کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 48

اعجاز در طبيعت است: حروف عنصرهاى كلام‏اند و عناصر حروف مركبات، عناصر بسيط هر مركب زنده و مقدار آن را علماى طبيعى مى‏شناسند ولى از ساختن يك دانه گندم و هسته ميوه و سلول عاجزند، آيات وجود پيوسته از عناصر آغاز مى‏شود و بصورت تركيبات عالى و موجودات زنده در ميآيد، سازنده عالم با اين عمل اعلام ميدارد كه اگر ميتوانيد يك دانه گندم با خاصيت حياتى بسازيد! آيات قرآن هم با شروع اين حروف بسيط همين اعجاز را اعلام ميدارد آن هم از زبان كسى كه درس نخوانده و حروف را نشناخته! اين حروف كه در لغت عرب 29 حرف است در 29 سوره با حساب مخصوصى آورده شده، اين حساب را قاضى بيضاوى در اول تفسير خود چنين بررسى نموده: كه حروف مجهوره است و مهموسه، شديده است و رخوه، مطبقه است و منفتحه. از مجموعه حروف 28 گانه- بنا بر اينكه الف حرف مستقلى نباشد- نصف آن كه 14 است در اوائل 29 سوره آورده شده و اين 14 حرف از نصف از هر نوعى از انواع ششگانه تشكيل يافته (براى دريافت تفصيل اين حساب و عدد هر نوعى از حروف بتفسير مذكور مراجعه شود).

محقق طنطاوى گويد: عدد 28 و نصف آن در نظام كامل موجودات هم مشهود است:- استخوانهاى مفاصل هر دست. مهره‏هاى بالا و پائين پشت حيوانات تام الخلقه، شهپرهاى بال پرندگان، منازل شمالى و جنوبى ماهتاب. در لغت عرب 14 حرف هنگام تلفظ با برخورد بلام تعريف ادغام مى‏شود، 14 حرف ادغام نمى‏شود. 14 حرف در كتابت نقطه‏گذارى مى‏شود، 14 حرف بى‏نقطه است، و حرف ى- بتنهايى- بى‏نقطه و در وسط نقطه‏دار است. در آغاز سوره‏هايى از قرآن نيز 14 حرف آورده شده، 14 حرف مسكوت مانده، اين تطابق قرآن با وضع لغت و خلقت نشانه آنست كه همه آيات خداوند است كه بصورت‏هاى گوناگون تجلى نموده، و با حساب و اعداد مخصوصى صورت پذيرفته، خصوصيت عدد 28 در ميان اعداد اين است كه در ميان اعشارى مانند 6 در آحاد و 496 در مآت بى‏مانند است، باين بيان كه اجزاء هر عددى يا كمتر يا بيشتر از آن عدد است جز اين چند عدد مثلا 28 نصفش 14، ربعش 7، مخرج نصف 2،

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 49

مخرج ربع 4، مخرج 28- 1، مجموع همان 28 است.

اين بود آراء و نظرهاى معروف مستند بروايات درباره مقصود يا تأويل حروف افتتاحيه، آيا اين تأويلات و نظائر آن درست و مطابق واقع است؟ اللَّه اعلم. آنچه بيقين ميتوان گفت همين است كه اين حروف براى مقصود و غرضى آورده شده و بى- مقصود و مهمل نيست، پس از اين مطلب گوئيم شايد آن مقصود به صورت رمزى ميان خدا و پيغمبر در آمده و افرادى هم از خاندان وحى كه راسخون در علم و در تأويل متشابهاتند آن را مى‏دانند، و بهره اهل نظر همين اندازه است كه استعداد تفكر و تحقيقشان بيدار گردد و ذهنشان به كار افتد تا شايد با كمك راسخون به تأويل و معانى واقعى آن برسند، چنان كه از تركيبات طبيعى و شيميايى بعضى تنها مقدار و نسبت عناصر هر مركب و خواص و آثار آن را ميدانند، مردمى هم به رمز و كليد آن آگاهند.

