کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 186
در تورات كه سراسر در مناقب بنى اسرائيل آمده، از اين واقعه مانند بسيارى از وقايعى كه از آنها قرآن يادآورى كرده ذكرى نشده است. آنچه از وقايع كه در قرآن و تورات هر دو آمده تعبيرات قرآن و بيان چگونگى آنها با گفتههاى تورات تفاوت بسيارى دارد.
اين خود گواه روشنى است كه قرآن از منبع ديگر است. جالب توجه اينست كه با آن مراقبت و توجه علماء يهود و عامه آنها از نزديك به آيات قرآن بخصوص آنچه درباره آنان نازل مىشد، شنيده نشده كه اين مطالب و داستانهاى قرآنى را تكذيب كنند، و رواياتى كه بعنوان شرح و تفسير قرآن درباره داستانهاى يهود آمده در تفسير اينگونه آيات كمتر آمده. و اگر چيزى هست سربسته و مجمل است! اين گواه دسيسه بودن بيشتر اين گونه روايات از طرف يهود مىباشد.
اكنون بمطلب خصوصى و عمومى آيه توجه نمائيم: تعطيل شنبه از نظر تورات واجب بلكه از شعارها و نواميس قوم يهود است و از ديگر فرائض مهمتر آمده، گويند:
خداوند روز شنبه بساختمان جهان پايان بخشيد و باستراحت پرداخت. و بنى اسرائيل در چنين روزى از مصر بيرون آمده و از مصريان رهايى يافتند. در چنين روزى يهود بايد از هر كارى دست كشند و به اقامه شعائر خود بپردازند. گروهى از آنها كه ساكنين سواحل و كارشان صيد ماهى بود، براى سرپيچى از انجام اين فريضه حيلهاى پيش گرفتند و حرمت اين ناموس را نگه نداشتند. اينها چون ديدند روز شنبه ساحلها خلوت و دامها برچيده مىشود و ماهيها بيشتر روى مىآرند، حوضچههايى از روز پيش مىساختند و دامهايى مىانداختند، چون ماهيها روز شنبه در آنها مىافتادند راه بيرون رفتنشان را مىبستند تا روز بعد صيدشان مىكردند.
چنان كه سستى در نگهدارى و اجراء احكام، آئين را از ميان مىبرد كه آيه سابق عاقبت آن را نماياند- حيله كردن در دستورات هم بنام دين آن را دگرگون و مسخ مىنمايد.
فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ : فاء تفريعى و امر كونوا، مشعر بر سرعت انجام فعل و تأثير آن گناه در بروز اين امر مىباشد. اين امر ظاهر در تكوين است: آن تجاوز به حريم شعار دين آنها را آماده كرد تا به امر تكوينى بصورت بوزينگانى در آيند.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 187
تكرار هر عملى پيوسته در تكوين نفسيات تأثير مىكند تا بصورت ملكات و خويهاى راسخ متناسب با عمل در مىآيد. توجه عامل، بمخالفت عمل با عقيده اصلى، موجب يك نوع تضاد نفسانى و ديگرگونى و مسخ فطريات او مىشود و آن خويها هر چه بيشتر راسختر ميگردد. هر يك از خويها و ملكات چون بر نفسيات غالب گرديد آثار آن در چهره نيز ظهور مينمايد. چنان كه غلبه خشم يا شهوت يا ديگر خوىها بر نفس انسان بزودى در چهرهاش نمايان مىشود و او را مانند حيوانى مىنمايد كه مظهر همان خوى است.
چنان كه خوىهاى ثابت شده، در اندام صورت و در چشم و ابرو و دهان و دندان و خطوط روى و چگونگى موى همواره ظهور دارد. تا آنجا كه با توجه و مقايسه كامل در قيافههايى غرائز غالبه از تركيب يك نوع يا چند نوع حيوان بچشم صاحبان نظر در مىآيد. و ميتوان گفت كه سازنده صورت ظاهر باراده بارى، همان سيرت باطنى و ملكات و غرائز ثابت مىباشد. زيرا واحد نخستين حيات (اسپرم) همه يا بيشتر حيوانات در آغاز با هم امتياز ظاهرى ندارند و تنها امتياز آنها آثار وراثت غرائز حيوانى يا ملكات انسانى است.
از اين رو هر چه تركيبات حياتى پيش مىرود غرائز آشكارتر مىشود و صورتهاى ظاهر بيشتر ممتاز مىگردد تا بصورت تركيب خاص جسمى و آلات و ابزار و جوارح گوناگون مانند دندان و چنگال درندگان و نوك و بال پرندگان بروز مينمايد.
