کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج6، ص: 198
د
دَأْب: روش، كوشش، عادت به چيزى كه از كوشش حاصل شود يا كوششى كه عادت شود (ج 5 ص 36/ 2).
دافِقِ (اسم فاعل): آب جهنده و به شدت ريزان.
از دفَق: به شدت و پيوسته آب را ريخت، خداوند شخص را ميراند [كُشت] (ج 3 ص 323/ آخر).
دَحى (فعل ماضى): زمين را گسترد، شكم بزرگ و شل شد. دحو: با تمام قدرت پرتاب كردن (ج 3 ص 96/ 21).
دَرَجات: مراتب از پائين به بالا، در مقابل دركات از بالا به پائين (ج 5 ص 374/ آخر).
دَرْس: بررسى و كنار نمودن ظواهر است تا اصول و ريشههاى اصلى دريافت شود (ج 5 ص 211/ 9).
درهاى بهشت و جهنم: ر. ك. به جهنم.
دَسّ: زير خاك پنهانش كرد، حيله نمود، فريبكارى كرد، دشمنى نمود، تقلب كرد، دو چيز ارزشدار و بى ارزش را به هم آميخت، ناشايست را شايسته نشان داد. مصدر آن تدسيس است كه گاه سين دوم براى تخفيف بدل به ياء مىشود: تدسية (ج 4 ص 106/ 22).
دعا: خواستن، درخواست كردن، از مقام بالا در اصطلاح امر است (ج 1 ص 170/ 22).
دفاع: انگيزه دفاعى در انسان، نمودارى از اراده خداوند و قانون حيات است كه در زمينه اختلافات ملّى و مرزى و يا اقتصادى و فكرى از درون انسانها مىجوشد و مانند امواج دريا و هوا در سطح زندگى پديدار مىشود و گسترش مىيابد و پيوسته غالب را مغلوب و مغلوب را غالب مىگرداند و هيچيك پايدار نمىماند. و همانند نيروى دفعى كه در ذرات كوچك و اجسام بزرگ است و آنها را از جذب و غلبه قدرتهاى بزرگتر پايدار مىدارد (ج 2 ص 191/ 7).
دُكَّتْ، ماضى مجهول از دَكَّ: بهم كوبيدن، پراكنده شدن، ويران كردن، ويران كردن ديوار و يكسان نمودن آن با زمين، پر كردن گودال، بهم آميختن چيزها. گويا محل كسب را از اين جهت دكان گويند كه كالاها در آن انباشته و از آن پراكنده مىشود (ج 4 ص 68/ 12).
دَمْدَمَ: خشمناك شد، بخروشيد، سرگردان شد، سخنى هراسناك و خشم انگيز گفت، هلاكشان كرد، بر گرفتاريشان افزود، او را فرا گرفت.
گويند: دمدم مانند كبكب تكرار دمَّ (به فتح و تشديد ميم) است: بر چيزى رو پوش كشيد، زمين را يكسان كرد، او را زد، شكنجه داد (ج 4 ص 107/ 2).
دمندگان در گرهها: بايد «النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ» نوعى تشبيه لطيف و استعاره باشد براى نشان دادن تبليغات آهسته زنانه و ساحرانه و ماهرانهاى كه در مشاعر و تصميمات ايمانى و عِقْدهاى اعتقادى نفوذ مىنمايد و آنها را يكى پس از ديگرى سست و باز مىگرداند، از اين رو كار دميدن و گره زدن
پرتوى از قرآن، ج6، ص: 199
جادوگرانه را «عزيمه، عزائم- رُقْيه، رُقى» گويند. گويا در اين آيه به «فِي الْعُقَدِ» تعبير شده تا اشعار به همان گرههاى عقيده و ايمانى داشته باشد كه جادوگران و دشمنان عقايد محكم، مىكوشند و با نَفَسهاى مسموم خود همى آهسته و پنهانى مىدمند تا آنها را سست نمايند. و صاحبان عقيده را تحت نفوذ و بهرهگيرى «استعمار» خود در آورند (ج 4 ص 310/ 2).
