کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 85
از وضعى بوضع ديگر و از صورتى بصورتى در آوردن است.
فراش: مصدر بمعناى مفروش است، يعنى بستر گسترده براى آسايش و آرامش، بناء:
مصدر بمعناى مبنى، كه متعدى به «على» يا «با» مىشود، يعنى: بناء شده بر آن يا به آن. اين دو جمله از معجزات علمى قرآن است، با آنكه نظريه تحولات زمينى و پيوستگى آن بآسمان در آن زمان از خاطرى خطور نكرده بود، با كلمه «جعل» و «بناء» قرآن بدورانهاى پيش از گسترش زمين و آمادگى آن و پايه و اساس بودن آسمان براى زمين و آسمانهاى برتر براى عوالم زير، اشاره يا تصريح مينمايد.
ند: دو چيزيست كه در ذات يا صفات ممتازه همانند باشند و «مثل» اعم از آنست.
نظم و پيوستگى اين آيات با آيات سابق
آيات سابق درباره هدايت و ايمان و كفر، حقايق ثابت و جامعى از اختلاف معنوى و اخلاقى و سازمان درونى سه گروه را بيان نمود، همين اختلاف است كه منشأ اختلافات ديگر شده و جنگها و محروميتهايى را بعناوين و نامهايى ببار آورده، ميگويند اختلاف و ستيزهها نتيجه برخورد منافع و بهرهبردارى از سرچشمههاى طبيعت است، مگر بدون اختلاف و جنگ هر فرد و جمعى نميتواند بهرهبردارى نمايد؟ اندازه منفعت و بهرهبردارى چيست؟ ميگويند: خوى آز و برترى جويى است كه بشر را بجان هم انداخته و صفها و مسلكهايى پديد آورده، انگيزنده اين خويها چيست و چرا انسان بايد بيش از نيازمندى بجويد و خود و ديگران را برنج اندازد؟ ميگويند اختلافات ذاتى است، با آنكه سازمان عمومى نفسانى انسان و ذاتياتش مشترك است و اختلاف در امور خارج از ذات مىباشد. آنچه منشأ اختلافات گرديده اتخاذ معبودهاى مختلف است، زيرا انسان در وجود و خلقت و تدبير و تربيت و موت و حيات و سراسر هستى نيازمند و مخلوق و مربوب ديگريست، با اين توجه ناچار رب و خالق و رازقى را مىپرستد و سر تسليم در پيشگاه او مىنهد و بوى تقرب مىجويد؛ چيره شدن حواس و اوهام و تقاليد بر عقل فطرى آن رب و معبود مطلق را بصورتهاى محدود گوناگون در مىآورد، و هر چه را موجب و منشأ روزى و قدرت و هستى خود پنداشت بهمان دل مىبندد و همان را مىپرستد. اختلافات از همين جا شروع مىشود.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 86
در اين آيه با نداى هشيارى عمومى همه را ميخواند كه از بند عادات و پرستش غير خدا خود را آزاد سازند و باو روى آرند.
يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي ... : عبوديت لازمه ادراك ربوبيت است، اين ادراك فطرى و وجدانى است، انسان نميتواند خود را مربوب نداند، پس نميتواند معبودى نگيرد، تا آن معبود كه و چه باشد؟ آن پروردگارى كه شما و پيشينيان شما را آفريده، آنچه از خود يا از گذشتگان يا متعلقات زمين و آسمان به خدايى گرفتهايد همه را آفريده و تدبير و تقدير آنها بدست او است؛ تذكر بخلق پيشينيان گويا اشاره بعقايد و آرائيست كه از گذشتگان بآيندگان رسيده و عوامل وراثت و تعظيم گذشتگان آن را در نفوس محكم ساخته و مانند زنجيرهاى آيندگان را بدنبال گذشتگان مىكشاند، با اين حركت فكرى و توجه انسان بربوبيت و خلقت خود (ربكم و خلقكم، با اضافه بضمير مخاطب همين را ميرساند) و تدبير زمين و آسمان ميتواند اين زنجير پيوسته عادات و تقاليد را بگسلاند و عقل را آزاد سازد. پس عبوديت كه اثر احساس بربوبيت است چون فطرى و وجدانى انسان است جاى پرسش نيست: كه چرا- اعْبُدُوا رَبَّكُمُ - آنچه موجب پراكندگى در عبادت شده همان بندهاى عادات و تقاليد است- يعنى شما كه معبودى را بهر صورت مىپرستيد عقل را آزاد سازيد و نظر را برتر آريد و با تفكر در خلقت خود و جهان رب حقيقى را بشناسيد و او را عبادت كنيد، شرك و كفر نتيجه عادت و غفلت است؛ اين آيه با بلاغت مخصوصى پس از بيان و توصيف سه فرقه- مؤمن، كافر، منافق- روى خطاب آورده و با نداى هشيارى همه بشر را كه در ادراكات اوليه يكسانند مخاطب ساخته ...
لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ : توجه و هشيارى بربوبيت موجب عبوديت و آن موجب تقواى مستمر و متكامل ميگردد، گر چه ظاهر اين است كه اين جمله تعلق به «اعبدوا» دارد ولى ضمنا وابسته به «خلقكم» نيز مىباشد. اين فشرده نيروها و استعدادها كه بصورت آدمى در آمده بايد ضمير و فكر خود را بمبدئى بپيوندد و باو رو آورد كه كمال و قدرتش غير متناهى و برتر از غير متناهى است تا شايد احساس بمسؤوليت نسبت بسرمايههاى معنوى در وى بيدار گردد و استعدادهاى خود را با هم و هماهنگ بكار اندازد و هر چه
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 87
بيشتر پيش رود همين سرّ تقوا است (چنان كه پيشتر گفته شد) كه با كلمه «لعلّ» و «تتقون»- فعل مضارع- آمده زيرا عبادت در نفوس عموم اين حركت و مسئوليت را ايجاب نمىنمايد و اگر اين مسئوليت و حركت نفسانى هم شروع شود دوام و استمرار ندارد؛ چون اين مسئوليت نسبت بخود و خدا در انسان بيدار شد مشمول هدايت قرآن مىشود، با اين توجه نظم و پيوستگى اين آيه با آغاز سوره- هُدىً لِلْمُتَّقِينَ - و راه براى رسيدن به مقام تقوا هويدا ميگردد، و گرنه جاى اين پرسش بود كه قرآن چون تنها هدايت براى متقين است، راه و وسيله رسيدن به تقوا چيست؟ هر چه غير آن مبدء هستى و كمال است نه قوا و استعدادهاى آدمى را برمىانگيزد و نه احساس بمسؤوليت ايجاد مينمايد، و چون هر چه غير او محدود است عبادت و توجه و هدف قرار دادن آن انسان را متوقف و محدود و نيروهاى فردى و اجتماعى را پراكنده مىسازد، (اگر تا حال ايمان بچنين مبدء و عبادت آن از وظائف و فضائل فردى بشمار مىآمد، امروز هر چه پيوستگى مردم جهان بيشتر ميگردد احتياج گرائيدن بيك مبدء و توحيد فكرى بيشتر احساس مىشود بلكه در حساب ضروريات در مىآيد، اگر تا امروز اين حقيقت بصورت رسوم و آداب محيطى و نژادى در آمده از اين پس يگانه راه و چاره پيوند بشرى و دستور صلح و سلامتى عمومى مىباشد)، قرآن در اين آيات همه را ميخواند تا هشيار به خلقت خود و جهانى كه در آن بسر مىبرند شوند و جهان را با همه نعمتها و زيبايىها از يك مبدء و براى بهرهگيرى همه بدانند، و چون همه در مهمانسراى اويند همه او را بپرستند. امروز پيشرفت و تكامل فكرى و وابستگى زندگى اين هشيارى را بعموم داده.
الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ... : زمين را پس از دورانهاى طولانى آماده و گسترده براى همه گردانده و از ساليان درازى- پيش از ظهور انسان- منابع و معادن را در درون و روى آن ذخيره ساخته، و هوا و آب و نور را در آن فراوان پديد آورده و از دسترس بشر دور ساخته تا همه بهره گيرند و كسى را قدرت احتكار و جلوگيرى از آن نباشد اينها آيات ربوبيت پروردگار و نشانهاى يكتايى وى و اصول نعمت است: اصل ربوبيت خلق، جعل، تدبير، رزق، آيا ديگر مىسزد كه براى او مانند گيريد؟ در همه اين
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 88
صفات يا بعض آن، و بغير او گرائيد و در برابر جز او سر تعظيم فرود آريد و زبان شكر گشائيد؟ با آنكه اگر پرده عادات و تقاليد را بدريد در پرتو عقل فطرى مىدانيد جز او معبود بحقى نيست ... «فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» .
