کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏6، ص: 209

آرام باشد (ج 4 ص 137/ 4).

سِجّيل (حِجاره): اگر از سَجَلَ (به تخفيف جيم) اشتقاق يافته باشد، دلالت بر اين دارد كه ماده سنگى مذابى بوده است. و نيز بيشتر مفسرين و اهل لغت كه آن را غير مشتق و معرّب از سنگ گل گرفته‏اند، شايد ناظر به ماده مذاب و مخلوط از سنگ و گل باشد. آيات 85 و 86 سوره هود: «فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ. مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ» و همچنين آيات 74 و 75 سوره حِجْر: «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ، فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ» صريح است در اينكه: حجاره سجيل، چون باران بر سرشان ريخت. و نيز وصف «منضود» كه به معناى متراكم و به ترتيب بالاى هم برآمده، و «مسوّمة» كه به معناى رها شده يا داراى نشان و علامت خاصى است، دلالت بر موادى دارد كه هنگام رها شدن، پى در پى و بالاى هم در مى‏آيد و نشان مخصوصى دارد كه از ديگر مواد و سنگها جدا و مشخص مى‏باشد و نيز اين آيات، با راندن حجاره سجيل را در پى يك زلزله شديد و عمقى و زير و رو كننده خبر داده است (ج 4 ص 262/ 13).

سِجّين: 1- سجّين زندان و محيط عذاب و رنج است كه انديشه و عمل تبهكاران در جهت آن پيش مى‏رود، در آن صورت مى‏گيرد و ثبات مى‏يابد (ج 3 ص 241/ 24).

2- كتاب است، چون صورت ثبت شده اعمالى است كه در جهت محدود و اقشار طبيعت و هبوطگاه غرائز حيوانى، و در خلاف جهت تعالى انسان مى‏باشد. مرقوم است، زيرا تا اعمال سخت و بارز و محكم نشود و از هر سو انسان را فرا نگيرد، با تحول و توبه راه گريز از آن باز است (ج 3 ص 242/ 23).

سِحْر: نازك كارى، نقره را به زر اندودن، باطل را به صورت حق در آوردن، عقل را ربودن، و روى را از چيزى گرداندن و از آن دور داشتن، فريبكارى.

(به فتح سين): ريه «شش». انتفخ سحره: ريه‏اش باد كرد، كنايه از وحشتزدگى است، گويا جادو چنان چشم و گوش را متوجه مى‏نمايد كه نَفَس در سينه جادو شده حبس مى‏گردد (ج 1 ص 239/ 28).

سَخَط (در مقابل رضوان): خشم قهرآميز و بسيار تند، ناخشنودى (ج 5 ص 374/ 20).

سَرّاء: (در مقابل ضرّاء): بايد عُقباى خوش بيشتر و عمومى‏تر باشد. از سُر و سُرور (به ضمّ سين):

خوشى، رفاه، خوشيهاى معيشت، خوشحالى كردن.

سَرّ (به فتح سين): ضربه به نافگاه. سِرّ (به كسر سين): آنچه پوشيده و نهانيست (ج 5 ص 326/ 18).

سراب: آنچه در نيمروز و در شدت تابش و انعكاس نور آفتاب به چشم مى‏آيد (ج 3 ص 20/ 5).

سُرُر، جمع سرير: تخت. شايد از سِرّ (به كسر سين) به معناى نهان و پوشيده، يا سُرّ (به ضم) به‏

پرتوى از قرآن، ج‏6، ص: 210

معناى خوشى، اشتقاق يافته باشد (ج 4 ص 27/ 20).

سُعِّرَتْ (فعل ماضى): آتش گرفت، شعله‏ور شد (ج 3 ص 175/ 23).

سَعْى: طواف «سعى» بين صفا و مروه- در آغاز حج و عمره- چون اشعار به آمادگى براى حركت و تحول فكرى و ورود به محيط ظاهرى و معنوى مسجد الحرام و مناسك آنست، حركات ارتعاشى و رفت و آمد متحيرانه در بين اين دو، گرفتارى به جواذب و علاقه‏ها و سپس گذشت از آنها را مى‏نماياند. همان انسانهايى كه با پيوستگى به عناوين و شعارهاى امتيازى و لباسهاى افتخارى باد به پوستشان رفته و به اصطلاح خود سنگين! شده‏اند با اين حركات ارتعاشى و تحير انگيز بايد كنده و سبك شوند، و مجذوب حق و نظامات او كه در مسجد و پيرامون آن پرتو افكنده گردند و حق ورود يابند (ج 2 ص 25/ 12).

سَفَرَة، جمع سافر: نويسنده، نويسنده حكمت. از سَفَر: روى خود را گشود، ابر پراكنده شده، افق باز شد، صبح روشن گشت، به سفر رفت. بيرون رونده از شهر را از اين جهت مسافر گويند كه بيابان برايش باز و آشكار مى‏شود يا شخص از خانه و شهر روى به صحرا مى‏آورد. سفير نماينده است، از اين رو كه روى و مقصد فرستنده را مى‏نماياند (ج 3 ص 133/ 17).

سَفَره كِرَام: نويسندگان و مفسّرانى است كه از همان هنگام طلوع و نزول قرآن، هر چه از آيات نازل مى‏شد با اشتياق و بيدرنگ از زبان آن حضرت مى‏شنيدند، آن گاه رموز و تفسير و تأويل آنها را فرا مى‏گرفتند و به ديگران مى‏آموختند. نمونه كامل و شاخص آنها امير المؤمنين على عليه السلام بود.

سپس تربيت شدگان و وارثين وحى و نبوت و مردان عالم و بزرگوارانى كه در هر زمان و مكان از ميان ملل مختلف برخاستند و هر يك با كرامت نفس، از طريق الهام شعور ذاتى و تقوا و معلومات اكتسابى و هدايت قرآن و حديث چهره نماى آياتى از قرآن و نشاندهنده معنا و پرده بردارنده از رخسار باطن و حقايق پوشيده آن بودند (ج 3 ص 139/ 7).

سَفْك: خون ناروا ريختن (ج 1 ص 112/ 7).

سَفَه: سبكى عقل، نارسايى به درك همه جهات، فرومايگى، به كار نبردن خرد و نسنجيدن امور (ج 1 ص 76/ 9).

سُقْيا: (به معناى مصدرى): آب آشاميدن. (به معناى اسمى): بهره‏اى از آب، آبشخور (ج 4 ص 106/ 27).

سُكون: قرار و آرامش گرفتن و آسوده زيستن (ج 1 ص 125/ 14).

سَلام (به معناى مصدرى چون كلام): تسليم. (و به معناى اسمى): تحيّت، بركت، سلامتى (ج 4 ص 192/ 1).

سُلْطان: دليل و برهان از جهت سلطه آن بر انديشه و نيروى بركنار كردن باطل (ج 5 ص 372/ 16)

پرتوى از قرآن، ج‏6، ص: 211

سَلَف: گذشت، پيشى گرفت مال را به وام و يا بيش از استحقاق يا پيش از سر رسيد داد (ج 2 ص 251/ 4).

سَلْوَى: آنچه موجب آرامش خاطر گردد، عسل، پرنده‏اى كه به فارسى بلدرچين گويند (ج 1 ص 163/ 25).

سُلَيْمان: كلمه عبرانى، بعضى گويند: از سَلَمَ است. پر از سلامتى و خير. يكى از چهار فرزند داوود و جانشين وى بود (ج 1 ص 239/ 26).

سَمْع: مثل قلب مصدر و مقصود مبدأ شنوايى است (ج 1 ص 63/ 23).

سَمْك، اسم: ارتفاع و قطر در هر جهت، قامت، ارتفاع مقابل عمق. مجمع گويد: چون سمك بالا رفتن جسم به وسيله تركيب به سوى بالا است (ج 3 ص 96/ 15).

سُنْبُلَة: خوشه. از اسبل: روپوش را به وى پوشاند، لباس بدنش را فرا گرفت، كشت به سنبل رسيد (ج 2 ص 228/ آخر).

سُنَّت: 1- راه آماده و كوبيده شده، روشى كه پيروى مى‏شود، شريعت (ج 5 ص 340/ 29).

2- همان روشهايى است كه از انسانها در زندگى و جوامع و برخوردها و تضادها پديد آمده، يعنى از آن گاه كه كاروان انسان به اجتماع و تكامل اجتماعى روى آورده است، راهها و روشها و درگيريها و قدرت‏نمايى‏ها پيش آمده كه چون جاده‏هاى كوبيده و هموار، آشكار گرديده كه بعضى در مسير كمال و حق همى پيش رفته و موانع را برداشته و بعضى منحرف و يا متوقف شده و منقرض گشته‏اند، مانند سلسله تكامل انواع جانوران (ج 5 ص 343/ 5).

سَواء: ميان دو حد، راه يا خط مستقيم (ج 1 ص 254/ 23).

سُوء: بد، زشت، بلاء: آزمايش به خير و شر (ج 1 ص 152/ 7).

سُورة: شرف و مقام عالى، بناى شامخ، ديوار بلند و نيكو. هر قسمتى از قرآن از جهت بلندى معانى و الفاظ كه از دسترس فكر و انديشه بشر برتر است و راهى براى نفوذ در آن نيست سوره خوانده مى‏شود (ج 1 ص 88/ 22).

سَوْط: تازيانه، بهره، سختى، راه آب. به معناى مصدرى: با تازيانه زدن، بهم در آميختن (ج 4 ص 42/ 20).

سوگندهاى قرآن: بيان آيات، دلائل و شواهد عالم است براى متوجّه نمودن اذهان به مقصود و اثبات مدعى، اين شواهد بايد مشهود حسّى يا شبه حسّى باشد، مانند «وَ الشَّمْسِ‏ ، وَ السَّماءِ ، وَ الْقَمَرِ ، وَ النَّهارِ ، وَ اللَّيْلِ‏ ، وَ الْفَجْرِ ، وَ الضُّحى‏ ، وَ الْعَصْرِ ، وَ ما خَلَقَ‏ ، وَ النَّجْمِ‏ ، وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ‏ ، وَ الْعادِياتِ‏ ، وَ الْقَلَمِ‏ ، وَ الطُّورِ ، وَ الذَّارِياتِ‏ ، وَ الْمُرْسَلاتِ ... ».

چنان كه ظاهر است اين سوگندها همه مظاهر مشهود

پرتوى از قرآن، ج‏6، ص: 212

است كه براى اثبات منظور از قسم آمده. برگرداندن اين اسماء و صفات از معانى ظاهر، تأويل آيات است، نه تفسير آنها. با اينكه تفسير اين سوگندها به ملائكه يا ارواح (كه نظر بيشتر ناقلين تفسير است) شاهد آوردن به چيزى است كه خود نه مشهود حسى و نه شبه حسى است كه با توجه و تحقيق علمى براى عموم مشهود گردد (ج 3 ص 77/ 12).

سِيْنِين: كوه سيناء، سرزمين سيناء (ج 4 ص 163/ 3)

. «ش»

شاكر: كسى است كه نعمت و منعم و مقصود او را بشناسد و با زبان و عمل سپاسگزارى كند (ج 5 ص 365/ 3).

شانِئ، اسم فاعل از شنأ: با او دشمنى كرد، بدرفتارى نمود، كينه‏اش را به دل گرفت. شنآن، مصدر و دلالت بر رفت و آمد دارد. مانند: خلجان و دوران (ج 4 ص 276/ 14).

شَأْن: مقام، كار بزرگ و جالب (ج 3 ص 159/ 10).

شبهاى دهگانه: ليال، كه نكره موصوف به عشره آمده، نامعين و نامحدود بودن آن را مى‏رساند، ليال، كه هيچ معرف و صفتى جز دهگانه بودن ندارد، و به قرينه‏ وَ الْفَجْرِ ، وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ ، بايد ده شب اول، يا وسط هر ماه مقصود باشد، زيرا در اين شبهاست كه مانند سپيده‏دم، پرتو انعكاس نور، پرده تاريك را بركنار مى‏دارد، و بيشتر يا همه شب را روشن مى‏كند. مقصود از ليالٍ عشر، هر چه باشد بايد توجه داشت كه سوگندهاى اين آيات، چون ديگر سوگندهاى قرآن، شواهدى است از آيات آفرينش، هم چنان كه در سوگندهاى ديگر، مانند: «وَ السَّماءِ ... ، وَ الشَّمْسِ ... وَ اللَّيْلِ ... ، وَ الْقَمَرِ ... ، وَ الضُّحى‏ ...» تأويل و تطبيق بر موارد خاص، روا نيست مگر آنكه قرينه صارفه‏اى در كلام باشد، در اين آيات نيز روا نيست. ظاهرتر از هر تطبيق و تأويل، اين است كه اين سوگندها، شواهد محسوسى است براى نشاندادن قدرت و اصالت و برترى نور، اشعه نور كه از منابع اصيل و سرشار قدرت مى‏تابد و از هر سو بر تاريكى كه پايه و منبعى ندارد چيره است، از يك سو افق تاريك شب را مى‏شكافد و دامنه‏هاى آن را بر مى‏چيند: وَ الْفَجْرِ ... و از سوى ديگر، بر خيمه شب پرتو مى‏افكند و تاريكى پايدار آن را، بى پايه و متلاشى مى‏نمايد: وَ لَيالٍ عَشْرٍ ...

(ج 4 ص 43/ 10).

شَتَّى، وصف مفرد: پراكنده. جمع شتيت (مانند مَرْضَى و جَرْحَى- جمع مريض و جريح): از هم پراكنده‏ها (ج 4 ص 123/ 6)

پرتوى از قرآن، ج‏6، ص: 213

شَجَره ممنوعه: بايد شجره ممتازى باشد كه از زمين نروئيده ولى در برابر چشم آدم خود را مى‏نموده، هم از اشجار روى زمين بوده هم از محيط نفسانى روئيده،- چنان كه اين بهشت منعكس از محيط نفسانى و خارج از هر دو بوده- مانند رشته‏ها و شاخه‏هاى آمال و شهوات طفلى كه دوره طفوليت و فطرت را طى كرده و در آغاز تحول بلوغ و جوانى قرار گرفته: نماهاى زندگانى نوين با شاخه‏هاى شجره آرزوها و هواها چنان با هم مى‏آميزد و در خلال يكديگر سر مى‏كشد كه دنيا همان آمال نفسانى او و آمال نفسانى همان دنياى او است. همه اين شاخه‏ها از بن شاخه تأمين بقا مى‏رويد، و بن شاخه‏ها از تنه عقل و تشخيص و شناسايى خير و شر و اراده و اختيار سر برمى‏زند و همه از ريشه‏هاى غرائز كمك مى‏گيرد (ج 1 ص 128/ 19).

شِدَاد: جمع شديد به معناى نيرومند، بلند پايه، محكم و بهم پيوسته است (ج 3 ص 8/ 10).

شَرّ: شرور، ناشى از چگونگى دريافت حوادث جهان و نوعى انعكاس آنها در ظرف مراتب وجود انسان مى‏باشد و اگر انسانى در عرصه جهان نباشد، شرور و خيرات چون ديگر مفاهيم، واقعيت و مقياسى ندارند. از اين جهت به مقياس تكامل نوع انسان، انواع شرور همچون خيرات وسعت و افزايش مى‏يابند: در مرتبه حيات جسمى و حيوانى اين نوع، شرور در حد عوامل و موجبات فناء فرد يا نوع است. و در مرتبه بروز قوا و استعدادهاى نفسانى، آنچه از رشد و فعاليت آن استعدادها و قوا جلوگيرى نمايد يا آنها را به عقب راند يا منحرف گرداند شرّ مى‏باشد.

و چون قدرت معرفت و تعقل و دريافت خير و مصلحت كنونى و آينده فرد و اجتماع، بارز شد و شخصيت انسانى صورت گرفت، هر چه در جهت مخالف و مضادّ آنها باشد شرّ است (ج 4 ص 316/ 13).

شَرايع مقصود از شَرايع و احكام: ستمگيرى و نيروبخشى و سست كردن جاذبه‏هاى مخالف و برداشتن موانع و سدّهاى نفسانى و اجتماعى از اين راه است (ج 5 ص 249/ 23).

شَرْحِ صَدْر: 1- همين كه انسان بتواند خود را از معرض جاذبه مخالف و تأثيرات آن برهاند و در يك جهت مصمَّم شود و به آن روى آرد، از تنگناى انفعالها و تضادها بيرون مى‏آيد و سينه‏اش باز مى‏گردد و تصميم مى‏گيرد و مسيرش آسان مى‏شود (ج 4 ص 153/ 8).

2- معناى واقعى شرح صدر هر چه باشد، اثر آن بيرون آمدن از حال ترديد، و تصميم در كار و تحمل دشواريها و اطمينان نفس است، و از مضمون آياتى كه در باره موسى و پيمبر اسلام و سيره‏اى كه از پيمبران رسيده، معلوم مى‏شود كه پيشرفت دعوت پيمبران پس از فرا گرفتن وحى و قيام به رسالت همين شرح صدر بوده كه در ضمن قيام به رسالت و برخورد به دشمنيها و سختيها و يا راهنمايى خداوند حاصل مى‏شده (ج 4 ص 153/ 23).

شِرْك: 1- جاى گرفتن صورت پديده‏اى است در و جدان و مؤثّر دانستن آن در سرنوشت كه بينش انسانى را تار و اشياء را به صورتى برتر و جز آنچه هستند مى‏نماياند و پرده و حائلى مى‏شود در برابر نور و كمال مطلق و جهان، مانند تار مويى كه به چشم مى‏خلد و جلو ديد را مى‏گيرد (ج 5 ص 176/ 15)

پرتوى از قرآن، ج‏6، ص: 214

2- شريك دانستن غير خدا در آفرينش و يا تدبير است. آنچه به اوهام ساخته و شريك خدا شده و در عرض او قرار گرفته (ج 5 ص 377/ 5).

شَطْر: سوى، جهت، نيم، نيم از چيزى كه متصل باشد (ج 2 ص 4/ 12).

شَعَائِر، جمع شعار يا شعيرة: نشانه، نمودار كه انگيزه شعور و نشاندهنده مقصود باشد (ج 2 ص 17/ 19).

شُعور: شعور از شعر (موى) به معناى باريك‏بينى و دقت نظر است، شاعر مدرك مطالب دقيق و لطيف مى‏باشد، چه بسا مردمى انديشه و معلوماتى دارند ولى فاقد شعورند (ج 1 ص 71/ 15).

شَفاعَت: 1- (از شَفع): ضميمه نمودن، جفت كردن به چيزى كه با آن جور است. (كسى كه از مجرمى شفاعت مى‏كند آبرو و اعتبار خود را ضميمه با او نموده و به او گويا از خود آبرو و اعتبار بخشيده) (ج 1 ص 148/ 5).

2- اصل شفاعت از نظر واقع، مانند اصول و قوانين جذب و حركت و سرعت، مشمول شرايط و حدودى بايد باشد، جسم مجذوب اگر در سرحد و دسترس تأثير نيروى جذب، يا ميدان تشعشع مغناطيس قرار نگيرد مشمول جاذبه رحمت نيروى برتر نمى‏گردد همين كه در سرحد نيروى جاذب قرار گرفت از سقوط و انحراف نجات مى‏يابد، يا در مدار و مركز جاذب مى‏گردد يا با سرعت متصاعد به سوى آن مى‏رود. چنان كه جسم آدمى مانند ديگر اجسام تابع قوانين و قواى جهانى است، نفس و باطن انسانى هم به حسب تطابق عوالم بايد مشمول اينگونه قوانين باشد: اگر آثار باقيه ايمان و عمل صالح نفس آلوده انسانى را در سرحد جاذبه كلى حق و اشعه آن بدارد گر چه ثقل و آلودگى به گناه در آن باشد قواى برتر خير ضميمه و شفيع آن مى‏شود و بيش از استحقاقش به سوى خود مى‏كشانند و از جرم گناه و تاريكى پاكش مى‏سازند، و اگر تكرار گناه فطرت آدمى را از حركت به سوى خير و حق بازداشت و از سرحد جاذبه آن دور نگهداشت مشمول رحمت نمى‏گردد (ج 1 ص 150/ 15).

الشَّفْع و الوَتْر: از همه تفاسير وسيع‏تر و شامل‏تر، نظر آن گروه است كه الشفع و الوتر را راجع به مطلق خلق دانسته‏اند، (نه صفات آن) زيرا هر آفريده‏اى يا شفع است، يا وتر است.

معناى لغوى شفع و موارد استعمال آن نيز، همين تفسير وسيع و عام را مى‏رساند، چون الشفع و مشتقات آن، به هر دو چيزى گفته مى‏شود كه با هم تركيب شوند، يا قابليت پيوستگى داشته باشند. و در مقابل آن (چنان كه در اين آيه آمده) وتر است، و آن چيز واحدى است كه پيوستگى با ديگرى نداشته باشد. از اين رو الوتر، يكى از صفات خداوند متعال است. و نيز از معانى الوتر و مشتقات آن (چنان كه گفته شد)، نوعى تحرك و انگيزش فهميده مى‏شود، بنا بر اين، شفع مرادف با زوج، و وتر مرادف با واحد يا فرد نيست. زيرا زوج دو عدد متساوى و مقارن، يا دو چيزى است كه با هم تناسب فعل و انفعال، و تأثير و تأثر دارند، خواه تركيب و پيوستگى در آن دو، صورت گيرد يا نگيرد. و در مقابل آن واحد يا فرد است.

با توجه به تعميم الشفع و الوتر و خصوصياتى كه در معانى اين دو كلمه مى‏توان يافت، شايد كه سوگند الشفع ناظر به اصل عمومى تقارن و تركيب، و سوگند الوتر ناظر به وحدتى باشد كه از تقارن و تركيب بر مى‏آيد، يا پيش از آن وجود دارد. و مى‏توان‏

پرتوى از قرآن، ج‏6، ص: 215

گفت كه به دلالت سياق اين آيات، اين دو سوگند، تقارن و پيوستگى نور و ظلمت، و اصالت و وحدت نور را مى‏رساند، و به دلالت موارد و جواب اين سوگندها، اشاره‏اى به پيوستن و در هم خليدن خير و شرّ و نيك و بد و حقّ و باطل دارد، كه از اين تقارن و برخوردها، قدرت و كمال و حيات كه خالص و بسيطند ناشى مى‏شوند. معناى اول اعم و متضمن معناى دوم مى‏باشد.

به هر نظر، سراسر هستى تقارن و تركيب «الشفع» و گرايش به انبساط و وحدت دارد. از نظر فلسفه عالى الهى و اصل عمومى ايجاد، حقيقت وجود بسيط و منبسط، يا اراده كه صادر از مبدأ و سارى در موجودات است، با تقارن به مراتب نزولى، تعيُّن و تشخّص مى‏يابد، و از آن، ماهيات عقول و نفوس و عنصرها و صورتها و حيات بر مى‏آيد، و هر يك از اينها جدا جدا «وتر- وتر» متمايز مى‏گردد، و به سوى صورت و عقل مشخص انسانى پيش مى‏رود (ج 4 ص 45/ 2).

شِقاق: جدايى پس از ائتلاف، اتّخاذ عقيده يا راهى كه جدا كننده است، در برابر هم ايستادن. از شَقّ: در هم شكستن، پراكنده ساختن، بر كسى سخت گرفتن، گرفتارش كردن، زمين را شكافتن (ج 2 ص 44/ 16).

شَقِىّ: كسى است كه يكسره دچار جمود و جدان و فطرت نگشته و به حسب درجه شقاوت، و شرايط محيط، شايد متذكر شود، و خود را برتر آرد و راه مَنْ يَخْشَى پيش گيرد، يا مجذوب اشقى شود و از مسير حركت و حيات بر كنار مى‏ماند (ج 4 ص 19/ 24).

اشْقَى: 1- اشْقَى «صفت تفضيلى» در مقابل مَنْ يَخْشَى است. اين تقابل مى‏رساند كه اشْقَى شخص فاقد خشيت و شعور فطرى و دل مرده است. اينان هستند كه يكسره خود را از تذكّر بر كنار مى‏دارند. و از آن پهلو مى‏گيرند. ميان مَنْ يَخْشَى و اشْقَى، شَقِىّ است كه يكسره دچار جمود و جدان و فطرت نگشته و به حسب درجه شقاوت، و شرائط محيط، شايد متذكّر شود، و خود را برتر آرد، و راه مَنْ يَخْشى‏ پيش گيرد، يا مجذوب اشْقَى شود و از مسير حركت و حيات بر كنار ماند (ج 4 ص 19/ 21).

2- شخص فاقد خشيت و شعور فطرى و دل مرده است (ج 4 ص 19/ 22).

3- كسى است كه به هر حقيقت نيكو و بهتر و برتر تكذيب نموده و از آن روى گردانده است. (و نيز ر. ك. به انْبعاث اشْقى) (ج 4 ص 133/ 1).

شُكْر: درك نعمت و شناسايى بخشنده نعمت، آن گاه حال خضوع در نفس، سپس اظهار شناسايى و به كار بردن نعمت در راهى است كه منعم خواسته (ج 1 ص 157/ 2).

شاوِرْ: (فعل امر) از مشاوره: رأى و نظر دادن و گرفتن از شَوْر: عسل از كندو بيرون آوردن، عسل استخراج شده، چهار پا را براى سوار كار بردن (ج 5 ص 374/ 7).

تَشاوُرْ (تفاعل شَور): عسل را از كندو بيرون آوردن و برگرفتن، گفتگو براى يافتن رأى درست، آزمايش چهار پا براى راه رَوى. اشاره: نشاندادن، راهنمايى. شاره: لباس جالب و مورد اشاره (ج 2 ص 155/ 11).

صفحه بعد