کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 273
فاسد مىشود و كسى كه نه خود بينوايى را سير مىنمايد و نه ديگران را به سير نمودن بينوايان برمىانگيزد؛ چگونه دين را تصديق كرده و به آن ايمان آورده است؟
اين همان مكذب به دين است گرچه بظاهر دين خود را بيارايد، گرچه نماز گزارد:
فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ، الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ : فويل، مشعر بجواب شرط مقدر و متفرع به آيات قبل و اعلام نفرين و دورى از رحمت است. المصلين، راجع به همان مكذبين توصيف شده است: آنها كه يتيم را ميرانند و افسرده ميدارند و به اطعام مسكين رغبت و ترغيب ندارند، پس ويل «زيان و دورى از رحمت» بر آنها باد، اگر چه نماز- گزارانند.
تصريح به ضمير «هم» اشعار به تثبيت و تخصيص، و عن صلاتهم بجاى «من صلاتهم» دلالت به روىگردانى و دورى از روح و حقيقت نماز (نه اجزاء و ركعات آن) دارد.
اين روح و حقيقت در ركعات و سجدهها و حمد و تسبيح، كامل و ظاهر مىشود تا نماز- گزار را از جواذب پست برهاند و از ذكر به فكر تحقق يابد و اسماء و صفات خالق در او تجلى نمايد و منشأ خير و رحمت خلق گردد. پس اگر نمازگزار با آن تكبيرات ابتدايى و نهايى و حركات ركوع و سجود و ذكر صفات ربوبى و تكرار رحمت رحمان و رحيم و تسبيح و تقديس مبدء اين صفات و تسليم به مشيت او، به اين صفات تحقق و تقرب نيابد و وجودش منشأ رحمت و خير نگردد، يكسره از نماز دور و غافل است.
بعضى از مفسرين بر خلاف ظاهر پيوسته و روش آيات اين سوره، فويل ...
را منقطع از آيات قبل و چون جواب شرط و سؤال مقدرى دانستهاند: چون اوصاف مكذبين شناخته شد، پس نمازگزارانى كه داراى اين چنين اوصافى مىباشند چگونهاند؟
الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ. وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ : اين دو آيه عطف بيان و چون جواب از سؤال مقدرى است: آنها كه نمازگزارند و از روح نماز دور و غافلند، چرا نماز مىخوانند؟- تا خود را به ظاهر الصلاحى بيارايند و تا در صف نمازگزاران وارد شوند و خود را بنمايانند و از بركات اجتماع آن پاكدلان بهرهمند گردند- (بگفته يكى از مصلحين غرب درباره رياكاران كليسايى: انجيل مقدس ميدهند و منابع ثروت و سرمايهها
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 274
و طلاها را مىبرند!) اگر اينها نمازگزاران با اخلاصند چرا مانع ماعون مىگردند.
از معانى لغوى و موارد استعمال لغت خاص ماعون، كه شرح داده شد، معلوم مىشود كه معناى اصلى آن مطلق منابع فياض طبيعت است و سپس به آلات و وسائل عمومى توليد و زندگى كه براى همه فراهم نمىشود و بايد در دسترس همه باشد نيز اطلاق شده. آنچه مفسرين درباره لغت ماعون احتمال دادهاند: «ديگ بزرگ، تيشه، دلو، اثاث خانه، آب، نمك» بيان مواردى است كه در زمانهاى گذشته مورد نظر بوده و در دسترس عموم نبوده و آنچه در بعضى روايات آمده كه مقصود از ماعون زكات يا قرض است گويا نظر بحق قانونى و عمومى است بر كسانى كه بيشتر از سرمايههاى عمومى بهرهمندند.
