کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏4، ص: 171

عالى و احسن التقويم خود را شناخت و بآن ايمان آورد استعدادهايش بيدار و فعال ميشود و بحركت درمى‏آيد و شعاع ايمان عمل صالح است كه در محيط خارج از وجود انسان مى‏تابد و انعكاس عمل صالح شخصيت و فضائل را رشد ميدهد و پيش ميبرد و افراد و اجتماعى كه از ايمان و عمل صورت گيرند و داراى چنين نيروى محركى شوند، از بندهاى اسفل سافلين ميرهند و بالا مى‏آيند و به مقام احسن التقويم اصلى خود ميرسند و با مواهب انسانى خود قيام مى‏نمايند و پيوسته از ثمرات ايمان و عمل صالح بهره‏مند ميشوند: فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.

فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ‏ : اين آيه شايد تفريع بر همه يا هر يك از آيات قبل باشد ما، استفهاميه متضمن تعجب و انكار و پرسش از سبب تكذيب است. برگشت بخطاب «يكذبك» براى توجه خاص بهر يك از مكذبين ميباشد، تا هر يك به علل و عوارض عمومى و خصوص تكذيب دين توجه نمايند و به غير واقعى بودن آنها پى‏برند. بعضى «ما» را بمعنى «من» و مخاطب را رسول اكرم (ص) گرفته‏اند: بعد از اين چه كسى درباره دين ترا تكذيب مينمايد؟. اين معنا مخالف مفهوم ما و نامفهوم است. مضاف اليه «بعد» مقدر و مستفاد از آيات قبل است. ظاهر معناى دين، در اين آيه و ديگر آياتى كه بدون قرينه و اضافه يوم آمده، آئين و شريعت است نه جزا يا قيامت: اگر انسان دريافت كه در احسن التقويم و با مقومات و تمايلات و انگيزه‏هايى كه او را بسوى تعالى ميكشاند، آفريده شده، آن گاه به اسفل سافلين فرود آمده، و اگر متوجه شد كه جاذبه ايمان و قدرت محرك عمل صالح بايد، تا مقومات برتر او را برانگيزد و از بندها و پيوندهاى سافلين آزاد شود، چنين انسان هشيار و قابل خطاب را چه انديشه و موجبى به تكذيب دين وادار مى‏نمايد؟! تكذيب به آئين حق كه طريق صعود را به انسان مينماياند و هموار مينمايد جز براى اين نيست كه انسان مقومات ارزنده و عالى خود را نشناخته و يا از آن غافل گشته و به بقاء در اسفل سافلين خوى گرفته و به آرزوهاى فريبنده و شهوات حيوانى آن سرگرم شده تا آنجا كه گاه يكسره مقام و مواهب برتر خود را ناديده ميگيرد يا آنها را انكار مينمايد و خود را گونه‏اى از حيوانات سافل ميشمارد و همه مواهب عقلى و نفسى مخصوص خود را وسيله تأمين غرائز حيوانى مى‏پندارد! و هر نوع علم و كشف‏

پرتوى از قرآن، ج‏4، ص: 172

و صنعتى را در راه تأمين آرزوها و اشباع غرائز پست، بجاى چنگال و دندان درندگان بكار ميبرد و محيط زندگى را كه بايد در پرتو ايمان و معرفت و خصائل انسانى بصورت بلد امين و بهشت برين درآيد، بصورت جنگل وحوش و ميدان تنازع در بقاء درمى‏آورد! آيا همين آدمى است كه نميخواهد دين و شريعت خدايى را كه منشأ آن حق مطلق و خود منشأ همه حقوق است و پرورش دهنده استعدادها و آزاد كننده از هر بند و هر حاكميت غير خداست، باور كند و آن را تكذيب مينمايد: فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ‏ ؟! أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ‏ : معناى اصلى حكم كه معانى ديگر از آن گرفته شده، كار را محكم و خلل‏ناپذير انجام دادن است. اگر معناى دين در آيه قبل پاداش باشد، احكم الحاكمين راجع بقضاوت و فصل نهايى است كه خداوند مصدقين را از مكذبين جدا و در ميان آنها به حق حكم مينمايد. و اگر معناى دين چنان كه ظاهر است به معناى شريعت و آئين باشد، بايد احكم الحاكمين بمعناى لغوى و اصلى خود باشد: آيا خداوند محكم كارترين محكم كاران نيست؟

