أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى- أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى : سياق و ربط اين آيات ظاهر در اينست كه مخاطب فعلهاى أ رأيت رسول اكرم (ص) و ضمائر كان، امر، كذب، تولى، الم يعلم، راجع به شخص طاغى و ناهى از صلاة باشد. و منظور اين آيات ارائه احوال و قابليت تحول انسان است كه همان طاغى و ناهى، ميشد ثابت بر هدايت و آمر بتقوى باشد. و ميشود كه هر حقى را تكذيب نمايد و يكسره از هدايت روى گرداند.
و گويا جواب شرط «ان كان- ان كذب» از اين جهت در كلام نيامده تا محدود نشود و ذهن مخاطب درباره اين امكانات هر چه ميتواند بيانديشد: نيك بنگر! اگر ثابت بر هدايت يا آمر بتقوا بود، چه ميشد؟ مگر نميتوانست چنين باشد؟ چه آثارى در
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 187
برداشت؟- و ديگر مطالب ... و همچنين اگر تكذيب نمايد و از هدايت روى گرداند ...؟
گويا چون هدايت، انگيزه فطرت و در تكوين اولى است از ثبات بر آن به «ان كان ...» تعبير شده، و امر به تقوا، و تكذيب و تولى، از آثار و لوازم هدايت يا انحراف از آن ميباشد: «امر- كذب، تولى».
با آنچه گفته شد و از ظواهر و موقعيت نزول اين آيات استفاده ميشود، مجالى براى احتمالات نامناسب درباره منظور و مصاديق اين اوصاف و مخاطبها و مراجع ضميرها و جواب شرطها نميماند. و اللَّه اعلم بما قال.
أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى : چرا نبايد بداند: كه هر طريقى را باختيار خود مىگزيند و بهر چه روى مىآورد و از هر چه روى ميگرداند و هر انديشهاى كه دارد و هر راه و روشى كه در پيش ميگيرد و هر كارى كه انجام ميدهد، خداوند مىبيند و آثارى بر آنها مترتب مينمايد و سر انجامش چنين است:
كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ- ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ - كلا، ردع و نفى انديشه طاغى و ناهى يا مكذب روگردان است كه گمان ميكند طغيان و قدرتش پايدار است و تكذيب و اعراض و كفرش به نظارت خداوند، بسودش مىانجامد و بدون پاداش ميماند يا بحال خود واگذار ميشود. لام لئن لم ينته، بجاى سوگند و لام لنسفعا جواب آنست.
باء بالناصيه براى الصاق يا سببيت و الف و لام آن اشاره به ناصيه معينى ميباشد.