اگر نماز اين نمازگزاران، دور از ريا و مقرب بخدا باشد بايد بكوشند تا منابع زندگى و وسائل عمومى آن در دسترس همه واقع شود و بايد حقوق مشروعه خلق را اداء كنند و بايد چشمشان بسوى خدا و دستشان براى دستگيرى بينوايان و ستمزدگان باز باشد. اگر چنين بودند و خود را مسئول خلق دانستند، نماز را در معنا و صورت بپا داشتهاند، و گر نه تنها نمازگزار و رياكارند: «المصلين ...» نه بپا دارنده نماز: «يقيمون- مقيمون- اقام الصلاة» كه قرآن در مقام تعريف و تمجيد از متقين مخلصين، بيان نموده. آنها كه نماز مىگزارند و اقامه نماز نمىنمايند، چون ميدان ديدشان از سود و شهوات و آرزوهاى محدود خود پيشتر نمىرود، خدا و دين و نماز و احكام و وابستگى به اينها را (چون يهوديان) وسيلهاى براى در انحصار آوردن وسائل و منابع زندگى گرفتهاند. بپا دارندگان نمازى كه پيوستگى با خالق و خلق است منشأ بركت و رحمت خيرند، و اينها سزاوار ويل، همان ويلى كه سزاى ربايندگان اموال مردم از طريق كيل و وزن است: « وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ ... » و سزاى سركشانيست كه شخصيت ديگران را در هم مىشكنند و اموالشان را مىبرند وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ ...
- رجوع شود بشرح و تفسير اين آيات- هر يك از اينها بصورتى و از راهى، حقوق حياتى و سرمايه عمومى مردم را مىربايند، مردمى با گردنكشى و زور، مردمى بوسيله ترازو و داد و ستد، گروهى با چهره نماز و دين. از نظر قرآن كريم همه اينها
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 275
سزاوار نفرين «ويل» و محكومند، يا بايد اصلاح شوند و يا اجتماع مسلمانان از آنها پاك گردد.
فعل يمنعون، اشعار به اين دارد كه ماعون بوضع و اقتضاى طبيعى، براى انتفاع عموم است و آنچه آن را محدود و عموم را از بهرهبردارى محروم مىدارد، همين مردمان مانع و متجاوزند. پس براى برگشت به وضع اصلى و طبيعى كه تعميم منابع ثروت است بايد اين مانعها بركنار شوند و دستشان كوتاه گردد و ديگر قانون و اصلى و مجوزى مورد ندارد.
اين سوره كه در سورههاى آخرين قرآن قرار گرفته، با استفهام اعجابانگيز و توصيفهاى منفى و مثبت و تكرار «الذى- الذين» هم روى باطنى مكذبين به دين را كه در پرده ديندارى و نمازگزارى پنهان ميدارند- با نشاندادن اعمالشان- مىنماياند و هم ضمنا اصول تربيت قرآن و هدفهاى آن را مىشناساند.
تا آيه 4، با طول يكسان، و هر آيه بتناسب مطالب، متضمن دو ايقاع خفيف و شديد است: أَ رَأَيْتَ الَّذِي- يُكَذِّبُ بِالدِّينِ. فَذلِكَ الَّذِي- يَدُعُّ الْيَتِيمَ. وَ لا يَحُضُّ- عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ - فواصل آيات تا آيه 5 با- ياء، نون- ميم. نون- پيش مىرود. نمايش اوصاف مكذبين، از فاصله ناگهانى و كوتاه آيه 5، مىگذرد، و بنهايت طول نسبى و تفصيل آيه 6 مىرسد و با تغيير لحن و فواصل به واو، نون- شنونده را عبور مىدهد تا به دو آيه كوتاه و يكسان 7 و 8 سوره پايان مىيابد.
لغات و اوزان كلمات خاص اين سوره: يدع. يمنعون. الماعون، است.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 276
سورة الكوثر
، مكى (بدون بسم اللَّه) سه آيه است
[سوره الكوثر (108): آيات 1 تا 3]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ترجمه
ما بتو بخشيديم سرچشمه افزاينده را. (1)
پس براى پروردگارت نماز گزار و نحر كن. (2)
بيگمان دشمن كينهجوى تو دنبال بريده است. (3)
شرح لغات:
اعطى: چيزى را به او بخشيد- در دسترسش گذارد، بيش از درخواست يا انتظار بداد.
الكوثر: صفت مبالغه (از كثرت): سرچشمه خود جوش، افزاينده، سرشار، خير بسيار.
انحر: امر از نحر: بر گلوگاه حيوان زد، ذبحش كرد، به نماز يا در برابر چيزى ايستاد، كارى را بشايستگى انجام داد، سينهاش را به جلو آورد.
شانئ: اسم فاعل از شنأ: با او دشمنى كرد، بدرفتارى نمود، كينهاش را به دل گرفت.
شنآن، مصدر و دلالت بر رفت و آمد دارد. مانند: خلجان و دوران.
