کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 296
آورده روى آريد- پس نه گوش بسخنش دهيد و نه از او پيروى نمائيد» من از پدرم پرسيدم اين كيست؟. پدرم گفت عمويش ابو لهب است» از طارق محاربى نقل شده كه گفت: «من در بازار ذى المجاز جوانى را ديدم كه ميگفت: اى مردم بگوئيد: لا اله الا اللَّه، رستگار ميشويد. ناگاه مردى را پشت سر او ديدم كه باو سنگ ميزد و ساقهاى پايش را خون آلود كرده بود و ميگفت:
اى مردم اين دروغپرداز است تصديقش ننمائيد. پرسيدم اينها كىاند؟ گفتند اين محمد (ص) است كه گمان دارد پيمبر است و آن عموى او ابو لهب است كه او را دروغگو مىپندارد.
پس از آنكه گروهى از مسلمانان بسرزمين حبشه و سلطان مسيحى آن پناهنده شدند و در مكه زندگى بر رسول خدا (ص) و مسلمانان بىپناه دشوار شد و قريش بآنها هر گونه آزار و اهانت، روا داشتند و ابو طالب بنى هاشم را براى حمايت و دفاع از رسول خدا (ص) دعوت نمود، همه بنى هاشم از مؤمن و مشرك، دعوت ابو طالب را اجابت نمودند، جز ابو لهب كه از صف آنها جدا شد و در صف پيمان سران قريش درآمد و در قطعنامهاى شركت نمود كه مفاد آن محروم نمودن بنى هاشم از همه حقوق و روابط و معاملات بود و بر اثر آن، دو يا سه سال مرد و زن و كوچك و بزرگ بنى هاشم در شعب ابى طالب پناهنده شدند و با گرسنگى و سختى بسر بردند.
و نيز ابو لهب دختران رسول خدا (ص)- رقيه و ام كلثوم- را پيش از بعثت به همسرى پسرانش گزيده بود و پس از آن پسران خود را وادار كرد كه آنها را اطلاق دهند و از خانه بيرون كنند تا آن حضرت در خانهاش نيز دچار رنج و سختى شود.
اينها نمونههايى از خوى و روش كينهجويى و فتنه انگيزى و آتش افروزى، ابو لهب بود. شايد كنيه ابو لهب را- چنان كه بعضى گفتهاند- مسلمانان يا قرآن، براى نشاندادن همين خوى و روش به عبد العزى، دادهاند، و گويا كنيه اوليش از جهت فرزندش عتبه «ابو عتبه» بوده. و شايد كنيه ابو جهل، هم كه نامش «عمرو بن هشام» بوده، پس از پايداريش در جهل و كفر، باو داده شده. چنان كه شخص راستگو و درستكار را، «ابو صدق» و دروغگوى دروغپرداز را «ابو كذب» و شرور را «ابو شر» و نيكوكار را «ابو خير» مينامند. گويند: رسول خدا «ص» ابا المهلب را چون رويش زرد بود «ابا صفره» ناميد. و بعضى گفتهاند چون ابو لهب، گونه سرخ و برافروخته داشت بدين كنيه خوانده شد. وه تسميه ابو لهب هر چه باشد، چون حروف عله در اعلام و القاب و كنيه با تغيير اعراب تغيير نمىنمايد، در اين آيه كه ابى لهب بجاى «ابو لهب» آمده گويا اشاره بهمان معناى وصفى «آتش افروز» دارد.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 297
ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ : ما، نافيه، يا استفهاميه انكارى است. عنه، چون اشعار به رد و دفاع دارد، مفهوم ما اغنى عنه، اين است كه گمان داشت مالى كه اندوخته و قدرت و نفوذى كه فراهم ساخته وى را از هر چه بىنياز ميكند و در برابر حوادث از او دفاع مينمايد و از سقوط بازش ميدارد. نه آتش افروزى و آشوبگرى ابو لهب، توانست ريشه اسلام را بسوزاند و جلو تابش وحى محمدى «ص» را بگيرد و نه مال و جاهش او را نگهداشت. او هنگامى كه ديد سران قريش با ساز و برگ و سپاه مجهز شتابان از مكه بيرون رفتند و در بدر با گروه اندك بىساز و برگ مسلمانان روبرو شدند، چشم براه بشارت فتح و اهداء سرهاى محمد «ص» و پيروانش بود. ناگاه خبر شكست رسواى قريش و بخاك و خون كشيده شدن و در چاههاى بدر جاى گرفتن سران آنها و همكاران خودش را شنيد. آرزوهايى كه در سر داشت بباد رفت. و بدون اينكه چون ديگر قريشيان در صف جنگ درآيد و شمشيرى بكشد، اندوهى كه بر سينه پر كينهاش فشار آورد، از پايش در آورد و ديگر برنخاست تا بدنش را بيمارى آبله چنان چركين و عفونى كرد كه كسى باو نزديك نميشد و چشم از دنيا بست و بدوزخى كه خود فراهم ساخته بود چشم گشود، و فرزند گستاخش عتبه را نيز نفرين رسول خدا «ص» «اللهم سلط عليه كلبا من كلابك»- گرفت و در ميان راه شام گرفتار دندان و چنگال شير گرديد. همسرش ام جميل هم از آتش حسد و اندوه مىسوخت تا در پى شوهر و پسر و كسانش رفت:- ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ.
سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ : سيصلى، خبر از آينده است و دلالت به نزول اين سوره پيش از مرگ ابو لهب، دارد. نارا، آتش خاصى را مينماياند. ذات لهب، اشعار باين دارد كه آتش اين آتشافروز، داراى ريشه و منشأ و شرارهاى است. چنان كه حسد و كينهجويى در درون تاريك ابو لهب ريشه داشت و از زبان و اعضايش زبانه ميكشيد تا ريشه حق و دلهاى حقجو را بسوزاند.
وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ : و امرأته، عطف به سيصلى يا به ضمير آن است. حمالة بنصب براى ذم يا حال و برفع، خبر براى امرأته و كنايه از زن سخنچين و فتنه انگيزيست كه آلت فعل و تحريك شود- چنان كه هر سخنچين و آلت فتنه را، حمالة الحطب
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 298
گويند. ابو لهب خود آتش افروز بود و زنش هيمه بيار و فتنه انگيز.
گويند: خانه ابو لهب نزديك خانه رسول خدا «ص» بود و زنش خار و هيمه مىآورد و در راه آن حضرت ميريخت.
فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ : فى جيدها، خبر مقدم، مشعر بحصر، حبل مبتداء مؤخر، و جمله خبر يا حال براى امرأته است. جيد، بجاى- «عنق- رقبه»، نماى گردن و محل آرايش و گردنبند را مينماياند: اين زن كه بايد خود را بيارايد و وظيفه خانه را بگردن گيرد، آن چنان مسخ و دگرگون گشته كه بصورت شيطانى فتنه- انگيز و حيوانى باركش درآمده و طناب ضخيم هيمهكشى را بگردن نهاده.
چه ظاهر آيات اين سوره، محدود به مرد و زن معروف و مشخصى ميباشد، ولى اشارات و تعبيراتى كه در اين آيات آمده نامحدود است و عاقبت شويم و اوصاف هر مرد و زنى را مينماياند كه در برابر دعوت بحق و خير آتش افروزى و فتنه انگيزى مىكنند. در هر زمان و هر گونه شرائط اگر مردمى با وحدت نظر، حق و خير را دريافتند و براى پيشرفتش وفادار و پايدار ماندند، دير يا زود شعله حق و خير در مىگيرد و طرفدارانش پيروز ميشوند و مردم ساكت يا متحير بآن روى مىآورند: إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ ...
و نفس مسموم و دست دسيسه كاران آتش افروز و زن صفتانى كه آلت دست و هيمه بيار آنها شدهاند قطع ميگردد و با روى سياه و خوى مسخ شده در دوزخ اعمال خود، ساقط ميگردند: تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَ ... سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ ...
گويا نظر بهمين تناسب و عليت است كه در قرآن، اين سوره بعد از سوره نصر قرار داده شده، با آنكه سوره تبت مكى است و سوره نصر سالها پس از آن در مدينه نازل شده.
تعبيرات و تشبيهات و كناياتى كه در آيات اين سوره آمده با صداى برخورد مخارج و حروف و حركات و فواصل همانند آخر آيات، چهره ابى لهب و شكست خوردگى و زيانكارى و بباد رفتن كوشش و شعله آرزوها، درآمدن او و زنش در دوزخ- آن زن هيمهكش و ريسمان بدوش،- را با تصويرهاى زندهاى نمايش ميدهد. طول آيات اين سوره بتقريب يكسان است.
