کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 210
روز پرستش گوساله، يا هفت روز روزگار خلقت جهان). آنهم آتش در اين چند روز آنان را مس ميكند «بپوست بدنشان ميرسد، شايد درد و رنجى هم بآنان نرساند!».
اين منتهاى غرور و خودبينى و منشأ هر گناه و جنايت است، اين اگر دروغ و افتراء و غرور نيست پس چيست؟ آيا عهد خصوصى يا عمومى از خدا و پيمبران گرفتهاند: «قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ » يا بخداوند چيزى را نسبت ميدهند كه نه از راه برهان و دليل و نه از راه وحى و كتاب بآن علم يافتهاند: «أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؟
بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ ...» : حرف «بلى» براى تصديق و تثبيت اين حقيقت و رفع آن توهم است. اين آيه قانون عمومى جزاء و آثار عمل و راز خلود در دوزخ را با اين بيان جامع و رسا اعلام فرموده: كسب سيئه كه عمل جوارح ناشى از نيت و قصد است با تكرار و اصرار، آثار ثابتى در نفس ميگذارد و بصورت حالت و عادت و ملكه در ميآيد تا آنجا كه ضمير و و جدان را فرا ميگيرد و بر جوارح مسلط مىشود و از محيط هدايت و توجه بحق بيرون مىبرد. پس از آن هر عمل گناه و شرى بدون معارضه وجدانى آسان ميگردد تا آنكه چنين مردمى دچار شرك و كفر معنوى مىشوند (حساب كفر ظاهرى و عنوانى با كفر معنوى جدا است). مورد آيه يهود، و مقصود كلى، و شامل همه است گرچه بظاهر موحد و مسلم باشند.
در تفسير امام عليه السلام چنين آمده: «سيئه محيطه آنست كه شخص گناه پيشه را از آئين خدايى يكسره بيرون برد و از ولايت خدايش بركنار دارد، و از خشم خدا مأمونش بدارد- اين همان شرك بخدا و كفر به محمد صلى اللَّه عليه و آله و ولايت على و خلفاء معصومين است.» بعضى از محققين حكماء و متكلمين اسلامى خلود در جهنم را با اصول مسلمه عقلى ناسازگار ميدانند. بعضى خلود را مخصوص مشركين دانستهاند. معتزله اهل كباير را نيز مخلد ميدانند.
اين گروه از محققين اسلامى گويند: خلقت جهان از مبدء خير و رو بخير و كمال و صلاح است و آدمى كه مستعد و كوشاى بسوى كمال و سرشت فطرتش بر خير مىباشد در جهنم كه محيطى دور از حق و خير است، براى هميشه نميپايد زيرا دورى از خير و حق قسريست و قسر پايدار و ابدى نيست. و آثار گناه عرضى است و عرض زود يا دير زائل ميگردد. و نيز ابديت در دوزخ با وسعت رحمت و
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 211
شمول آن سازگار نيست، و همچنين عذاب نامحدود در برابر گناه محدود مخالف عدل است. روى اين موازين و اصول كه نزد اين محققين مسلم است، آياتى را كه دلالت بر خلود و ابديت در عذاب دارد بمعناى زمانهاى طولانى دانستهاند.
آنها از اين حقيقت غافلند كه: گر چه در بيشتر نفوس استعداد خير و كمال غالب است ولى در آغاز فطرت همه نفوس در سر حد ميان خير شر و كمال و نقص قرار گرفتهاند. اين قابليت به سبب اختيار و كسب در هر جهتى فعليت مييابد. چون خويها و ملكات ميراثى و اكتسابى و خصلتهاى حيوانى بر نفوس غالب آمد، صورت فطرى و باطنى را يكسره دگرگون مينمايد و آن را از محيط جاذبه خير و رحمت بيرون مىبرد، آن گاه آن صورت و محيطى كه با اختيار و كسب فراآورده و فراهم ساخته براى شخص طبيعى ميگردد و ديگر بقاء در اين محيط قسرى نخواهد بود كه دوام نيابد. و نيز آثار اعراض در نفوس قابل چون بصورت جوهرى در آمدند زائل نمىشود. و مانند حيوان يا پستتر از آن، خود فاقد استعداد فراگرفتن رحمت مىگردند. از اين رو مانند هر موجود فاقد استعداد مشمول رحمت واسعه نمىشوند و همانسان كه حيوان محكوم غرائز است اين گروه براى هميشه محكوم خويهاى اكتسابى خود هستند و محيط عذاب محيط خوى گرفته طبيعى آنها مىشود چنان كه در دنيا اين طبيعت ثانوى و انقلاب نفسانى در معدودى از نفوس مشهود است. «اين مضمون در احاديث آمده: كه جهنميان چون بياد خدا آيند يا ذرهاى از محبت خير در قلبشان باشد سرانجام نجات مىيابند.
بنا بر اين مطابق آيات صريح قرآن حكيم خلود در عذاب با اصول خلقت و خير و كمال و رحمت و عدل ناسازگار نيست و موافق قوانين و نواميس آفرينش و سرشت اثر- پذير آدمى و تكامل نفوس در جهتى است كه هر كس خود اختيار كرده، آن نفوسى كه باختيار و پيوسته كسب «سيئه» كرده و آن را كمال هستى خود تشخيص داده، آثار مكتسبات لازم لا ينفك و مصاحب ذاتى آنان شده و خود با كسب «سيئه»، «سيئ» شدهاند. چون لازم سيئات يا صور باطنى آن آتش و جهنم است كه با آن ملازم و مصاحب و در آن جاودانند:
«فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ» .
مقابل با اينها نفوس درخشان ايمانى و كوشاى در راه عمل صالحند كه: «أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ .» در ميان اين دو گروه كه بيشتر نفوسند نه از آغاز يكسره مجذوب و رهسپار بهشتاند و نه براى هميشه مخلد و رو به جهنماند. اين دو آيه مانند آيه «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ... » بيان قانون عمومى و كلى كسب و عمل و نتايج و آثار باقى آن است.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 212
[سوره البقرة (2): آيات 83 تا 86]
[ترجمه]
(2/ 86- 83)
(83) بياد آوريد آن گاه كه از فرزندان اسرائيل پيمان استوارى گرفتيم: جز خداى را نبايد پرستيد و بپدر و مادر و نزديكان و يتيمان و درماندگان احسان كنيد و بسود مردم نيكى گوئيد و نماز را بپا داريد و زكات دهيد.
پس جز اندكى از شما همه در حال سرپيچى، از آن روى گردانديد.
(84) و بياد آريد آن زمان را كه از شما پيمان استوار گرفتيم: كه خونهاى خود را رايگان نريزيد و خود را از خانه و زندگى خود بيرون مرانيد، سپس شما اقرار كرديد و گواهى داديد.
(85) سپس همين شماها خود را ميكشتيد و گروهى از خود را از خانه و كاشانهشان بيرون مىرانديد، و بزشترفتارى و ستمگرى نسبت بآنها همدست و پشتيبان هم بوديد، و حال آنكه اگر آنها را بحال اسيرى بياورند براى آزاديشان فديه ميدهيد؟ با آنكه همان بيرون راندن آنان بر شما حرام بود، آيا ببخشى از كتاب ايمان مىآوريد و ببخشى كافر مىشويد؟ پس پاداش كسى كه چنين كند چيست؟ جز خوارى در دنيا، و روز قيامت بسوى سختترين عذاب رانده مىگردند، و خداوند هيچ غافل نيست از آنچه بجا مىآوريد.
(86) اينها كسانىاند كه زندگى دنيا را ببهاى آخرت خريدند، پس نه از آنها عذاب كاسته گردد و نه يارى مىشوند.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 213
شرح لغات
: لا تعبدون: نفى بمعناى نهى است. گويند چون خبر از عدم وقوع است از نهى مؤكدتر ميباشد.
القربى: بمعناى مصدرى: نزديكى، خويشاوندى. و بمعناى وصف تفضيلى: نزديكتر.
اليتامى: جمع يتيم و يتيمه. از يتم: ناتوانى، كوتاهى در كار، سستى، بركنارى، بىپدرى پيش از رشد. يتيم: انسان بىپدر و حيوان بىمادر.
المساكين: جمع مسكين: بينوا، از سكون: گويا تهىدستى او را از حركت بازداشته.
حسنا: صفت قولا: گفتاريست كه اثر نيكو كند و رهنمايى و ارشاد نمايد. مانند حسنى.
بفتح حاء و سين هم قرائت شده.
توليتم: از تولى: كار را بدست گرفت، فلانى را بولايت و سرپرستى گرفت، از چيزى روى گرداند.
معرضون: از اعراض: يكسره روى گرداندن چنان كه ديگر برنگردد.
لا تسفكون: از سفك: ريختن، بهدر دادن، در مواردى گفته مىشود كه خون يا آب رايگان و بيجهت ريخته شود.
انفس: جمع نفس: حقيقت، هستى. گويند از نفاست است: با ارزشى و بهادارى.
چه نفس آدمى با ارزشتر از هر چيزيست.
ديار: جمع دار: محل سكونت و قرار.
