کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 144
كردهاند. با آنكه تربيت دين براى همين است كه هواهاى نفس را محكوم و فرمانبر عقل ايمانى گرداند، آن گاه ديگران را بخوانند بآنچه خود را خوانده و از مردم بخواهند آنچه خود بر آنند، نه آنكه در انديشه نيك و بد خلق باشند و كار آنها را با ترازوى دين بسنجند و از خود و سنجش اعمال خود غافل گردند، تا كسى با خبر و بصير بخود نباشد نميتواند بصير و خبره در كار ديگران باشد:
« در بىخبرى از تو، صد مرحله من پيشم
- تو بيخبر از غيرى، من بيخبر از خويشم »
. سرّ نفسانى اينگونه دعوت بخير جز جلب عواطف، خلق و اوامر و نواهى دين را وسيله زندگى قرار دادن چيز ديگر نيست، آدمى كه سودجو و جنبشش براى هر عملى از غرائز است و از هر راهى سود و آنچه ملايم با غرائز و شهوات است ميجويد، اگر تربيت دينى و ايمان او را برتر نگرداند يكى از راههاى زندگى و شايد آسانترين راه براى اين مطلوبها جلب عواطف دينى مردم است، اين همان فروختن آيات خداست بثمن دنيا كه موجب زيان نفسانى و عقلى و حياتى مردم ميگردد. بنا بر اين واو «وَ تَنْسَوْنَ ...» عاطفه و هر دو مطلب مورد سرزنش است: كه با اين خلق و عمل- دنياجويى و فروختن آيات و درهم آميختن حق و باطل- شما همى مردم را بنيكى ميخوانيد، و خود را فراموش ميكنيد. اگر اين واو بمعناى «سع» يا «حاليه» باشد سرزنش از جهت «تنسون» ميباشد: كه شما ديگران را بنيكى ميخوانيد با آنكه- يا- و حال آنكه از خود غافليد، چه امر بنيكى خود بخود خوب و پسنديده است.
وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ : اين واو هم ميشود بمعناى «مع» يا حاليه باشد: يا آنكه و حال آنكه شما پى در پى كتاب را ميخوانيد، همان كتابى كه پيوسته همه را به نيكى و اصلاح خود ميخواند و شعور فطرى را بيدار مىكند. يا آنكه شما تنها بتلاوت كتاب پرداختهايد پس چرا آن را تعقل نميكنيد؟ بنا بر عطف، اينگونه تلاوت بدون تعقل هم مورد سرزنش است و مفعول مقدر «تعقلون» الكتاب ميباشد. بنا بر اول (كه واو بمعناى مع يا حاليه باشد) «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» نكوهش بر امر به نيكى و غفلت از خود، و مفعولش عام است؛ يعنى: اينكار و عمل شما كار مردمى كه درست بيانديشند و رو بتعقل باشند نيست.
مثل اين مردم مانند بيمارى است كه بمعالجه ديگران پردازد، يا گرسنهاى كه
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 145
ديگران را بسيرى بخواند، يا چراغ دارى كه راه را براى ديگران روشن مينمايد و خود در تاريكى و بيراهه رود.
وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ ... : يارى جستن و كمك خواستن در برابر قدرت وصف و هجوم دشمن است. گر چه در ظاهر اين آيات ميدان جنگ و جهادى محسوس نيست ولى در خلال معانى و اشارات آن ميدان جنگ هراس انگيزى مشهود است، كه جنگهاى بيرونى شراره و ظهور اين جنگهاى درونى است و پيروزى و شكست آنهم اثر پيروزى و شكست در همان جنگهاى نفسانى است، كارزارى كه ميان عقيده و ايمان و هواهاى نفسانى و عصبيتها و علاقه بمقام و برترى درگير است، آن عقيده و ايمانى كه بيشتر محصول وراثت و تقليد است نه اثر برهان و درك درست. اين عوامل نفسانى در برابر چنين ايمان و عقيدهاى سنگرهاى محكم و صف مجهزى دارند و تا آنجا ميدان را بحكم و حكومت ايمان ميدهند و دستورات آن را مىپذيرند كه سنگرهاى هواها و شهوات بجاى خود باشد. تذكر نعمت، وفاى بعهد خداوند، تنها ترس از او، حق را چنان كه هست آشكار كردن، اقامه صلاة، ايتاء زكاة، ركوع با راكعين، عمل بآنچه خود ميداند و بديگران ميگويد، از خود غافل نشدن. اينها نمونههاى حكومت كامل ايمان بر نفوس است. آمال و هواهاى نفسانى متضاد همى خواهد تا مراكز نفسانى اين امور را بيشتر بدست گيرد، تا هواها نعمتها را از ياد ببرد، و آرزوها عهدها را سست و بىپايه گرداند و سنگر اراده را شكست دهد و دل را پر از ترس و هراس براى دنيا كند ...
شرط و علت پيروزى در ميدانهاى جنگ بيرونى پيروزى در اين جنگ داخلى نفسانى است. سلاح و سپاه وسيله محدوديست كه ضامن فتح نهايى نيست «1» .
براى آنكه ايمان فطرى، يا ميراثى و تقليدى بر اين عوامل نفسانى حاكم و نافذ گردد، بايد به «صبر و صلاة» امداد گردد: پس اين صبر نه بمعناى تسليم شدن و ناله سر ندادن است، چنان كه عامه مردم ميپندارند، نه چشم پوشى و ناديده گرفتن پيش آمدها
(1)- چون در جنگ احد جمعى از مسلمانان سنگر عقيده و فرمانبرى را در برابر طمع و حب مال از دست دادند، سنگر كمين و كماندارى هم از دستشان رفت و دچار شكست شدند گويا در همين مورد است كه رسول خدا بآنها فرمود:
«عليكم بالجهاد الاكبر؟- و هو جهادك مع نفسك التي بين جنبيك».
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 146
(خونسردى) است. صبر قدرت اراده ايمانى و تسلط آنست بر هيجانها و انفعالهاى نفسانى كه منشأ آن آمال و آرزوها و تأثرات بيرون از نفس ميباشد، هر چه هدف و چشم انداز ذهن بالاتر باشد قدرت و مقاومت در برابر عوامل نفسانى بيشتر مىگردد، چنان كه هر اندازه مقصد رهروان دورتر باشد دشواريهاى راه آسانتر ميگردد. صلواة گشودن چشم عقل، تجديد عهد و استمداد از مبدء است. اين صلواتى كه قدرت صبر بيفزايد و عوامل نفسانى و هيجانها را محكوم سازد بسى دشوار و سنگين است، (با اين بيان رجوع ضمير «انها» به صلاة واضح و جستن مرجع ديگر بيجا است) اين سنگينى بر كسانى است كه چشمانداز ذهنشان بسى محدود است و دنيا و نمايشهاى آن آنان را چنان گرفته كه مغرور و خود باختهاند. و استعداد باطنيشان از حركت افتاده، آنها كه چنين نيستند و داراى خشوعند صبر و صلاة بر آنها آسان و سبك باشد.
الَّذِينَ يَظُنُّونَ ... : بعضى ظن در اينجا را بمعناى باور و يقين گرفتهاند، و توجه نكردهاند كه در اين مورد ظن بليغتر از يقين است زيرا ظن بملاقات رب هم موجب خشوع و نگرانى است چه رسد بيقين، چنان كه همه نگرانيها و اميدها و جنب و جوشها از ظن برميخيزد. و سرزنشى درباره مخاطبين اين آيات است كه اگر گمان هم بملاقات رب داشته باشند نبايد چنين باشند، چه رسد بآنكه اينها خود را اهل باور و يقين مينمايند.
و اشاره باينست كه مطلب بالاتر از حوصله فكرى و ادراك ذهنى انسان است پس هر چه از اين حقيقت در ذهن آدمى پرتو افكند چون كامل و واقع آن نيست از جهت واقع ظن است، و نشانهها و مقدمات آن واقع، مىباشد.
مقدمه و علت استعدادى تكامل موجودات و فراگرفتن صورت نوعى بالاتر همين خشوع و آمادگى ميباشد و هر موجودى كه در همان صورت و هستى كه دارد خود را بگيرد قابليت دريافت صورت كاملتر و تحول را از دست ميدهد و با خود گرفتگى درهاى افاضه كمال را بروى خود مىبندد، انسان هم اگر با اراده و اختيار در برابر قدرت قهار خشوع ننمايد درهاى خير و رحمت برويش گشوده نشود.
لقاء رؤيت نيست- چنان كه بعضى گمان كردهاند- اگر صاحب مقامى را از دور بنگرى نمىگويى او را ملاقات كردم، همين كه در برويت گشوده و مانع برداشته شد و بر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 147
او وارد شدى مىگويى بملاقاتش نائل شدم گر چه نابينا باشى.
خبر از اين ملاقات در همه يا بيشتر آيات قرآن با اضافه به رب است نه اللَّه، كه عنوان براى حقيقت محيط فوق نامتناهى است، و نه اوصاف ديگر او، پس مقصود ملاقات و رسيدن بربوبيت مخصوص و ظهور كامل آنست، چون استعداد تربيت و كمال در آدمى غير متناهى و ربوبيت پروردگار هم غير متناهى است در هر مرتبهاى تا خشوع نباشد بكمال و ربوبيت برتر نائل نگردد.
ظن بملاقات شايد متضمن تشبيه باشد: مانند خشوع كسى كه پيوسته آماده ملاقات است و خود را جمع و جور مينمايد. پس بالا رفتن و باز شدن نظر است كه پردههاى غرور انگيز و كوتاه بينى را بركنار ميدارد و عظمت و قدرت بر فكر سايه ميافكند آن گاه است كه انسان خود را كوچك و ناچيز مىبيند يا يكسره خود را در برابر آن مىبازد. اين ادراك و شعور در صورت نماز كه خشوع باطن و خضوع جوارح است ظاهر مىشود، همه مقدمات و مقارنات و اجزاء و اركان آن از قبله و طهارت، تكبير، سكون و بيك سمت در آمدن، ركوع، سجود، نماينده همين خشوع و جذب باطن است، سپس صبر و اطمينان و قرار است.
در روايت است: هر گاه بر رسول خدا و امير المؤمنين صلوات اللَّه عليهما سختى و امر هراس انگيزى پيش مىآمد بنماز مىايستادند.
[سوره البقرة (2): آيات 47 تا 48]
[ترجمه]
(2/ 48- 47)
(47) اى فرزندان اسرائيل بياد آريد آن نعمتى را كه بر شما ارزانى داشتم و همان من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم.
(48) و پروا گيريد از روزى كه هيچ كس از ديگرى بلاگردان نشود، و شفاعتى از او پذيرفته نگردد، و همانندى از وى گرفته نشود، و نه يارى مىشوند.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 148
شرح لغات
: فضل: افزايش در خير، باقيمانده، برترى.
جزى: به، و عليه: پاداش داد شخص را بآن، عنه: بجاى او قرار گرفت، بىنيازش ساخت.
شفاعة: از شفع: ضميمه نمودن، جفت كردن بچيزى كه با آن جور است. (كسى كه از مجرمى شفاعت ميكند آبرو و اعتبار خود را ضميمه با او نموده و به او گويا از خود آبرو و اعتبار بخشيده).
عدل بكسر: مانند، قيمت، لنگه بار. عدل بفتح: مقابل ستم، ميانه روى، همتا.
خطاب به بنى اسرائيل و تذكر به نعمت مخصوص، دو باره تكرار شده، تا سر آغاز بيان نعمتها و عنايات مخصوصه خداوند درباره آنها باشد. در خطاب اول تذكر به نعمت و درخواست وفاى بعهد است، آن عهدى كه منشأ نعمتهاى مخصوص پروردگار گرديد، آيات پس از خطاب اول تفصيل و بيان همان عهد مخصوص و مجمل است كه ايمان و پيروى باشد، در اين خطاب تذكر و توجه به نعمتى است كه منشأ برترى بنى اسرائيل گرديد. آيات بعد هم تفصيل و بيان نمونههاى همين برترى و الطاف خداوند و گذشت در مقابل لغزشها و كفران نعمتها و سرپيچىهاى آنان است؛ خداوند بنى اسرائيل را به نعمت هدايت در دنياى گمراهى، و توحيد در دنياى شرك، و نور ايمان در دنياى جهل و تاريكى، و قوانين و شرايع در جهان بىبند و بارى و توحش، و پيوستگى در دنيا از هم گسيخته برترى داد. اين خلاصه بعثت و دعوت پيمبران است كه بيشتر آنان از ميان بنى اسرائيل برخاستند. بنى اسرائيل اين برترى را قدردانى نكردند: توحيد را بشرك و ايمان را بكفر، و بجاى عمل صالح و اجراى شريعت بتشريفات غرور انگيز سرگرم شدند و آئين عمومى خدا را بصورت امتيازات قومى درآوردند و آن را با اوهام ملل مجاور و معاشر درهم آميختند و بجاى تقوا و نگرانى از آثار و اعمال و روز واپسين به پروراندن آمال و اميدهاى بىپايه پرداختند تا آنكه عقيده عمومى آنها اين شد كه مردم دنيا هر چه باشند اهل جهنم و عذابند و ما هر چه باشيم اهل نجات و بهشتيم و پيمبران و بزرگانى كه از ميان ما برخاسته شافعين و مدافعين ما مىباشند. اين اوهام و عقايد بىپايه همان اوهام مصريان و ديگر ملل آن روز دنيا بود كه بصورت ديگرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت؛ در ميان عموم مردم آن ايمان فطرى ببقاء آميخته با رسوم و عادتهاى معمول
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 149
در دنيا و دستگاههاى قدرتمندان بود كه منشأ چنين اوهامى گرديد، به اين جهت نمونهاى از آنچه وسيله قدرت و دفاع بود با مردگان همراه ميكردند: مانند جواهرات قهرمانان، سلاحها، بتها، تا با توسل بهر كدام كه مقتضى شد مردهى گناهكار در سراى ديگر خود را نجات دهد، و اگر پول و اسلحه كارى از پيش نبرد بتهاى كوچك را در پيشگاه خداى بزرگ شفيع سازند.
اين آيه چنين اوهامى را يكسره نفى نموده و حساب آخرت را از آنچه در دنيا متعارف است جدا كرده: گناهكار و مجرم در دنيا نخست متوسل باعتبار و ضمانت ميشود، اگر آن مؤثر نشد. شخص آبرومندى را شفيع مىسازد. پس از آن فديه و مال را وسيله قرار مىدهد، اگر اينها مؤثر نشد، و توانست از قوم و جمعيت خود يارى ميجويد.
وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ در اين آيه شفاعت بكلى نفى شده، چون در اصطلاح، نكره در سياق نفى بخصوص در اينجا كه وصف روز است عموم را ميرساند: يعنى هيچگونه شفاعتى در ميان نيست و هر كس در آن روز مسئول خود و اعمال خود مىباشد، در بعضى از آيات شفاعت مطلق را مخصوص خداوند بيان كرده، مانند: « ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ ، قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً ». در بعضى از آيات حق شفاعت را براى غير خداوند مشروط باذن، رضايت، شهادت، عهد، نموده: « مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ . ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ . لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى . إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِ .
إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً . إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا » در اين آيات حق شفاعت مطلق و مستقل را از غير خداوند سلب نموده.
شفاعت در دنيا و از نظر عرف اينست كه شفيع حاكم را وادار بعفو مينمايد و اراده او را درباره مجرم برميگرداند. پس اين سؤال پيش مىآيد كه حاكم بعدل چگونه رأى و نظرش با شفاعت تغيير مىنمايد؟ اين حاكم مستبد و ظالم است كه بحسب مصلحت خود تغيير حكم و اراده مىدهد. عذاب مجرم در آخرت چون موافق با عدل الهى است پس گذشت از وى مخالف عدل است. با آنكه حكم و اراده پروردگار عين حكمت و سنت حتمى او و قابل تغيير نيست، چنان كه آياتى از قرآن بعدم تغيير سنت و اراده خداوند تصريح مىنمايد. ديگر آنكه با باز بودن راه شفاعت آئين و شريعت در نظر عامه
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 150
سست مىشود و احكام دگرگون ميگردد و اين بر خلاف حكمت بعثت پيمبران و تشريع شرايع است بلكه منشأ اختلال نظم و ترويج گناه مىگردد چنان كه در بعضى از امم كه باين آرزوها مغرورند ديده مىشود و چه بسا اينگونه مغروران از مردمى كه دين بر آنها حاكم نيست و تنها قوانين و و جدان بر آنها حكومت مىكند گناه و قانون شكنىشان بيشتر مىگردد زيرا اينها به اميد و اتكاء بشفاعت شافعين سد و جدان را مانند حدود دين درهم مىشكنند و بهر گناهى خود را مىآلايند و از هر اقدام بخير و توجه بصلاح و اصلاحى وامانده مىگردند. از سوى ديگر نااميدى و يأس، مجرم و گناهكار را بيشتر بجرم و گناه مىآلايد و از توجه بخير باز ميدارد و بر شقاوتش مىافزايد، گر چه در توبه بروى همه باز است، ولى توبه كه برگشت و تحول و انقلاب كامل است براى همه يكباره آسان نيست مگر آنكه اميد بدستگيرى و كشش حق و نمايندگان او آهسته آهسته گناهكار را مستعد توبه گرداند، و در ميان بيم و اميد او را از يأس و تسليم به شر و غرور و سركشى بر خير، بدارد، پس اصل شفاعت محدود، و نويد بآن از اصول خير و رحمت و تربيت است.
قرآن كريم هم مطابق همين اصل مطلق آن را نفى كرده و در حد اذن و رضايت بآن وعده داده، روايات شفاعت هم محدود و مشروط آمده است.