کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 119
پيش از صالح چون نوح و ابراهيم و لوط و هود، و پس از صالح چون شعيب و موسى، اينگونه رسالت و انذار را يادآورى مىنمايد، كه هر يك از آنان براى قوم خود عذابى پيش بينى مىكردند، و آيات و نشانههايى از آن بيان مىنمودند يا مىنماياندند، تا شايد آن اقوام متنبه شوند و آيندگانشان عبرت گيرند.
شايد به تناسب وضع زندگى قوم ثمود، آن شتر و حدودش، از اينگونه آيات و نشانهها بوده تا اگر حدود و حريمش را محترم دارند، آيت رحمت و امان باشد، و اگر به حدودش تجاوز كنند و به آن گزندى برسانند، آيت خشم و عذاب و سلب امنيت باشد. آيه بودن آن شتر به اين معنا، از مضمون آياتى كه ذكر شد بوضوح برمىآيد. و گويا اشتباه در معناى آيه- كه بعضى گمان كردهاند هميشه و در همه جا به معناى نشانه خداست- منشأ انديشه در چگونگى آيه بودن و پيدايش آن شتر گشته، و سپس چنان داستانى به خاطر كسى رسيده و شهرت يافته است. گرچه شتر و هر موجود زندهاى چه ناگهان از ميان سنگ بيرون آيد، يا موافق سنت آفرينش و حيات از طريق ولادت و از ميان عناصر طبيعت و بتدريج رخ نمايد، براى اهل نظر هميشه آيه قدرت و حكمت خداوند و معجزه است: « أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ؟!» «1» آن شتر هر چه بوده، چه آيه خدا يا آيه عذاب، و بهر صورت پديد آمده باشد، براى آن قوم بدوى و مقتدر و سركش كه در مقابل هيچ حقى سر فرود نمىآوردند، چنين نشانه خدايى لازم بود تا شايد خاضع و نرم شوند، و زمينهاى براى تزكيه نفوس و رشد عقولشان فراهم شود.
تغيير ضماير راجع به ثمود- از مفرد به جمع- و تكرار آن، اشعار به اين دارد كه قوم ثمود در هر يك از تكذيب و پىكردن شتر، و استحقاق عذاب، شريك و همكار بودند. فاءهاى پى در پى تفريعى و پيوسته به افعال، سرعت و پيوستگى حوادث را مىرساند. ماده لغوى و هيئت لفظى فعل فدمدم، حركت و خروش عذاب پى در پى را
(1)-
ناقه صالح بصورت بد شتر
پى بريدندش ز جهل آن قوم مر
رجوع شود به صفحه 316 قسمت اول از اين جلد.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 120
مىنماياند. فاء تفريع فدمدم، و باء بذنبهم، براى هشيارى و توجه دادن به علل و مقدمات پيوسته به عذاب است. ضمير فاعل فسواها، راجع به رب يا مصدر دمدم، و ضمير مفعول «ها» راجع به ثمود است. تغيير ضمير راجع به ثمود- از جمع به مفرد- در اين آيه، از جهت جماعت يا از ميان رفتن جمع است: پس بسبب گناهشان، پروردگارشان بر آنها بخروشيد و خشم آورد، پس همه را يكسان از ميان برد.
مىشود كه ضمير فاعل فسواها، راجع به «ربهم» و ضمير مفعول «ها» راجع به «دمدمة» باشد كه از فعل «دمدم» استفاده مىشود، و به معناى عذاب است. با اين تركيب بايد مفعول بواسطهاى (مانند: عليهم) در تقدير باشد: پس پروردگارشان عذاب را يكسان بر سر همه آنها فرود آورد.
