کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 237
قارعه و آثار آنست. پيش از اين گفته شد كه قرآن حوادث آينده و تحولات بزرگ جهانى را با عباراتى كوتاه اعلام مينمايد و با استفهام انكارى « وَ ما أَدْراكَ ... » تذكر ميدهد كه فهم و درك حقيقت و چگونگى آن، در انديشههاى متعارف درنمىآيد، آن گاه اوصاف و احوال زمان دگرگونيهاى مترتب بر آنها را با تفصيل بيشتر بيان مينمايد. ترتيب اين آيات، شايد اشعار به تربيت حوادث داشته باشد: در پى قارعه مردم از مكامن خود مانند مور و ملخ و پروانه بيرون آمده پراكنده ميشوند- آن گاه كوهها بصورت پشم رنگارنگ درمىآيد- و پس از آن آفاق طبيعت باز ميشود و صحنه رستاخيز پديدار ميگردد.
در سوره نبأ هم با تعبيرات و لغات ديگر بهمين ترتيب آمده: « ... يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً- وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً- وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً- إِنَّ جَهَنَّمَ ... » در ديگر آياتى كه از نهايت اين جهان و پديدار شدن قيامت خبر ميدهد، با تعبيرات ديگر شبيه بهمين ترتيب آمده است.
فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ- فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ : فاما، جواب شرط و سؤال مقدر يا تفريع و تفصيل يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ ... است- فعل ثقلت، اشعار به حدوث ثقل دارد.
موازين جمع موزون «وزن شده» يا جمع ميزان «مصدر يا آلت سنجش» است. عيشه، مصدر (مانند- خيفه)، راضيه، اسم فاعل و صفت عيشه است. گويند بمعناى مرضيه يا داراى رضايت است- مانند لابن و تامر-: دارنده لبن و تمر-.
مقصود از «ثقلت موازينه»، بايد سنگينى و گرانمايگى روحى و معنوى باشد.
چنان كه اجسام هر اندازه فشردهتر از مايه جسمى يا نيرو باشند، وزن نسبى آنها بيشتر است «1» . وزن معنوى انسان از معارف و معتقدات حقيقى و مكتسبات خلقى و اعمال صالح حاصل ميشود. پس همين كه زمين با علاقهها و اوزان اعتبارى و وهمى آن از
(1)- قدماء، ثقل نسبى اجسام را، مقدار فشار و مقدار قشر جسم خارج از آن مىپنداشتند. پس از كشف جاذبه عمومى، سنگينى را بمقياس اثر نيروى جاذبه در جسم تعريف كردند. اكنون ثقل را به مقدار نيرو و تحرك خود اجسام يا بگفته «انشتن» مقدار كار مايه ميدانند- بر همين مبنا گويند نور سنگينترين اجسام است- به كتابها و تحقيقات مفصلى رجوع شود كه درباره نيرو و ثقل بحث شده است.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 238
ميان رفت و كوههاى سنگين آن، چون پشم رنگين و سراب شد، آنها كه داراى نيروى ايمان و عمل صالح و ارزشهاى حقيقى و گرانمايهاند. از سقوط ميرهند و به مقدار گرانمايگى مجذوب حق و خير مطلق ميشوند و در زندگيى جاذب و راضى و حياتبخش خواهند بود:
فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ . با توجه باين حقيقت، نشايد كه راضيه را به مرضيه توجيه نمائيم.
وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ- فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ- وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ- نارٌ حامِيَةٌ : ام بمعناى مادر، و از جهت تشبيه و توسيع، بهر ملجأ و مرجع گفته ميشود، بمعناى مغز سر هم آمده. هاويه، چنان كه از موارد استعمالاتشان، معلوم ميشود، پرتگاه بس عميق است كه در آن هيچ مانع و محل اتكاء و جاذبى از سقوط نباشد: و اما كسانى كه تهى از ثقل ايمان و نيروى تقوا باشند، چون جاذبه حق و خير در آنها نيرومند نبوده و قواى آنها در جهت ذخيره تقوا و ايمان مصروف نشده، مرجع و مقصدشان هاويه است. گرچه كلمه هاويه پرتگاه عميق و هولانگيز را مينماياند، ولى چگونگى و عذاب آن را نميتوان با لغت و كلام درك نمود: و ما ادراك ما هيه- و اجمالا آتشى سوزان است: نار حاميه.
