کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 213
و بقرينه عطف مشركين منظور كفر اولى نيست. جمله اسميّه فِي نارِ جَهَنَّمَ ، وقوع و ثبات اينگونه كافران را در دوزخ ميرساند. خالدين، حال براى ضمير مستتر در « فِي نارِ جَهَنَّمَ » است. اولئك، اشاره به دورى آنها از رحمت و حق يا كنايه طعنآميز است به آن كافرانى كه خود را از ايمان به بينه برتر پنداشتند و از آن روى گرداندند.
هم، براى تأكيد و اختصاص است. البريّه، كه اصل آن البريئه و از «برء الخلق و برء من العيب» اشتقاق يافته، اشعار به خلقت اولى و آراسته دارد: آنها كه پس از آمدن بينه الهى كافر شدند (از اهل كتاب و مشركين) در آتش دوزخ جايگير و ثابت و جاودانند.
همان دور شدگان از خير و حق، يا آن سركشان و بزرگمنشان، بدترين و شريرترين آفريدگان- همان آفريدگانى كه خداوند آنها را درست و راست آفريده- مىباشند.
جايگيرى و جاودانى اينگونه كافران در دوزخ گويا براى همين است كه پس از آمدن بينه و دين قيّمه، سركشى نمودند و عناد ورزيدند و بآن كافر شدند.
و چون در اينگونه كفر اهل كتاب و مشركين با هم همنوا گرديدند، در اين آيه مانند آيه اول، هر دو گروه با هم و بتفصيل نامشان برده شده و چون كفر اينان مانند كفر ابتدايى نيست كه ناشى از غفلت و نيامدن حجت باشد به سختترين عذاب مشترك بيم داده شدهاند. اينها كه با آمدن و تابش بينه، چشم بر هم نهادند و خود را در تاريكى نگهداشتند و دچار تضاد نفسانى شدند و بذر وجود خود را سياه و تباه نمودند آيا نبايد در دوزخى كه فراهم كردهاند جاويدان شوند؟ «1» . اينها كه يكسره از مقام و مواهب انسانى خود را پائين آوردند و عقل و انديشه و انگيزههاى خير را در راه شر و فساد خود و ديگران بكار بردند و آن مواهب را محكوم غرائز حيوانى گرداندند، آيا از هر جانور خطرناكى خطرناكتر و شريرتر نيستند؟ أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ .
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ : آمنوا، بجاى المؤمنين مانند كفروا، اشعار به حدوث ايمان از روى اراده و انديشه دارد. اولئك، براى تعظيم.
هم، براى اختصاص و تأكيد است. البريه، چنان كه گفته شد، به آفريدگان آراسته
(1)-
گر بگويم آنچه او دارد نهان
فتنه افهام خيزد در جهان
چشم گر آن رو نبيند كور به
دود دوزخ از ارم مهجور به
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 214
و كامل گفته مىشود: همانها كه با تابش نور بينه چشم گشودند و ايمان آوردند و كارهاى شايسته و متناسب با اهداف ايمانى انجام دادند- همان بزرگواران منشأ خير و گزيدهترين و راقىترين آفريدگانى هستند كه آراسته و كامل آفريده شدهاند.
جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ : جزاؤهم، بجاى لهم، كه در آيات ديگر آمده، پاداش كافى و به اندازه را ميرساند، چه معناى لغوى جزاء همين است. عند ربهم، دلالت دارد به وجود عين پاداش و نگهدارى آن نزد پروردگار. از جهت همين مفهوم است كه اگر شخصى در مقام اقرار و قضاوت بگويد: «عندى ...» با آنكه بگويد «على ...، دو گونه اقرار است و دو حكم دارد- اول اقرار به عين موجود و دوم اقرار به ذمه است. رب مضاف «ربهم» اشعار به پرورش و افزايش جزاء دارد. عدن، صفت جنات: جاودان يا محل رويش و پرورش بهشتها- و فساد ناپذير. تجرى ...
