کتابخانه تفاسیر
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 93
آيات را در نظر ميگيريم با وسعتى كه در زبان عرب و لغات مترادف و مشترك و مجازات آنست ميتوانيم همين معنا و مقصود را به قالبهاى بسيارى در آوريم، آن گاه مينگريم كه به هر صورتى در آوريم يا كلمه و حرفى را از اين آيات يكسره برداريم، يا بجاى آن حرف و كلمه مانند آن گذاريم، يا جاى آنها را تغيير دهيم، نه آن پيوستگى و استحكام را كه در اين آيات است در ساخته خود مينگريم و نه آن معنا و مقصود را چنان كه بايد مىرساند، با آنكه ابتكارى نكردهايم زيرا همين آيات را سرمشق زور آزمايى خود قرار دادهايم.
2- قاهريت و قاطعيتى كه حاكميت و احاطه مطلق گوينده را ميرساند 3- پيشگويى ابدى با كلمه «لن».
4- جمله تهديد آميز- درباره اعراض از آن- كه با تعبير جامعى در آخر سر علمى و نفسانى آتشها و عذابهاى معنوى و مادى و دنيوى و اخروى را بيان و اعلام نموده:
فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ : در ميان جمله شرطيه «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ...» و فاء جزائيه «فاتقوا ...» هر كس بحسب ذوق ادبى و علمى و حدود فكرى خود مطلب صحيحى مىيابد، مانند: چون نتوانستيد مانند آن آوريد بايد بدانيد از جانب خداوند است، بايد ريب و شك را زائل نمائيد و بحق بودن آن يقين داشته باشيد، بايد تسليم دستورات آن شويد، بايد قرآن حاكم بر نفوس و اجتماع شما باشد، تا از چنين آتشى پروا گيريد و خود را بركنار داريد، و گرنه دچار آن آتش خواهيد شد، آتشى كه گيرانهاش انسان است و آن نوع سنگ مخصوص (بنا بر آنكه الف و لام براى عهد باشد و تاء اشاره بنوع). ميگويند: مقصود از سنگ دلهاى سخت است كه آيات خداى در آن تأثير نمىنمايد، يا بتهاييست كه از سنگ ساخته شده. دل انسانى كه اثر پذير است چرا چون سنگ مىگردد؟ براى آنكه به ماده و سنگهاى ارزشدار علاقمند و پيوسته مىشود. بتهايى كه از سنگ ساخته شده چرا پرستش مىشود؟ براى آنكه از جواهرات و سنگهاى بهادار ساخته ميگردد، و يا ساخت و پرداخت، سنگ را داراى ارزش مىنمايد، بهر صورت سنگى كه ضميمه به انسان مىگردد علاقه و بستگى بسنگ، يا ارزش سنگ است، همين است كه پيوسته ميزان ارزش و مبادله چيزهاى ديگر مىباشد.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 94
با توجه به اصول قرآنى و نفسانى شايد تا اندازهاى بتوانيم كليد درك اين آيه را بدست تفكر دهيم: آياتى از قرآن منشأ و اصل عذاب و آتشهاى دوزخ را در باطن و ضمير انسان و نتيجه اعمال و ملكات نشان ميدهد، مانند: «ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ ... ، نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ، وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ ، عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ ، يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى ، وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ ».
باطن و نفس انسانى از قوا و غرائز و عواطفى تركيب يافته كه رشتههاى پيچيده آن از سيم پيچيها و لوله كشىهاى دستگاه دقيق صنعتى بسى پيچيدهتر و مرموزتر است.
اين قوا و غرائز تكامل يافته همان قواى حيوانى است و آنچه مميز و مشخص انسان مىباشد عقل و اختيار است. چون اين سرّ آدمى و شخصيت ضميمه با اين قوا و غرائز يا محكوم آنها گرديد قدرت خلّاقه عقل در راه تأمين شهوات و آرزوها و منافع و لذات فردى قرار ميگيرد، چون مال وسيله تأمين شهوات است علاقه و بستگى بآن شديد و محكم ميگردد چنان كه شهوات و منافع فردى هم گاهى براى تأمين و تحكيم اين علاقه از ميان مىرود و مال كه وسيله است مقصود مستقل و هدف مىگردد چون ارزش واقعى مال كه همان وسيله بودن است از ميان رفت همان علاقه بمال از جهت ارزش عددى و مقدار با عقل و نفس انسانى جوشش مىيابد و ضميمه ميگردد، از همين انضمام و جوشش است كه آتش در مىگيرد- وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ - از انضمام انسان يعنى همان شخصيت باقى و قدرت تفكر با صورت نفسانى و ارزش غير واقعى حجاره (سنگ با ارزش) شعله آز و حرص از هر سو زبانه ميكشد و نيروى غير محدود تعقل اين شعله را بهيچ حدى متوقف نمىگرداند، اين شعلهها است كه همه عواطف و قواى درونى را مىسوزاند و منشأ حق سوزى و جنگ افروزى مىشود چون اين شعلهها از داخل نفس به بيرون سر مىكشد حقوق و استعدادها و سرمايههاى خلق را خاكستر مينمايد تا بصورت شعلههاى جنگ در مىآيد، تا در عوالم ديگر با توجه باصل بقاء بصورت چه جهنم سوزان در آيد؟! پناه بخدا ميبريم.
چنان كه رشتههاى سيم و لولههاى صنعتى با سر رشتهها و لولههاى بزرگ آن بايد با هندسه دقيق و فواصل معين قرار گيرند تا هر قسمتى كار خود را بخوبى انجام دهد
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 95
و قدرت حركت ايجاد نمايد و مسافر و بار را به منزل رساند و نتيجه كار خود را بدست دهد، اگر تنظيم و هندسه آن با فكر مهندس و متخصص انجام نگيرد چه بسا با اتصال سيمهاى برق با لولههاى مواد سوزنده احتراق در گيرد:
قواى داخلى و نفسانى انسان هم بايد بوسيله مهندسين خدايى و دستورات قرآنى تنظيم گردد، در اثر تنظيم هواها و شهوات در حدود خود عقل ايمانى از اصطكاك و انضمام و محكوميت شهوات آزاد مىشود و حاكم بر آنها ميگردد و محيط نفسانى محيط امنيت و ايمان و سلم و اسلام ميشود و سايه آن محيط اجتماع را فرا ميگيرد و موانع تكامل فردى و اجتماعى از ميان مىرود، همين كه موانع نفسانى از ميان رفت عقل كه موجود متحرك با لذات است و قواى درونى كه همه حرارت و قدرتند راه كمال را پيش ميگيرند. در پرتو نور ايمان و سايه سلم نفسانى است كه استعدادهاى طبيعى بكار مىافتد و سرزمينهاى خشك طبيعت هم بصورت باغستانهاى بهم پيوسته مىگردد، شايد از همين نظر است كه درباره اين آتش سوزان- أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ - فرموده يعنى بتدريج و كوشش آماده شده. از همين جا و همين عالم و از داخل نفوس بشرى آماده ميگردد نه بعد ايجاد ميشود و نه اكنون بطور كامل ظاهر است، در آيه بعد درباره گروندگان به بشارت، آغاز شده، يعنى در سايه ايمان و عمل صالح خود بخود نعمتها از هر جانب مىجوشد ...
بعضى گمان كردهاند كه نظر آيه تنها هراساندن از آتشى است كه سنگ را مىگدازد، با آنكه صريح آيه شناساندن منشأ و گيرانه آنست نه آنچه مىسوزد، گر چه گيرانه هم مىسوزد، اگر مقصود تنها همين هراساندن از سوزاندن بود مىبايد بجاى «وقود گيرانه»، «توقد مىسوزاند» و بجاى «الناس» مثلا «الحديد آهن» گفته شود.
با دقت در آنچه بيان شد دورنماى ديگرى از اعجاز اين دو آيه را مىنگريم، ولى خيال آنكه هر ناحيه آن را ديده و مقصود را چنان كه هست دريافتهايم خيال خام و انديشهاى نارسا است! در هر حال حقيقتى است برتر از خيال و وهم كه در كلمات و لغاتى تجلى نموده- لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ ، لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ -.
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 96
[سوره البقرة (2): آيه 25]
[ترجمه]
(2/ 25)
(25) مژده بده آنان را كه گرويده و كارهاى شايسته كردهاند همانا براى آنها است بوستانهايى كه پيوسته جوىها از بن آنها روان باشد، هر گاه روزى داده شوند از هر گونه بهره آن گويند اين همانست كه پيش از اين بهرهمند بودهايم و از آن بهرهها با آنان همانند آورده و به آنان داده شود و براى آنان در آن جايگاه همسران پاكيزه شده است و آنان در آن جاويدانند.
شرح لغات:
بشارت: خبر بيسابقه درباره امر خير و خوشى آور موجود است، از اين جهت كه اثر خوشحالى در روى پوست و بشره مژده دهنده هويدا مىگردد.
صالحات: جمع صالحه: شايسته، متناسب، جور.
جنات: جمع جنة: بهشت و بوستان انبوه. از جن: يعنى پوشاند آن را، جن بكسر و مجنون بجهت پوشيده بودن از نظر يا عقل است.
اتوا: جمع مجهول- از اتاه-: آمد او را، چون به «باء» متعدى شود- اتا به- يعنى با خود آورد.
پايان آيه قبل اعلام خطر و انذار بر كسانيست كه از هدايت قرآن روى گردانند و بآن كافر شوند، اين آيه بشارت بگروندگان به قرآن و كسانيست كه خود را در پرتو هدايت آن قرار دهند، چنان كه گيرانه جهنم و شعلههاى آن نفوس كفر پيشه پيوسته بسنگ است، منشأ بهشت نفوسى با ايمان گرويده بقرآن و پيوسته مىباشد.
بشارت درباره آرزوى خوش و نعمتهاى پنهان است كه مقدمات و آثار آن بچشم آيد و موجود باشد. لام «لهم» اختصاص و مالكيت را ميرساند كه خود لذتى دارد بيش از بودن در ميان نعمت، در بيشتر آيات ايمان و عمل صالح با هم آمده، و در آنجا كه ايمان تنها ذكر شده براى آنست كه ايمن خود منشأ عمل ميباشد و با توجه به آيات ديگر مقصود همان عمل صالح است، زيرا براى انجام عمل شايسته و مناسب هوشيارى و موقع شناسى بيش از اصل ايمان مىبايد، چنان كه آب خود منشأ گياه و درخت است
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 97
ولى هر گياه و درختى بمقياس سرمايه و كوشش ارزش ندارد و متناسب با محيط نيست، هر عمل صالحى بايد از مبدء ايمان باشد ولى ايمان تنها منشأ عمل صالح نميگردد چون صلاحيت و تناسب امر نسبى و جور با مقتضيات محيط است، چه بسا عملى نيك و خود بخود پسنديده است ولى صالح نيست (چنان كه مردمى بمقتضاى ايمان مالى براى خير كنار ميگذارند و در راهى انفاق ميكنند يا با آن ساختمانى يا مجالسى بر پا ميكنند كه مناسب با محيط، و مقصود دين نيست) ايمان درك نقشه سعادت فرد و اجتماع است، عمل صالح آنست كه فرد و اجتماع را براى رسيدن بآن آماده و نزديك نمايد، ارتباط با سرچشمه خير و رحمت است كه از آن خير و رحمت در قلوب و نفوس مستعد جارى مىشود، و از آن باغستانهاى بهرهآور اعمال صالح بايد برويد، اعمال صالحى كه ريشهاش بر منابع ايمان باشد و گرنه دوام و بقاء ندارد، پس جنات- براى مؤمن ملك ثابت است چون منشأاش ايمان و ريشههاى درختان آن بر اين منبع است، اگر مقصود تنها بيان منظره بهجت انگيز بهشت بود بايد «تجرى من فوقها» يعنى سرزمين، يا «تجرى تحت اشجارها» گفته شود.
در سايه ايمان كه منشأ عمل صالح و محرك استعدادها و موجب امنيت عمومى است پيش از عرصه آخرت سرچشمههاى طبيعت جارى مىشود و سرزمين دنيا كه حاشيه بهشت است آباد ميگردد و منابع حيات در دسترس عموم قرار ميگيرد، چه دنياى فقر و ذلت نميتواند مقدمه آخرت ثروت و عزت گردد- وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى - رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ .
كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقاً : تكرار من نشئيه «منها» « مِنْ ثَمَرَةٍ » اشاره به بهرههاى گوناگون نامحدوديست كه از بهشت ناشى ميشود، و كلّما اشاره به زمان نامحدود بهرهمنديست، تكرار «رزقا» كيفيت و تنوّع ناگفتنى لذت آن را ميرساند با آنكه غرق لذات بىحد و حصرند چنان حقايق و روابط براى آنها كشف ميشود كه ظهور و تجلى ايمان و اعمال صالح خود را بصورتهاى عالى و اختصاصى مىنگرند و اعلام مىنمايند كه اين همان روزى ايمان و عمل است كه پيش از آن بهرهمند بودهايم- شايد هم مقصود نعمتهاى دنيا است كه خود اثر و ظهور عالم غيب و بهشت در طبيعت و دنيا
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 98
مىباشد، مادهاش از طبيعت آثار و خواص و صورت نوعيهاش از ما وراء آنست، و گرنه ماده كجا و اين همه رنگ و طعم و زيبايى و دلربايى كجا؟
وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً : متشابه چيزهاييست كه در عين تفاوت همانندند. در مسير تكامل نتائج و آثار در عرض و طول متنوع و متكامل مىگردد، از جمله «اتوا به» چنين بر مىآيد كه اين آثار شبيه و بىحد همراه وجود مترقى و متكامل آنها آورده ميشود!! وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ : طاهر، پاك و مطهر پاك شده تدريجى است، مانند ادراك حقايق و جمالهاى حسى و خيالى و وهمى كه چون از آميختگى و ناپايدارى و تشويشها بتدريج پاك شود و بصورت ناآلوده عقلى تجلى نمايد در آغوش جان جاى ميگيرد، پيوسته جمال و بهاء آن بيشتر دلربايى مينمايد و انسان را بخود مشغول ميدارد تا از توجه بغيرش باز ميدارد، و دل داده يكسره در آغوشش مىآرمد.
مطلوب و معشوق ثابت و هميشگى انسان همان وصل بجمال پاك است، شهوات و جاذبههاى جسمى است كه آن را مىآلايد، اگر اين عشق و كشش بسوى شهوات و لذات جسمى برگردد بهمان حد شهوات متوقف و سرد مىشود، ولى اگر اين عشق در مسير تكامل پيش رود هميشه گرم كننده و محرك است تا آنكه جمالى را كه متناسب است، در حركات و رنگها و ظاهر و باطن موجودات مىنگرد و از آن بجمال معنوى عالم كه همان معقولات و معلومات و درك تناسب عمومى و كلى است سر ميكشد: علماء و مكتشفين چنان دل باخته و سرگرم جمال معلومات و كشفيات خود مىگردند كه زن و بچه خود را فراموش ميكنند چنان كه توجه بدرك و جمال اين آيه نگارنده را سخت مشغول داشته:
چه شو گيرم خيالت را در آغوش
سحر از بسترم بوى گل آيو
ايمان در مرتبه عاليهاش جمال مطلق را در نفوس منعكس مينمايد و بحسب ظرفيت و استعداد نفوس خلاقه مؤمن در نشئه سراسر حيات بهشتى منشأ (بفتح و ضم ميم) و مالك ازواج مطهره ميگردد: «و لهم ...».
وصف همسران بهشتى به «مطهره» (نه زيبايى و جمال) شايد از اينجهت باشد كه همه موجودات در حد وجودى خود جميل و متناسب و زيبايند، آميختگى به آلودگى و انحرافات، و چشم بدبينى و آلودگى بشهوات و نظرهاى پست است، كه بد و زشت
پرتوى از قرآن، ج1، ص: 99
مينماياند، چون آلودگيها از ميان رفت و پردههاى تاريك و روشن و درهم و برهم دنياى آلوده بر كنار شد چهره ازواج مطهره آشكار ميگردد.
اينها آرزوها و خواستهاى بشرى است، آنچه آدمى را كه در هر مرتبه عقل و شعور است زنده و جوينده ميدارد رسيدن بهمين آرزوها است «بمراتب و درجاتى كه دارد» ظاهر و باطن بدن و شهوات و آمال آن، خواستهاى خيال و عقل، هر يك بسوى محيطى مىكشاند تا لذات بدون آلام و مزاحمت و تضادهاى درونى تحقق يابد، چون ظرف طبيعت، و دنياى متضاد براى تحقق چنين محيطى سازگار نيست، اگر عالمى برتر و محيطى بالاتر براى رسيدن باين جاذبههاى نفسانى و عقلى نباشد، پس اين آمال و آرزوها و قواى محركه بيهوده آفريده شده، با آنكه سرمويى و خارش بدنى بدون غايت و بيهوده نيست چه رسد باين قوا و محركهايى كه شاهكار خلقت- انسان- را بتلاش آورده بلكه وجود انسان تنها از همينها تركيب يافته- سبحانك ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا - در اين آيه انسان تحقق همه خواستهاى خود را در نتيجه ايمان و عمل صالح مينگرد، نعمتهاى گوناگون كه سراپاى وجود را فراگيرد، درك نتائج اعمال، تحقق جمال مطلوبى كه در دنيا با هر چه تطبيق نمايد و مورد عشق درونى خود قرار دهد با آلودگيهاى خلقى و خلقى (فتح و ضم خاء) همراه است و از آلام و بىمهرىها سر در مىآورد، و هر چه از لذات و نعمتها برخوردار شود رسيدن بآن همان و جدا شدن از آن همان، تا نرسيد دچار آرزوى وصل است همين كه رسيد نگران فصل و فناء است. پس بايد دل بآن بست كه دل برد و هر زمان رنگى نگيرد، و آن را جست كه خزان فناء برگ و گل نعمت و جمالش را پژمرده ننمايد و باد آن پرپرش نسازد، شخص با ايمان و خردمند خود را بازيچه سرگرميهاى ناپايدار نمىگرداند، و چشم عاقبت بين را از نعيم جاويدان نمىپوشد؛ چه ناپايدارى نگرانى همراه دارد و نگرانى نعمت را با آلام مىآميزد؛ قرآن در پايان بشارت اين نگرانى را از بهشتيان برداشته و با وعده خلود- جاويدانى- آسوده خاطرشان نموده: « وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ ... ».