ابتر: نازا، دم بريده، بىنام و نشان، ناپايدار، مقطوع الخير.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 277
إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ : جمله اسميه مؤكد و ضمير جمع متكلم و مكرر، دلالت مينمايد به تخصيص اعطاء به فاعل و ضمانت و تعظيم آن و دخالت علل و اسباب فاعلى، و چون اعطاء تمليك از روى تفضل و بمقدار استعداد گيرنده و كرامت دهنده است، اين اعطاء بىپايان مىباشد و پيوسته افزايش مىيابد. فعل اعطينا، دلالت به اعطاء سابق دارد. الكوثر، چون به معناى منبع و ماده جوشان و افزاينده است و قرينهاى براى تحديد آن در ظاهر آيه نيست، هر چيزى را شامل مىشود كه از روح مخاطب گرامى سرچشمه گرفته. و شايد بقرينه عهد و خطاب، همان سرچشمه فياض وحى و نبوت باشد كه ديگر خيرات از موارد و آثار آنست. و آنچه مفسرين ذكر كردهاند- از قرآن، حكمت و علم، كثرت ذريه، علماء امت، كثرت پيروان، شفاعت- همين بيان آثار و موارد وحى و نبوت است كه پيش از اينها به آن حضرت داده شده و فعل ماضى اعطينا، نيز دلالت بر همين دارد، قرآن از آثار همين كوثر وحى و استعداد آن است و خود كوثرى است كه از آيات آن علم و معرفت مىجوشد و هر طالبى را به اندازه ظرفيتش سيراب مىگرداند، و تلاوت آياتش اذهان و نفوس را از اوهام باطل و عادات و اخلاق پست پاك مىسازد و سرچشمه حكمت را از درون فطرتها جارى مىنمايد: « يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ »- اين كتاب و حكمت كه مورد اشاره آيه است و از سرچشمه تعليم قرآن مايه مىگيرد، خود سرچشمه جوشان و خير كثيرى است كه به همه جوانب زندگى جارى مىشود: « وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ».
كتاب و حكمتى كه قرآن پس از تزكيه تعليم مىدهد، چشم عقل فطرى را به مبادى و نهايت جهان و طريق سلوك انسان و رازها و ريشههاى آفرينش و اصول احكام باز مىنمايد. قرآن با اين طريق تعليم، حس تحقيق و دريافت را در اذهان مردمان مستعد بيدار كرد و علوم و عقايد و اوهام جامد آنها را در هم شكست، و بسر چشمه معارف و ايمان پاك هدايتشان نمود و در اين اذهان سرچشمههايى گشود. مظهر ديگر و مثل كامل اين كوثر، گفتار و رفتار و روش و اخلاق آن حضرت بود كه براى هميشه سرچشمه ايمان و معرفت و حكمت و طريق زندگى و ابديت است. و همين كوثر، از مجراى توارث و خون و تربيت خاصى در وجود امامان و ذريه پاكش جريان يافت و موجب
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 278
تكثير نسل او و هدايت خلق گرديد. چنان كه از يگانه دختر اطهرش- با آن همه دشمنىها و كشتارها- فرزندانى با ايمان و غيور پديد آمدند و براى هدايت و نجات خلق بهر سو پراكنده و افزوده شدند و منشأ فيض و هدايت خلق در هر زمان گرديدند. و همچنين هر يك از علماى اسلام كه وارث معارف قرآن و پيوسته بروح محمدى (ص) و وحى او مىباشند فرزندان روحى آن حضرت و شعبهاى از نهر كوثرند و لا يزال سرچشمه اصول و فروع اسلام از افكارشان منفجر شده بسوى فراگيرندگان جارى مىشود، چه مردم زمان آنها را بشناسند يا نشناسند. و چون اين سرچشمهها متصل به منبع فياض وحى و داراى اصول روشن و فطرى مىباشد، همواره فطرتها و وجدانهاى پاك آنها را مىپذيرد و با فقد تبليغ منظم و مجهز و با همه مشكلات و موانع، پيروان اين آئين افزايش مىيابند. هدف نهايى امامت و رهبرى آن نيز گذراندن مسلمانان از مشكلات عادى زندگى و رساندن به سرچشمه كوثر مىباشد «1» . حقيقت شفاعت در آخرت نيز نمودار همين كوثر و پيوستگى به آن است. اوصافى كه در روايات از طرق مختلف، درباره حوض يا نهر كوثر شده، تمثيل و اشاراتى است از همين سرچشمه وحى و نبوت:
« عن النبى : انه نهر فى الجنة وعدنيه ربى فيه خير كثير احلى من العسل و ابيض من اللبن و ابرد من الثلج ... حافتاه الزبرجد و اوانيه من فضة لا يظمأ من شرب منه
»- كوثر نهرى است در بهشت كه پروردگارم به من وعده داده، در آن خير بسيار است، از عسل شيرينتر و از شير سپيدتر و از يخ سردتر است، دو لبه آن زبرجد و ظروف آن از نقره مىباشد، هر كس از آن بنوشد تشنه نشود.
ما فى الجنة بستان الا و فيه من الكوثر نهر جارى ...
- در بهشت بوستانى نيست مگر آنكه در آن از كوثر نهرى جارى است.
نهر كوثر چنان كه در بعضى روايات آمده، از زير عرش جريان دارد و مبدء و نهايت
(1)-
و اللَّه لو تكافئوا عن زمام نبذه اليه رسول اللَّه لاعتقله و لسار بهم سيرا سجحا ... و لاوردهم منهلا نميرا فضفاضا تطفح ضفتاه
: بخدا سوگند اگر همدستى ميكردند و زمامدارى را كه رسول خدا بوى داده بود به عهدهاش مىگذاشتند آنها را آسان پيش مىبرد ... تا به سرچشمه جوشان و پرمايه و گوارايى مىرساند كه از دو سوى آن سرشار ميريخت»- از خطابه حضرت زهرا (ع) هنگام بيماريش، براى بانوان مهاجر و انصار.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 279
آن بىپايان و نامحدود است. و هر كس به اندازه ظرفيت ذهن صاف و پاكش از آن دريافت و بهرهاى دارد (شايد جمله- اوانيه من فضة- اشاره به اين گونه ظرفيت يا نمودارى از آن باشد)- و چون معارف و علوم بشرى نيست كه سرچشمهاش سطحى و پايانپذير و دريافتش محدود و آلوده به شهوات و اوهام و ناگوار در ذوقها باشد.
چون منبع كوثر از زير عرش فرمانفرمايى پروردگار است و بصورت وحى جريان دارد، خروشان و پاك كننده و درهم شكننده و بالا برنده و گسترش يابنده و سازنده است و در هر جهت و هر ظرفى و پديدهاى مظهرى دارد، براى ظرفيتهاى قابل، خرمى و تحرك و كمال و نيرومندى و خوشى مىآورد و براى ظرفيتهاى ناقابل تباهى و افسردگى و زوال در بردارد. اينگونه آثار و نمودارها از مراتب و مجارى وحى رخ مىنمايد، گرچه سرچشمه و كوثر آن از نظرهايى پنهان باشد- چه غريزى و محدود مانند وحى زنبور عسل باشد، يا عالى و عقلى چون وحى پيمبرى «1» . از همين جهت كه كوثر، اصل و منبع و مظاهرى دارد، مطلق آمده: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ...
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ : اين آيه تفريع به آيه سابق و بگفته عموم مفسرين: امر به شكرگزارى در مقابل اعطاء كوثر، بوسيله نماز است كه متضمن شكر به قلب و زبان و جوارح ميباشد. و چون پيش از اين امر «فصلّ»، نماز واجب بوده، اين امر بايد تأكيدى و يا بقرينه لربك، تنبيه به اختصاص و اخلاص هر چه بيشتر نماز براى پروردگار باشد- نه آن چنان نمازى كه خود نمايان و مانعين ماعون مىگزارند- و نيز مقصود از امر «انحر» ايجاب قربانى شتر است كه گرانبهاترين مال عرب بود، در راه خدا و
(1)-
چون كه اوحى الرب الى النحل آمده است
خانه وحيش پر از حلوا شده است
او بنور وحى حق عز و جل
كرد عالم را پر از شمع و عسل .
اين كه كرمناست بالا مىرود
وحيش از زنبور كى كمتر بود
نى تو اعطيناك كوثر خواندهاى
پس چرا خشكى و تشنه ماندهاى
يا مگر فرعونى و كوثر چو نيل
بر تو خون گشته است و ناخوش اى عليل
توبه كن بيزار شو از هر عدو
كو ندارد آب كوثر را گلو
هر كه را ديدى ز كوثر سرخ رو
او محمد (ص) خوس با او گير خو
هر كه را ديدى ز كوثر خشك لب
دشمنش ميدار همچون مرگ و تب
زانكه او بو جهل شد يا بو لهب