واو «و لا يخاف» حاليه، يا استينافيه، و ضمير فاعل آن، راجع به ربهم، و عقباها راجع به عذاب يا تسويه مستفاد از افعال قبل است: و پروردگار آنها از عاقبت تسويه آنها، يا عذابى كه بر آنها وارد كرد، نگرانى و ترسى ندارد. زيرا عذاب پروردگار بر طبق حكمت و به حق است، و كارى كه حق باشد نگرانى ندارد و نيز خداوند از اينگونه تأثرات برتر است، و عذاب شدگان بىارزشتر از آن هستند كه نابوديشان نگرانى داشته باشد. و شايد كه لا يخاف عقباها، متضمن سبب براى فسواها باشد، زيرا كسى كه از عاقبت اينگونه عذاب و تسويه و يكسره كننده بينديشد، خواه ناخواه عذابش را محدود مىكند، ولى آن قوم چنان فاسد شده بودند كه هيچ اميد به اينكه همه يا بعضى از آنها از سركشى خود برگردند و اصلاح شوند نبود. و از اين جهت نابودى همه آنها نگرانى نداشت.
بعضى ضمير لا يخاف را راجع به رسول اللَّه، يا ثمود، يا اشقى گرفتهاند كه:
رسول بيم دهنده، يا ثمود، يا اشقى، از عاقبت آن عذاب نگران نبود. اين تركيب خلاف ظاهر، با قرائت «فلا يخاف» با فاء تفريع، مناسبتر مىباشد.
در بعضى از قرآنهاى خطى و قديم «و لم يخف» نوشته شده است: عاقبت آن عذاب مخفى نماند.
بيشتر آيات اين سوره، داراى طول متساوى است. و برخى آيات به تناسب
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 121
تفريع و تفصيل و حكايت، طول بيشترى دارد: فالهمها ... فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ... فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها ... آيه 14 «فكذبوه ...» با طول بيشتر و تفريعها و فعلهاى متنوع و پى در پى و حركات متشابه، سرعت و جريان حوادث را بصورتهاى گوناگون و بهم پيوسته مىنماياند.
تا آخر سوره كلمات آخر بر وزن «فعلا» با كلمه «ها» آمده است، هر يك از آيات قسم و جوابهاى آن، داراى دو ايقاع متقارب است، و ايقاع و برخورد اول اكثر آيات شديدتر مىباشد: « وَ الشَّمْسِ- وَ ضُحاها ... وَ النَّهارِ- إِذا جَلَّاها ... » اينگونه ايقاعات و برخورد حروف و حركات و سكونها، و طنين «فعلاها» جوى متموج و متحرك و متطور پديد مىآورد، كه نماياننده معانى آيات است.
آهنگ خاص فعل «فدمدم» و طنين حركات آن، كه به حركت زير و سكون «عليهم» منتهى ميشود، حركت رعد آساى عذاب و طوفان و فرا گرفتن و فرود آمدن آن را مجسم مينمايد. پس از آن جنب و جوش و صداى گناهكاران و سركشان خاموش ميشود، و زندگيشان بپايان ميرسد: «فسواها» و جريان تاريخ با اعلام كوتاه «و لا يخاف عقباها» پيش ميرود.
لغات و اوزان افعال و اسماء مخصوص اين سوره: جلّى، طحا، الهم، فجور.
زكى (با تشديد). دسى، طغوى، انبعث. سقيا، دمدم.
ابى از رسول خدا «ص» و معاوية بن عمار از صادق «ع» فضائل و آثار بسيارى براى اين سوره نقل كردهاند.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 122
سوره الليل،
مكى- 21 آيه است
[سوره الليل (92): آيات 1 تا 11]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (10) وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى (11)
ترجمه
سوگند به شب آن گاه كه همى پوشاند. (1)
و به روز هنگام، آن گاه كه تابان مىشود. (2)
و به آنچه نر و ماده را آفريده. (3)
همانا كوشش شما بس پراكنده است. (4)
اما آن كس كه ببخشد و پروا گيرد. (5)
و بهمين را راست داند. (6)
پس او را آسان گردانيم براى آسانترى. (7)
و اما آن كس كه بخل ورزد و خود را بىنياز گيرد. (8)
و بهين را دروغ شمارد. (9)
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 123
پس او را آسان گردانيم براى سختترى. (10)
و مال او بىنيازش نگرداند و او را نگاه ندارد آن گاه كه پايش بلغزد و پرت شود. (11)
شرح لغات:
سعى: كوشش فكرى و عضوى براى رسيدن به مقصود.