دنيا: حيات دنيا مجموع زندگى اين جهان است از جهت نادانىها و شهوات پستى كه در دسترس و زودگذر است. هر انديشه و عملى براى انسان عاقل مختار دو رو و دو جهت دارد، يكى جهت منافع فردى و لذتهاى وهمى گذرا و ناپايدار و ديگر جهت مصالح برتر و خير عمومى و نتايج آينده و باقى آن، اذهان تاريك و انديشههاى بيمار كه محكوم قواى حسى و وهمى و طغيان هوا و شهواتند جهت اول را مىگزينند، اذهان روشن و انديشههاى عاقبت انديش و نيرومند با ايمان، پيوسته جهت باقى و خير را مىگزينند. همين انديشه و اختيار سِرّ برترى انسان بر حيوانات، و گزيدن عمل خير و باقى، مقياس قدرت انديشهها و عقول است، خرد و انديشه كه مميّز انسان است مانند نورى است كه هر چه فروغش بيشتر باشد محيط دورتر و وسيعتر را روشن مىنمايد و اعمال را متناسب با آن مىگزيند (ج 3 ص 113/ 16).
دِهاق، از دَهق: پر شدن ظرف، فرو ريختن آب از ظرف، سرشار شدن ظرف و خالى نشدن آن، پيوسته پر بودن ظرف، پيوند سخت اجزاء دو چيز به هم (ج 3 ص 52/ 20).
دِيار، جمع دار: محل سكونت و قرار (ج 1 ص 213/ 17).
دين: روح و حقيقت دين، ايمان وجدانى است كه در اثر آن از ضمير انسانى بايد رحمت و خير بجوشد و چون چشمهاى از زبان و اعضاء جارى شود. و نيز ر.
ك. به مذهب (ج 4 ص 272/ 23).
دِينار: واحد پول طلا در قديم. از دَنْنار به دليل جمع دنانير، نون اول براى تخفيف قلب به ياء شده است (ج 5 ص 185/ 7)
. ذ
ذات، مؤنث ذو: صاحب، ملازم، همراه (ج 5 ص 373/ 14).
ذالِكُمْ: تركيبى خاص (شايد قرآنى) از ذلك (اشاره به دور) و كم (خطاب جمع) و نشايد كه ذلكم جمع ذلك باشد، چون جمع ذلك از تركيب ديگر (اولائك، و هؤلاء) آمده است، لذا ذلكم اشاره به شخص يا شىء دورى است كه حضور يافته مواجه با مخاطبين شده است (ج 5 ص 409/ 14).
ذرّه: اجزاء گرد كه در هوا منتشر است- هباء، كمترين جزء جسم، مورچه (ج 4 ص 217/ 15).
ذُرّية: چه موصوف و چه منصوب به ذُرّ، ذرء يا ذَرّ باشد، اشعار به ريزى و پراكندگى و از نهان بر آمدن و رشد يافتن و پراكنده شدن دارد (ج 5 ص 97/ 15).
ذِكْر: همان يادآورى است، يادآورى چيزى كه
پرتوى از قرآن، ج6، ص: 200
فراموش شده يا از آن غفلت گشته و اين غير از تعليم است.
ذكر يكى از نامها و صفات قرآن است و نزول قرآن براى آنست: «وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ . إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ . وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ . وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ» . از رسالتهاى منحصر رسول اكرم (ص) تذكر دادن بوده: «فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ . فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى» . اينگونه آيات به صراحت دلالت بر اين دارد كه قرآن شعور و ضمير آدمى را بر مىانگيزد تا آن حقايق و معلوماتى كه در كمون فطرت است نمايانده و به ياد آورده گردد. اگر هيچگونه صورتى از اصول حقايق و معلومات در وجود آدمى نباشد براى به ياد آوردن صورتهاى كاملتر، جستجو از چه مىنمايد؟ زيرا توجه به مجهول مطلق و جستجوى از آن محال است. اصول معارف مانند صورتهاى جزئى و معلومات فراموش شده است كه در ذهن به طور واضح و روشن وجود ندارد ولى صورتهاى اجمالى آنها موجود است، از اين رو با توجه و به ياد آوردن قرائن و نشانيها و نام و نشان، فراموش شدهها كم كم رو مىآيند و روشن مىشوند (ج 3 ص 129/ 23).
يَذّكر، مضارع از باب افتعال كه تا، قلب به ذال و ادغام شده. ماضى آن: اذّكر، و ادّكر (به تشديد ذال و دال) و از دكر آمده، از «ذكْر، به سكون كاف» چيزى را ياد آوردن، به ذهن بردن، داستان را باز گفتن، حمد و ثناى خداوند گفتن (ج 3 ص 121/ 17).