اقررتم: از اقرار، اعتراف قولى يا عملى.
تظاهرون: مخفف تتظاهرون- از ظهر: پشت- پشت بپشت دادن، همكارى كردن، آشكارا بپاخاستن «تظاهر».
اثم: كار زشت سرزنش آميز.
عدوان: از حد تجاوز كردن، ستم پيشگى.
اسارى: جمع اسير. مانند كسالى آمده، از جهت شباهت بآن در واماندگى، و گرنه جمع اسير، اسرى است مانند فعيل و فعلى. بدينجهت بعضى «اسرى» قرائت كردهاند. اسير از اساره: بند چرمى. ترجمه فارسى اسير، بندى است.
تفادوهم: از تفادى: مالى دادن و اسير را باز گرفتن. فديه مالى است كه براى آزادى اسير ميدهند.
خزى: زبونى، رسوا و شرمآور، دچار و گرفتار شدن.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ : پس از بيان آن نعمتها كه بر يهود ارزانى فرمود و آن انحرافها و جمودهاى عقيدهاى و فكرى و نفسانى كه بر آنان چيره شد. و آن ميزانهاى جامع حق و صواب. و آن دستورات حكيمانه براى رهايى از شرك و غرور و تأسيس ملتى پايدار و درستكار. و آن گونه نماياندن عاقبت شكستن عهد و پيمان. آن گاه تنبيه
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 214
مسلمانان كه با اين غرورها و خودبينى و خودپسندى كه يهود دارند، نبايد چشم اميد بايمان قلبى آنان بدعوت اسلام و صفاء قلبشان با مسلمانان و وفائشان بعهد و پيمان داشته باشند. و همچنين بيان كجانديشى عوام و كجروى خواص آنان، و بيان قانون عمومى گرفتارى بعذاب و رستگارى از عقاب ابدى.
پس از اين مسائل، اكنون دستور جامع آئين خدايى را درباره عقيده و عمل و ربط افراد و طبقات بيان مينمايد. قرآن در اينگونه موارد روى خطاب را از يهود برميگرداند كه گويا با آن روشهاى ناشايست شايستگى خطاب را از دست دادهاند و از آنها همين خبر ميدهد. آن ميثاقى را كه سربسته يادآورى نمود: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ ...» » اكنون تفصيل ميدهد. گويا آن تذكرات و دستورات براى آماده ساختن نفوس براى چنين تحول عقيدهاى و اجتماعى است تا يكسره روى انسانى از پرستش و توجه بغير مبدء مطلق بسوى او برگردد و از همين پيوستگى باطنى با حق، افراد و طبقات با هم بپيوندند و نظام مجتمع بشرى مانند نظام عمومى گيتى شود: آن نظام جهانى كه پيوسته با مبدء قدرت است و با افاضه جواذب و نور و حرارت همدگر را برپا و فعّال ميدارند. زيرا رابطه معنوى ايمان بخدا و احسان بخلق در نظام زندگى بشرى، صورت كاملتر همان رابطه جذب و انجذاب و گيرنده و دهنده كرات و ذرات است و احسان و رحمت همان شعاع ايمان مستقيم و خالص ميباشد كه خانواده را چون منظومه كوچك اجتماع با هم محكم ميدارد.
وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً. : پس از حق خداوند حق تربيت و سرپرستى والدين است كه مكمل كار آفرينش مىباشد، احسان و رحمتى كه از مبدء رحمت در قلوب والدين ميجوشد آنها را مسخر اولاد خود ميگرداند بدينجهت احسان به اولاد در اين ميثاق نيامده، چون با ديدن روى اولاد، روى احسان بسوى پرورش اولاد مىگردد و از والدين كه رو بناتوانى مىروند و از محيط زندگى دور ميشوند برميگردد. لذا احسان به آنان كه منشأ احسان و ريشه تكوين خاندان «ذى القربى» هستند با قرار ميثاق تحكيم شده و چون رابطه احسان بخويشان و ديگران فرع احسان به والدين است: «احسانا» بوالدين چسبيده و نسبت بديگران با واو عطف آمده است. اين شعاع احسان و عاطفه رحمت از دو
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 215
جهت والدين و اولاد، بايد خويشان نزديك و نزديكتر را از هر جانب با هم بپيوندد، سپس از اين كانون جذب و انجذاب با شعاع طولانىتر شامل يتيمان بىسرپرست و واماندگان گردد: «وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ» .
يتيم بىسرپرست و بر كنار شده از كانون مهر خانواده و عواطف پدرى اگر سايه احسان افراد و خانوادهها از او سرپرستى نكند و عواطف و نيكانديشى را كه مهر و محبت پدر و مادر اندك اندك در قلب او بايد بيدار و سرشار نمايد اگر بجاى پدر و مادر جامعه در وى بيدار نكند، عضوى عاطل و باطل و بدبين و خصم مردم ميگردد و هميشه در پى فرصت است تا عقده و كينه درونى خود را بهر صورتى بگشايد و حق ضايع شده خود را با خصومت و دشمنى بازستاند. افراد جنايت پيشه و بيرحم از همين بىپدر و مادرها هستند كه اگر داراى قدرتى شوند مردم يا جهانى را بخاك و خون ميكشند. تاريخ نشان ميدهد كه خونخواران بيشتر از رانده شدگان از محيط عواطف بودهاند. مساكين كه واماندگان امتند اگر ديگران بارشان را بار نكنند و از سكونت نجاتشان ندهند و با كاروان مجتمع براهشان نياندازند ديگر طبقات را وامانده و فلج ميكنند و منشأ اختلال نظم و مانع پيشروى ديگران مىشوند.
كلمه احسان جامع حقوق طبيعى است كه خداوند بعهد فطرت در نهاد آدمى قرار داده و با وثيقه دستور و تشريع، بر آن ميثاق گرفته. و همين رشتههاى رابطه محكم حق عملى و مربوط به هسته نخستين اجتماع است كه والدين و اقارب، آن گاه يتيم و مسكين باشد.
پس از ميثاق يكتاپرستى و احسان، ميثاق با عامه مردم است: «وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» كه از كانونهاى عبادت خداوند و احسان به خانواده با شعاع وسيعترى، بايد خير و صلاح بديگران رسد.
كسانى كه عامل باحسانند بايد حسن را درك كنند و خود متصف بآن باشند زيرا احسان با حسن همان بقدر الف زائد فرق دارد، كه آن رساندن نيكى و اين اتصاف و ظهور و بروز آن است. نخست اشخاص بايد حسن را بفهمند و بآن روى آرند، تا خود اهل احسان گردند. با گسترش احسان ميتوان محيط زمين را مدرسه تعليم عمومى درك خير و صلاح آن گاه عمل بآن گرداند. بيان خير و صلاح: «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» هم، عهد فطرى است زيرا محرك فطرت، آدمى را واميدارد آنچه خود درك ميكند و
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 216
بتجربه آموخته بديگران بياموزد و از سكوت و نگفتن خير احساس فشار و ناراحتى ميكند. گرچه گفتن دچار رنجش نمايد. تا آنجا كه گاهى گفتن حق از اختيار و اراده هم خارج مىشود. بسا از زبان مردم بدكار هم گفتار حسن و راهنمايى بخير و بدگويى از بدى بيرون ميجهد. و هم عهد تشريعى است، پس در حقيقت عهد فطرى است كه با وثيقه تشريع تحكيم شده.
چون رابطه عبادت و احسان نزديك و دور را بهم پيوست چنين مردمى ميتوانند همه در وصف واحدى درآيند و همه در يك جهت و يك روى روى بخداى آرند و اقامه صلاة نمايند و تحولى از توجه بغرائز حيوانى بسوى خدا و مبادى انسانى پديد آرند و دستشان بمنابع طبيعى باز شود و زكات دهند.
امر باين ميثاقها و بيان هر يك بحسب اهميت مختلف آمده است: ميثاق عبادت كه اساس و ريشه است بصورت خبر محقق الوقوع «لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ .» آن گاه احسان بوالدين و ديگران به آن ضميمه شده: «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً ...» . سپس گفتار نيك و اقامه صلاة و ايتاء زكاة بترتيب بصورت امر بيان شده: «وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ ...» . چنان كه شايسته اعجاز قرآنى است.
چون اين عهد و ميثاق از يهود است از اقامه صلاة و ايتاء زكاة بصورت و حدود مخصوصى نبايد مقصود باشد. روح اقامه صلاة اجتماع و اخلاص در نيت و توجه بخداوند. و حقيقت زكاة قدر معينى از ثمرات و بهرههاى توليدى و طبيعى است- چنان كه در تورات آمده».
اين دستورات ريشهها و رشتههاى آئين خدايى است و ديگر دستورات فروع و ناشى از آن ميباشد: هدف آئينهاى الهى چنين تحول و پديده فكرى و اجتماعى است كه گذشتگان از پيمبران زمينه عقيدهاى و نفسانى آن را فراهم ساخته و پىريزى آن را نمودهاند و در شريعت موسى بصورت دستور و ميثاق درآمده و در دوره تكامل خاتميت بصورت كامل و محقق ظاهر گشته است.