آيا اين سو زندگى از خود آنست يا از آثار سقوط انسان از جاذبه خير و فطرت مىباشد يا شهوات و هواهاى متضاد و متصادمى كه او را سبك نموده و بهر سو ميكشاند، سرانجامش هاويه و آتش سوزان آنست؟ چنان كه گفته شد، هاويه- بمعناى زن مصيبت زده نيز آمده- و در مورد نفرين گويند: «هوت امه- مادرش بعزايش بنشيند و زار كند» و شايد اين آيه « فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ » كنايهاى هم از مصيبت بزرگ باشد.
آيات اين سوره از يك كلمه «القارعه» شروع شده و گام بگام طولانىتر شده، تا آيه 4 بمنتهاى طول نسبى رسيده است، سپس هماهنگ با معانى، آيات همى بلند و كوتاه گرديده- تا با طول دو كلمه سوره پايان يافته.
اوزان و مفاصل اين آيات نيز در ارتفاع و انخفاض و شدت و خفت، تغيير يافته است.
آهنگ حروف و حركات القارعه، و تكرار آن با فواصل مختلف، ضربهها و كوبندگيهاى پى در پى را پس از ضربه نخست مينماياند. آن گاه با اوزان و طول متغير، حوادث و دگرگونيها جهان و انسان نمودار گشته، و بسرعت ميگذرد!! اوزان خاص لغوى اين سوره: الفراش. المبثوث. المنفوش. فامه. هاويه.
ما هيه است.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 239
سورة التكاثر
- مكى 8 آيه (بدون بسم اللَّه) است
[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
[ترجمه]
افزايش جويى بر يكديگر شما را ببازى واداشته. (1)
تا آنجا كه به ديدار گورها برسيد. (2)
نه چنين است، سپس خواهيد دانست. (3)
باز هم نه چنين است سپس خواهيد دانست. (4)
نه چنين است، اگر بدانيد دانستن باورى. (5)
براستى و بىگمان دوزخ را مىبينيد. (6)
سپس آن را بىگمان و روبرو مىبيند. (7)
سپس در آن روز از نعمتها بازپرسى خواهيد شد. (8)
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 240
شرح لغات:
الهاء: به هوس و بازى وادار نمودن، از چيزى بچيزى ديگر سرگرم داشتن. از لهو:
بازى كردن شيفته شدن، دلدادن، از كسى روى گرداندن.
تكاثر: افتخار و فخرفروشى، افزايشيابى، برترىجويى، افزون بينى. از كثرت: افزودگى، افزايشجويى.
زيارت: براى ديدن شخصى يا جاى مورد علاقه رفتن. تزوير، تفعيل از زيارت:
چيزى را بخلاف آنچه هست نمودن، نسبت نادرستى دادن.
نعيم: (صفت لازم): نعمت لازم، نعمتى كه از وجود شخصى برآيد. نعمت، آنست كه بشخص منعم نسبت داده شود.
الهيكم التكاثر:
گويند: لغو هر كار بيهوده و لهو، بازى و بيهودگى بازدارنده از توجه بسود يا زيان است. بنا بر اين، معناى الهاء (باب افعال) وادار نمودن به لهو و منصرف داشتن از هر انديشه يا كار جدى است كه در آيه ذكر نشده تا شامل هر گونه علم و تكليف و هر مكلفى در حد قدرتش شود. تكاثر (بوزن تفاعل)، فعل متقابل را ميرساند و چون حروف زائدش بيش از وزن مفاعله است و مصدر مجرد «كثرت» نيز معناى نسبى دارد، متضمن معناى افزايشجويى پى در پى و بر يكديگر و نامحدود است. بنا بر اين، معانى افزايشجويى و افتخار و امثال اينها ضمنى يا از لوازم تكاثر مىباشد. در واقع چنان كه از ماده و هيئت تكاثر برمىآيد- معناى آن افزايشجويى بدون انديشه و رويه و تأثير انعكاس محيط و رقابت افراد نسبت به يكديگر است كه در اصطلاح از اين گونه انعكاس غير شاعرانه به (محاكات بلا رويه) تعبير ميشود. فعل «الهيكم» نيز افزايشجويى بدون هدف عقلايى و از روى محاكات را ميرساند.