اين خلقت انسان با حواس و نيروهاى فراوان، اين زمين فرش شده با منابع و ذخائر بىپايان، اين آبهاى ريزان، اين سفره گسترده در كوه و دشت و بيابان، با روزىها و ميوههاى رنگارنگ آن همه از او و براى تو انسان و بازگشت بسوى او است، پس بيان مقصود از آمدن در اين سراى و نظامنامه زندگى در آن و چگونگى بهرهبردارى از نعمتهاى آن هم بايد از او باشد، آن بيان و دستور همين قرآن است پس با تفكر و تعقل در آن، تاريكيهاى شك و ريب را از برابر ديده عقل بزدائيد و بنور هدايت آن، عقل را فروزانتر نمائيد.
آيه بعد كه با «واو» شروع شده همين ربط كتاب تشريع را با كتاب تكوين ميرساند كه هر دو بايد از يك مبدء باشد ...
[سوره البقرة (2): آيات 23 تا 24]
[ترجمه]
(2/ 24- 23)
(23) اگر در آنچه بر بنده خود فرو فرستاديم شك داريد پس سورهاى مانند آن بياوريد و گواهان و ياران خود را جز خدا بخوانيد اگر راستگو و راست انديشيد
(24) پس اگر بجاى نياورديد و هرگز هم بجاى نخواهيد آورد پس پروا گيريد از آتشى كه گيرانه آن انسان است و سنگ، اين آتش همى آماده شده براى كافران.
شرح لغات:
سوره: شرف و مقام عالى، بناء شامخ، ديوار بلند و نيكو. هر قسمتى از قرآن از جهت بلندى معانى و الفاظ كه از دسترس فكر و انديشه بشر برتر است و راهى براى نفوذ در آن نيست سوره خوانده مىشود.
شهداء: جمع شاهد، يعنى حاضر و ناظر، چون به لام يا على يا باء متعدى شود بمعناى خبر جازم و قاطع است كه روى آن حكم شود.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 89
حجاره: جمع حجر: سنگ، يا سنگ مخصوص، و با الف و لام مىشود كه اشاره بسنگهاى ارزشدار باشد كه مورد توجه مردم و معهود مىباشد.
در آغاز سوره با جمله قاطع- لا رَيْبَ فِيهِ - مطلق ريب را (بهمان معنى كه گفته شد) از قرآن نفى نمود، پس مبدء شك در قرآن از حالات و تأثرات نفوس است، شك و ترديد درباره هر حقيقتى هم دو جور است: شك ابتدايى كه محرك و مقدمه يقين است، مردمى كه دچار چنين شكى هستند در شكشان راستگويند و همى خواهند كه تا به يقين رسند، اما كسانى كه گريزان از برهان و يقينند و نفوسشان شك تراش است و اصرار در شك دارند شكشان راست نيست و محرك بسوى يقين نمىباشد. جمله آخر آيه- إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ - اشاره باين دو نوع است: يعنى اگر در شك خود راستگو و راست انديش هستيد با تفكر در اين آيات و بكار بردن نيروهاى خود مىتوانيد از شك برهيد.
ضمير «من مثله» ميشود راجع به ما «مما» باشد، يعنى سورهاى مانند آن كه از روى آن گرفته شده بياوريد- يا من نشئيه- چه از روى چيزى و نمونهاى ساختن بسى آسانتر است از آغاز و ابتكار بىسابقه. اين جمله گذشت و مسامحه را ميرساند كه اگر از روى قرآن هم مثل آن آوريد پذيرفته است. چنان كه كسانى كه بمعارضه برخاستند، همه از روى آيات و سورههاى قرآنى خواستند بسازند ولى تابلوهاى ناقص آنان موجب رسواييشان شد. مىشود ضمير راجع به «عبدنا» باشد يعنى: سورهاى بياوريد كه از مثل چنين كسى باشد، كسى كه مدرسه و معلمى نديده و در چنين سرزمين و محيطى پرورش يافته و روحش رنگى از معلومات و تمدنهاى عصر نگرفته، تنها رنگ عبوديت پروردگار او را بچنين مقامى رسانده چنان عبوديتى كه همه وجودش را فرا گرفته و روح و قلبش مجراى دستور و اراده خداوند گرديده و عبد مطلق گشته، اسم و عنوان و جهات شخصى همه فانى در عبوديت شده: «عبدنا» (ديگر بندگان گزيده با نام يادآورى شده نه مطلق- وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ - عبدنا زكريا).
چون اين كلام از جانب خداوند است جز خداى را بگواهى و كمك و قضاوت بطلبيد.
فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ... : اين جمله براى مسامحه و ميدان دادن به منكرين آمده چون
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 90
جمله شرطيه احتمال وقوع و عدم وقوع را دارد، و جمله قاطع و مؤبد بعد- وَ لَنْ تَفْعَلُوا - رفع اين احتمال را براى هميشه مىنمايد.
دعوت به معارضه و مانند آوردن مردم را در يك زمان يا يك قرن و عجز آنان معجزه است، نفى ابد و خبر از آينده نامحدود معجزه رساتريست. با توجه به اينكه:
انسان موجود متكامل است و خواه نخواه رو بتكامل مىرود، تغيير و تكامل پيوسته صنايع و علوم و سيستم ابزار و آلات نماينده تكامل فكرى آدمى مىباشد، اين تكامل در سخن و بيان و قلم بيشتر ظاهر ميگردد زيرا نطق خاصه و مميّز انسان است، پس اين دعواى قاطع كه پيشرفت زمان هم تصديقش نموده جز از مبدء محيط بر همه زمانها و احوال و اوضاع بشرى نيست!! اين دعواى قاطع براى اين است كه قرآن كلام خدا و معجزه است، چنان كه همه موجودات و مركبات معجزهاند، گر چه عناصر و مواد يك نوع مركبى را آدمى بشناسد ولى تركيب آن بصورت موجودات زنده و داراى آثار حياتى معجزه خلقت و از دسترس فكر و عمل انسان بيرون است، چرا؟ براى آنكه آن معنى و روح و سرّ حياتى كه عناصر را باين صورت و داراى اين خواص و آثار گردانيده از جانب خدا و تجلى اراده پروردگار مىباشد، اعجاز قرآن هم براى همين است كه معانى عاليهاى كه اراده خداوند و روح حيات بخش است در قالب برترين و رساترين عبارات در آمده- وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا - قرآن را در اينجا روح ناميده، اگر اعجاز قرآن براى بلاغت آن بود تنها براى عرب يا فصحاء عرب معجزه بود با آنكه قرآن براى همه و هميشه است، علماء و مفسرين هر كدام بذوق خود اعجاز قرآن را از جهتى دانستهاند: مانند بلاغت، پيشگويى، معارف و علوم جهانى، قوانين و اصول حياتى، دلربايى. هر يك از اين جهات معجزه است براى زمانى و مردمى نه براى همه و هميشه، مانند شكل و آثار و خواص و نظم و نمو و توليد كه هر يك معجزه خلقت در موجودات زنده است ولى همه اينها اثر و ظهور سرّ حيات در عناصر مىباشد. همين سرّ حيات است كه عناصر مستعد را فرا آورده و در هم مىآميزد و بصورت و شكل و نظمى در مىآورد كه پيش از اين فاقد بودند، و عناصر غير مستعد را بر كنار و جدا مىسازد، اين سرّ حيات
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 91
روح و فرقان است،- چنان كه قرآن روح و فرقان ناميده شده- چون قابل و ناقابل را جدا و ممتاز مىگرداند، و عناصر خير و صلاح را در نفوس نمو ميدهد و بالا مىآورد و آنها را از عناصر شر نفسانى ممتاز مىسازد و چشم عقل را بحق و باطل و خير و شر باز ميگرداند، و افراد صالح و قابل را بهر رنگ و از هر قومى كه باشند با هم مىپيوندد و ناصالح را از آنان جدا مىگرداند، بهمين جهت قرآن براى عرب و غير عرب در هر زمانى معجزه باقيه است، هر كس را دلى باشد و به آن دل دهد بلاغت رسا و نظم و آهنگ دلربايش دل و قلب او را مىربايد، براى اهل نظر و فكرى كه از غرور و غرض و تعصب آزاد باشند آيات محكمش درباره اسرار سعادت و شقاوت، هدايت و ضلالت، امور نفسانى و روانى، اخلاقى و اجتماعى، و بيان مبادى و غايات خلقت و روابط عمومى جهان و خلق و خالق، حقوق بين بين، اعمال و آثار ملكات و آداب و تشريع و نظامات، معجزه علمى و عقلى مىباشد. اول تا آنجا كه مىنگريم مردانى آزاده با آنكه از روى ترجمههاى نارسا اين كتاب اعجاز را مورد تأمل قرار داده و بحقايقى محدود از آن برخوردهاند به برترى و قدرت معنوى و نافذ آن اعتراف نموده و چه بسا سر تعظيم يا تسليم فرود آوردهاند، مردانى چون كارلايل، تولستوى، ولز، روسو، و بسيارى مانند اينها كه نام و سخنشان در كتابها ضبط شده.