لغات و اوزان و تركيبات خاص كلمات اين سوره: تبت. ابى لهب. تب. ذات لهب حماله- الحطب- جيد- مسد، است.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 299
سورة توحيد
- اخلاص، مكى (بدون بسم اللَّه) 4 آيه است
[سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ترجمه
بگو اوست خداى يكتا و يگانه. (1)
خداى صمد. (2)
نه زاده و نه زائيده شده. (3)
هيچكس مر او را همتا نباشد. (4)
شرح لغات:
احد: يكتا، يگانه. گويند: اصل آن، وحد است كه واو براى تخفيف تبديل به همزه شده، و مرادف با واحد نيست، زيرا واحد در شماره نخستين و در كلام اثباتى آورده ميشود.
ولى احد، نه نخستين عدد است و نه معمولا در كلام ايجابى گفته ميشود. احد، گاه بمعناى اسمى مانند «احد عشر» و گاه بمعناى وصفى مىآيد. خداوند، احد است يعنى شريك و تركيب در ذات و صفات ندارد. واحد است يعنى دوم و سوم و ... ندارد.
صمد: پايدار، جسم پر و فشرده، بدون خلل، سنگ محكم و صاف كه غبار نپذيرد، چيزى در آن نفوذ ننمايد. بمعناى مصمود: ملجأ نيازمندان، بزرگوار. صمد (فعل ماضى):
قصد كرد، بآن روى آورد.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 300
كفو: همانند، همسر، همتا. بضم كاف و فاء، و بضم و كسر كاف و سكون فاء و با واو و همزه، قرائت شده است.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ : امر قل، اشعار باين حقيقت دارد كه چون اوصاف كامل و جامع خداوند برتر از دريافت عقول بشر است، بايد از جانب او بيان و اعلام شود.
بيشتر مفسرين چون براى ضمير «هو» مرجعى نيافتهاند، آن را ضمير شأن يا كنايه و بيان داستان، گرفتهاند: شأن چنين است. داستان و مطلب از اين قرار است كه خداى يگانه است. اينگونه توجيه با معانى بلند و بلاغت رساى آيات قرآن سازگار نيست. در كلام فصيح، ضمير شأن، متصل و مؤكد و پس از علائم تأكيد است، مانند: أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكى- وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ و احيى- أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى- أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى - و أَنَّهُ كانَ يَقُولُ ... و أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ - إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً - و مثل: فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ بلاغتى بيش از ضمير شأن و قصه دارد. و مانند: «هو زيد منطلق» كه ضمير شأن و منفصل است كلام فصيح نيست. اگر در اين آيه «هو» ضمير شأن باشد، در محل رفع و خبر آن جمله «اللَّه احد» است كه ضمير رابط و راجع ندارد.» بعضى مرجع اين ضمير را در كلام سائلى جستجو نمودهاند و شأن نزول براى آن نقل كردهاند: از ابن عباس «قريش، يا بعضى از مشركين يا علماء يهود، از رسول خدا «ص» پرسيدند: «آن پروردگارت كه ما را بآن ميخوانى، براى ما توصيف نما:» پس از اين درخواست سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ، نازل شد. يعنى آنكه توصيفش را ميخواهيد خداى يگانه است.» مقتضاى توصيف كامل خداوند و بلاغت قرآن همين است كه اين ضمير «هو» از هر حد و قيد و تعين آزاد باشد و براى شأن يا مرجع محدود و ملفوظى نباشد. و بايد مرجع آن هستى و كمال مطلق و قائم بخود و مرجع همه هستيها باشد كه در حركت ذاتى و كمالى او را مىجويند و عقول فطرى و آزاد همو را درمىيابند. اسماء و صورتها و تصويرهاى محدود و مختلف را عقلهاى اكتسابى و انديشههاى متأثر از تقليد و حس، براى او ميسازند. بنا بر اين ضمير «هو» مبتداء و اللَّه خبر و متضمن معناى
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 301
وصفى است: او- همان هستى مطلق و مشار اليه فطرت و مبدء بىنياز و قائم بذات است كه هستى نماها و ممكنات نيازمند و قائم باو هستند. احد، خبر بعد از خبر يا صفت اللَّه است. معناى اين صفت درباره خداوند، مبالغه در وحدت تام و كامل و نفى هر گونه تركيب صورى و عقلى است و لازمه احديت و نفى تركيب، جامعيت صفات كمال از علم و قدرت و حيات و اراده و خير ميباشد.