بنا بر اين، اين آيه تثبيت و استنتاجى از مفاهيم آيات قبل است: چون انسان در احسن التقويم آفريده شده و از آن به اسفل سافلين فرود آمده بمقتضاى حكمت احكم الحاكمين و براى برگرداندنش به مقام شايسته‏اى كه دارد بايد راهى برايش باز و آسان و به آن خوانده شود و حدودى برايش مقرر گردد كه همان آئين خدا مى‏باشد. اگر چنين آئين فرا آورنده، برايش نيايد و در چنين راهى برويش گشوده نشود، نقص در تدبير و حكمت است با آنكه ريز و درشت و دور و نزديك و ظاهر و باطن آفرينش گواه حكمت و قدرت احكم الحاكمين است، همان قدرت حكيمانه‏اى كه همه چيز را به اندازه و به مقياس معين و براى منظورى آفريده و به پلك چشم و موى ابرو و پيچ و خم لاله گوش براى بهتر دريافتن ديدنيها و شنيدنيها، نظر دارد پس چگونه از مقدمات و استعدادهاى انسانى نظر برمى‏دارد و وسائل رشد و تربيت آنها را فراهم نمى‏آورد؟ آن پروردگارى كه براى تغذيه و تقويم جسم انسان دانه انجير و زيتون را با تركيب خاص فراهم آورده، همان براى تقويت و تقويم قواى معنوى انسان شريعت خود را از دامنه كوه‏هاى سينا و

پرتوى از قرآن، ج‏4، ص: 173

از ميان وادى مكه و بلد امين كه وسطترين و مساعدترين سرزمينها است پيوسته اعلام و ابلاغ كرده است: وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ ...

متون لغات و اوزان خاص كلماتى كه در اين سوره آمده: التين، طور سينين، البلد الامين، تقويم، اسفل، سافلين، يكذبك، است.

طول آياتش از آيه (1) تا (4) گسترش يافته در آيه (5) دوباره كوتاه شده.

آيه (6) به منتهاى طول رسيده. آيه (7) و (8) به طول متوسط نسبى برگشته است. وزن آخر آيه اول و ششم فعول و باقى آيات به وزن فعيل با فواصل واو و نون، ياء و نون، ياء و ميم است. آهنگ مجموع طول و حركات و فواصل اين آيات گويا ظهور قدرت حكيمانه و طلوع وحى را در افق ممتد و خط طولانى ميان شرق و غرب و از شمال بسوى جنوب در برابر چشم مينماياند كه از سرزمين و سر شاخه‏هاى التين و الزيتون (دو سوگند كوتاه) طالع شده و با طنين‏ طُورِ سِينِينَ وَ- هذَا- الْبَلَدِ الْأَمِينِ‏ گسترش و تابش يافته چنان كه در تعبير و آهنگ «طور سينين» حركات ضمه ما قبل واو و كسره‏ها و سكونهاى متوالى ارتفاع قله وحى و گسترش دامنه‏هاى آن گويا نمودار است. و همچنين است آهنگ حركات زبرين و زيرين «اسفل سافلين» كه در آمدن در سطح پائين و جاى گرفتن در آن را مينماياند- عبارات و الفاظ و حركاتى كه در آيات اين سوره به نظم درآمده و آهنگهايى كه از آنها برمى‏آيد، گام‏بگام، نمونه‏هاى قدرت و تقويم و تربيت را از زمين به آسمان و از محسوس به معقول تا آفرينش عالى انسان و هبوط و صعود آن پيش ميبرد و با هم مى‏پيوندد. آنچه درباره نظم و جمال و تركيب و آهنگ و جذب آيات گفته شده و ميشود، آن قدريست كه ميتوان استشعار نمود و به تعبير آورد اما بيش از اين مانند جمالها و تركيبات تجليات خلقت اثرش مشهود و توصيفش غير مقدور است.