شتى، وصف مفرد: پراكنده. جمع شتيت (مانند مرضى و جرحى- جمع مريض و جريح): از هم پراكندهها.
حسنى، يسرى، عسرى- بترتيب: بهين، آسان، دشوار. به معناى وصف تفضيلى:
بهتر، آسانتر، دشوارتر.
تردى: لغزيد و پرت شد، رداء دربر كرد. تفعل از ردى: چيزى را شكست، با سنگ بزد، پرت شد، هلاك گشت، بىباكى كرد.
فعلهاى مضارع يغشى، و تجلى (تتجلى) بحسب ماده لغوى و هيأت فعلى، حدوث تدريجى، و تصريح نشدن به مفعول آنها اطلاق و تعميم را مىرساند: پب همى پوشاند آنچه را كه روز آشكارش مىنمايد: « وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها ». و روز آشكار مىنمايد آنچه را شب مىپوشاند- سايه شب دامن مىگسترد، و جنب و جوش زندگان و طبيعت آهسته آهسته آرام ميگيرد، و بيشتر جنبندگان در جهت عكس دامنه تاريكى، به سوى خانه و لانه و آشيانه خود روى مىآورند، و پوشيده ميشوند. در ميان اين پوششها چراغهاى حواس و ادراكات، يكى پس از ديگرى خاموش ميشود، تا آخرين حركت خيال و سعور از كار مىافتد و پوشيده ميگردد. شب اينگونه سراسر ظاهر و باطن عالم را مىپوشاند. سپس ديرى نمىپايد كه اشعه نور از آفاق دور مىتابد، و عناصر و قواى حيات را اندك اندك بيدار مينمايد و برمىانگيزد، و دامنهاى پرده شب را برمىچيند، تا آنكه همه افسردگان و خفتگان را گرم و بيدار و فعال ميگرداند. در ميان اين تناوب متضاد شب و روز، و تبادل نور و ظلمت، و حركت و سكون و گرمى و سردى و پوشيده شدن و نمايان شدن آفاق دور و نزديك، از درون عناصر و فعل و انفعالهاى مرموز آن،
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 124
حيات نمودار ميشود، و صورتهايى رخ مينمايد، كه جز پروردگار بر آنها احاطه ندارد:
وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى .
اسم ما، در اين آيه مانند آيات سوره و الشمس، عنوان آن نيروى حياتى است كه به اذن پروردگار متعال، عناصر طبيعت را استخدام مينمايد، و صورتهاى متنوع و زنده پديد مىآورد. بعضى از مفسرين در اين آيه نيز «ما» را به معناى «من» و مقصود از او، ذات مقدس بارى را دانستهاند. بعضى ما را مصدرى گرفتهاند. اين دو معنا بر خلاف ظاهر، و تأويل غير لازم است. و بنا بر مصدرى بودن، فعل خلق به معناى مصدر بازميگردد و احتياج به ضمير فاعل و مقدرى دارد كه مرجع مذكورى ندارد.
بعضى هم قرائت مجهول و نامشهورى را پيش آورده «و الذكر و الانثى» خواندهاند.
اين توجيهات و تأويلات كه براى لفظ «ما» در اينگونه آيات قائل شدهاند، براى اين است كه نخواستهاند فعل خلق و امثال آن را به غير خدا منسوب دارند، و اين نسبت را ناروا دانستهاند. با آنكه در قرآن، نسبت خلق به غير خداوند نيز داده شده است: أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ من «مسيح» از گل براى شما چون اندام مرغى مىآفرينم- از آيه 349. وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي آن گاه كه از گل پيكرى پرنده مانند را به اذن من مىآفرينى- از آيه 170/ 5». و ادله شرعى و براهين عقلى، وجود قوا و فرشتگان را كه كارشان، به اذن پروردگار، تدبير و افاضه و تصوير است، اثبات مىنمايد، و هر مسلمانى بايد به آنها معتقد باشد.