اللَّهُ الصَّمَدُ : از معانى و مواردى كه براى كلمه «الصمد» ذكر شده، معلوم ميشود كه معناى اصلى آن، سنگ و جسم و هر چيز پر و فشرده و نفوذ ناپذير است چنان كه «الحجر المصمد- المصمت» نيز به اين گونه سنگ گويند. و شايد شخص بزرگوار و ملجأ نيازمندان را از اينجهت «صمد» خوانند كه نسبت بديگران بىنياز و پر و برجاى خود استوار است و نيازمندان باو روى مىآورند و بوى اتكاء دارند. سپس، صمد بمعناى «قصد» به روى آوردن بچنين شخصى گفته شده و او را «مصمود اليه» گويند.
بنا بر اين، توصيف خداوند متعال به الصمد، از روى مجاز در كلمه و براى نزديكى به اذهان آمده. تا نشاندهنده وجود مطلق و قدرت كاملى باشد كه تحديد و تغيير و تأثر در ذات و صفاتش راه ندارد و غبار حوادث بر او ننشيند. زيرا آنچه محدود و متغير و متأثر است ممكن ميباشد كه قائم بغير و تو خالى است و از خود هستى و بقاء و كمال ندارد.
پس از اشاره بآن وجود مطلق و معروف «هو» و بيان نام و صفت الوهيت و احديت او، تكرار اسم جامع «اللَّه» و تعريف وصف جامع «الصمد»، الوهيت را در اين صفت خاص «الصمد» بيشتر و كاملتر مينماياند.
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ : لم يولد تثبيت و تقرير لم يلد است، چون آنچه خود منشأ ولادت نيست از چيز ديگرى متولد نميشود. اين آيه در ضمن اينكه اوهام جاهليت مشركين و اهل كتاب را نفى مينمايد اشعار باين حقيقت دارد كه جهان و كائنات و ما وراء آن به اراده و علم و عنايت خداوند پديد آمده و قائم باو هستند، و در پديد آوردن آنها منزه از هر گونه تركيب و تكوين و تأثر و فعل و انفعال است.
وافى- از وهب بن وهب قرشى، از جعفر بن محمد، از محمد باقر، از على بن الحسين
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 302
عليهم السلام، روايت نموده كه: اهل بصره نامهاى به حسين بن على (ع) نوشتند و از آن حضرت معناى صمد را پرسيدند. در جواب آنها نوشت: «بسم اللَّه الرحمن الرحيم- اما بعد- در قرآن خوض نكنيد و در آن جدال ننمائيد و بدون علم در آن سخن نگوئيد. من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه ميفرمود: كسى كه درباره قرآن بدون علم سخن گويد جايگاهش در آتش آماده شود. خداوند سبحان خود «صمد» را تفسير نموده و گفته است: « لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ »- از او چيز كثيف مانند فرزند و ديگر آفريدگان و چيز لطيف مانند روان بيرون نمىآيد. و از او سرزدنيها چون چرت و خواب و خاطره و وهم و اندوه و خوشى و خنده و گريه و ترس و اميد و رغبت و خستگى و گرسنگى و سيرى، سر نزند، برتر از آنست كه چيزى از او بيرون آيد و چيزى از او زائيده شود- كثيف باشد يا لطيف، و از چيزى زائيده نشده و بيرون نيامده- آن چنان كه چيزهاى كثيف از عناصر خود بيرون آيند- چيزى از چيز ديگر و جنبنده از جنبنده، و گياه از زمين و آب از چشمهها و ميوه از درختها و نه آن چنان كه چيزهاى لطيف از مراكز خود برمىآيد- چون ديدن از چشم و شنيدن از گوش و بوئيدن از بينى و چشيدن از دهان و سخن از زبان و شناسايى و تميز از قلب و چون آتش از سنگ- نه، بلكه او خداوند صمد است، نه از چيزى و نه در چيزى و نه بر چيزى. پديد آورنده آنها بقدرت خود. بخواستش، هر چه براى فناء آفريده شده متلاشى ميشود، و آنچه به علمش، براى بقاء آفريده شده باقى ميماند پس اين است آن «صمد» كه نه زاده و نه زاده شده. داناى نهان و آشكارا. پس بزرگتر و برتر است و هيچ همتايى برايش نيست.
چون از هر گونه تركيب و تجزيه منزه، و احدى الذات و الصفات است، چيزى از او توليد نيافته و همه موجودات دانى و عالى (فرشتگان و پيمبران) پرتوى از وجود او و آفريدگانى به اراده او ميباشند و هيچ موجودى با او نسبت فرزندى و ولادت ندارد. و هر آنچه از تركيب و توليد پديد آمده نه خدا و نه مانند او ميباشد: