کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 65

است كه ياوه سرايى و ادّعاى فهم درست و نسبت دروغ و نفهمى بديگران رائج ميگردد، و هر چه عالم (بفتح و كسر لام) برتر آيد اختلاف در درك و ديد كمتر، و محيط جلوه حقائق و درك و لذّت از آن بيشتر ميگردد، تا آنجا كه‏ لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً «1» گويا از اينجهت كه توصيف و تمثيل اين مقام برين و خوشيها و لذّات ناشى از مشهودات و مسموعات آن بالاتر از فهم خاكنشينان پوشيده در پرده‏هاى طبيعت و حواس است، و از اينجهت كه شنيدن، آخرين احساس است كه از دور و منزلهاى گذشته مستور ميرسد، و از اينجهت كه وصف: «لا يَسْمَعُونَ ...» در آن مقام برتر، دائم و مستمرّ ميباشد، اين آيه بر خلاف آيات قبل-: «إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ ...» كه با جمله‏هاى اسميّه و كوتاه آمده- با جمله فعليه استمرارى و تفصيلى، و نفى بعد از نفى ذكر شده: متّقين از اين پس ديگر هيچ گفتگوى نادرست و ناهماهنگ با عقل و انديشه حقيقت بين خود نمى‏شنوند.

طبيعى است كه اين مغلولين، اشباح منعكس در اين غار را حقايق، و صداها را از آن اشباح ميپندارند. در نظر اين بنديان غارنشين، شرف و برترى اين است كه كدام بيشتر آن اشباح را در ذهن خود ضبط كرده و سابق و لاحق آنها را مى‏شناسد و از هر شبحى كه از برابر چشمش ميگذرد شبح آينده را توصيف ميكند.

معلوم است كه اگر از يكى از اين بنديان اتفاقا بندش گشوده شود و بتواند بپا ايستد و به پشت سر برگردد و چشمان خود را كه به تاريكى عادت كرده در جهت نور بگشايد و بتدريج اصول آن اشباح را بنگرد و بخواهد هم بندان ديگر را از بند و تاريكى و توجه باشباح برهاند، مورد اهانت و استهزاء آنها واقع ميشود.

آن گاه- سقراط (در كتاب هفتم از جمهوريت) ميگويد: «اين تمثيلى است راجع به گرفتارى نفس در زندان جهل و راه ارتقاء آن بسوى عالم عقل و خير، اصلى كه مبدء هر جمال و شكوهيست، همان مبدء است كه در عالم محسوس نور حسى و مبدء آن (آفتاب) را پديد آورده و در عالم عقلى با قدرت مطلق خود حق و عقل را، پس از آن راجع به تهذيب نفس و تعليم، باين نتيجه ميرسد كه حقيقت تهذيب و تعليم برگرداندن روى نفس بسوى همان خير اعظم است. و تا آخر اين كتاب طرق تربيت علمى و عملى را براى اين تحول نفسانى مينماياند.

(1)-

آنكه عاقل بود در دريا رسيد

شد خلاص از دام و از آتش رهيد

نور حق بر نور حس راكب شود

آن گهى جان سوى حق راغب شود

نور حس را نور حق تزيين بود

معنى‏ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ اين بود

نور حسى ميكشد سوى شرى‏

نور حقش ميبرد سوى علا

ز آنكه محسوسات دون‏تر عالمى است‏

نور حق دريا و حس چون شبنمى است‏

يك شرر از وى هزاران گلستان‏

از يكى نه نام ماند نه نشان .

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 66

جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً : اين آيه بيان علت و منشأ پاداشهاى تقوا است:

اين پاداشها جزاى تقوا و حسن عمل ناشى از آنست- چون صفت و قدرت ربوبيت (پروردگارى) آن را در هر جهت رشد داده و فرا آورده- بنا بر اين «جزاء» مفعول له براى فعل محذوف ميباشد و لام‏ «لِلْمُتَّقِينَ» نيز همين را ميرساند. و مى‏شود كه مفعول مطلق فعل محذوف «جزاهم» و براى تكريم پاداش باشد. و مى‏شود كه آيه متضمن و متحمل هر دو معنى (تعليل و تكريم) باشد: جزا، نفس عمل، و از روى استحقاق ميباشد، و قدرت ربوبيت با حساب و تقدير حكيمانه آن را بيش از آنچه هست ميافزايد و پرورش ميدهد و از اينجهت بصورت عطاء و فضل از روى حساب در مى آيد: «عَطاءً حِساباً» .

اين بيان كتاب حكمت «قرآن» درباره پاداش تقوا مطابق نظام خلقت است كه هر اصل خير و بذر زنده و كلمه طيّبه‏اى را باعطاء و فيض ربوبى و حساب مقدّر مى‏پروراند و بهره‏آور ميكند، و ثمراتش را ميافزايد:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا: كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها ... «1» . طغيان و شر و فساد و كلمه «خبيث: پليد» قابليت رشد و بقاء ندارد و مشمول نظام كامل ربوبيت نمى‏شود: «وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ» «2» . چون جزاء طاغيان و جهنّم آنان خود نتيجه و تبدّل باطنى و عمل آنان است و قدرت ربوبيت آن را نمى‏افزايد، قرآن در بيان جزائشان بر «جَزاءً وِفاقاً» چيزى نيفزوده!.

اسم رب مظهر صفات علم و قدرت و حكمت است، زيرا پرورش كامل و حكيمانه اثر اين صفات ميباشد، و در اينجا اسم رب به «ضمير» مخاطب كه مقصود شخص پيغمبر است اضافه شده تا نمونه عالى و كامل تربيت را بنماياند. اين ربوبيت خاص، از همان ربوبيت عمومى عالمى پديد آمده:

رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ‏ : رب (بكسر باء) بدل از «ربك» و (بضم)

(1)- سوره ابراهيم- آيا نمى‏نگرى كه خداوند چگونه مثلى زده! كلمه پاكيزه چون درخت پاكيزه- ايست كه ريشه آن ثابت و شاخهاى آن در بالا گسترده است، بهره و بار ميدهد هر هنگامى باذن پروردگارش.

(2)- و مثل كلمه ناپاك چون درخت ناپاك است كه از روى زمين برجسته و فر و ثباتى ندارد.

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 67

خبر از مبتداء مقدر (هو) يا مبتداء يا مبتداء براى «الرحمن» و الرحمن صفت يا خبر براى رب است: پروردگار تو همان او، پروردگار آسمانها و زمين و آنچه در بين آنها است، ميباشد. آن پروردگار رحمان (برحمت عام و شامل) صفت رحمت، بيش از ربوبيت؛ مبدء لطف و فيض بيدريغ و سرشار است كه هر مستعدى را فراميگيرد، صفت ربوبيت، ميسازد و آماده ميكند؛ صفت رحمت، فراخور استعداد از هر سو و هر جهت و بصورتهاى گوناگون ميجوشد و فرا ميگيرد.

«جلب غذا و هوا و حرارت، و تغيير تركيب و جريان خون ما در و تبديل آن به شير و جريان در غده‏هاى پستانى، پس از تكوين در رحم، و مجذوب و مسخر شدن قواى مادر و پدر پس از ولادت، همه از آثار صفت رحمت است. اينها رشته‏هاى باريك و نظيفى از ربوبيت و رحمت عام و شامل ميباشد كه آسمانها و زمين و همه ذرات ريز و كرات عظيم را بهم پيوسته، چنان كه همه نماياننده يك قدرت بى- پايانى است كه در اين دو صفت ظاهر ميشود، و عالم و عالميان را، خواه نخواه در جهت كمال و خير پيش ميبرد.» انسان كه مقهور و محكوم اين قدرت است، اختيار و اراده بيش از اتّجاه نظر و انتخاب عمل و انطباق با اين نظام عمومى قاهر نيست، تقوا همين اتّجاه و انتخاب و انطباق است كه متقى را در آغوش ربوبيت و رحمت در ميآورد و جزا و عطاء او را بمقتضاى قوانين حساب شده، مى‏افزايد. طغوا (طغيان) نيز بمقتضاى نظام ربوبى پاداش دارد و طاغى را بسوى جهنم خود ميكشاند، و حق هيچ چون و چرا براى كسى نيست:

لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً : اگر ضمير جمع‏ «لا يَمْلِكُونَ» راجع به انديشندگان، و من براى منشأ و معناى‏ «خِطاباً» كه نكره در سياق نفى است هر گونه اعتراض و چون و چرا باشد، مقصود اين است كه: هيچكس حق هيچ چون و چرا و اعتراضى كه از منشأ «رب باشد ندارد، منشأ چون و چراها كوتاه انديشى و نادرست بينى است، نه، رب و رحمانى كه مبدء كمال و خير و رحمت بى‏پايان است.

اگر جمله‏ «لا يَمْلِكُونَ» خبر از قيامت و ضمير جمع راجع به حاضران در آن عرصه، و «من» براى نسبت باشد. آيه مبيّن ظهور كامل اراده حق و قهر آن بر اراده و انديشه و بيان كسانى است كه در عرصه قيامت يا آخرين منزلگاه آن حاضر و ظاهر شده‏اند:

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 68

چنان در آن عرصه، قدرت و اراده حق و ربوبيت او آنها را مقهور و خودباخته ميگرداند كه هيچگونه گفتگويى ندارند و دم نمى‏زنند و از خود شخصيتى ندارند، ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ‏ «1» .

[سوره النبإ (78): آيات 38 تا 40]

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً (40)

ترجمه‏

روزى كه آن روح و فرشتگان در حالى كه بصف درآمده قيام كنند، سخن نگويند مگر كسانى كه خداى رحمان بآنها اذن داده و صواب‏گو باشند (38)

همين است روز حق، پس هر كه خواهد راه بازگشتى بسوى پروردگار خود پيش گيرد (39)

براستى ما شما را از عذاب نزديكى بيم داده‏ايم، روزى كه مرد همى نگرد آنچه دو دستش (عملش)، پيش فرستاده، و كافر گويد اى كاش من خاك بودم (40).

شرح لغات:

روح: مبدء حيات و حركت، نفس انسانى، مبدء وحى.

ملائكه: (رجوع شود بشرح و تفسير آيه 30 سوره بقره).

صف: بپا داشتن يا بپا شدن با نظم و مستقيم.

صواب: مقابل خطا: رأى مطابق با واقع. از اصاب: تير را بنشان زد.

حق: واقع و ثابت، مقابل باطل.

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ‏ : تواند كه ظرف براى فعل قبل، يا فعل مقدر باشد: از جانب خدا مالك گفتگويى نيستند، يا قيام ميكند، در روزى كه ... و ميتواند (مانند: يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ ) عطف بيان يا بدل از- إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ‏ - باشد، بهر صورت اين آيه بيان روز نهايى يا نهايت روز الهى ميباشد. مقصود از قيام بروز و ظهور كامل است، مانند: « يَوْمَ يَقُومُ الْحِسابُ‏ ، يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ‏ ، يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ ». از همين جهت بآن عالم و آن روز،

(1)-

بار ديگر از ملك پران شوم‏

آنچه اندر وهم نايد آن شوم‏

پس عدم گردم عدم چون ارغنون‏

گويدم كانا اليه راجعون،

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 69

قيامت گفته شده. اگر مقصود از «الروح» روح آدمى يا اعمّ از آن باشد، الف و لام براى جنس يا استغراق است، و اگر مقصود روح خاصى (روح اعظم يا فرشته وحى، بقول مفسّرين). باشد، الف و لام معرّف و نشان دهنده آن است.

ظاهر اين است كه روح همراه با ملائكه كه اين آيه از قيام آن، و سوره قدر از نزول آن: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ‏ ، و سوره معارج از عروج آن: تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ‏ خبر داده، مبدء عمومى حركت و حيات و علم و كمال باشد «1» ، و الف‏

(1)- صدر المتألهين- در فصل سوم از مفتاح هشتم كتاب مفاتيح الغيب- درباره اقسام موجودات ملكوتى ميگويد: «قسم آخر آنها موجوداتى هستند كه خداوند تعالى آنها را ابداع كرده، اينها وسائط جود و رحمت، و حجابهاى جلال و عظمت او، و مبادى سلسله موجودات و غايات آنان، و منتهاى شوقهاى نفوس و نهايات آنها هستند، و به اهل جبروت ناميده ميشوند، معظم و رئيس اين گروه فرشتگان، روح اعظم است كه خداوند متعال در: «يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا» بآن اشاره فرموده ... از امير المؤمنين نقل شده: «روح فرشته‏ايست از فرشتگان كه براى او هفتاد هزار روى و هر روى را هفتاد هزار زبان و هر زبان را هفتاد هزار لغت است كه با آن لغات خداوند تعالى را تسبيح گويند و از هر تسبيح آنها، خداوند فرشته‏اى ميآفريند كه در روز قيامت با فرشتگان پرواز ميكنند».

مجمع البحرين- در لغت روح- از بعض مفسرين نقل ميكند: «مقصود از روح فرشته‏اى است عظيم، كه هزار روى دارد و در هر روى هزار زبان كه خداى را به هفتاد هزار لغت تسبيح گويد، اگر اهل زمين آن را بشنوند جان ميدهند ... و چون خداى را ياد كند از دهان او قطعه‏هاى نورى باندازه كوه‏هاى بزرگ خارج شود. موضع دو كام او مسير هفت هزار سال است. براى او هزار بال است. در روز قيامت بتنهايى قيام كند و ديگر فرشتگان همگى با هم قيام كنند و درباره همين حقيقت است قول خداى تعالى: يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا» .

گويا مقصود از روى (وجه) جهات مختلف توجه آن بعالم خلق است، و مقصود از زبان، آثارى است كه از ذات آن صادر ميشود، و مقصود از لغت، مظاهر خلقت. درباره ملائكه و تسبيح آنان (بآيه 30 سوره بقره، صفحه 97، جلد اول اين تفسير رجوع شود).

از اين روايت و روايات مانند آن معلوم مى‏شود كه فرشتگان پيوسته رو به افزايش و آفريده شدن ميباشند. مقدار و عددى كه ذكر شده بيان كثرت و افزايش است، نه تحديد و تعيين، از اين جهت در مضمون اين دو روايت اختلاف حقيقى نيست.

اين حقيقتى كه قرآن بآن اشاره كرده و در اينگونه روايات دينى فراخور درك عمومى توصيف شده «قوة القوى» يا باصطلاح قرآن «شديد القوى» است كه منشأ قواى ديگر ميباشد، همين قوا هستند كه بصورت انرژى، نيروى در حال تبدّل، و امواج نور،

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 70

و لام اشاره بمعروفيّت آنست از نظر هدايت وحى و ايمان بآن و از جهت مشاهده آثار و مظاهر آن، نسبت اين روح به پيكره جهان مشهود و محسوس طبيعت، نسبت ارواح جزئى به ابدانست، نسبت و ملازمت ملائكه با آن، نسبت قواى ادراكى، تعقل، حفظ، تخيّل، حواس، و قواى تدبيرى و تحريكى با روح انسانى است. روح انسانى (حقيقتش هر چه باشد) مبدء اراده و تنظيم و بكار انداختن قواى ادراكى و حركتى است، و اين قوا شعب و آلات و ادوات آن مبدء اراده ميباشند. از اين رو شخصيّت واحدى كه همه اعمال و اعضاء، به آن نسبت داده ميشود همانست، اگر مراكز مغز و اعصاب را مبدءهاى ادراكات بدانيم (نه مظهرهاى آن) باز منشأ اراده برترى بايد باشد، چنان كه هست، تا بخواست او هر يك از اين مبادى بكار افتد. با ادراكات و اعمال گوناگون است كه شخصيت آن كه در آغاز تنزل در بدن، يا در آمدن بصورت بدن، بسيط و غير مستقل بوده، تشخص و استقلال مى‏يابد، و تشخص و استقلال آن همى كاملتر ميشود (عروج مى‏نمايد).

انسان چون نمونه كامل و فشرده‏ايست از عالم هستى، و آنچه دارد و با خود آورده از ظاهر و باطن همين عالم بوى افاضه شده، اين عالم متشخص و واحد نيز، بايد از آنچه‏

الكتريك، صوت، رنگ تبديل مى‏شود (اين تموجات و تبدلات، مظهرى از تسبيح است كه با هزاران زبان بروز ميكند). سپس بصورت ماده و عناصر اوليه، و تركيبات عالى و عاليتر و ظهور حيات، و درك و تعقل در مى آيد، از همين تموجات و صور است كه فرشتگانى آفريده مى‏شود و بپرواز در مى آيد و طريق عروج و تكامل را مى‏پيمايند، و در پايان اين روح اعظم با فرشتگان قيام ميكنند.

نظر همه سران اديان و فلاسفه بلند انديش اين است كه در پايان، عالم يكسره بخير و نور مطلق برميگردد، و ظلمت و نقص از آن زائل ميگردد. انديشه حكما و عرفاى اسلامى اين است كه روح و عقل مطلق كه اولين صادر از مبدء ربوبيست چون به طبيعت و تدبير ما دون روى آورده بصورت نفس درآمده، و چون مشتاق برگشت بسوى مبدء و تنزيه و صفاى ذاتى خود ميباشد طبيعت و ماده را بحركت آورده و با شوق ذاتى و تنظيم حركات بسوى خير و كمال و نور مطلق روى ميآورد، همين كه بمقام اعلاى خود رسيد، طبيعت و اقشار آن را از خود خلع ميكند و طبيعت چون قيام بخود ندارد متلاشى ميشود و از ميان ميرود.

ظاهر آيات قرآن راجع بحشر و معاد و قيامت عمومى اين است كه باطن و ظاهر جهان و سراسر عالم بسوى مبدء و كمال پيش ميرود: « إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» ؛ از اين نظر طبيعت و ماده لباس و قشر جداى از عالم عقول و نفوس نيست.

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 71

را، انسان كه مولود كوچك آنست دارد، سرشار باشد؛ همان اراده و قدرتى كه در بدن و قواى آن ظاهر شده و آن را اداره ميكند، بصورت بالاتر و وسيع‏تر قوه متحرّك و محرّك (روح) جهان بزرگ است و آن را با نظامات واحد بسوى كمال و خير مطلق پيش ميبرد؛ و قوا و شعب آن «ملائكه» در باطن و جهات عالم پراكنده‏اند. اين روح اعظم (باصطلاح روايات و تفسيرها) در عالم طبيعت و دنيا، يا بصورت آن، تنزّل مييابد، و خود و عالم را بسوى كمال و عروج پيش ميبرد و در نهايت بصورت بارز و حقيقى خود با فرشتگانى كه مانند قوا و شعب نور خورشيدند، قيام ميكند و پس از تكميل عالم، خود و قواى پراكنده آن همه بجمع و «صف» ميگرايند و بسوى مبدء المبادى و رب العالمين برميگردند وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الْمُنْتَهى‏ . (مانند مهندس و بناء و كارگر كه انديشه و كارشان در ميان مواد و قسمت‏هاى مختلف آنست و پس از تكميل بنا فكر و عملشان از ميان آب و خاك بيرون ميآيد و قيام ميكند).

بنا بر اين كه مقصود از روح، روح مدبّر عالم، و قيام آن و فرشتگان، فراغت از تدبير و كمال و برگشت و قيام آنها برب العالمين باشد، اين آيه از مسير نهايى و حركت غايى و قيامت كبراى عالم خبر ميدهد، چنان كه آيه قبل از مسير نهايى و قيامت انسان، يا انسان برتر «متقى» خبر داده.

لا يَتَكَلَّمُونَ ... : ضمير جمع- بر حسب سياق آيه- راجع به روح و ملائكه است، بنا بر اين تكلّم آنان بايد بتناسب وجودشان، نوعى از ابراز اثر و درك باشد، و بنا بر تعميم، ضمير جمع، مقصود همه حاضرين در قيامت كبرى، روح، ملائكه، انسانها ميباشد: چنان در آن مقام مقهور قدرت و سطوت حق ميگردند كه هيچگونه تكلّم و ابراز وجودى از خود ندارند.

صفحه بعد