کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 262
نام و نشانى از آن طير، جز رها شدن «ارسال» بصورت گروه گروه، در آيه نيامده، بعضى مفسرين كه گويا خود را ناچار ميديدند كه در همه مسائل و مطالب قرآنى اظهار نظرى نمايند بخيال خود يا نقل از تخيل كسانى كه اشياء مبهمى را از دور ديده بودند، براى آن مرغان تصويرهايى نموده و اوصافى نقل كردهاند: از ابن عباس؛ آنها را بينىهايى چون بين مرغ و چنگالهايى چون چنگال سگ بود. از ربيع: نيشهايى چون نيش درندگان داشتند. از سعيد بن جبير: مرغان سبز رنگ و داراى منقار بودند.
از عبد اللَّه بن عمير و قتاده: مرغان سياهرنگ دريايى بودند كه با منقار و چنگالشان نوعى سنگ داشتند. و نيز گويند: اينگونه مرغ نه پيش از اين ديده شده بود و نه پس از آن ديده شد و از اين قبيل اوصاف. اللَّه اعلم.
تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ- فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ : فاعل ترميهم، طيرا باعتبار جماعت يا ابابيل است. بعضى يرميهم خواندهاند كه فاعل آن ربك باشد. حجارة، دلالت بر نوع خاصى از سنگ يا سنگ ريزه دارد. من سجيل، بيان آن نوع خاص است.
سجيل، اگر از سجل (بتخفيف جيم) اشتقاق يافته باشد، دلالت بر اين دارد كه ماده سنگى مذابى بوده است. و نيز بيشتر مفسرين و اهل لغت كه آن را غير مشتق و معرب از سنگ گل گرفتهاند، شايد ناظر به ماده مذاب و مخلوط از سنگ و گل باشد. آيات 85 و 86 سوره هود:
فَلَمَّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ- مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَ ما هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ «1» و همچنين آيات 74 و 75 سوره حجر: فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ- فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ «2» - صريح است در اينكه: حجاره سجيل، چون باران بر سرشان ريخت. و نيز وصف «منضود» كه بمعناى متراكم و بترتيب بالاى هم برآمده، و «مسوّمه» كه بمعناى رها شده يا داراى نشان و علامت خاصى است، دلالت بر موادى دارد كه هنگام رها شدن، پى در پى و بالاى
(1)- پس همين كه فرمان ما رسيد گردانديم زير آن (سرزمين لوط) را زير آن و بارانديم بر آن يك گونه سنگى از سجيل متراكم و بر هم نهاده شده، رها يا نشان گذارده شده نزد پروردگار تو و اين گونه عذاب از ستمكاران بدور نيست.
(2)- پس گرفت آنها را صداى مهلك آن گاه كه به روز روى آورده بودند پس گردانديم زبر آن را زير آن و بارانديم بر آنان سنگى از سجيل.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 263
هم درمىآيد و نشان مخصوصى دارد كه از ديگر مواد و سنگها جدا و مشخص مىباشد و نيز اين آيات، باراندن حجاره سجيل را در پى يك زلزله شديد و عمقى و زير و رو كننده خبر داده است. پس آيات اين دو سوره «هود و حجر» بوضوح ميرساند كه سجيل بمعناى گدازه آتشفشانى است و آنچه در سوره فيل، اذهان را از اين معناى سجيل منصرف نموده، لفظ «طيرا» نكره است كه آن را بمعناى نوع مرغى دريافتهاند، با آنكه براى اين معنى، الفاظى چون «الطير» يا «الطيور» بيشتر تناسب دارد. بنا بر اين، طيرا، بمعناى مصدرى و حال بودن براى ابابيل، يا صفت مفعول مقدر بودن، با سياق كلام و معناى اصلى ابابيل «بافههاى هيمه و گياه» و معناى سجيل آن چنان كه از آيات هود و حجر استفاده ميشود، مناسبتر و مطابقتر است «1» . آنچه اين تفسير را بعيد مينمايد، جمله «ترميهم بحجارة» است كه ظهور در فعل ارادى، و جدا بودن فاعل فعل از مفعول بواسطه «بحجارة» دارد. مگر آنكه مجاز در نسبت، يا فاعل آن، ربك باشد- بنا بقرائت يرميهم- علاوه بر اين، در قرآن نسبت فعل و اراده به قواى طبيعت، يا نسبت افعال طبيعت به پروردگار و آفريننده آن بسيار است، «مانند: جعلنا و امطرنا» كه در آيات هود و حجر آمده.