صفت جنات. خالدين حال براى ضمير هم. ابدا صفت براى خلودا، كه مفعول مطلق و مستفاد از خالدين است مفهوم مخالف اين وصف مؤكد « خالِدِينَ فِيها أَبَداً » مبين اين است كه معناى خلود بى پايانى نيست. شايد قيد ابدا كه درباره خلود مؤمنين آمده و درباره كافرين نيامده براى همين است. رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ ، استيناف و بيان برترين الطاف و مبدء نعمتها مىباشد. عنهم، مبين اين است كه رضايت خداوند از خود مؤمنين است كه منشأ ايمان و عمل صالحند چنان كه رضايت مؤمنين « وَ رَضُوا عَنْهُ » از ذات «اللَّه» جامع صفات است.
توصيفها و تعبيرات و تأكيدات خاصى كه در اين آيه، از پاداش و نعمتها شده فراخور ايمان و اخلاق و اعمال آن گزيدگان بشر « خَيْرُ الْبَرِيَّةِ » است. همانها كه در پرتو بينه الهى استعداد و مواهبشان رشد يافته و ريشه دوانده و شكفته گرديده:
«جنات عدن». و از ايمان و اعمال سرشار از خيرشان، ريشههاى ايمان و استعدادهاى ديگران سيراب و سرسبز ميشود: « تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ». اينها چون به مبدء حيات و ابديت پيوستهاند از فناء رسته و زندگى جاودان يافتهاند: « خالِدِينَ فِيها أَبَداً » و ايمان و اعمالشان منشأ بهشتها ميگردد. و چون مجذوب حق و مستغرق در مشاهده
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 215
جمال صفات پروردگارند، خداوند از آنها خشنود و آنها از خداى خود خوشنودند:
« رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ». منشأ همه اين بهشتها و نعمتهاى جاويد، روح حساس و دراك و خاشع آنها ميباشد:- ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ - ذلك، اشاره به نعمتها و پاداشهاى مذكور است.
خشيت نگرانى و هراسى است كه از شعور به قدرت و مسئوليت پديد مىآيد و موجب پذيرش و تسليم و تربيت ميگردد: «ربه». و اين از خواص روحى انسان راقى و دريابنده ميباشد: « إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ».
همين كه بيشتر آيات اين سوره طولانىتر از عموم آيات مكى مىباشد خود قرينهايست كه اين سوره از سورههاى مدنى است.
از آيه اول تا سوم- هماهنگ با فشردگى و اوج معانى- آيات همى كوتاهتر شده و سپس همى بلند و كوتاه گرديده تا آخرين آيه كه به منتهاى طول نسبى رسيده است.
كلمات آخر آيات- جز آيه 2 و 8- بر وزن «فيعله- مشدد» آمده كه نماياننده چگونگى فصل و قطع از سابق و شروع به مطلب بعد ميباشد- اينگونه قطع و فصل در همه كلمات آخر «فصول» آيات مشهود است. و شايد هر وزنى براى نماياندن نوع فصل يا پيوستگى آيات باشد كه با تأمل و مقايسه، چگونگى اختلاف اين فصول را ميتوان دريافت ولى اسرار تنوع اين الحان و اوزان را جز خداوندى كه گوينده و سازنده آنها است نميداند.
لغات و اوزان كلمات خاصى كه در تركيب آيات اين سوره آمده: منفكين- البينه- قيمه- القيمه- البريه- است.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 216
سورة الزلزال
، مدنى يا مكى 8 آيه (بدون بسم اللَّه) است
[سوره الزلزلة (99): آيات 1 تا 8]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ترجمه
آن گاه كه زمين به لرزه درآيد. به لرزشى كه مىبايد. (1)
و بيرون دهد سنگينىهاى خود را. (2)
و گويد انسان: چه پيش آمده زمين را؟! (3)
در آن روز بازگويد خبرهاى خود را. (4)
به اينكه پروردگارت مر او را وحى نموده. (5)
در آن روز مردم گروه گروه و پراكنده بيرون آيند تا اعمالشان بآنها نمايانده شود. (6)
پس كسى كه باندازه سنگينى ذرهاى نيكى كند آن را بنگرد. (7)
و كسى كه باندازه ذرهاى بد كند آن را بنگرد. (8)
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 217
شرح لغات:
زلزل: ماضى مجهول: زمين به جنبش درآمد، شخص هراسان گرديد، شتر به سختى رانده شد. شايد ريشه اصلى اين فعل رباعى زل- (ثلاثى- بتشديد لام)، يا زلز، باشد كه براى تشديد يا تكرار مفهوم فعل، زاء يا لام افزوده شده است. زل: لغزيد، فرو افتاد. زلز:
به اضطراب درآمد.
