کتابخانه تفاسیر

پایگاه داده های قرآنی اسلامی
کتابخانه بالقرآن

پرتوى از قرآن

جلد اول

سوره بقره

جلد سوم

مقدمه

جلد چهارم

جلد پنجم

مقدمه

پرتوى از قرآن


صفحه قبل

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 4

عمّ، بجاى عباراتى همچون: «عمّا» يا «عن اى شي‏ء» است كه با حذف و ادغام دو حرف در يكديگر، ميم فشرده و پس از بيان، لب بسته ميشود. لفظ و انعكاس صوت، مانند معناى لغوى، نماياننده پيچيدگى و مرموز بودن مطلب مورد استفهام است كه در هنگام وصل آن به فعل بعد اندك كششى شايسته است. فعل «يتساءلون» با تاء و الف زائده و روى واو و نون، هم آهنگ با استمرار و پيوستگى‏اى است كه از معناى لغوى فعل برميآيد چنان كه هيچ فعل مرادفى داراى چنين هم‏آهنگى با معنا نيست.

النَّبَإِ الْعَظِيمِ‏ مورد استفهام را توصيف ميكند. آهنگ اين جمله كوتاه كه با حركات فتحه پيش رفته ناگهان با حركت كسره و ميم بسته ميشود، خود نماياننده عظمت و سكوت در برابر موصوف ما (در عم عما) ميباشد.

سه آيه بعد پس از ابهام و اندك تفصيل، با طول بيشتر و ارسال به واو و نون آخر آيات، ابهام را روشنتر و بيان را با تفصيل بيشترى مى‏نماياند. جمله اسمى و وصفى: الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ‏ ، اختلاف ثابت و مستمر را مى‏نماياند. دو جمله فعليه پى در پى‏ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ‏ با طنين و حركت خاص كلّا و برخورد آن با سين فعل مضارع و ثمّ، نماياننده برگشت و نفى، آن گاه استمرار مطلب است. بدين ترتيب كلمات و تركيب و حركات و حروف آخر آنها، با معانى، و معانى با واقعيات هم‏آهنگ و مطابق ميباشد.

عَمَّ يَتَساءَلُونَ؟ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ‏ . اين آگهى و خبر ناگهانى ابهام انگيز بزرگ و مورد اختلاف كه با آيات بعد پيوستگى دارد همان خبر بقاء و رستاخيز بزرگ است.

خبر غير منتظره‏اى كه براى مردم مكه و عرب آن روز- و مردم هميشه- حيرت انگيز و مورد اختلاف بوده و هست، همين خبر بقاء و ثواب و عقاب نهايى است.

خبر از توحيد و نبوت كه در دعوت پيامبران سابقه داشته و اذهان بدان آشنا بوده است، اينگونه موجب سؤال و تحير نبايد شود، گرچه خبر از بقاء و مسئوليت، عالم ملكوت و يوم دينونت‏ «1» در دعوت پيمبران و كتب گذشتگان آمده و تجرد و بقاء نفس در بحثهاى فلاسفه الهى سابقه داشته است ولى اينگونه خبر به آينده انسان‏

(1)- مأخوذ از اصطلاحات اهل كتاب بمعناى روز حساب.

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 5

و مسير او و مراحل و مواقعى كه در پيش دارد و تحول عمومى جهان و پيش آمد قيامت كه با نشانيها و خصوصيات، پيوسته در قرآن بدان بيم و نويد داده شده، سابقه نداشته و از مختصات نبوت خاتميه و قرآن ميباشد؛ چنان كه اولين سوره‏اى كه نازل شده (اقرأ علق) بدين انذار ختم گرديده است: كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ و در سوره‏هاى پس از آن نيز پيوسته همين اعلام و انذار آمده: يا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ «1» .

خبر از بقاء و قيامت چون با حواس و وسائل عادى علمى و عقول عادى درك شدنى نيست هميشه مورد اختلاف است؛ از اين جهت شايد وصف «مختلفون» منحصر به عرب و مردم آن روز نباشد.

كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ... كلّا، همانطور كه گفته شد، نفى سابق و اثبات مطلب است و امكان دارد براى نفى انكار و استهزاء باشد، بنا بر اين چنان كه بعضى از مفسّرين قائلند براى تهديد و ارعاب است و مقصود از سيعلمون، علم به عذاب و انتقام ميباشد.

يا ناظر به تحير و اختلاف و نفى كننده آن دو و جواب استفهام است يعنى اين‏

(1)- چون انذار و ابشار به آينده جهان و پس از مرگ از مختصات اين رسالت است، بر حسب فرمان آيات آغاز رسالت، و تصريح قرآن عنوان خاص آن حضرت نذير و بشير است: إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِيرٌ «تو جز ترساننده‏اى نيستى. فاطر 35/ 23» اولين دعوت و اعلام رسالت رسول اكرم (ص)- بر طبق روايات- اعلام و انذار به بقاء بوده است. از ابن عباس چنين رسيده: پس از آنكه آيه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ‏ خويشان نزديك خود را بيم ده» نازل شد، آن حضرت صبحگاهان به كوه صفا برآمد و فرياد «يا صباحا» در داد (اين كلمه اعلام خطرى بود كه صبحگاهان از طرف شخص مورد اطمينان و مطلع سرداده ميشد و در هنگام عصر و شب بجاى آن «و امساء» اعلام ميشد. پس از چنين اعلام كه هنگام يورش دشمن يا سرازير شدن سيل و مانند آن سر داده ميشد، همه مردم براى كسب خبر و آماده شدن براى دفع خطر به شخص اعلام كننده روى ميآوردند).

چون قريش جمع شدند از او پرسيدند: چه خبر است؟ گفت اگر پيش از اين به شما خبر ميدادم كه دشمنى به شما يورش آورده باور ميكرديد؟ گفتند: آرى. گفت: فانى‏ نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَدِيدٍ من شما را به عذابى شديد بيم ميدهم كه به شما روى آور است» مجمع البيان ذيل آيه 214 سوره 26- الشعراء-

و انكم كما تنامون تموتون و كما تستيقظون تبعثون ...

همانگونه كه ميخوابيد ميميريد و هم چنان كه بيدار ميشويد برانگيخته ميشويد ...» پس از اين خبر گروهى به استهزاء برخاستند و گروهى حيرت‏زده از هم مى‏پرسيدند ولى آن حضرت را با سابقه صدق و امانت نميتوانستند تكذيب كنند.

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 6

اختلاف بوسيله علمى كه بعدها حاصل ميشود، تبديل به يقين ميگردد؛ آينده‏اى كه تحير و اختلاف را از ميان ميبرد. يا مراد، علم پس از مرگ است (چنان كه گفته‏اند). اين توجيه از دو جهت بعيد به نظر ميرسد: نخست آنكه خبر از علم پس از مرگ، اين اختلاف را كه كلمه «كلّا» بطور مكرر و مؤكد ناظر بدانست، نفى نميكند؛ ديگر آنكه آنچه براى هر كس پس از مرگ پيش ميآيد محسوس و مشهود است نه معلوم، زيرا عرفا و اصطلاحا، علم، درك ذهنى است نه مشاهده عينى.

امكان هم دارد مقصود از خبر «سيعلمون» آينده پيشرفت و تكامل علمى بشرى باشد، بنا بر اين توجيه، سين در سيعلمون بايد براى تأكيد علم باشد نه تقريب مضارع- كه از مختصات معناى سين در ابتداى فعل مضارع است- بدين مناسبت بايد از معناى اصطلاحى سين كه براى تقريب است چشم پوشيد.

علاوه بر همه اينها، آنان كه اختلاف و تحير داشتند با آنان كه حتما بدين حقيقت علم مى‏يابند يكى نيستند؛ اختلاف كنندگان مردم مشرك مكه در آغاز رسالت بوده‏اند، و آنان كه پس از اسلام با پيشرفت علم اين حقيقت را دريافت ميكنند عده محدودى هستند. چنان كه مشهود است از طرق مختلف و با بررسى‏هاى علمى ديرين شناسى و آثار و خواصى كه غير عادى و خارج از قدرت جسم و ماده، از نفس انسان كشف ميشود و با پيشرفت انواع مختلف روانشناسى بر طرفداران علمى بقاء افزوده ميشود، ولى باز هم دريافت كنندگان علمى نسبت به ديگران محدودند. مگر آنكه آيه ناظر به اختلاف كلى علم و درك بشرى باشد نه خاص مردم زمان رسالت و نه درباره عده‏اى مخصوص، زيرا اين اختلاف يا علم، راجع به نحوه تلقى و درك فكرى بشر است نه مردم محدود يا غير محدود زمان و مكان خاصى.

بهرحال اين دو توجيه- كه اثبات و خبر از علم اخروى يا آينده دنيا باشد- گرچه خلاف واقع و حقيقت نيست ولى هر يك از جهتى با معانى لغات و تركيب آيات جز با تأويل تطبيق نميكند.

با توجه بدين كه علم، درك صورت يا واقعيت اشياء است، و اختلاف درباره هر واقعيتى نخست راجع به درك و چگونگى آنست و با توجه بدين كه عرب در

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 7

آغاز رسالت به هيچ گونه نميتوانست اعلام بقاء و معاد را تصور و درك كند، در كيفيت آن متحير بود، بقاء انسان، بازگشت انسان، ثواب و عقاب و قيامت همه از تصور آنان بسيار دور بود- چنان كه قرآن چگونگى تصور و استهزاء آنان را در آياتى مى‏نماياند- پس از شرح و بيان و تمثيل قرآن- بخصوص ضمن آياتى كه در مكه پى در پى نازل شده و درباره معاد است- بتدريج بيشتر همان مردم تا حدى آن را تصور و درك كردند و سپس عده زيادى از آنان بدان ايمان آوردند و معتقد شدند، چنان كه از قدرت تصميم و جان بازيها و گفتگوهاى آنان مشهود است و چنان اين عقيده در اذهان آنان نفوذ يافت كه مانند معلومات بديهى گرديد.

با توجه باين چند مطلب، مقصود آيه تا حدى فهميده ميشود و در مفهوم علم و كلّا و سين و وحدت فاعل مختلفون و سيعلمون، اشكال پيش نمى‏آيد.

اين تحرك و تحول غير مترقبه و ناگهانى از اختلاف و شك به علم و يقين- چنان كه با تاريخ و حروف و تركيب كلمات تطبيق ميكند- با طنين آيه‏ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ‏ نيز مطابق است.

[سوره النبإ (78): آيات 6 تا 16]

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً (9) وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً (10)

وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً (12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (14) لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً (15)

وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (16)

ترجمه‏

آيا ما زمين را مهد آسايش (6)

و كوه‏ها را ميخهايى (نگهبان آن) نگردانيديم؟ (7)

شما را جفت آفريديم (8)

و خوابتان را مايه آسايش و آرامش قرار داديم (9)

و شب را پوششى (10)

و روز را هنگام معيشت (11).

و بر فرازتان هفت (آسمان) محكم ساخته‏ايم (12)

و چراغى روشن و پرتو افشان برافروختيم (13)،

و از فشارنده‏ها آبى پى در پى فرو فرستاديم (14)،

ما بدان آب، دانه و گياه (15)

و باغهاى پر درخت انبوه رويانيم (16).

شرح لغات:

مهاد: اسم مفرد، محل آماده براى زندگى و پرورش (پرورشگاه). ممكن است‏

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 8

جمع مهد به معناى گهواره باشد مانند سهام جمع سهم.

اوتاد: جمع وتد، بمعنى ميخ است و هر چه از چوب يا فلز يا سنگ كه در ديوار يا زمين فرو رود و جايگير و ثابت گردد.

ازواج: جمع زوج، يكى از دو جفت انسان و حيوان، و جز اينها مانند كفش، درب، و هر يك از همانندها و قرين‏ها مانند اصناف و طبقات است كه با همانندى، در كار و پيشه و استعداد و علم و جهل مختلفند.

سبات: از سبت بسكون باء به معناى آسايش و قطع. خواب را از آن جهت سبات گويند كه آسايش و قطع كردن كار است معاش: وسيله زندگى، زمان و مكان معيشت.

شداد: جمع شديد بمعناى نيرومند، بلند پايه، محكم و بهم پيوسته است.

وهاج: صيغه مبالغه از وهج: در گرفتن آتش، تلألؤ و انتشار نور و حرارت، پراكندگى بوى خوش.

معصرات: اسم فاعل از اعصر «باب افعال» است. يعنى وادار به فشار كرد. مجرد آنهم (عصر) متعديست يعنى فشار داد. پس آوردن آن به باب افعال يا براى تعديه است كه خود متعدى است، يا بدين منظور است كه وارد در مرحله و زمان فعل شود (كه از منظورهاى ديگر باب افعال است) پس اعصر يعنى وارد مرحله عصر شد مانند: احصد الزرع (زمان درو كشت رسيد). عصر هم معناى زمانى دارد يعنى وارد پسينگاه شد كه در اينجا منظور نيست و هم معناى مرحله‏اى، يعنى وارد مرحله تراكم و فشردگى شد.

ثجاج: سيل‏آسا، تند، پى در پى ريختن آب، ثج- لازم و متعدى هر دو آمده: روان شدن، و روان كردن آب، ثج بمعناى بلند كردن صدا هم آمده.

الفاف: بسيار بهم پيچيده، جمع لف و لف جمع لفاء است، پس الفاف جمع جمع است، و ممكن است جمع بدون مفرد باشد مانند اوزاع.

أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً ؟ حرف آخر (روى) از اين آيه تا آخر سوره الف است.

اينگونه روى را بخصوص در اين آيات ميتوان اطلاق ناميد. «1» و اين اطلاق صوتى با

(1)- چنان كه تلفظ كلمه و جمله‏اى را كه به «ميم» بسته شده ميتوان امساك ناميد و در مقابل آن آياتى كه به واو و نون پايان يافته ارسال ناميده شده است، آياتى را كه به الف اصلى (مانند: طه، ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى‏ )، يا الف در حال وقف و سكون (مانند اين آيات)، منتهى ميشود، اطلاق مى‏ناميم؛ از اين جهت كه صوت يا نفسى كه از ريه بيرون ميآيد، آزاد و بدون برخورد به مخارج صوتى رها مى‏شود.

در زبان فارسى، الف اطلاق يا اشباع را، در آخر مصراعها (در شعر) براى تتميم وزن درآورند:

« ز بيژن بسى آگهى يا بما

بدين كار هشيار بشتابما

(فردوسى)

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 9

مضامين آيات هم‏آهنگ است، چه اين آيات با تحريك ذهن، جلو فكر و نظر را باز ميكند و از آيه 17: إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً به بعد راه‏ها و مراحل آينده انسان را مينماياند.

اين آيه با استفهام تقريرى، اذهان را به انديشه و اقرار بدين حقيقت كه: زمين محل پرورش انسان است، برمى‏انگيزد.

اين توجه نظر براى تفكر و اعتراف، مقدمه‏ايست براى پيشرفت تفكر و استنتاج نهايى، يا به تعبير منطقى «اعتراف به صغراى قياسى است»؛ زمين گهواره پرورش است، پرورش جسمى و نفسانى همه انواع زندگان. نظر به همين تعميم، مهادا بطور مطلق ذكر شده و مانند آيات بعد به انسان مورد خطاب اضافه نگرديده است، ولى پرورش هر يك از انواع حيوانات از حد ظواهر جسمانى تجاوز نميكند، زيرا قواى نفسانى و غرائز هر نوع يا فرد از حيوانات، يا در همان زمان تكوين و ولادت نخستين متوقف ميشود يا اندكى تكامل مى‏يابد سپس متوقف و يا (بنا به نظريه تكامل) تبديل به نوع ديگر ميگردد؛ اين تنها افراد و نوع انسان است كه با حفظ صورت نوعى پيوسته در حال پرورش و تكامل ميباشد و پايان عمر هر فردى- بر حسب استعدادها و عوامل تربيتى- پرورش كامل نسبى قواى عقلى و نفسانى او ميباشد. همچنين تكامل مجموع انواع، به نوع انسان منتهى ميشود، و به مقياس كوتاه شدن عمر زمين كه پرورشگاه است (پايان يافتن عمر زمين مطابق آخرين نظريه بررسى شده ميباشد) نوع انسان كاملتر ميگردد. با اين بررسى و نظر اجمالى اين اصل (صغروى) بايد مورد اقرار و تصديق واقع شود كه زمين پرورشگاه است. أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً . اصل دوم- كه كبراى قياسى است- اينست كه:

پرورشگاه مقصد و منزلگاه نهايى براى پرورش يافته نيست، زيرا پرورشگاه و گهواره، وسيله پرورش جسم و قواى نفسانى است، همين كه اين دوره به پايان رسد پرورش- يافته از آن برگرفته و وارد زندگى ديگر ميشود كه متناسب با ساختمان و ميدان بروز قواى پرورش يافته است؛ چون پرورش، همان آماده كردن پرورده براى محيط و زندگى ديگر است. اين حقيقت مورد تصديق، و تشخيص آن، فطريست و اثبات آن احتياج به دليل و برهان ندارد.

پرتوى از قرآن، ج‏3، ص: 10

علاوه بر اين قضاوت و حكم فطرى، قوانين عمومى عليّت و پيوستگى و تطابق و تناسبى كه در نظام طبيعت و موجودات زنده و مواد طبيعى ميباشد، همه شواهد و دلائلى است كه خواص و آثار طبيعى و غرايز حيوانات معلول علل و در عين حال مبدء غاياتى است و هيچ چيز بى‏تناسب و بيهوده در جهان وجود ندارد. پيشرفت‏هاى علمى و كشف مجهولات و اسرار خلقت جز بر اساس تصديق علل و معلول‏ها و غايات و تناسبات و انطباقها نيست و نتايج علمى هم خارج از اين مطالب نميباشد. «1» پس از اينكه تصديق كرديم كه اصولى مانند عليّت و تناسب و تطابق، اساس بررسيها و كشفهاى علمى است و هر چه بشر به اسرار خلقت آشنا شده بر اساس احراز همين گونه اصول است، چرا در بررسى و كشف سرّ وجود انسان و نهايت زندگى و محيط متناسب با او به همين اصول اتكاء نداشته باشيم؟ آيا با بررسى نفسانى در ساختمان نفوس و قواى انسانى بدين حقيقت نميرسيم كه: چون پرورش فكر و قواى عقلى و ملكات و اخلاق از آغاز ولادت شروع ميشود و در تمام مراحل، ملازم و نتيجه وجود انسان است و كمال آن به آخر عمر طبيعى منتهى ميشود، مرحله ديگرى هم اين موجود در پيش دارد؟ از سوى ديگر بصورت واضح مينگريم كه انگيزه‏هاى انسانى محدود به غذا و مسكن و شهوات و دفع ضرر نميباشد بلكه بعد از گذشتن از اين حد به آمال و آرزوهاى غير- محدود به زمان و مكان سر بر ميآورد، و چه بسا از شهوات و لذات و مقام و جان خود در راه مقاصد برترى چشم مى‏پوشد. آنچه در همه دورانهاى زندگى ملازم با انديشه و خاطر اوست همان احساس به بقاء و پى‏جويى تأمين بقاء خود است و جز هنگامى كه متوجه مرگ و فناء طبيعى خود ميشود، فطرة شك و ترديدى در بقاء خود ندارد.

با دقت و بررسى در اينگونه قوا و انگيزه‏ها كه نيرومندترين محركهاى حيات انسان و محور اصلى آنست و ملكات رشد يا بنده‏اى كه اراده و عقل انسان را محكوم خود ميگرداند، انسان وادار به تصديق بدين مطلب يا انديشه در آن مى‏شود كه وجود

صفحه بعد