هر چه بود، گويند: چون قطعههاى ابر سياه يا دستههاى مرغان پيش آمد و با ريزش سنگريزههاى سوزان، سپاه ابرهه را ناگهان از پاى درآورد. بيشتر آنان يك جا هلاك شدند و بعضى كه گويا از معرض اصابت دورتر بودند در اطراف بيابان و بين راه مردند، و در ابدانشان جراحات و تاولهايى چون آبله ديده ميشد. همانها كه مقدرات مردمى را پيوسته بقدرت خود مىپنداشتند و زمين زير پاشان مىلرزيد، در يك لحظه، مانند كاه و برگ پوسيده و خورد يا خورده شده گشتند كه بادها و شنهاى بيابان اجزاء بدنهاشان را به اين سو و آن سو مىافكند: فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ .
چون در ابدان آنها اينگونه زخمها و تاولهاى چركين ديده شده بود، بعضى
(1)- جناب آقاى دكتر يد اللَّه سحابى ايده اللَّه، كه متخصص در شناسايى طبقات زمين و تكوين كوهها مىباشند، با دقت و بر رسى كه در رشته كوههاى اطراف مكه و مدينه از هوا و زمين نمودهاند، نظرشان اين است كه همه يا بيشتر اين كوهها از گدازههاى آتشفشانى برآمده است.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 264
از مورخين «1» و به پيروى آنها بعضى مفسرين و همچنين بعضى مستشرقين، گفتهاند كه سپاه ابرهه دچار بيمارى آبله شد؛ و كسانى براى تأييد اين نظر شباهت حروف آبله را با ابابيل يادآورى نمودهاند.
آيات اين سوره هر يك با سه ايقاع تنبيهى و خبرى و وزن خفيف آمده: أَ لَمْ تَرَ- كَيْفَ فَعَلَ- رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ فصول دامنهدارى كه با ياء ما قبل مكسور و لام، پايان مىيابند، جلوى ديد را براى نظر و عبرت باز مىنمايند و آيات همى اندك اندك كوتاه و سريع ميگردد تا آخرين و كوتاهترين آيه با فصل و وزن مفعول، محكوميت ستمكاران و متجاوزان را مينماياند.
اوزان و لغاتى كه فقط در اين سوره آمده: اصحاب الفيل. فى تضليل. ابابيل.
ترميهم. كعصف. مأكول، است.
در كتاب «الرحلة الحجازية» چنين ذكر شده: «ابرهه به مكه يورش آورد، پس همين كه به نزديكى مزدلفه به پاى كوههايى رسيد كه آنها را جبال النار (كوههاى آتش) مىناميدند، برخورد به نوعى از طير ابابيل كه در بالاى جو بهم درآويخته بودند ...»
(1)- ابن هشام «متوفاى 218 ه» كه سيره ابن اسحاق «متوفاى 151 ه» را جمعآورى نموده، در سيره خود گفته است كه سپاه ابرهه دچار بيمارى حصبه و آبله شدند.
فخر رازى و فيض گفتهاند كه از بدنهاى آنها مانند جاى آبله خون و چرك ميآمد.
طبرى به اسناد خود از يعقوب بن عقبه نقل كرده كه گفت اولين بار كه بيمارى حصبه و آبله در سرزمين عرب ديده شد همين سال بود.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 265
سورة لايلاف
مكى (بدون بسم اللَّه) 5 يا 4 آيه است
[سوره قريش (106): آيات 1 تا 4]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ترجمه
براى الفت دادن قريش (1)
الفتشان گاه كوچ زمستان و تابستان. (2)
پس بايد پروردگار اين خانه را بپرستند. (3)
همان كه خوراند آنها را پس از گرسنگى و ايمنشان كرد پس از ترس. (4)
شرح لغات:
ايلاف: چون ايناس و ضد ايحاش: ايجاد و فراهم نمودن الفت بين اشخاص، با تدبير آنها را با هم دوست و همپيمان نمودن. افعال (بكسر همزه- مصدر) از الف: به چيزى خوى گرفتن، آرامش يافتن، دوست شدن.
قريش: قبيله معروف عرب كه نسبشان به نضر بن كنانه مىرسد. شايد از قرش (به تشديد راء) گرفته شده: به كسب مال پرداخت، از اينجا و آنجا مال گرد آورد، با نيزه بر صف سپاه زد.
لِإِيلافِ قُرَيْشٍ : متعلق به يكى از افعال سوره قبل- أَ لَمْ تَرَ، كَيْفَ فَعَلَ ، الم يجعل،
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 266
فارسل، فجعلهم- يا به مضمون مستفاد از اين افعال مىباشد. بنا بر اين فاعل ايلاف همان فاعل اين افعال «ربك»، و قريش مضاف اليه و مفعول ايلاف است. و لام لايلاف غايت و نتيجهاى را مىرساند كه بر اين افعال مترتب شده (با آنكه منظور اصلى فقط همين نتيجه نبوده- مانند: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً ): پروردگار تو با اصحاب فيل چنان كرد و نيرنگ آنها را بر هم زد و بوسيله سجيل نابودشان كرد، تا در بين قبيله قريش و همچنين قريش و ديگران همخويى و الفت پديد آورد.
در واقع همين الفت قريش در ميان آن شرائط و اوصاف زندگى قبيلگى، خود بر خلاف عادت و چون معجزه بوده، زيرا در شرائط و اوضاعى كه عرب حجاز بسر مىبرد، اساس زندگى و بقائش متكى به قبيله و تيره و تعصب نسبت به آن بود. افراد هر تيره و سپس هر قبيلهاى بايد با هم مؤتلف و نسبت به قبيله متعصب باشند و با قبائل ديگر خود را نامأنوس و بيگانه بدانند تا بتوانند خود و قبيله خود را نگهدارند.
اين روش كلى و عمومى زندگى بدوى و قبيلگى است چنان كه اگر گاهى يك قبيله و يا يك طائفه با قبيله و طائفه ديگر پيمانى مىبست و يا روى الفتى نشان مىداد بر اثر وحشت و جنگ با قبيله سوم و دشمن مشترك بوده، و همين كه دشمن مشترك از ميان ميرفت آن دو قبيله بدشمنى و وحشت در ميان خود برميگشتند. منشأ اصلى اين خوى توحش و دشمنى در ميان قبائل بدوى، وضع معيشت آنها مىباشد، زيرا سرچشمه زندگى اينگونه قبائل چراگاههاى محدود و در نقاط مختلفى بوده كه بوسيله بارانهاى موسمى و پراكنده در آنها گياه مىروئيده، و چه بسا بر اثر خشكسالى همان چراگاههاى محدود هم روزى احشامشان را كفايت نمىكرده- از اين جهت براى زندگى خود و احشامشان مىبايد پيوسته از جايى به جايى كوچ كنند و براى جاى گرفتن در سرزمينهاى مساعد در حال جنگ و غارت بسر برند و هميشه براى دفاع يا غارت بردن به سرزمينهاى مختلف خود را آماده سازند. بنا بر اين، خوى غارت و توحش از لوازم زندگى بدوى است و براى اعمال اين خوى و ادامه زندگى بايد به نيروى بدنى و غيرت و تعصب نسبت به قبيله خود اتكاء نمايد، و هميشه هشيار اطراف خود و آماده براى غارت يا دفاع باشد. و چون از لوازم و آثار چنين زندگى، آزادى و شجاعت و صراحت و مردانگى
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 267
است، در زمينه خلقى و اقتصادى آن، دولت بمفهوم عمومى آن نمىرويد، زيرا خوى آزادگى و سركشى اينگونه مردم تحمل حكومت و پذيرش قانون را ندارد و نيز سرچشمه درآمدى براى پرداخت ماليات و اداره مالى ندارند.
و چون طبيعت سركش و تعصب قبيلگى در قبائل عرب كه در زمينهاى خشك و بى آب و علف بسر مىبردند بسى سختتر و راسختر بود، هيچ گونه زمينه و راهى براى ايلاف و ائتلاف آنها در ميان نبود. اين نظر خاص و اراده حكيمانه پروردگار بود كه بايد بدست ابراهيم خليل و فرزندش خانه و معبدى در ميان قبائل پراكنده و متوحش عرب بسازد، آن گاه فرزندان آنها منشأ قبيلهاى بزرگ و بزرگوار شوند تا ديگر قبائل عرب با همان فطرت پاك بيابانى و خوى بردبارى و مردانگى و آزادى از بندهاى حكومت بشرى، در اطراف اين خانه و امنيت ناشى از آن با قريش و با هم، خوى گيرند و پس از داستان اصحاب فيل بيشتر با هم مؤتلف شوند و آماده ابلاغ چنان رسالت آسمانى و هدايت خلق گردند.
إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ : ايلافهم بدل لايلاف قريش و تكرار آن براى تخصيص است. مقصود از دو رحله- چنان كه بعضى گفتهاند- دو كوچى است كه قريشيان در فصل زمستان به يمن و در فصل تابستان به شام داشتند و محمولات تجارتى خود را با شتر به اين دو كشور مىرساندند. گويا از اين جهت اين دو كوچ يادآورى شده كه در دو سمت طولانى و متقابل حجاز بود و از ميان قبائل و طوائف مختلف عرب مىگذشت و با نبودن ايلاف و امنيت گذشتن از ميان آنها ممكن نبود.
با آنكه قطعه خشك جزيرة العرب، پيوسته به سه قاره اروپا و آسيا و افريقا، و مجاور مراكز بزرگ تمدنهاى قديم و راههاى خشكى و آبى به آن سرزمينها بود، چون قبائل آن با هم الفت نداشتند و در حال جنگ و گريز به سر مىبردند نمىتوانستند از اين مجاورتها و راهها استفاده كنند و هميشه دچار سختى زندگى بودند و چون كمبود مواد غذايى و افزايش نسل آنها در اثر مصونيت طبيعى از بيماريها، سختى معيشت و گرسنگى آنها را بيشتر و محيط زندگى را بر آنها تنگتر مىكرد به كشورها و سرزمينهاى ديگر سرازير مىشدند و امنيت و آسايش را از مردم آنها سلب مىنمودند.
پرتوى از قرآن، ج4، ص: 268
بناء كعبه و امنيت حريم آن و خوى گرفتن و احترام قبائل دور و نزديك به بيت- الحرام و پاسداران بزرگمنش آن و رفت و آمدشان براى انجام مناسك، از وحشت و نفرت آنها نسبت به يكديگر كاست تا آنجا كه بدون بيم و هراس، فراوردهها و كالاهاى خود را به بازارهاى موسمى اطراف مكه حمل مىكردند و بعد از انجام حج به خريد و فروش آنها مىپرداختند، پس از آنكه اين طريق زندگى را يافتند و طعم آن را چشيدند در اين انديشه برآمدند تا ميدان معاملات را وسيعتر گردانند و خود را هر چه بيشتر از آن سختى برهانند. در زمانى كه هاشم بن عبد مناف پس از آن گذشتها و بزرگواريها و نجات مردم مكه از گرسنگى و مرگ، نامش بلند آواز و يگانه سرور قريش و عرب شد و پيمانهاى امنيتى با قبائل اطراف بست و قرارهاى تجارتى باحكام همجوار چون حبشه و يمن گذارند، راههاى حمل كالاها بروى قريش و عرب بازگرديد و كاروانهاى قريش و شركاى آنها در فصل زمستان به سوى سرزمينهاى گرم جنوب و اطراف يمن و كرانههاى درياى عمان كوچ مىنمودند و كالاهاى وارد از مناطق هند و محصولات يمن را به مكه حمل مىكردند و پس از فروش قسمتى از آنها در بازارهاى موسمى حج و رفع نيازمنديهاى خود، قسمتهاى ديگر را در فصل تابستان به شامات مىبردند و كالاهايى كه در بازارهاى جنوب مشترى داشت يا خود احتياج داشتند مىخريدند و به مكه برمىگشتند. با اين تجارتها و كوچها سرچشمه سودآورى براى قريش و عرب باز شد كه عموم عرب بهرهمند مىشدند و سود آنها هر سال در ميان سهامداران چنان عادلانه تقسيم مىشد كه حقى از فقير و ضعيف از ميان نمىرفت «1» و اين روش تا ظهور اسلام برقرار بود پس از شكست ناگهانى و متلاشى شدن اصحاب فيل و پيچيدن صداى اين حادثه در اطراف كه موقعيت و احترام كعبه و قريش و ديگر عرب بسيار بالا رفت و در دلهاى مردم نزديك و دور تعظيم آميخته با ترس از آنها پديد آورد، اين رفت و آمدها و كوچها رونق بيشترى گرفت و ايلاف و ائتلاف قريش در ميان خود و با ديگران محكمتر
(1)- در اين باره شاعر عرب چنين گفته:
« الخالطين فقيرهم بغنيهم
حتى يكون فقير هم كالكافى »