اثقال: جمع ثقل (بكسر ثاء و سكون قاف): بار سنگين، وزن- «بفتح ثاء و قاف» هر چيز نفيس، توشه مسافر.
مثقال: بمعناى اسم مصدر: وزن، سنگينى. بمعناى اسم آلت: آنچه بوسيله آن وزن و سنجيده ميشود.
اوحى: از وحى: به او اشاره نمود، نهانى با وى سخن گفت، در ضميرش الهام نمود، احساس به نگرانى كرد.
يصدر: مضارع صدر: از جايى برگشت، از محل آبخور بيرون آمد، بسوى جايى رفت، از پشت مكانى سر برآورد، كار انجام شد، به نتيجه رسيد.
اشتات: جمع شت و شتات: پراكنده، پراكندگى.
ذره: اجزاء گرد كه در هوا منتشر است- هباء، كمترين جزء جسم، مورچه.
إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها : اذا ظرف فعل ماضى «زلزلت» كه محقق الوقوع در آينده و منسوب به فاعل و عامل مجهول است. زلزالها، مفعول مطلق و مضاف، دلالت بر عظمت و خصوصيت آن زلزله دارد: آن گاه كه زمين به لرزه درآيد- آن لرزه مخصوص و بزرگش. «1» انواع زلزلههايى كه پيوسته در زمين رخ ميدهد موضعى و كوتاه و گذرا مىباشد.
ولى اين زلزلهاى كه قرآن با قاطعيت و اوصاف خاص از آن خبر داده، نهايى و فرا- گيرنده است كه با آن يا پس از آن زمين دگرگون ميگردد و رستاخيز عظيم رخ مينمايد.
اما علل طبيعى چنين زلزلهاى چه خواهد بود خدا ميداند. چنان كه هنوز علل واقعى و اصلى اين زلزلههاى موضعى و گذرا چنان كه بايد معلوم نشده است. تا كنون بيش از اين نميدانيم كه اين زلزلهها از آثار حرارت فوق العاده اعماق و قسمتهاى مركزى زمين است كه مواد آن را بيش از حد گداخته ميدارد و گاه در لاىهاى طبقات بالا نفوذ
(1)- رجوع شود به تفسير و توضيح آيه « يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ - نازعات» و آيات « إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ - انشقاق».
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 218
مينمايد و بسبب تبخير آبهاى درونى و فشار آن و يا فرو ريختن صخرههاى بزرگ و جا بجا شدن آنها سطح بالاى زمين به لرزه درمىآيد. آنچه نميدانيم اين است كه اينگونه حرارت درونى زمين كه منشأ زلزلهها و آتشفشانها و تبدل عنصرها ميشود چگونه پديد آمده و سرانجام آن چه خواهد بود؟
«بر مبناى فرضيه «كانت- لاپلاس» كه از اوائل قرن هيجده پديد آمد و تا اوائل قرن كنونى پذيرفته شده بود- حرارت درونى زمين از شعلهورى آن كه از خورشيد جدا شده بود، باقيمانده و بتدريج سرد ميشود. ولى فرضيه جدا شدن سيارات از خورشيد، بوسيله محققينى مانند «كلرك ماكسون» مردود شناخته شد و پس از آن فرضيههاى ديگر پيش آمد و اكنون فرضيه تأييد شده آن است كه «كوييپر و تيسزاخر» پس از بررسىهاى علمى ابراز داشتهاند. بنا بر اين فرضيه، چون سيارات منظومه شمسى از گاز سرد و ذرات غبار بين ستارهها پديد آمده و با متراكم خورشيد متراكم شده و شكل يافتهاند، بايد اشتغال و حرارت درونى زمين پس از تراكم وجود آن پديد آمده باشد. پس سبب اين حرارت شديد و گدازنده درون زمين چيست؟
آيا بر اثر فشار قسمتهاى بالا و محيط زمين پديد آمده يا سبب ديگرى دارد؟
با بررسىهاى خواص فيزيكى اجسام اين نظر تأييد شده كه حرارت و ذوبان هسته زمين نتيجه تشعشع مواد «راديو آكتيو» است. بنا بر اين بعكس فرضيه «كانت- لاپلاس» كه بتدريج حرارت مركزى فرو مىنشيند، شايد پيوسته گرمتر شود و به قسمتهاى بالا و سطح زمين برسد و دچار تشعشعها و لرزههاى نهايى گردد و يكباره بصورت نيروى مشعشع درآيد- « يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها »- و مواد سنگين آن از سنگينى خارج و مبدل شود: « وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها ». و شايد كه اين زلزله و انفجار نهايى زمين از آثار انفجارهاى خورشيدى رخ دهد- براى آشنايى به نظريات مشروح و مستدل درباره ساختمان مادى خورشيد و سيارات و وضع نهايى آنها رجوع شود به نوشتههاى «ژرژگاموف» بخصوص فصل 15 و 18 از كتاب «ماده زمين و آسمان» و همچنين به توضيحاتى كه به تناسب آيات در بخش اول از جزء آخر اين تفسير آمده».
وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها - و اخرجت عطف به زلزلت، تكرار و تصريح به اسم ظاهر «الارض» بجاى ضمير، براى توجه بيشتر و اتكاء به حوادث زمين است. اثقال اگر جمع ثقل (بكسر ثاء و سكون قاف) باشد، منظور يا اجسام فشرده و سنگين وزن درون زمين يا گران قيمت آنست: و آن گاه كه زمين بيرون دهد مواد سنگين و فشردهاى را كه آن را استوار و برقرار ميدارد. يا ذخائر و معادنى را كه وسيله زندگى در آنست.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 219
و چون چنين پيش آيد زمين پوك ميگردد ديگر نه خود استقرار دارد و نه براى ساكنين در آن قرارى خواهد بود. و اگر اثقال جمع ثقل (بفتح ثاء و قاف) باشد مقصود همان نفائس و ذخائر ارزشدار زمين است. بنا بر اين ميشود كه واو «و اخرجت ...» حاليه و خبر از گذشته يعنى پيش از وقوع آن زلزله باشد: آن گاه كه چنان زلزله رخ دهد- و حال آنكه زمين نفائس خود را بيرون داده و در دسترس آدميان قرار داده است.
وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها : الانسان ناظر به نوع يا افراد است. ما، براى اعجاب و از قبيل حديث نفس ميباشد: انسان كه چنين حادثهاى را براى زمين آرام پيش بينى نميكرد، گويد چه شده زمين را كه به چنين وضعى درآمده و چه بر آن عارض شده است؟! اين آيه نيز يا عطف به زلزلت و به اعتبار اذا، خبر از آينده محقق مىباشد و يا بيان حال گذشته و پيش از وقوع چنين حادثه است.
ميشود كه آيه اذا زلزلت ... و دو آيه معطوف به آن، از قبيل استعاره در كلام و خبر از ظرف آينده از جهت علاقه به مظروف باشد- چنان كه گويند زمين از جمعيت ميلرزيد يا موج مىزد يا زمين تكامل يافته- اگر اين معنى مطابق با محاورات متعارف زمان نزول قرآن باشد، شايد اين آيات از دورانهاى نهايى و تكامل زمين از جهت جنبشهاى فكرى خبر ميدهد: پس از دورههاى بسيار درازى كه، آدميان آرام و بىخبر روى زمين زيست مىنمايند و از درون و اسرار زمين و جهان آگاهى ندارند، ناگهان دورهاى فرا رسد كه مغزها و عقولى كه خود از پديدههاى زمين است بحركت درآيد و جنب و جوشى در سراسر زمين روى دهد: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ ... - و چنان منابع و نفائس و نيروهاى زمين بيرون آيد و بكار افتد: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها - كه انسان را بشگفتى و هراس آورد: وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها ؟!.
گرچه اين تأويل و اشارات، با مضامين پنج آيه اول سازگارى دارد ولى با ظواهر آيات آخر يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ ... كه خبر از بروز مردم در قيامت است سازگار نيست. مگر آنكه اين روز رستاخيز بزرگ، در پايان و پيوسته به آن حوادث باشد.
يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها- بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها : يومئذ، بدل اذا اذا زلزلت ...