اينگونه تكاثر هوا پرستانه هر چه در هر جهتى باشد- مال، مقام، نام، افتخار به نياكان و گذشتگان، پيروان، علم، هنر، آداب عرفى، ظواهر دينى- همين كه از بينش روشن و همه جانبه و انديشه نسبت به آينده و شناسايى وظائف حياتى و انجام مسئوليتها باز دارد، بازى با سرنوشت و بيهوده صرف نمودن سرمايههاى معنوى و مادى مىباشد. ولى همين افزايشجويى كه از انگيزههاى فطرى است اگر در پرتو
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 241
وحى و ايمان هدايت شود، محرك و فعال و يشبرنده بسوى كمال و به ثمر رساننده مواهب و استعدادهاى انسانى مىگردد.
حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ : حتى، بيان نهايت الهيكم، و فعل ماضى زرتم، چون جواب شرط ضمنى يا خبر طعنآميز مستمر و محقق است، ناظر به گذشته نيست: شما فرد فرد آدميان را آن چنان تكاثر، به لهو و بازى گرفته و از انديشه به خود و بحق و عمل به واجب بازداشته و چشم و گوش شما را بسته است، كه بخود نمىآئيد و هشيار نمىشويد مگر آن گاه كه بزيارت گورها رسيد و اندر آنها درآييد و سنگ گور را ببوسيد!. آن گاه است كه بخود مىآييد و هشيار مىشويد و مىنگريد كه شهوتها و هوسها و انگيزههاى تكاثر، بازى و خيال و نما و سرابى بود، خاموش و محو گرديد، جز زيان سرمايهها و حسرت و دوزخ چيزى نماند.
بعضى از مفسرين، ضميرهاى خطاب اين دو آيه را متوجه به مردم زمان جاهليت و اشراف قريش، و تكاثر را بمعناى تفاخر يا شمار افتخارات، و زيارت قبور را بمنظور نشاندادن مردگان افتخار آميز، دانستهاند. «1» بنا بر اين تعلق- حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ - به التكاثر، مناسبتر است. بهر حال اين تفسير، خلاف ظاهر اطلاق خطاب و معناى لغوى التكاثر، و تحديد مضمون اصولى و كلى اين آيات است، بدون اينكه قرينهاى جز منقولات
(1)- گويند: اين آيات راجع به دو قبيله قريش كه فرزندان عبد مناف و فرزندان سهم بن عمر بودند، نازل شده است: اين دو قبيله در زمان جاهليت اشراف و سران خود را براى افتخار برمىشمردند. اشراف بنى عبد مناف افزون بشمار آمدند. سپس بشماره مردگان پرداختند و گورهاى اشراف را شمار نمودند. چون در زمان گذشته جاهليت اشراف بنى سهم بيشتر بودند در شماره، مردگان افتخار آميز آنها بيشتر شدند.
و نيز داستانهاى ديگرى از اين قبيل در شأن نزول يا تفسير اين آيات نقل كردهاند كه بفرض راست بودن نظر به تطبيق است نه تفسير، و مضمون وسيع و بلند آيات را محدود نمينمايد.
مؤيد اين معناى ظاهر و وسيع، احاديثى است كه بتناسب اين آيات نقل شده: رسول خدا (ص) اين سوره را تلاوت ميفرمود و ميگفت: «فرزند آدم ميگويد: مال من مال من، مال تو جز آنچه ميخورى و از ميان ميبرى و ميپوشى و كهنه مىنمايى و صدقه ميدهى و ميگذرى، نيست».
از على (ع) نقل كردهاند كه ميگفت: ما درباره عذاب قبر مردد بوديم، تا آيه أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ ... كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ . راجع به عذاب قبر نازل شد.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 242
در ميان باشد.
كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ- ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ : كلا، رد و نقض الهيكم ... و تكرار آن براى تأكيد رد و نقض و مشعر به افزايش يا دو مرحله، علم است. تعلمون، مطلق و بدون مفعول آمده تا مخاطب در ذهن خود، هر چه ميتواند بيانديشد و نگران باشد: اين لهو و غفلت و بى- خبرى كه تكاثر شما را بدان وا داشته دير نمىپايد، بيقين از اين خواب گران و خيال وهم انگيز بيدار خواهيد شد و خواهيد دانست كه چگونه بازيچه افزايشجويى بىپايان و اوهام فريبنده آن شده بوديد و تا چه حد سرمايههاى خود را از ميان برديد و خود را باختيد و چه عذابهايى در پيش داريد- و هر چه از اين جهان دورتر و بحساب نزديكتر شويد اين دانايى و هشيارى شما بيشتر خواهد شد- ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.
كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ- لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ : كلا، بار سوم براى نفى هميشه ماندن در لهو و بيخبرى و اثبات حصول دانايى است. لو، حرف شرط امتناعى است چون تحقق مشروط آن كه حصول علم اليقين است، امتناع عادى و عمومى دارد. زيرا علم اليقين، علمى است كه با دلائل قطعى و يا مشاهده ذهنى، معلوم و ثابت و واضح شود و پرده شكوك و ترديدها آن را نپوشاند. چنين علمى جز براى خواص آنهم نسبت به بعضى از معلومات نظرى حاصل نميشود. ظاهر سياق آيه اين است كه لترون الجحيم- جواب لو امتناعى باشد كه مؤكد به لام جواب قسم و نون تأكيد است: اگر بشود كه بدانيد، آن چنان كه دانايى يا معلوم شما يقينى و مبرهن گردد، براستى و روشنى دوزخ را مينگريد! زيرا رؤيت دريافت مرئى است آن گاه كه در قوه بينايى منعكس ميشود، خواه بصورت متعارف و از خارج ذهن باشد يا بصورت غير متعارف و از باطن ذهن، از اين جهت همين كه چيزى را مىبينيم و پس از آن چشم را بهم گذاريم و ذهن را كاملا متوجه آن نمائيم باز در اين حال آن را مىنگريم. بنا بر اين اگر علم مبهم و اجمالى بچيزى، در پرتو برهان يا ايمان بحد يقين يعنى ثبوت و وضوح رسيد و غبار غفلت و شبهات آن را از نظر نپوشاند، از طريق ذهن بصورت مرئى درمىآيد.
در حقيقت اگر با ديد باز و بينش عميق، محيط درونى و بيرونى آزمندان افزايشجو «متكاثر» را بررسى نمائيم و بدان نيك بنگريم، منشأها و لهيبهاى دوزخ را بوضوح
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 243
خواهيم ديد. مگر همين انگيزههاى افزايشخواهى و رقابتها و آثار همه جانبه و فراگيرنده و انعكاسهاى آنها نيست كه پس از ببازى گرفتن انسانها و سلب قدرت انديشه صحيح و اراده حاكم از آنها، همى پيش ميرود و درميگيرد، و مواهب انسانى را محترق مينمايد و از آن به محيط خارج زبانه ميكشد و بصورت شعلههاى جنگ درمىآيد؟: كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ- لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ .
بيشتر مفسرين كه مانند تصور عامه دنيا را يكسر جداى از آخرت پنداشته و اينگونه رؤيت را راجع به پس از دنيا فهميدهاند، جواب لو تعلمون ... را (مانند آيه- وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ ... و آيه لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا ... مقدر گرفته و لترون الجحيم، را بخلاف ظاهر محكم و پيوسته آن، مستأنفه دانستهاند.
ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ : ثم، دلالت بر تأخير و از پى درآمدن رؤيت عين اليقين و فاصله آن از علم اليقين و از دنيا، دارد. عين اليقين رؤيت و مشاهده عينى و خارج از ذهن است: پس از علم اليقين و در آخرت كه عالم مبدل، و باطنها ظاهر ميشود و انديشه و خويها تحصل ( حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ ) مىيابد و معارف و ذهنيات مشهود ميگردد، شما دوزخ را بعين يقين خواهيد ديد.
از نظر كلى، اين آيات به سه مرتبه علم اشاره مينمايد: علم مطلق كه همان تصورات و تصديقهاى كلى است. علم اليقين، كه در پى دلائل و شواهد در ذهن اثبات و محقق ميشود. عين اليقين كه معلومات در خارج ذهن ظاهر و محقق ميگردد.
اضافه علم اليقين و عين اليقين، اضافه موصوف به صفت است. لترون، بضم تاء (صيغه مجهول) نيز قرائت شده: خواهنخواه دوزخ بشما ارائه خواهد شد. مانند:
ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ : ثم، عطف به آيه قبل، و تأخير از آن را ميرساند.