يَتَذَكَّرُ (فعل مضارع از باب تفعيل، متضمن تدريج است): پى در پى به ياد مىآورد (ج 3 ص 97/ 2).
ذكريا: او پيغمبر و مربى و سرپرست معبد و پدر يحيى بوده است كه در سنين پيرى او و همسرش، خداوند يحيى را به او عطا كرد (ج 5 ص 114/ 22).
ذِلَّت (به كسر ذال): نوع مخصوصى از زبونى است، مانند جلْسة (به كسر جيم) كه نوع مخصوصى از نشستن را گويند. وزن فِعْلَة (به كسر فاء) دلالت بر هيأت مىكند، «ضَرْبُ الذِّلَة» بر آنان، يا عبارت از نقش زبونى خوردن و آشكار شدن اثر زبونى در آنان است، مانند ضرب سكّه و نقشى كه بر روى آن ظاهر مىشود، و يا مانند زدن خيمه بر روى كسى، معنى فرا گرفتن و احاطه كردن زبونى است چون خيمه بر سر آنان (ج 5 ص 274/ 14).
ذَوْق: چشيدن طعم، اندكى خوردن (ج 5 ص 432/ 9).
ذِى حِجْر: كسانى كه داراى قدرت بصيرت و انديشه استوارند، و هدفها و قوانين جهان را شناختهاند، و در ميان تاريكىهاى در هم زندگى، و طبيعت متغير، و اجتماع آشفته، سر چشمه خير و حيات را دريافته و از تحيّر و درماندگى در كفر و شبهات رستهاند، و طريق ربوبى را كه همان گذشت از علائق و شهوات و تكريم ديگران و خدمت به آنان است پيش گرفتهاند، و با ايمان به حق، و عمل خير چنان نفس خود را مطمئن داشتهاند، كه امواج و مصائب و ترسها، متزلزل و منحرفشان نمىكند (ج 4 ص 79/ 8)
.
پرتوى از قرآن، ج6، ص: 201
ر
راسخين در علم: در پرتو هدايت قرآن و الهامات آن از اظلال و صورتها و متشابهات مىگذرند تا خود را در پرتو اصول و حقايق كلى و ثابتى رسانند كه از آنها نمىتوانند پيش روند و متشابهات را در پرتو آن حقايق عينى در مىيابند (ج 5 ص 27/ 10).
راضِية: خود از خود خوشنود (ج 4 ص 79/ 21).
راعِنا، فعل امر از رَعى: رها شدن و رها كردن گوسفند در چراگاه، زيردست را سرپرستى كردن.
مراعات: نگريستن، رها ساختن، ملاحظه حال نمودن، چيزى را به جاى خود گذاردن، گوش فرا دادن، رحمت آوردن (ج 1 ص 254/ 10).
رانَ (فعل ماضى): بر او چيره شد، به او بسته شد، چيزى مانند زنگار با آن تركيب يافت، شخص پليد گشت، چنان گرفتارى به وى رسيد كه نتواند از آن بيرون آيد، خواب هوشش را گرفت، مرگ او را ربود. رين: چرك، پرده غليظ (ج 3 ص 247/ 11).
راه حقّ: همان راه مستقيم است كه خلق را به كمال و وحدت و قدرت و عزّت رساند (ج 2 ص 112/ 3).
رُؤْيَت: ادراك به چشم (ج 1 ص 158/ 12).
رَبّ: 1- آن مبدئى كه صفت ذاتى او كامل نمودن و فرا آوردن و رساندن موجودات و جهانيان است به كمالاتى كه بر آنها مىسزد (ج 1 ص 26/ 2).
2- اسم ربّ مظهر صفات علم و قدرت و حكمت است، زيرا پرورش كامل و حكيمانه، اثر اين صفات مىباشد (ج 3 ص 66/ 18).