اين سه سوگند: وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى ... اشهاد از آيات مشهود انسان است براى نماياندن و اثبات مقصود نامشهود. دو سوگند اول، اوضاع متقابل شب و روز را مىنماياند، سوگند سوم، نظر ناظر را از اين ظواهر، به اسرار درونى و قواى آن جلب مىنمايد: اين تغيير و تحول و قبض و بسط، عناصر و مواد را براى تابش شعاع حيات مستعد مىنمايد، تا بصورت زندگانى، با تجهيزات كامل درمىآيند، و به سر فصل دوگونه و جداى نر و ماده مىرسند، كه هر يك داراى خواص و صفات معين و تعداد محدود مىباشند. و از ازدواج هر دوگونه و نر و ماده، گونههاى متنوع ديگر پديد آمده تا از ميان آنها صورت كامل انسانى رخ نموده است. از اين پس انسان
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 125
است كه با اختيار و كوشش خود، طرق مختلف حيات را باز مىنمايد:
إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى - جواب قسمتها و مورد شواهد است. شتى، صفت مفرد، و بر گونههاى مختلف دلالت دارد. اگر جمع شتيت باشد، پراكندگى و اختلاف بيشتر را مىرساند. تشخيص و اختيار هر مطلوبى، شوق رسيدن به آن را در انسان برمىانگيزد، و شوق، قواى فكرى و اعضاى ارادى را به حركت و كوشش وا مىدارد، و چون تشخيص و اختيار افراد مختلف است، كوششها پيوسته پراكنده و از هم دور ميشود، و محصول كوششها كه افكار و عقايد و اخلاق و صفات تحقق يافته و صورت گرفته و قابل انتقال است، زمينه را براى پديد آمدن افرادى با صفات و خواص و مشخصات متمايز و از هم جدا، آماده مينمايد.
فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى. فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى : فاء براى عطف و تفريع، اما براى بيان و تفصيل آيه قبل « إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى » است. اين آيات و آيات بعد تفصيل و ترتيب دو طريق و خط متمايز و از هم جدايى است كه كوشش انسانى در مسير هر يك از آنها پيش ميرود، و آثار و سرانجامى دارد. ديگر راهها و كوششهاى پراكنده و نامشخص، در بين اين دو خط متمايز و محدود واقع ميشود، يا در نهايت به يكى از اين دو خط متمايز ميرسد، يا چون راه و سرانجام مشخصى ندارد متوقف ميگردد.
از اينكه هيچ يك از دو مفعول فعل اعطى، و مفعول فعل اتقى ذكر نشده، معلوم ميشود كه خود اعطاء و اتقاء مورد نظر است. و همچنين است ذكر نشدن موصوف الحسنى و اليسرى. با اين نظر، مفعولها و موصوفهايى كه در تفاسير براى اين افعال و اوصاف ذكر شده، جز بيان نمونه و مصداق نبايد باشد. و بعضى از موصوفات مذكور در تفاسير، با صفت مؤنث الحسنى و اليسرى تطبيق ندارد. و اگر اين صفات، مؤنث تفضيلى باشد، موصوفهاى آنها نامعين و نسبى است و با سياق اين آيات كه كوششهاى پراكنده را شرح ميدهد، مناسبتر مىباشد، زيرا معناى سعى متضمن حركت مستمر است، و فعل مضارع «فسنيسره» نيز اشعار به حدوث و دوام دارد. از اين جهت موصوفهاى اين صفات نيز پيوسته تغيير مينمايد و كاملتر ميشود. چنان كه در بعضى از آياتى كه اين گونه صفات: