کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 237

است. آيه دوم كه بيان روش و چگونگى اين طبقه در بردن حقوق و اموال مردم ميباشد با تعبير «اكتالوا» آمده است كه بى‏حساب پيمان كردن اشاره دارد. اين آيه كه بيان تجاوز باموال و نفوس است فعل «وزنوهم» پس از «كالوهم» آمده، كه مبيّن سنجش و بررسى مطفّفين بسود خود و متضمن نكوهش آنها بداشتن چنين خوى و روش است.

أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ، لِيَوْمٍ عَظِيمٍ‏ : همزه أ لا، براى انكار و تهديد است.

فعل مفرد يظنّ، با پيوست اسم اشاره «اولئك» بجاى «يظنّون» ناظر به طبقه و گروه خاص مطففين و سرزنش‏آميز ميباشد. ظن، اولين مرتبه گمان راجح است و فعل مضارع اشعار به پيشرفت و تكامل دارد: همين گمان راجح، بايد آنها را انديشناك كند و از اين كار باز دارد.

جمله اسميه « أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ‏ » بجاى «انهم يبعثون» «ليوم» بجاى «فى» ظرفيه، براى غايت و جمله، دوام بعث و رسيدن به نهايت و كمال آن را ميرساند.

لحن و تعبير و مضمون اين آيه متضمن تهديد و سرزنش و مبيّن وضع و مسير انسان، و چگونگى انديشه و خوى مطففين، و تأثير متقابل اين گونه انديشه و خوى در يكديگر، ميباشد: اينها چرا باور ندارند يا نميخواهند باور كنند كه برانگيخته شدگانى هستند كه نهايت برانگيخته شدن آنها براى روز بس بزرگى است. تا با چنين باورى از روش و كار خود بازايستند. اينها چون از برانگيخته شدن غافلند و آن را باور ندارند، خوى تطفيف «دست برد بحقوق خلق» در آنها پديد آمده و ريشه گرفته است. و چون اين خوى زشت بر آنها چيره شده است در وضع درونى و انگيزه‏ها و نهايت خود نمى‏انديشند.

تركيب نخستين صورت آدمى فشرده‏اى از قوا و استعدادهاى گوناگون است كه مانند بذور حيوانات و نباتات بايد در محيط و شرائط مساعد برانگيخته شود و هر قوه و استعدادهاى به نهايت بروز خود رسد، اگر اين استعدادها بيرون از محيط مساعد يا در محيط نامساعد واقع شد از ميان ميرود يا بصورت ناقص و فاسد برمى‏آيد. محيط برانگيخته شدن و بروز استعدادهاى انسان اجتماع است كه بسائق احتياج و ضرورتى كه مخصوص ساختمان لطيف بدنى و غرائز و عواطف نفسانى مخصوص به انسان مى‏باشد بسوى آن كشانيده ميشود. بهره و سودبرى فرد از آثار ذهنى و فرآورده‏هاى بدنى ديگران حقوقى پيش مى‏آورد كه آن‏

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 238

حقوق بايد بصورت ديگر از فرد بديگران برگردد. تأديه و تبادل حقوق و شعور بمسؤوليت، استعدادها و ميل‏ها را برمى‏انگيزد، و به تدريج، ابراز استعدادها و حسن عمل پيش از تأمين زندگى و تأديه حقوق، خود مطلوب و مقصود شخص سالك ميگردد.

جنگ و غارت و راهزنى و بيماريها و انقلابها، گرچه مصائب و آفات نفوس و اموال و آسايش است، ولى اينگونه آفتها و مصائب، موقت و گذرا و آشكار و سطحى ميباشد و چه بسا موجب هوشيارى و حركت فكرى و همبستگى و تحكيم قواى اجتماعى ميشود.

آن مصيبت و آفتى كه بريشه حق و عدل ميزند و در اعماق اجتماع نفوذ ميكند و نفوس را فاسد و استعدادها را ضايع ميگرداند، همين است كه گروهى بعنوان حق و قانون و با بدست گرفتن پيمانه و ترازوى عدل، و مخفيانه و رندانه و دور از چشم صاحبان حق، اموال و حقوق مردم را بربايند. اينگونه حق‏برى بصورت قانون هم استعدادها و قواى ذهنى و نفسانى ربايندگان «مطفّفين» را از مسير انديشه و عمل مفيد منحرف و فاسد و ضايع ميگرداند، هم استعدادهاى عمومى حق بردگان و ستمزدگان فاسد ميشود و ارزش انسانى و كار آنها از ميان ميرود، در زمينه چنين اجتماعى كار مفيد و صراحت و استقامت و راستى جاى خود را به تقلب و ريا و نفاق و دروغ ميدهد و مواهب انسانى از بعث بسوى كمال و خير، بسوى شرّ و فساد ميگرايد.

اين انكار و سرزنش: « أَ لا يَظُنُّ ... ؟!» گويا از اين جهت است كه بعث انسان با همه قوا و استعدادهاى خود، هم اكنون مشهود است و بارزترين خواص ذاتى انسان ميباشد، گرچه اينگونه مردم مطفف كه هوش و حواس خود را در راه جمع و ذخيره مال و تأمين شهوات پست بكار مى‏اندازند از خود و استعدادها و بعث خود، غافل و بى‏خبرند. آنچه خبر آن را فقط از قرآن بايد شنيد همين است كه علت غايى و صورت نهايى اين بعث چيست و بكجا مى‏انجامد؟ آيات بعد خبر از اين غايت و نهايت است: « لِيَوْمٍ عَظِيمٍ‏ ». شايد با توجه بهمين مطلب است كه با پيوستگى و تعلق اين جمله به آيه قبل، قاريان آن را آيه مستقلى گرفته‏اند.

يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ‏ : يوم، پس از ظرف غايى « لِيَوْمٍ عَظِيمٍ‏ » ظرف نهايى مبعوثون، يا ظرف ليوم عظيم است، و مقصود از اين يوم عالم برتر از زمان و مكان‏

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 239

طبيعى است كه با تابش مستقيم خورشيد وجود بر طبايع و نفوس نهانيها آشكار و بارز ميشود: بعث (برانگيخته شدن) نفوس براى يوم عظيم است، و بسوى آن غايت كشيده ميشود و پيش ميرود، آن بعث يا آن يوم عظيم در يوم ديگرى است كه در آن مردم براى پروردگار جهانيان بپا مى‏خيزند، يا قيامشان پيوسته بربوبيت پروردگار جهانيان ميگردد. اين معنا، بنا بقرائت مشهور و ظاهر آيه است كه يوم يقوم، بدل يا عطف بيان براى ليوم عظيم نيست.

ظاهر جمله اسميه « أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ‏ » خبر از آغاز بعث است از حال تا نهايت آنكه يوم عظيم ميباشد، و يوم عظيم به يوم يقوم، كه با فعل مضارع بيان شده است، به آخرين مسير نهايى ميرسد، و با رسيدن بعلت غايى و قيام بصفت رب « لِرَبِّ الْعالَمِينَ‏ » وجود انسان از قيام به قواى طبيعت و ماده قابل، بقيام بقدرت ربوبى فاعل برميگردد.

مبدء تعقل و ادراكات و قواى پيوسته بآن كه بعنوان وصفى، روح انسان ناميده ميشود و جسمانى الحدوث و خفته و نهفته در سرشت طبيعى آدمى است، با انگيزه ذاتى و انگيزه‏هاى خارجى، همى برانگيخته و منبعث ميگردد. اين انگيزه‏ها از آثار و مظاهر صفت خاص رب مى‏باشد كه مستعد و ناقص را بسوى فعليت و كمال برمى‏انگيزد و پيش ميبرد و برتر مى‏آورد تا از تأثر و انفعال ميرهد و مؤثر و فعال ميگردد، و چون اين بعث محدود بزمان و قشرهاى طبيعت و مشخصات مادى نميگردد، از آنها درمى‏گذرد و رها ميشود تا بربوبيت مطلق «رب العالمين» قيام ميكند «1» .

(1)- حيات و ربوبيت محرك ذاتى انواع موجودات زنده در مسير تكامل است. عوامل و آثار محيط استعداد تحرك و تنوع را مى‏افزايد. هر چه نوع كامل‏تر ميشود و خصائص و صفات اكتسابى و ميراثى ثابت‏تر و فعال‏تر ميگردد از تأثير محيط خاص برتر مى‏آيد و مسلط و مؤثر بر آن ميشود. اين اثرگيرى و اثر بخشى، تا حدى اكنون در صورت «ژنها» و «مولكولها» كه مخزن صفات و خصائص مى‏باشند، مشهود مى‏باشد. اينگونه ژنها با صفات و آثار ثابتى كه در بردارند و قدرت حياتى كه آنها را برمى‏انگيزد و بسط ميدهد، صورت بدن و اعضاء و صفات نفسى را پديد مى‏آورند تا مجموع آن صفات بصورت نوع كاملى درمى‏آيد. و چون اين نوع در برابر عوامل متضاد محيط قرار ميگيرد و قدرت مقاومت ندارد، قيافه سازش و تطبيق نشان ميدهد و تسليم ميشود و گاهى از طريق جهش گامى فراتر مى‏نهد. اين اثرگيرى و اثربخشى و جهش تا ظهور نوع انسان كه بيش از صفات و قواى گذشتگان داراى سلاح عقل و اراده و تدبير و قواى مغزى مى‏باشد پيش ميرود، چون اين نوع با اين سلاحها بميدان حيات و جنگ با محيط

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 240

اين قيام نهايى به رب العالمين پيوسته به انگيزش قواى ذهنى و نفسى ميباشد، اين قوا آن گاه مستقيم برانگيخته ميشود كه استعدادهاى اولى از هر جهت فراهم و آماده شده باشند. فراهم و آماده شدن آنها از طريق فرآورده‏هاى بدنى و فكرى و قيام بحق و عدل در اداء حقوق ميباشد، تطفيف، چون شاخص انحراف از حق و عدم در روابط مالى است، فرد و جمع را از مسير تكامل انسانى منحرف ميگرداند و از بعث و قيام بربوبيت بازميدارد.

چنان كه اين آيه وابستگى بعث و قيام نهايى انسان را، با تطفيف و چگونگى رابطه مالى مينماياند- آيه 4- نساء، مبيّن قيام ابتدايى انسان باموال و حسن تصرف در آنست:

وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً به اشخاص سفيه اموال خود را ندهيد، همان مالى كه خداوند وسيله قيام براى شما قرار داده است». آيه 275 بقره، قيام رباخواران را چنين توصيف نموده است: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ‏ آنان كه ربا ميخورند قيام نمى‏كنند مگر مانند كسى كه شيطان با تماس خود او را آشفته و مختل (نابسامان) كرده است».

[سوره المطففين (83): آيات 7 تا 13]

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (10) الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11)

وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (13)

ترجمه‏

(83/ 13- 7)

هيچ، چنين نيست، همانا نوشته تبهكاران در سجين است (7)

چه دانايت نموده كه سجين چيست؟! (8)

نوشته‏ايست آشكارا (خوانا) (9)

واى در چنين روز، از آن تكذيب كنندگان است (10)

همانا كه همى تكذيب ميكنند بروز جزاء (11)

تكذيب نميكند بآن مگر هر تجاوزكار گناه پيشه (12)

چون آيات ما بر او خوانده شود گويد افسانه‏هاى بافته پيشينيان است (13).

در مى‏آيد هيچگونه روى سازش نشان نميدهد و پيوسته ميكوشد تا سنگرهاى طبيعت را تسليم و مسخر خود سازد، و يكسره از آن برتر آيد و مستقل گردد. در نهايت اين كوشش بشخصيت ربوبى خود كه همان ربوبيت رب العالمين است قيام مينمايد.

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 241

شرح لغات:

كلا: در مورد رد و دفع مطلب مورد نظر گفته ميشود و مانند صه و مه، يك كلمه است.

بعضى گفته‏اند مركب از كاف تشبيه، و لاء نافيه است كه براى مبالغه مشدد گرديده.

سجين: (بتشديد ياء) دائم، شديد. مبالغه از سجن: زندان ابد، سخت. وزن فعيل (بتشديد) براى خوى، هميشگى، افزايش نيز مى‏آيد مانند: شرير و صديق.

مرقوم: يا مفعول از رقم (فعل ماضى): نوشته را نشانه‏گذارى كرد، حروف و كلمات را معرب نمود، نقش را آشكار ساخت.

معتد: فاعل از باب افتعال: ستم پيشه، پرخاش‏جو، متجاوز. از عدو: تندروى، پرش، ستم، كينه.

اثيم: از اثم: گناه، آثار گناه. فعيل دلالت بر صفت ذاتى و خوى دارد: گناه پيشه.

تتلى: پى در پى خوانده شود. از «تلى»: كسى يا چيزى پى در پى آمد.

اساطير: جمع اسطوره (بضم همزه) و اسطاره (بكسر): افسانه، داستان دروغ، نوشته.

از سطر: خط كشيدن، نوشتن، رديف ساختن، بريدن.

كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ‏ : كلا، رد و نفى جزمى انديشه مطففين است.

انديشه نينديشيدن و باور نداشتن بعث. إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ ... بيان چگونگى و عاقبت كار مطففين تبهكار، و مانند نشاندادن مصداق، و صغراى برهان ميباشد. كبراى آن، ثبوت كلى كتاب و ثبت اعمال در صفحاتى از موجودات و انسان است كه آيات جهان و قرآن بآن گواهى ميدهند. كتاب، بمعناى مصدرى، عمل نوشتن؛ و بمعناى حاصل مصدرى و مفعولى، نوشته است. فى، براى ظرف است. و گاهى اشعار به مصاحبت دارد: جاء فى القوم همراه قوم آمد. گاه متضمن سببيّت است: قتل فى ذنبه بسبب گناهش كشته شد. گاه درباره و شأن است: قال فى فلان كذا درباره و شأن فلانى چنين گفت. سجين، بقرينه وزن مبالغه و تقابل با عليين، بمعناى زندان بس سخت ميباشد كه گويا سختى و تنگى آن افزوده ميشود: گمان و ناباورى مطففين هيچ درست نيست، چه در حقيقت نوشته يا نوشتن تبهكاران درباره و در شأن، يا در محيط يا در جهت سجين است. بنا بر اين معنا، سجين زندان و محيط عذاب و رنج است كه انديشه و عمل تبهكاران در جهت آن پيش ميرود در آن صورت ميگيرد و ثبات مى‏يابد. اين معنا موافق است با آنچه مفسران گفته يا نقل كرده‏اند:

«روح تبهكاران از آسمانها بسوى زمين و از زمين بسوى سجين رانده ميشود كه محل سپاهيان ابليس است»، «سجين از چاههاى جهنم است»، «سجين نام كتاب جامع ديوان شر است‏

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 242

كه در آن اعمال آنها ثبت ميشود».

اگر فى، مشعر به سببيّت باشد، كتاب فجار، خود سبب و منشأ سجين است، و « كِتابٌ مَرْقُومٌ‏ » مؤيد همين معنا ميباشد: نوشته يا نامه اعمال تبهكاران سبب و منشأ زندان سخت و سخت‏تر و عميق‏تر آنهاست.

وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ‏ ؟!: ابو مسلم كه گفته است: «از اين آيه معلوم ميشود كلمه سجين براى عرب ناشناخته بوده است» گويا گمان كرده كه استفهام انكارى آيه درباره كلمه سجين است. با آنكه مانند: و ما ادرك ما يوم الدين، و بقرينه جواب، استفهام راجع بحقيقت سجين ميباشد.

زندان ابدى تبهكاران را كه هميشه و با انواع عذاب در آن گرفتارند با تمثيل و تشبيه و مقايسه با سخت‏ترين زندانهاى دنيا نميتوان شناخت. آن زندان را صورت ثبت شده اعمال تبهكاران و ستمكاران مى‏سازد و با اصرار به تبهكارى و گناه ديوارهاى آن هر چه ضخيم‏تر و بلندتر و اعماق آن بيشتر ميگردد و از در و ديوار و محيط آن دود و آتشى برميخيزد كه گيرانه و افروزنده‏اش انسان گناه‏پيشه و اعمال او ميباشد و در آن نسيم رحمتى نمى‏وزد. آن زندان را جز از طريق وحى و انديشه برتر نميتوان شناخت: وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ‏ ؟! كِتابٌ مَرْقُومٌ‏ : سبك ظاهر آيات و پيوستگى جواب تقريرى با استفهام انكارى و وصف با موصوف، قرائن بارزيست كه اين آيه جواب استفهام « وَ ما أَدْراكَ ... ؟» و وصف سجين است. بعضى از مفسران كه بحقيقت مقصود توجه نداشته‏اند و وصف كتاب مرقوم را با سجين نامتناسب ديده‏اند، اين آيه را وصف توضيحى براى كتاب الفجار، گرفته‏اند.

اين دو كلمه: كتاب مرقوم، تعريف و توصيف كوتاهى است، براى اهل نظر و انديشمندان تا رابطه عمل و ثبات آن را با نهايت بروز آن دريابند و از دريچه اين آيه و از دور بچگونگى سجين نظر كنند. سجين، كتاب است، چون صورت ثبت شده اعمالى است كه در جهت محدود و اقشار طبيعت و هبوطگاه غرائز حيوانى، و در خلاف جهت تعالى انسان ميباشد. مرقوم است، زيرا تا اعمال سخت و بارز و محكم نشود و از هر سو

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 243

انسان را فرا نگيرد، با تحول و توبه راه گريز از آن باز است. همين كه اعمال بصورت عادات سپس ملكات و خوى‏هاى بارز و ثابت درآمد و بندها و ديوارهاى آن محكم شد راه گريز از آن دشوار يا محال ميشود و از هر سو و هر جهت ديدگاه بينش را مى‏پوشاند و روح آزاد و بلند پرواز آدمى را دربند ميگيرد و منافذ ادراك را جز در مسير سجين و بسوى جهنم مى‏بندد.

تبهكاران سركش و ستم پيشه كه با طوفان شهوات و خودخواهيشان بندهاى اخلاقى و وجدانى و قانونى را پاره ميكنند و ميكوشند تا از هر قيد و بندى آزاد شوند چنان در همين جهان رفتار و خوهايشان مكتوب و مرقوم ميگردد و به بندهاى عادات و در ميان ديوارهاى گناه و سركشى «سجين» خود گرفتار و زندانى ميشوند كه ديگر هيچگونه خير و صلاح خود و ديگران را نمى‏بينند و در آن نمى‏انديشند و چنان گرفتار انعكاس اعمال و تضاد و كشمكش درونى و وحشت‏زدگى ناشى از آنها ميگردند كه از سايه خود مى‏هراسند و از لذات عقلى و بهره‏مندى از جمال هستى يكسره محروم ميشوند و تنها راه آسايش و خوشى را در تحذير احساس و اغفال عقل خود مى‏يابند و چنان از قلوب و عواطف خلق و رحمت خالق رانده ميگردند كه با همه به دشمنى برمى‏خيزند و با نظر بد و كينه‏توزى مينگرند، اينها در ميان بوستان و محافظين خود محروم و زندانى ميشوند و اين زندان پيوسته تنگتر و دشوارتر ميگردد تا سراسر جهان و هستى براى چنين زندانى بندى بصورت زندانى و وحشت‏زا و پر از شكنجه مينمايد «1» .

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ‏ : يومئذ، اشاره بروز عظيم « لِيَوْمٍ عَظِيمٍ‏ » يا روز قيام « يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ‏ » يا روز صورت بستن كتاب در سجين، يا در آمدن در سجين « كِتابٌ مَرْقُومٌ‏ » است. بى‏ترتيب موضوع، و بيان آيات، كار مطففين به فجور (بى‏بندى و تبهكارى) كشيده‏

(1)-

زندان تو است اگرت باغ است‏

بستان نشناسى همى ز زندان‏

بر خويش اين بندهاى پنهان‏

بنگر به رسن‏هاى سخت و الوان‏

بنگر كه بند بسته بر چيست؟

در بند چرا گشته بسته اينسان‏

در بند بود مستمند بندى‏

تو شاد چرايى به بند و خندان‏

بندى، كه شنود است شاد هموار؟

و انگه كه رهانندش، بينند گريان‏

اين قفل كه داند گشادن از خلق؟

آن كيست كه بگشود قفل يزدان‏

صفحه بعد