3- نام و عنوان جامع صفات اراده و قدرت و علم، صفت ربّ است. كه همه آثار و صفات و نمودارهاى هستى از آن آغاز شده و بدان منتهى مىشود و در هر پديده به صورت تركيب و خواص محدود و متمايزى در آمده است. علم عادى، آشنايى- از طريق تجربه و كشف- با همين آثار و صفات محدود است كه در كلمات و سطور و صفحات كتاب بزرگ آفرينش نقش بسته: «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ...» در مكتب وحى از طريق شهود صفات رب، حقايق و اسرار پديدهها و نظم و منشأ و منتهاى جهان و حركت تكاملى آن، نمودار مىشود، گر چه متعلم و خواننده در اين مكتب، نتواند جزئيات حروف و تركيبات را بخواند و در اين جهت امّى باشد (ج 4 ص 177/ 20).
كمينگاه رَبّ: در دورانهايى كه در اذهان مردم، شعور به حق و قانون و عدل، و مسئوليت نسبت به آنها، چنان كه بايد نبود و انگيزندگى نداشت و بيدار فعّال نبود، اين ربوبيت، گاه گاه و پس از انذار پيمبران، از كمينگاه طبيعت رخ مىنمود. و چون مردم قابل ملاحظهاى در شناخت حقوق و حدود پيش رفتند و احساس مسئوليت در و جدان آنها بيدار شد و انسان خود سازنده و تسخير كننده قسمتى از قواى طبيعت گرديد، قدرت ربوبى نيز، همگام تكامل، كمينگاه بالاترى يافت كه آن، وجدانهاى حسّاس و بيدار انسانهاست، همان كه گاه گاه چهره آرام
پرتوى از قرآن، ج6، ص: 202
و مهربان خلقت را بر مىگرداند و خشمگين و طوفانى مىكرد، از ضمير آرام و احساس مردان اصلاح طلب و پاك سرشت، قهرمانان مىسازد، تا چون نسيم، به وزش در آيند، و چون آتشفشان بجوشند، و چون رعد بخروشند، و سيل راه بيندازند تا زمين و فضا را پاك كنند، و سرهاى جباران را به زير آورند، و موانع را بردارند، و راه خير و صلاح و رشد را باز كنند و بندها را بگشايند (ج 4 ص 65/ 1).
لقاء رَبّ: 1- خبر از اين ملاقات در همه يا بيشتر آيات قرآن با اضافه به ربّ است نه اللَّه، كه عنوان براى حقيقت محيط فوق نامتناهى است، و نه اوصاف ديگر او، پس مقصود ملاقات و رسيدن به ربوبيت مخصوص و ظهور كامل آنست، چون استعداد تربيت و كمال در آدمى غير متناهى و ربوبيت پروردگار هم غير متناهى است در هر مرتبهاى تا خشوع نباشد به كمال و ربوبيت برتر نائل نگردد (ج 1 ص 147/ 2).
2- در حقيقت هر چه دريافت بيشتر و روشنتر باشد ملاقات كاملتر است، از اينجهت چون ادراكات جزئى در حدود سطوح و الوان و حركات است، انسان دريافت واقعى از آنها ندارد، آن گاه انسان مىتواند حقايق اشياء را (اگر خود حقيقتى داشته باشند) دريابد كه ذهنش از ملابسات و جزئيات برتر آيد، هر چه از جزئى به كلى و از نسبى به مطلق نزديكتر شود حقايق و ربوبيات آشكاراتر رخ مىنمايد (ج 3 ص 286/ 8).
مقام ربّ: قيام كامل و ظهور تام صفت ربّ، همان هنگام قيامت مىباشد. زيرا در قيامت عالَم و نفوس و اعمال به منتهاى كمال و فعاليت در جهت خير و شرّ مىرسد. در وجود هر انسان نيز صفت ربوبى ربّ به صورت كاملتر از ديگر موجودات ظاهر شده چنان كه در هر انديشه و عمل انسانى از جهت تأثير در نفوس و بناى خير و شرّ و انشاء بهشت و دوزخ و افزايش آثار و بقاء آن مقامى از ربّ است (ج 3 ص 114/ 9).
ربا خوار: در مقابل مُنفِق، كه بى هيچ خدمت و عملى مايه حياتى ديگران را مىمكد و در خود انباشته مىكند و به درون خود مىپيچد و راكد و مخبَّط مىشود و استعدادها را خشك و دلها را پر از كينه و خشم و روابط فطرى و طبيعى را آن چنان گسيخته مىسازد تا در يك سو طبقه سود پرست و ستمگر و خشن و در سوى ديگر طبقه ستمزده و رنجور و در بند پديد مىآيد (ج 2 ص 251/ 26).