از براء بن عازب روايت شده كه گفت: رسول اكرم (ص) در نماز مغرب چنان سوره و التين و الزيتون را ميخواند كه نيكوتر (جذابتر) از آن را از كسى نشنيدم‏

!

پرتوى از قرآن، ج‏4، ص: 174

سورة العلق‏

، 19 آيه (بدون بسم اللَّه) و مكى است‏

[سوره العلق (96): آيات 1 تا 8]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4)

عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ (7) إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏ (8)

ترجمه‏

بخوان بنام پروردگارت همان كه آفريد. (1)

آدمى را از علق آفريد. (2)

بخوان و پروردگارت كريمتر است. (3)

همان كه بسبب قلم بياموخت. (4)

بياموخت بآدمى آنچه را نميدانست. (5)

هرگز چنين نيست، در حقيقت انسان سركشى ميكند. (6)

همين كه خود را بى‏نياز بنگرد. (7)

همانا بازگشت بسوى پروردگار تو است. (8)

پرتوى از قرآن، ج‏4، ص: 175

شرح لغات:

العلق: مصدر علق (بكسر لام) آويختن، آويختگى. بمعناى اسمى: خون، خاك مرطوبى كه بدست مى‏چسبد، هر چيزى كه آويخته يا چسبيده شود، زالو، شاخه آويخته، درخت و بوته.

الرجعى: برگشتن، برگشت، نوعى بازگشت، برگشت و جواب رسالت.

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ‏ : به نقل بيشتر مفسرين و محدثين، پنج آيه اول اين سوره اولين آياتى بوده كه بر آن حضرت نازل شده. گويند: پيش از اين وحى صريح و آمرانه «اقرء» رؤياهاى روشنى چون سپيده صبح بر حضرتش نمايان ميشد و گاه صدايى چون بانگ جرس «طنين زنگ» بگوشش ميرسيد. زمانى پس از ديدن اينگونه رؤياها و شنيدن صداها، در خلوتگاهش نور تابانى ميديد و نداى «يا محمد!» مى‏شنيد. اين حالات و مناظر گويا پيش درآمدهايى بود تا ذهن و قلبش را براى ظهور وحى و نزول آيات آماده و مأنوس نمايد و به انديشه‏اش وادارد و روحش را بدان سوى كشاند.

در سالهاى پيش از بعثت در هر سال روزها و هفته‏ها و ماههايى را در غار حراء خلوت مى‏گزيد و به عبادت و تفكر مى‏پرداخت‏ «1» .

چون سنش به چهل‏سالگى رسيد، در همان حال كه در آن غار به عبادت و تفكر مشغول بود و بنا به مشهور در شب يا روز هفدهم رمضان، ناگهان صدايى بگوشش رسيد كه ميگفت: «اقرء!»- خود را آماده كرد و ذهنش را متوجه آن بانگ نمود و گفت: «ما انا بقارئ!»: گويد سه بار آن گوينده من را بسوى خود كشيد و فشرد و رها كرد و در هر بار ميگفت اقرء- بار سوم گفت: « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ‏ ،

(1)- غار حراء در قله كوه مخروطى شكلى نزديك مكه است. مورخين گويند: مدت اقامت آن حضرت در هر بار كمتر از سه روز نبوده و گاه از يك ماه بيشتر بوده، براى مدت اقامتش آب و نان كعك با خود برميداشت و در آنجا به عبادت ميپرداخت و گويند نخستين كسى كه در غار حراء خلوت گزيد عبد المطلب بود، سپس ديگر خدا پرستانى مانند ابو امية بن مغيره و ورقة بن نوفل پسر عموى خديجه از اين سنت پيروى مينمودند، چگونگى عبادات آن موحدين و سپس آن حضرت، معلوم نيست، آنچه معلوم است آنها خود را از محيط و عقايد و اوهام حاكم، بيرون ميبردند و به تفكر مى‏پرداختند و در برابر قدرت و عظمتى كه در جهان تجلى نموده خاشع بودند و همين روح عبادت و وسيله تقرب است.

پرتوى از قرآن، ج‏4، ص: 176

خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ، اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ‏ پس از آن از غار حراء بيرون آمد در حالى كه جذبه و آهنگ آن صدا همه وجودش را گرفته و او را مشغول نموده بود و همه موجودات را زنده و متحرك ميديد و از آنها بانگ سلام و تسليم مى‏شنيد. تا به دامنه كوه رسيد، باز صدايى شنيد كه ميگفت:

«اى محمد! تو پيمبر خدايى و من جبرائيلم!» «1» .

با نگرانى و انديشه‏هاى مختلف به خانه درآمد و در ميان ملافه‏اى خود را پيچيد و بخفت .... سپس بانگ قيام بگوشش رسيد: « يا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ‏- يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ! قُمْ ... » اين امر اقرء، براى خواندن چه بوده، آيا نوشته يا كتابى در برابر چشمش نمايانده شد تا كلمات و سطور آن را بخواند؟ و اگر آن نوشته همين قرآن مكتوب بوده چنان كه بعضى گفته‏اند، با چه حروف و خطى نوشته شده بود؟ و آيا آن حضرت پس از قرائت آن ميتوانست قرآن مكتوب و خطوط مانند آن را بخواند، يا در همان لحظه خواند و ديگر نتوانست؟. جواب روشنى براى اينگونه سؤالات نداريم، جز اينكه بگوئيم: در اين آيات «اقرء ...» دلالت و اشاره به چنين نوشته نيست. پس مفعول امر قرائت، چه باشد؟ اگر باء «باسم ربك» زائده باشد، اسم ربك مفعول و مورد قرائت ميشود. و چون اسم رب خواندنى نيست بايد «اقرء» بمعناى «اذكر» باشد. با آنكه باء را زائده، و اقرء را بمعناى اذكر گرفتن خلاف ظاهر آيه و بلاغت قرآن است و با جواب آن حضرت: «ما انا بقارئ»- كه در احاديث معتبر ذكر شده تناسبى ندارد. و اگر باء براى تلبس و استعانت باشد بايد به حال مقدرى تعلق گيرد:

«اقرء- متلبساً، يا مستعيناً- باسم ربك». و اگر باء متضمن معناى سبب باشد احتياجى‏

(1)- چون اين حوادث در پس پرده غيب و در ميان آن خلوتگاه روى آورده جزئيات آن معلوم نيست و آنچه نقل شد از زبان خود آن حضرت بود كه فراخور درك شنوندگان بيان نموده و آنها با تعبيرات مختلف نقل كرده‏اند.

قدر مسلم، اصل ندا، امر اقرء بوده است كه در حال بيدارى و هشيارى آن حضرت بگوشش رسيده و چون به مبدء و منشأ آن صدا نامأنوس بوده دچار اضطراب شده تا بتدريج منشأ آن ندا رخ نموده و بآن مأنوس گرديده است.

پرتوى از قرآن، ج‏4، ص: 177

به تقدير حال نيست، و بنا بر اين- چنان كه در سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ‏ گفته شد، بايد مقصود از اسم رب صفت و وجود عينى رب مضاف باشد، نه نام لفظى يا صفت انتزاعى و ذهنى آن، با اين بيان كوتاه كه: قرائت نوشته يا هر وسيله تفهيم بدو طريق است، يكى طريق متعارف و با علامتهاى معمول كه خواننده با آشنايى با حروف و تركيب كلمات و تفكر در محتويات آن ميتواند افكار و نقش‏هاى ذهنى نويسنده را دريابد. طريق ديگر آشنايى و معرفت به اصول فكر و نظر نويسنده بوسيله قرب و ملازمت مستمر با او يا هر طريق ديگر ميباشد. اگر كسى از اينگونه طريق به ريشه نظريات و صفات علمى و تربيتى نويسنده‏اى راه يافت و آنها را دريافت، كتاب و نوشته او را جامعتر و رساتر و سريعتر از خواندن حرف بحرف و كلمه بكلمه ميتواند دريابد گرچه بجزئيات كلمات و تعبيرات توجه ننمايد يا بآن آشنا نباشد.

صفحه بعد