حس تقليد در راقىترين حيوانات مانند ميمون و اطفال آدم، آغاز تحول و آزادى از غرائز محدود و ظهور نوعى انديشه است پس از آن تركيب سابق و مخصوص نفسانى فرو ميريزد و ظهور عقل و تدبير منشأ و نتائج اعمال را مشخص مينمايد، تا با انديشه آزاد راه خود را پيش گيرد. اينجاست كه بايد تربيت و تعليم صحيح و ايمان، طفل مستعد انسان را رهبرى كند كه در حد تقليد كوركورانه و نابجا نماند. اگر در مرحله تقليد بماند و اين خوى در او راسخ شود متوقف مىشود و از هر خير و كمالى بدور و رانده شده و وسيله بازى مىگردد: «قردة خاسئين».
با توجه باين راز حيات بايد اعتراف كرد كه غلبه ملكات پست منشأ توقف و مسخ نفسانى مىشود و متوقف را براى مسخ ظاهرى آماده مىكند. سپس با تصرف مبادى فعاله عالم كه باذن پروردگار پيوسته مواد مستعد را صورت متناسب مىبخشند باطن به ظاهر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 188
غالب مىشود (چنان كه بتدريج در همه حيوانات مشهود است).
اگر در اين جهان خداى رحمان ستارى كرد، بحسب موازين نفسانى و اشارات قرآنى و صريح روايات صحيح، در عالم ديگر ملكات صورتهاى ظاهر را تغيير مىدهند:
اى دريده آستين يوسفان
گرگ برخيزى از اين خواب گران
بعضى (مانند مجاهد) گويند: باطن آنها مسخ گرديد. اين نظر مخالف ظاهر آيه، براى آنست كه تاريخ يهود اين واقعه را تأييد نكرده است ولى ظاهر آيه 66 سوره مائده مؤيد همين مسخ باطنى است: «قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ» (شرح آن در جاى خود خواهد آمد).
بعضى اين امر را تعبيرى (براى سرزنش و اهانت) احتمال دادهاند چنان كه گويى:
«اكنون كه دلقكى پيشه خود ساختهاى پس يكباره ميمون شو!».
اين هر دو احتمال با آخر آيه سازگار نيست زيرا مسخ باطنى يا سرزنش، موجب عبرت و پايبندى ديگران نمىشود. مگر آنكه نظر بصفت «خاسئين» باشد: اين بوزينه- صفتان از آن جهت كه رانده و مطرود خلق يا ديگر بنى اسرائيل گشتند، عبرتى شدند براى مردمى كه در آن زمان بودند و كسانى كه پس از آنها آمدند.
آن مردمى كه تربيت و شعائر دينى، آنها را بالا آورد و پيش برد، چون باين مرحله تكامل رسيدند تربيتهاى غير دينى و شعائر قومى و ملى نمىتواند برپاشان دارد، اينها چون شعائر و نواميس دين را رها كنند وحدت و قدرت و معنويات خود را يكسره مىبازند و چون بوزينگان ملعبه و تقليدچى ديگران مىگردند و ديگر در سرنوشت خود تأثيرى ندارند و از صحنه زندگى رانده مىشوند: كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ ...
[سوره البقرة (2): آيات 67 تا 71]
[ترجمه]
(2/ 71- 67)
(67) بياد آريد آن گاه كه موسى بقوم خود گفت:
خداوند بشما امر ميكند كه گاوى را ذبح كنيد! گفتند: آيا ما را ببازى گرفتهاى؟
موسى گفت: پناه بخدا مىبرم كه از نادانان باشم.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 189
(68) گفتند: پروردگارت را براى خاطر ما بخوان تا بيان كند براى ما كه اين گاو چيست؟ گفت: خداوند ميگويد: آن گاو نه پير كار كشته است و نه بكر بكار نيامده، سنش بين اين دو باشد. پس آنچه بشما امر شده بىدرنگ بجاى آريد.
(69) گفتند: براى خاطر ما از پروردگارت بخواه تا آشكار كند براى ما كه رنگ آن گاو چگونه است؟ گفت: ميگويد: آن گاويست زرد پررنگ (طلايين) كه رنگش بينندگان را شادان مىنمايد.
(70) گفتند: براى خاطر ما از پروردگارت بخواه تا خوب بيان كند اين گاو چيست؟
اين گاو بر ما مشتبه گشته، اگر خدا بخواهد ما براستى هدايت يافتگانيم.
(71) گفت، ميگويد: آن گاو بكار نيامدهايست كه نه زمين را شخم مىكند و نه كشت را آب ميدهد، از هر عيبى سالم و خط و خالى در آن نيست، گفتند اكنون حق را پيش آوردى، پس ذبح كردند آن را و نزديك بود كه انجام ندهند.
شرح لغات
: بقرة: با تاء تأنيث ماده گاو. گاو نر را ثور هم گويند مانند: رجل و مرئه، جمل و ناقه، كه نام ماده و نر اينها هم از دو لغت گرفته شده. اينجا چون تاء بقرة براى وحدت است بر گاو نر و ماده و در هر سن آن اطلاق مىشود.