ربوة: (به ضم و فتح و كسر راء) برآمدگى زمين، زمين پر مايه كه گياهش انبوه مىشود، گروه انبوه از مردم. از ربا: مال افزايش يافت، جاندار نمو كرد (ج 2 ص 229/ 15).
رَبّانى: تسليم و عابد ربّ و مربّى خلق و راهگشاى به كمال ربوبى (ج 5 ص 211/ 3).
رَبّانِيِّينَ، جمع رَبّانى، منسوب به رَبّ (مصدر):
سرپرستى، اصلاح، تربيت، انجام كارى به خوبى، جمع و جور كردن. و يا منسوب به رَبّ (صفت خداوند) مانند بحرانى منسوب به بَحْرَيْن. وزن رَبّان، نوعى مبالغه در انتساب را مىرساند مانند: لَحْيان، نَعْسان، كَسلان: ريشو، هميشه خواب آلود، بسيار كسل (ج 5 ص 185/ 16).
رِجْز (به كسر راء): پليدى، عذاب نكبت بار. به فتح راء و جيم: صداى پى در پى رعد و ابر سنگين بار (ج 1 ص 164/ 7).
الرَجْع: برگشتن، جواب نامه، باران پى در پى، آبها و رطوبتهايى كه باد به اين سو و آن سو مىبرد، سود، گياه بهارى، گودال آب (ج 3 ص 333/ 11).
رجوع: برگشت به حال و وضع نخستين (ج 1 ص 143/ 24)
پرتوى از قرآن، ج6، ص: 203
الرُجْعى: برگشتن، برگشت، نوعى بازگشت، برگشت و جواب رسالت (ج 4 ص 175/ 5).
رجف: چيزى از بن به حركت و اضطراب درآمد، زمين به شدت لرزيد، شخص هراسناك شد، گروه آماده جنگ شد (ج 3 ص 76/ 6).
رَجِيم: رانده شده. كسى كه با پرتاب سنگ رانده، يا زده يا كشته شده (ج 3 ص 194/ 17).
رَحِم (جمع ارحام): ظرف تلاقى دو حد حياتى و انتقال مواريث و تكوين فردى ديگر، يا افراد و خويشاوندان به هم پيوسته بوسيله رحم (ج 6 ص 54/ 17).
الرَّحمنِ الرَّحِيم: هر دو از جهت رحمت است، رَحمن بر وزن فَعلان براى مبالغه است، و از جهت افزايش بناى كلمه دلالت بر رحمت واسع و افزايش آن مىنمايد، رحيم دلالت بر رحمت مخصوص و محدود دارد، يا اول براى صفت ذاتى است و دوم رحمت اضافى، يا اوّل مانند عطشان عارضى است، دوّم مانند عليم و حكيم ذاتى است. در روايات آمده: رحمان به همه موجودات و رحيم به مؤمنان، يا رحمان در دنيا و آخرت و رحيم آخرت. از حضرت صادق (ع): رحمان. اسم خاص براى صفت عام است (چون اين صفت بر غير خداوند گفته نمىشود). و رحيم اسم عام است براى صفت خاصّ. اول در روايات و تعبيرات مطلق آورده مىشود، دوم اضافه مىشود: رَحِيمٌ بِعِبادِهِ، رَحِيمٌ بِالْمؤمنِينَ (ج 1 ص 24/ 9).
رَحْمَت و رُبُوبِيَّت: صفت رحمت، بيش از ربوبيت، مبدأ لطف و فيض بيدريغ و سرشار است كه هر مستعدى را فرا مىگيرد، صفت ربوبيت مىسازد و آماده مىكند، صفت رحمت، فراخور استعداد از هر سو و هر جهت به صورتهاى گوناگون مىجوشد و فرا مىگيرد (ج 3 ص 67/ 3).
رحيق: شراب خالص (باده ناب)، عطر مخصوص، مشك خالص، نياى پاك (ج 3 ص 256/ 4).
رِزْق: هر نوع بهره معنوى و مادّى حلال است بخصوص كه نسبت به خدا و عوامل خدا داده شده:
«رزقناهم»، و آن يا ماليست كه محصول عمل و فكر است يا اعضاء عمل و اخلاق و علم است كه منشأ عمل مىباشد (ج 1 ص 59/ 17).