خاطره ديگرى در ذهن رفت و آمد ميكند كه براى تكميل اين بحث ذكر آن بى‏تناسب نيست: شايد حروف افتتاحيه سوره‏ها اشاره بمجهول و مقصود از آن لا مقصود باشد، با دو مقدمه كوتاه اين احتمال تأييد مى‏شود، اول آنكه ادراكات حسى و عقلى انسان محدود است چنان كه امواج صوتى و ديدنيها و بوئيدنى‏ها را آدمى در حد و مقدار معينى درك مينمايد با آنكه امواج و بوها و صوتهاى موجودات ريز و درشت و كيفيت و كميت اينها جهان را پر كرده و ارتباط انسان با جهان جز بوسيله حواس متناسب و درك كننده آنها نيست، اگر حواس ما بيشتر از اين مقدار درك نمايد مثلا همه صداهاى دور و نزديك را بشنود و ديدنيهاى ريز مانند ميكربها و درشت مانند كرات دور را بنگرد و همه بوها بشامه رسد يا حواس ديگرى داشتيم كه محسوسات ديگر را هم درك ميكرديم سامان زندگى و تحمل و ادامه آن ممكن نبود:

هستى اين عالم اى جان غفلت است‏

هوشيارى اين جهان را آفت است‏

پس آنچه از امواج و اشعه و صوتها كه حواس ما ميتواند درك كند و آنچه از حقايق وجود كه از طريق آثار و صفات و برهان و علت عقل ما پى مى‏برد گر چه از جهتى نامحدود است از جهاتى محدود است و وراء آن نه قابل درك است براى ما و نه مرتبط بزندگى حسى و عقلى و بقاء و كمال ما مى‏باشد.

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 50

دوم آنكه عوالم غير متناهى ظهور اراده خداوند و آيات او است، قرآن همان اراده و آيات خداوند است كه بصورت لفظ و عبارت در آمده و تا حد عقل محدود و حس شنوايى و بينايى و فراخور زندگى و كمالات علمى و عملى ما نازل شده؛: « لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ‏ » آن قرآنى كه اگر بر كوه فرود آيد آن را ميلرزاند و متلاشى مى‏سازد نبايد به صورت صوت و كلمات باشد!! با توجه باين دو مقدمه كوتاه- كه بجاى خود بايد مشروح‏تر بيان شود- تأييد مى‏شود كه اين حروف اشاره بمجهول و مقصود از آن لا مقصود مى‏باشد، يا بعبارت ديگر حد فاصل است ميان ما وراء محسوس و معقول، و آنچه براى ما قابل درك و فهميدنى و بكار بستنى است، هم چنان كه در اصطلاحات علمى گويند: ما وراء حس، ما وراء عقل، مجهول، ايكس، اى گرگ؛ و در محاورات عرفى گويند: كارى بحرفهاى ديگر نداريم- بعد از ديگر حرفها- عرب گويد: بعد اللتيا و التي. اين بيان با آن نظرى كه اين حروف را رمز ميان خدا و رسولش يا اشاره بصفات عليا ميداند درست در مى‏آيد. زيرا مجهولات عقول متعارف معلومات حس و عقل بالاترى است كه مؤيد بوحى باشد، و تجلى كامل صفات و آثار آن وراء عقول عادى بشرى است.

تا اينجا آنچه گفته شد راجع بهمه حروف و بحث كلى بود، اما راجع به يك يك حروفى كه در اوائل سوره‏هاى معين است بحث ديگرى است كه كمتر بررسى شده است، شايد درهايى بروى جويندگان پس از اين باز شود.

شرحى از كلمات و روابط ادبى‏

ذلك: براى اشاره بدور مكانى و زمانى و مقامى است.

كتاب: چون حساب و لباس، مصدر مجرد بمعناى نوشتن يا از مفاعله بمعناى مكاتبه، و استعمال شايع آن در مكتوب است.

ريب: بمعناى بد گمانى و سلب اطمينان و از ميان رفتن خوشبينى مى‏باشد و مرادف با شك نيست و متعدى استعمال مى‏شود و نسبت بشخص و غير شخص داده مى‏شود، مانند: رابنى فلان، را بنى عمله فلان يا عملش مرا بد گمان كرد، شك چنين نيست.

هدى: چون تقى در اصل مصدر است و معناى آن چنان راهنمايى و دلالت است كه راه را تا آخر بنمايد.

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 51

متقين: جمع فاعل اتقاء است، يعنى وقايه گرفتن، وقايه وسيله نگهدارى و مانع در ميان است مانند سپر و لباس زمستانى.

يؤمنون: فعل مضارع از ايمان و مجرد آن آمن است، يعنى در امان قرار گرفت يا امانش داد يا امين گرديد، ايمان كه افعال از امن است، يعنى رساندن خود يا ديگرى را بامنيت، و گرويدن، يا در امان گرفتن، در اين آيات فعل مضارع براى خبر از آينده نيست بلكه دوام و پيوستگى را ميرساند كه در ترجمه بلفظ «همى» يا «پيوسته» تعبير ميشود.

غيب: پنهان از حواس بيرون است.

آخرة: مقابل اولى و دنيا است يعنى زندگى ديگر يا برتر.

يقين: علم جازمى است كه دليل و برهان بآن رساند به اين جهت بخداوند نسبت داده نمى‏شود.

مفلح: از فلاح است بمعناى شخم كردن و با سختى عبور نمودن و رستگار شدن يعنى رستن از مشكلات و عبور نمودن از آن و رسيدن بنجات و آسايش.

در آيه اول چندين تركيب و اعراب محتمل است كه بحسب تركيبهاى مختلف معنا هم مختلف مى‏شود و بيشتر معناهاى احتمالى هم درست است، اجمال آن چنين است: ذلك خبر باشد براى الم يا براى مبتداء محذوف مانند هو، مبتداء مؤخر باشد براى الم يا براى لا ريب فيه يا براى هدى، مفعول باشد براى فعل مقدّر مانند اعنى يا منصوب باختصاص؛ الكتاب، خبر يا صفت يا عطف بيان يا بدل باشد؛ لا ريب فيه، خبر اول يا دوم يا سوم براى ذلك يا حمله حاليه باشد؛ هدى، خبر باشد براى الم يا خبر اول يا دوم يا سوم براى ذلك يا عطف بيان يا بدل يا با متعلقش جمله حاليه براى الكتاب يا ضمير فيه يا مبتداء مؤخر براى فيه مقدر؛ للمتقين متعلق به الكتاب يا لا ريب فيه يا هدى باشد. حاصل ضرب اين احتمالات بسيار مى‏شود. بعضى از مفسرين احتمالات ديگرى داده‏اند كه از ظاهر نظم آيه و معناى آن دور است و حاصل ضرب را بعدد سرسام آورى رسانده‏اند!! بهر حال اين هم از بلاغت شگفت انگيز و معجزه‏آساى قرآن است كه در چند كلمه از يك آيه نخست اين همه احتمالات معقول و درست باشد!!

امتياز قرآن‏

امتياز هر كتاب و علمى بحسب امتياز موضوع است، موضوع چيزى است كه مطالب و مسائل آن كتاب پيرامون آن مى‏باشد مانند مقدار منفصل و متصل: در علم حساب‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 52

و هندسه، جسم: از جهت دو گونه تغيير در علم فيزيك و شيمى، بدن: در علم طب و تشريح. چون موضوع شناخته شود تعريف و نتيجه هم شناخته مى‏شود، مطالب هر كتابى يا از راه تجربه و حس اثبات ميگردد يا بوسيله برهان و تعقل، يا مانند قرآن، فطرت اولى و و جدان ناآلوده آن مطالب را مى‏پذيرد و عقل و تجربه اثبات مى‏نمايد، موضوع بحث قرآن انسان است، نه از جهت سازمان جسمى يا روانى بلكه از جهت ذات و حقيقت انسانيت يعنى ضمير خير خواه حق جو كه صلاح و فساد آن منشأ صلاح و فساد نفسيات و اخلاق و اعمال مى‏گردد، پرتو هدايت قرآن آن ضمير حق‏جويى را بر مى‏افروزد و براه مى‏اندازد كه سازمان اوليه‏اش منحرف و فاسد نشده و از باطل و آلودگى حريم ميگيرد يعنى داراى تقواى فطرى است، اين موضوع قرآن و مشخص اين كتاب است از ديگر كتابها، تشخيص موضوع تعريف را معلوم ميدارد: قرآن كتاب هدايت متقين است، گو اينكه هدايت خود از جهتى مطلوب ذاتى است ولى غايت و نتيجه را رستگارى اعلام نموده، اين سه مطلب موضوع و تعريف و غايت است كه علماء هر علمى در آغاز شروع بآن، دانستن اين سه را لازم دانسته‏اند، بيان كامل اين سه مطلب تنها در اول همين سوره بقره است كه پس از سوره حمد قرآن بآن آغاز ميگردد، و نظم و ترتيب سوره‏ها و آيات قرآن را ميرساند. اينك با هم دقت در اين آيات مينمائيم تا با توجه بمعناى لغات و كلمات بنگريم چه مى‏فهميم.

ذلِكَ الْكِتابُ‏ : با آنكه هنوز قرآن بآخر نرسيده و همه آياتش پيش از اين اشاره فرود نيامده بوده تا بصورت كتاب درآيد، ذلك اشاره بچه ميتواند باشد؟

آيا با توجه به ذلك كه براى اشاره دور و توسعه‏اى كه در معناى كتاب است بهتر از هر توجيهى اين نيست كه بگوئيم اشاره بصورت محقق قرآن است پيش از آنكه بصورت الفاظ و عبارات در آيد چنان كه هر حقيقت علمى كه در عالم بسيط عقل است پيش از آنكه بعالم حس تنزل نمايد در عالم ذهن صورت ميگيرد، معناى نزول قرآن هم همين است كه پيش از تنزل كامل در ذهن كلى عالم- يا بتعبير روايات آسمان دنيا- نازل شده.

لا رَيْبَ فِيهِ‏ : چون معناى ريب را مرادف شك دانسته‏اند و نفى مطلق شك با اينهمه‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 53

شكوكى كه در ذهنها و كتابها وجود داشته و دارد درست نمى‏آيد ظاهر كلام را تأويل و توجيه نموده‏اند، چنان كه گفته‏اند مقصود نفى شايستگى ريب است، يا جمله در معناى انشايى است مانند: « فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ‏ » يعنى نبايد كسى شك نمايد، يا نفى شك درباره هدايت است بنا بر آنكه هدى حال براى ضمير فيه باشد با توجه بمعناى ريب- كه گفته شد ريب اضطراب ذهن و سوء ظن است و بعلل نسبت داده مى‏شود، و توجه به اينكه با بررسى گذشته تاريخ معلوم مى‏شود كه شكوك و شبهات مردمى درباره قرآن منشأش آراء بى‏پايه يا عصبيت‏ها يا تلقينات دشمنان بوده، به بلاغت و پر مايه بودن اين جمله پى‏ميبريم.

اين جمله با صراحت اعلام ميدارد كه اضطرابها و شكوك و بد انديشى‏ها منشأش قرآن نيست بلكه منشأش علل نفسانى و انحرافهاى فكرى و كوتاهى از واقع بينى و عوامل سياسى و اجتماعى است، ذهنهاى محدود بشرى در اثر مقدمات غلط علمى يا تلقينها و تقليدها محدودتر ميگردد و جز آراء و عقائدى كه نتيجه اين علل است و مانند پرده غليظى فكر را فراميگيرد باور نمينمايد يا به نظر شك و ترديد مينگرد. هنگامى كه پس از قرن اول فلسفه يونان در ميان مسلمانان رواج يافت و آراء و نظرهاى آن درباره مسائل الهى و معاد و خلقت و چگونگى زمين و آسمان از اصول مسلمه گرديد، كسانى كه بعضى از آيات قرآن را با آن آراء منطبق نيافتند دچار اضطراب عقيده و شك گرديدند. بسيارى از علماء و فلاسفه اسلامى براى حفظ عقايد مسلمانان بتأويل و تطبيق آيات پرداختند، تا آنكه در اثر پيدايش اصول علمى ديگر اساس آن فلسفه واژگون گرديد و آن نظريات و تخيلات چون ابر موسمى متلاشى گرديد و آيات حكيمانه قرآن با بلاغت مخصوصش مانند ساختمان محكم جهان ثبات خود را نشان داد، امروز هم شك و ترديد و كوتاه انديشى از مردمى است كه شيفته و خود باخته نظريات علمى يا نظامات اجتماعى روزند ولى بزودى كه كوتاهى يا اشتباه اين مطالب در اثر پيدايش نظرهاى كاملتر و عاليتر آشكارا گرديد خوب خواهند درك كرد كه قرآن از افق اعلايى اعلام ميدارد: « لا رَيْبَ فِيهِ‏ » بحث مشروح‏تر و قانع كننده‏اى پس از اين به تناسب آيات خواهد پيش آمد.

هُدىً لِلْمُتَّقِينَ‏ : در بحث لغت بيان شد كه متقى گيرنده و قرار دهنده وقايه‏

پرتوى از قرآن، ج‏1، ص: 54

است، آنچه از آسيبى باز دارد يا حدى را نگهدارد مانند سپر، چتر، ستون، سد، وقايه گويند؛ ترمز اتومبيل هم وقايه است و اهميتش بيش از ابزار و دستگاههاى ديگر است، حفظ از تصادم و سقوط بوسيله ترمز است، راننده به اندازه قدرت و استحكام آن اختيار و تسلط دارد. و جدان آگاه و فعال كه شهوات و عواطف و خشم را از سركشى و تصادم با حدود و حقوق ديگران نگهدارد وقايه نفس انسانى و صاحب آن متقى است. اين و جدان باختلاف همراه هر نفسى وجود دارد: « وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها » تكرار گناه و واقع شدن در سراشيب عصيان بند و بار آن را سست ميگرداند يا ميگسلاند، براى چنين شخصى كه متوقف مانده يا دچار سقوط گرديده هدايت چه سودى دارد، هدايت قرآن فطرت را برمى‏انگيزد، و جدان و اخلاق و اعمال را هم‏آهنگ مى‏سازد.

صفحه بعد