هزؤ: (رجوع شود به آيه 14) عوذ: پناهندگى در حريم كسى كه مقتدر و مدافع باشد.
يبين: از بين بتشديد: فاصله و جدايى، هر چيزى كه در چشم و در تعريف عقلى روشنتر باشد و از مانندش جدا و مبين گردد.
فارض: از فرض، جدايى از چيزى، بر كنارى از كارى، از هم باز شدن. حيوان
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 190
فارض آنست كه از ناتوانى از زير كار بركنار گردد يا در اثر زائيدن دندهها و شكمش باز و گشاد شود.
بكر: آغاز هر چيز، نخستين مولود.
عوان: ميان سالخوردگى و جوانى. عوان حرب: وسطگير و دار جنگ.
بين: بمعناى ظرفى: وسط. و بمعناى مصدرى: فرق. در اينجا بمعناى ظرف است.
ذلول: از ذلت، خوارى، رامى، ناتوانى.
تثير: از اثاره، برانگيختن، زير و زبر كردن.
حرث: آماده كردن زمين براى كشت، افشاندن بذر، كشتزار.
مسلمه: از سلامت، سالم از هر بيمارى و عيب و نقص و شكستگى.
شيه: از وشى: خال، هر رنگى كه غير از رنگ عموم بدن باشد.
وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ ... : اضافه اختصاصى به ضمير «قومه» اعلام محبت و خيرخواهى مخصوص موسى نسبت بآنان است. نسبت امر بخداوند براى جلوگيرى از ترديد و شبهه است و تعبير بصيغه مضارع (يأمر) مؤكدتر از ماضى و اشاره بدوام اين امر است. ولى بنى اسرائيل با همان روح جمود و ترديد درباره هر دستور، با لحن زنندهاى گفتند: « أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً ؟!» موسى با لحن ملايم و تعبير پر مغز گفت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ» . نسبت بازيگرفتن ديگران بيك مرد الهى و پيمبر مربى از هر نسبت ناروايى نارواتر و نابجاتر است. ببازى گرفتن ديگران كار مردم پست و فرومايه است اينها هستند كه ديگران را ملعبه هوا و هوس خود مىسازند. و ارزش خود و ديگران را نمىشناسند. پيمبران بزرگوار كه ارزش نيروهاى معنوى بشرى را شناختهاند تنها هدفشان در مقام تعليم شناساندن اين استعدادها است و با دستوراتى كه ميدهند اين ارزش و شخصيت را بالا مىبرند و از سقوط نگهميدارند. پس ظاهر از جاهل در اين آيه جاهل بمقام انسانى است. «و گرنه در برابر اسرار جهان و عظمت خالق آن هيچكس عالم مطلق نيست و مانند پيمبر خاتم (ص) دستور داشت كه رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ، گويد». چون استهزاء نتيجه چنين جهل و خود گناه بزرگيست موسى در جواب اين تهمت، استعاذه كرد نه استغفار يا تبرى از آن، زيرا استعاذه (طلب پناهندگى) درباره مصيبت يا گناهى است كه توبه و استغفار براى دفع يا رفع آن كافى نيست.
بعد از اين جواب بجاى آنكه بنى اسرائيل درك كنند كه امر جديست و بايد
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 191
بيدرنگ اجراء نمايند، بپرسشهاى بيجا از اوصاف و خصوصيات گاو پرداختند و با اين پرسشهاى سبكسرانه كار را بر خود دشوار كردند، زيرا مورد امر در ابتداء «بقرة» نكره بود و هيچ اشاره بوصف و قيدى در آن نبود. پس هر گاه وى را ذبح ميكردند از عهده تكليف برآمده بودند. آنها با عبارتى كه در آن شك و سبكسرى و خود پسندى ظاهر است نخست از ماهيت گاو مىپرسند: « ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ ؟». دو بار «لنا» تكرار شده كه خودپسندى و غرور احمقانه آنها را ميرساند و بجاى «ربنا» «ربك»، و بجاى «ما صفتها» «ما هى» گفتند كه گويا مورد امر از اول بيان نشده و اكنون با درخواست آنها بايد معين گردد. در جواب اين پرسش فقط سن گاو معين گرديد. آن گاه با پندى آمرانه فرمود: «پس از اين توصيف كوتاه» بيدرنگ آنچه مأموريد انجام دهيد!. دوباره از رنگ آن پرسيدند! سه باره- چنان كه گويا متحيرند چه بپرسند ولى بحسب طبيعت بهانه جويى و خيرگى و اينكه شايد بتوانند پيمبر را در جواب عاجز و خود را از تكليف برهانند، باز از ماهيت آن مىپرسند:
«ماهى» و چون متوجه شدند كه گستاخى و خيرگيشان از حد گذشته با لحن عذر و اعتراف بگمراهى خود، مىگويند: «إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا ...» اين بار اوصاف گاو مورد امر بيشتر و موضوع تكليف محدودتر و انجام آن دشوارتر مىگردد.
عموم مفسرين بتقليد يكديگر براى پيدا كردن علت اين حكم (ذبح بقره) بعضى از قاتل مجهول و علت قتل پىجويى كردهاند بعضى براى سبب خوشبختى كسى كه چنين گاوى در سراى او يافت شد و ببهاء بسيارى آن را فروخت داستانها بافتهاند، كه همه اخبارى اسرائيلى است و سند اسلامى درستى ندارد. ظاهر اين آيه بقرينه آيات ديگرى كه درباره يهود و گاو است، اينست كه اين امر حكم مستقلى بوده. و مقدمه براى مطلب آيه بعد نيست. و همين كه اين سوره با آن همه حقايق و مطالبى كه در بر دارد باين نام (بقره) خوانده شده دليل بر اهميت اين داستان و دستور است.
بنى اسرائيل چون ساليان دراز محكوم مصريان بودند، مانند هر قوم محكوم و زبون ديگران، خواه نخواه اوهام و معتقدات مصريان بر آنها چيره شده بود. يكى از مقدسات مصريها گاو بود- گويا احترام و تقديس گاو در مصر مانند هند بيشتر در طبقه كشاورزان و دامداران شايع بود. چون بنى اسرائيل با اين طبقه كه اكثريت مردم آن سرزمين بودند آميزش داشتند تقديس و پرستش گاو بتدريج در آنها
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 192
آن چنان سرايت كرد كه بيشتر آنان عقيده يگانه پرستى پدران خود را فراموش كردند- و چون تقديس گاو در ميان اين طبقات بوده (مانند گاو آپيس «1» ). اين عقيده در تاريخ باندازه خدايان طبقات حاكمه مصر شهرت نيافته است. شايد پس از خروج از مصر و زندگى طولانى در بيابان و معاشرت با قبائل گاوپرست نيز در آنها مؤثر بوده. در هر جا و بهر طريق باشد، تقديس گاو و گوساله در نفوس آنان ريشه داشته و محبت آن قلوبشان را فراگرفته بود. چنان كه در همين سوره آيه 88 بآن اشاره مىكند: «وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ» . بنا بر اين اتخاذ گوساله پس از چند روز غيبت موسى از جهت غفلت و پيش آمد ناگهانى يا اغفال نبوده بلكه منشأ آن علاقه و كشش باطنى آنها بچنين پرستشى بود. بنى اسرائيل كه شعور درك توحيد خالص را نداشتند خواه نخواه ميبايد براى خود معبود محدود و محسوسى گزينند، و چون عصبيت قومى و تعليم پيمبران و نكوهش از خدايان ديگران مانع آنها از تقديس و عبادت خدايان ديگر ملل بود ناچار باين معبود بين المللى زيبا و زنده و زاينده و كارنده و مؤثر در زندگى روى آوردند.
چون تقديس و محبت غير خداوند در حد پرستش، شعور فطرى خداپرستى را پيوسته خفته و پنهان ميدارد، اولين اقدام اصلاحى پيمبران براى بيدار كردن شعور و وجدانهاى بشرى مبارزه منطقى و عملى با بتها و طاغوتها و برداشتن آنها از جلو راه پيشرفت عقل بشرى بوده. يگانه راه بكار افتادن استعدادهاى عقلى و نامتناهى و احياء قواى معنوى و باز شدن سرچشمه عواطف خير، روى آوردن و مقابل داشتن نفس است بسوى مبدء غير متناهيى در قدرت و فعليت هر كمال، همين كه موجود محدود محسوس يا نامحسوس از
(1)- از لاروس قرن بيستم: آپيس، ياهاپى گاو مقدسى بوده كه در ممفيس پرستش ميشد، هاپى تجسم خداى «فتاح» بكسر فاء، و نشانه نيروى خلاقه طبيعت بوده، اين گاو را علاماتى ميبايد: هلالى بر پيشانى، سوسكى زير زبان، كركسى بر پشت، تا زنده بود در معبدى نگهدارى ميشد، چون ميميرد، آزيرس- يا آزارها پى ميگرديد- نامهاى اساراپيس، هاساراپيس، سراپيس، كه يونانيان و روميان بخدايان مصرى مىگفتند از اين جهت بود.
بمقبره آپيسها، سراپئوم، مىگفتند. نام هاپى، بخداى نيل، و به ارواح چهارگانه مراقب ظروف احشاء موميايى شده نيز گفته ميشد.