- مريم: مريم كه در غرفه عبادت روى آورد و تحت تكفل زكرياى پيمبر بود و مشتاق اشراقات و كشف مشكلات بود. در چنين شرايطى بايد حكمتها و معارف متنوع و اشراقاتى نو به نو روزيش گردد (ج 5 ص 117/ 16).
رسالت: 1- رسالت و مسئوليت همين است كه اين يقين و تشخيص فطرى و مجمل را مفصل و اين ادراك مبهم را واضح و اين نداى و جدان را رساتر نمايند (ج 1 ص 280/ 15).
2- هدايت به حق و تبيين اصول ثابت و توحيد فكرى و اجتماعى را رسالت پيمبران انجام مىدهد كه از مبدأ برترى در مىيابد و در فطرتها و عقول پاك از عوامل و انگيزههاى پست و غرورها نفوذ مىيابد و موجب التزاماتى در درون انديشه و خلوتگاه زندگى تا بيرون اجتماع مىشود و اختلافات را از ميان مىبرد يا تحت الشعاع هدايت فكرى و تشريعى مىگرداند (ج 2 ص 114/ 20).
- عقل و اراده: كار عقل و اراده همين است كه
پرتوى از قرآن، ج6، ص: 204
شعورهاى برافروخته و وجدانهاى برانگيخته را در راه وصول به حق و تعذيب و انتقام رهبرى كند و هماهنگ گرداند (ج 5 ص 16/ 8).
الرَّسول: رها شده، رهايى. گويا پيمبر از اين رو رسول ناميده شده كه رها براى ابلاغ و انجام امر خدا است و هيچ مانعى او را از رسالت باز نمىدارد (ج 1 ص 323/ 3).
ادوار روحى پيمبر: مراحل زندگى روحى آن حضرت، پس از چهل سالگى به سه دوره تنظيم يافته و مشخص شده: نخست دوره انعزال و تفكر و تقرب و آمادگى براى تجلى وحى. دوم دوره قيام به رسالت و هدايت خلق. سوم تسبيح و استغفار و آمادگى براى بازگشت به سوى پروردگار (ج 4 ص 291/ 22).
رُشد: 1- در مقابل غَىّ، راه يافتن به سوى هدفهاى برتر و استقامت در آنست، آن چنان كه گرايش به حق و ايمان و عمل به آن خود محبوب و مطلوب اصلى شود نه براى پاداش و ثواب. و بر كنارى از كفر و زشتى و باطل خود مكروه گردد نه از ترس عذاب و تعقيب (ج 2 ص 71/ 19).
2- رشد، رسيدن به متن حقّ و صواب است (ج 2 ص 206/ 13).
يَرشُدُون، مضارع رشد: رهبرى شدن، استقامت و پيشرفت، برتر آمدن در فكر و عمل، راه يافتن به خير و دريافت آن. مقابل غىّ (ج 2 ص 67/ 19).
رضوان: 1- (به كسر و ضم راء) مصدرى براى رضى است كه هيأت و حروف زائد آن مشعر به تكثير يا تعظيم و يا تمديد معناى آنست و چون معناى مصدرى (خوشنود شدن) و پيروى (اتِّباع) ندارد، بايد به معناى حاصل مصدر و وصف تحقق يافته باشد: خوشنودى بسيار (ج 5 ص 374/ 14).
2- رضايت شمولى و عمومى خدا و تجليگاه صفات و اسماء علياى الوهيت و ربوبيت است كه كانون جوشان آن پيامبران بودند (ج 5 ص 405/ 19).
رُعب: ترس فراگيرنده، هراس (ج 5 ص 372/ 15).
رَغَد: زندگى بى رنج و مزاحم (ج 1 ص 125/ 15).
الرَفَث: عمل زناشويى، گفتگو و آمادگى براى آن، تعدى به الى، كشيده شدن و نزديكى به آن را مىرساند (ج 2 ص 67/ 21).
رَفْع: فرا آوردن، بالا بردن (ج 1 ص 301/ 12).
رِقاب: گردنهايى كه خداوند آزاد و راستشان آفريده و نظامات واژگون بشرى آنها را خمانده و به بند كشيده است (ج 2 ص 50/ 23).
رَكَّب (از باب تفعيل): چيزى را با كوشش بالاى چيز ديگر برآورد و بر آن نهاد، بر اسب همى سوار شد (ج 3 ص 213/ 6).