کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج3، ص: 329
كلام پروردگار را مانند اسرار خلقتش جز خود او كسى نميداند.
إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ : ان، حرف نفى. لمّا (بتشديد) حرف استثناى مفيد ثبات و استمرار. بنا بقرائت لما (بتخفيف) كه لام براى تأكيد و ما زائده است، ان بايد مخفف از مشدد باشد: نيست هيچ نفسى مگر آنكه همى بر آن نگهبانى است، يا براستى هر نفسى، همانا بر آن نگهبانى است.
نفس، نكره و بدون اضافه و حروف تعريف، بهر زندهاى و عموما، و بانسان خصوصا، گفته ميشود.
اين آيه جواب مورد استشهاد دو سوگند « وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ » است: سوگند به آسمان بلند پايه و ستارهاى كه از صورتى بصورتى و از وضعى بوضعى درمىآيد، بر هر نفسى نگهبانى است كه در همه ادوار او را نگهميدارد و اعمالش را ثبت مينمايد و بكمالات متناسبش مىرساند.
اين آسمان بلند و پهناور و ستارگان شناور در آن كه پيوسته رخ مينمايند و منظم درجات تكامل را ميپيمايند، همه شواهد مشهود و نمايانى در برابر چشم هر بينندهاى است كه قدرت نگهبان و حكمت مدبّرى آنها را مىسازد و برپا ميدارد و در مدار خاص و مسير نهايى ميگرداند و پيش ميبرد. همان قدرت مدبر، حافظ و نگهبان هر نفسى ميباشد.
فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ : فا، مفيد تفريع و ترتيب است، امر «فلينظر» ظاهر در وجوب انديشيدن و استدلال و استنتاج نمودن مىباشد. الانسان، ظاهر در تعميم، ممّ، مخفف ممّا است: پس از توجه عمومى در آسمان و ستارگان و توجه خاص به اينكه هر نفسى را حافظى ميباشد، انسان بايد نيك بينديشد كه از چه آفريده شده؟
ميشود كه فاء فلينظر اشعار بشرط مقدر و جواب آن داشته باشد: اگر باز انسان باور ندارد كه هر نفسى را حافظى است، پس درست بنگرد كه از چه منشأى آفريده شده؟
خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ، يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ : اين دو آيه جواب استفهام آيه قبل است.
پرتوى از قرآن، ج3، ص: 330
ماء، دلالت به وحدت و ابهام دارد كه بدو وصف ظاهر و مجمل «دافق» و مفصلتر «يخرج ...» توصيف شده است. وحدت و ابهام «ماء» مشعر بر اسرار آميز يا ناچيز و مجهول بودن آنست.
معناى اصلى صلب، هر چيز سفت و سخت و غير قابل نفوذ است و در اصطلاح به مهرههاى پشت و سپس بمراكز و مجارى نطفه مرد گفته ميشود: وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ - از آيه 23 نساء. گويا از اينجهت باينها صلب گفته ميشود كه در ميان استخوانهاى محكم عانه و خاصره و مهرههاى زيرين كمر واقعند «1» .
ترائب كه جمع تريبه است در اصل لغت به معناى چيز نرم و نفوذپذير «در مقابل صلب» و خاك مانند است، سپس بهمين مناسبت به سينه و اطراف سينه زن آن گاه استخوانهاى سينه اطلاق شده است: « كَواعِبَ أَتْراباً - نبأ». در كلام و اشعار عرب نيز بهمين معانى آمده است، و بيشتر مفسرين نيز بهمين معانى «سينه و اطراف يا استخوانهاى آن» گرفتهاند.
اگر الترائب، عطف به بين باشد دلالت بر اين دارد كه ماء دافق از بين صلب و منشأ ترائب با هم بيرون مىآيد. و اگر عطف به صلب باشد دلالت بر اين دارد كه از بين صلب و بين ترائب جداجدا، خارج ميشود.
ظاهر معناى دافق بصيغه فاعل، اين است كه آن آب خود جهنده است و اين مطابق است با كشف سلول زنده مرد «اسپرماتوزوئيد» كه بيش از فشارهاى قبض و بسطى عضلات، خود متحرك و جهنده ميباشد «2» .
گفته مفسرين كه ترائب را باستناد بعضى از اشعار عرب، سينه يا استخوانهاى
(1)- مجراى منى از بيضه امتداد يافته و از راه مجراى معينى كه در امتداد كشاله ران است بطرف داخل شكم ميرود و بطرف مثانه كه در پشت استخوان عانه است برميگردد و در زير مثانه از ميان پروستات رد شده وارد مجراى ادرار ميشود. قسمتى از اين مجرا كه داخل شكم است اطرافش حلقه استخوانى است كه در جلو استخوان عانه و در طرفين و عقب استخوان خاصره و در پشت ستون مهره و استخوان خارجى ميباشد.
(2)- سابقين سبب حركت و جهش نطفه را فشار هواى داخل مجارى، يا فقط قبض و بسط عضلات مىپنداشتند. در جهت همين گونه تصورات، بعضى از مفسرين لفظ دافق را در آيه مجاز لغوى و بمعناى مدفوق گرفتهاند مانند: «ليل نائم، سر كاتم».
پرتوى از قرآن، ج3، ص: 331
سينه زن دانستهاند، نه با تصورات سابقين تطبيق ميكند، نه با مشهودات كنونى.
مرحوم طنطاوى جوهرى در تفسيرش راجع بوحدت اين آب «ماء» و معانى صلب و ترائب ميگويد: «با آنكه دو آب است خداوند آنها را براى حكمتى كه در اين عصر در علم جنينشناسى آشكارا نموده، يكى قرار داده است ... زيرا اين آب از مرد و زن است كه سپس با هم يكى ميشوند. و مقصود از صلب نخاع شوكى مخزون در آنست كه نايب دماغ در بدن ميباشد و شعبههاى بسيارى در همه اجزاء بدن دارد كه وسيله رساندن احساسند تا اعضاء حركت را بكار وا دارند. و حركت جماع وابسته به همين قوه است. و ترائب زن كه استخوانهاى سينه است، محل گلوبند و انواع زينت ميباشد.
پس مهمترين چيز دركشش و اجتماع مرد و زن، قوه عضلى و عصبى است كه در نخاع شوكى صلب مرد جريان دارد. و مهمترين چيزى كه در زن است حسن زينت بخصوص زينت بالاى سينه ميباشد. از اين جهت از مرد، به صلب و از زن، به ترائب تعبير نموده است. و اين از محاسن بلاغت و مجاز مرسل است كه جزء مورد اهميت بر كل اطلاق مىشود.» بيان و توجيه اين مفسر عصرى درباره وحدت آب «ماء» كه پس از تلقيح حاصل ميشود، با وصف دافق و يخرج، جور درنمىآيد، زيرا آن دو آب، پس از تلقيح و اتحاد، نه جهنده است و نه از محل خود «رحم» خارج ميگردد. و نيز مجاز گرفتن صلب و ترائب، موافق با سياق و تعبير آيه نيست و قرينه مجازى هم ندارد.
ترائب، در اين آيه به معناى سينه يا استخوان سينه زن، شاهد معتبر تفسيرى و لغوى ندارد، جز آنچه در بعضى از اشعار عرب آمده كه شايد از قبيل استعارههاى شعرى باشد. و نيز اينكه ترائب را به زن اضافه كردهاند، از كسى از مفسرين اولى جز «عطاء» نقل نشده و مخالف صفت دافق است، زيرا آيه صريحا ميگويد ماء دافق، «كه مخصوص مرد است» از ميان صلب و ترائب بيرون مىآيد. چنان كه درباره شير، در آيه 66، نحل همين گونه تعبير آمده است: نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِهِ مِنْ بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً ...
بنا بر اين صلب و ترائب، هر دو را بايد در دستگاه نطفه ساز مرد جستجو نمود. شايد نظر قرآن اين باشد كه اين آب جهنده مشهود، محصول فعل و انفعال اعضاء يا قوا، يا مواد
پرتوى از قرآن، ج3، ص: 332
صلب و سخت فعلى، و نرم و اثرپذير انفعالى ميباشد. شايد هم نظر آيه به منشأ دورتر و وسيعتر و به عناصر و مواد اصلى جهان باشد: اين آب جهنده و زنده كه منشأ انسان است، از بين عناصر صلب سنگين و مؤثر و مواد نرم اثرپذير. يا قواى مادى مثبت، و منفى، يا قواى ايجاد فاعلى، و ماده انفعالى، بيرون مىآيد. هيچ يك از اين معانى، از اشارات بليغ قرآن دور نيست. اللَّه اعلم.
شايد مفرد آمدن «الصلب» و جمع آمدن «الترائب» ناظر به وحدت نوعى يا پيوستگى قدرت مؤثر فاعلى، و تعدد و تفرق مواد قابلى داشته باشد.
اگر نظر آيه يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ اينگونه تعميم به قواى مؤثر و اثرپذير باشد، تناسب و رابطه اين آيه با آيات سوگند اول سوره نمايانتر است: همان قدرت و قواى متقابلى كه در اثر فعل و انفعالهاى منظم و متناوب، از ميان مواد سرد و خاموش اينگونه كرات نور افشان « النَّجْمُ الثَّاقِبُ » را بيرون مىآورد، از ميان همان قواى صلب، و ماده، شعله حيات و حركت در صورت ماء دافق، بيرون مىجهاند «1» .
امر «فلينظر» نظر را از آسمان و كوكبهاى درخشان آن، و تحولات و صورتهايى كه در آنها پيش مىآيد و ميگذرد، بسوى نمونه قدرت محسوس كه از خود انسان است، برميگرداند، و قدرت و وحدت تدبير را در آسمان و زمين و پديدههاى بزرگ و كوچك و صور مختلف آنها مينماياند.
[سوره الطارق (86): آيات 8 تا 17]
(1)- در عالم محسوس و ماده چيزى نافذتر و صلبتر از تشعشع خورشيد و ديگر كواكب مانند آن (نجم ثاقب) نيست، همين قدرت فعال و نافذ است كه در مواد زمين (ترائب) نفوذ ميكنند و منشأ حركات و تحريكات و فعل و انفعالها ميشود تا بصورت حيات درمىآيد.
پرتوى از قرآن، ج3، ص: 333
ترجمه
همانا او بر باز گرداندنش بس توانا است (8)
روزى كه نمايان شود و در معرض آزمايش آيد رازها (9)
پس نيست براى او هيچگونه نيرو و يارى (10)
سوگند به آسمان برگشت (باران) دار (11)
و زمين شكاف بردار (12)
راستى آن گفتار جدا كننده است (13)
و هيچ ياوه نيست (14)
همانا آنها نيرنگ ميكنند چه نيرنگى (15)
و من نيرنگ آرم چه نيرنگى (16)
پس همى مهلت ده كافران را، مهلتشان ده اندكى (17).
شرح لغات:
تبلى: مضارع مجهول ابلى: شخص را در معرض آزمايش آورد، قدرت خود را آشكار نمود، عذرش را پذيرفت. از ماضى مجرد بلا (ناقص واوى): آزمايش شد، شناخت. از بلى (ناقص يائى): جامه چركين و پوسيده گشت.
سرائر: جمع سريرة، نهان، چيزى را كه نهان ميدارد، نيت.
الرجع: برگشتن، جواب نامه، باران پى در پى، آبها و رطوبتهايى كه باد باين سو و آن سو ميبرد، سود، گياه بهارى، گودال آب.
الصدع، از صدع (مفتوح العين): شكافت، پراكنده كرد، چيزى را كشف نمود، آشكارا حق را بيان كرد، كسى را مورد قصد قرار داد، از چيزى خوددارى كرد، در شب راه رفت.
(مكسور العين) بدردسر دچار شد.
فصل: مانع، حد ميان دو چيز، گفتار حقى كه باطل در آن راه ندارد، قضاء ميان حق و باطل.
هزل: ياوهگويى، لاغرى.
كيد: فريب، نيرنگ، جنگ.
رويد، اسم فعل بمعناى امر: آهسته! آرام باش! مصدر مصغر از ارود: راه رفتن آهسته و كوتاه.
إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ. يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ. فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ : ضمير «انه» مرجع ظاهرى ندارد، مرجع آن از آيات سابق برمىآيد: همان مبدء قدرتى كه در ميان آسمان و مواد آن اين شعلههاى نور را پديد آورده و از ميان صلب و ترائب موجود زنده و جهنده را آشكار نموده، بر برگرداندن آن پس از دوران حيات و موت قادر است، برگرداندن آن به زندگى و عالم ديگر. اين برگرداندن، در روزى است كه رازهاى نهانى: انديشهها، ملكات، اعمال، كه در دنيا زير پردههايى نهان و خفته و آرام بوده است، آشكارا ميگردد و خير و شر و نيك و بد آن آزمايش ميشوند، تا اگر خيرات و نيكيها و محصول ثابت اعمال خوب شخص، از شرور و بديها سنگينتر شود و برتر آيد،
پرتوى از قرآن، ج3، ص: 334
بسوى محيط جاويدان بهشت كشانده شود. و اگر شرور و بديها برتر آيد بسوى جهنم روان شود. در چنين روزى چون استعدادها بفعليت رسيده و قواى انسانى براى تجديد حيات و برگرداندن ملكات و جلوگيرى از بروز نهانيها، پايان يافته و رابطه بهر مبدء قدرتى از ميان رفته، روز ظهور و فعاليت نفسيات و مكتسبات است، در آن روز، نه كسى از خود قوهاى دارد و نه از خارج خود ياورى: « فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ ».
اين آيه « إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ » چون بدون حروف عطف و ارتباط آمده است، با بد جواب ديگر قسم «و السماء ...» يا منظور نهايى نظر «فلينظر ...» باشد: آن چنان كه قدرت دارد از ميان فعل و انفعالهاى ماده نور و حرارت و حيات پديد آرد، قادر است كه اين انسان را بصورت ديگر بر طبق فعل و انفعالهايى كه در زير پرده اعمال و آثارش صورت گرفته است، برگرداند.
الرجع، را همه مفسرين به معناى باران گرفتهاند، از اين جهت كه پى در پى و با فاصلهاى بزمين، يا بقدرت بادها بهر سو ميگردد. بمناسبت اين معنا، معناى الصدع، را شكافتن زمين بقدرت حركت گياهها يا عوامل ديگر دانستهاند.
قرينه سوگندها وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ ... و آيه « إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ » و آيات ديگرى كه رجوع همه موجودات را بسوى خداوند اعلام نموده، و سياق آيات قبل كه راجع به معاد است و اينكه الصدع تعبير ديگرى از انشقاق عميق و همه جانبه زمين مىباشد، اين آيات بايد ناظر بوضع نهايى آسمان و زمين و پراكنده شدن و برگشت آنها بسوى عالم فوق ماده و طبيعت باشد. ذات، اشعار به طبيعت و خاصيت ذاتى دارد: آسمان بطبيعت خود برگشتنى، و زمين بطبيعت خود شكافته و جدا شدنى مىباشد.
سوگند «و السماء ...» ميشود كه راجع به آيات قبل « يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ ...» و اشهاد عمومى و تعقيبى براى آنها باشد، بنا بر اين، انّه ... استنتاج و جواب ديگرى براى سوگند است: سوگند به آسمان برگشتنى و ...، روزى در پيش است كه رازها آشكار و آزمايش ميشود. و اين گفتار فصل است. ميشود كه منقطع از قبل و جواب مستقيم آن،
پرتوى از قرآن، ج3، ص: 335
انّه باشد. اگر ضمير انه راجع به آيه سابق « يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ » باشد، سوگند، غير مستقيم به همين آيه برميگردد: سوگند به آسمان برگشتدار و زمين شكاف بردار، و گواهى اينها، اين گفته « يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ » روزى كه رازها هويدا شود» گفته نهايى و فصل است، زيرا آخرين بيان و مبيّن غايت و سرّ تكامل و تحول جهان است. ميشود كه ضمير انه، راجع به آيات قبل، و يا راجع بمورد سوگند باشد: همه اين آيات يا رجوع آسمان و صدع زمين گفتار فاصل ميان حق و باطل و آخرين بيان حق است. بيشتر مفسرين اين ضمير را راجع به قرآن گرفتهاند كه همه آن حق و مميّز ميان حق و باطل است، و در آن هيچ ياوه و گفتار سرسرى و بىپايه نيست.
شايد كه آيه « وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ » ناظر به برگشت طبيعى صورت آسمان (اجرام علوى) باشد كه پس از رسيدن به دوره كامل و درآمدن بصورت نجم و ثاقب، خود بصورت و حالت گذشته برميگردد تا در نهايت منفجر شده و مبدل به ماده گازى ميشود و به درياى بيكران ماده و وحدت و قدرت برميگردد و ميگرايد، و همچنين است وضع زمين «1» .
إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً، وَ أَكِيدُ كَيْداً، فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً : ضمير «انهم» راجع به كافرين و معارضين با قرآن و حكومت آنست. كيد، نقشه و ساخت و سازهاى پنهان براى غافلگيرى است. دو فعل مضارع «يكيدون. اكيد» اشعار به استمرار و هميشگى- بودن اين دوگونه كيد دارد. كيدا، دلالت بر نوعى كيد مينمايد كه متناسب با كيد كننده است: دامها و كيدهاى كافران و منافقان بافته رشتههاى اوهام و ناشى از انديشههاى شيطانى و قدرتهاى محدود و در ميان كوره راههاى تاريك و گمراهى است: « وَ ما كَيْدُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ ». كيد خداوند حكيم و قاهر در طريق هدايت و نور و بر مبناى حكمت و ناشى از قدرت پايدار و نظام و سنن عالم و اجتماع است: « إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ ».
قرآن كه قول حق و فصل است مظهرى از نقشه حق و كيد حكيمانه خداوند ميباشد كه
(1)- رجوع شود به فصل هشتم از كتاب پيدايش و مرگ خورشيد.